معشوقی از عاشق پرسید که خود را دوست تر داری یا مرا

معشوقی از عاشق پرسید که خود را دوست تر داری یا مرا | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

معشوقی از عاشق پرسید که خود را دوست تر داری یا مرا | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 2020 تا 2049

نام حکایت : حکایت ایاز و حجره داشتن او به جهت چارق و پوستین اش

بخش : 7 از 14 ( معشوقی از عاشق پرسید که خود را دوست تر داری یا مرا )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت ایاز و حجره داشتن او به جهت چارق و پوستین اش

ایاز ، غلامِ محبوب سلطان محمود غزنوی چون در دستگاه او به مقام و منصب رسید به حکم نمک شناسی و بر خلافِ روش محتشمان و خودشیفتگان نوکیسه ، چارق و پوستینِ دورانِ شبانی خود را به دیوار اتاقش آویخته بود و هر روز ابتدا بدانجا می رفت و به آنها می نگریست و ایامِ پیشینِ خود را به یاد می آورد . و سپس بر سر منصب و مقام دولتی خود حاضر می شد . او برای اینکه کسی بدین کار واقف نشود . قفلی گران بر درِ اتاقش بسته بود …

متن کامل ” حکایت ایاز و حجره داشتن او به جهت چارق و پوستین اش را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات معشوقی از عاشق پرسید که خود را دوست تر داری یا مرا

ابیات 2020 الی 2049

2020) گفت معشوقی به عاشق ز امتحان / در صَبوحی ، کِای فلان اِبن الفلان

2021) مر مرا تو دوست تر داری عجب / یا که خود را ؟ راست گو یاذَالکُرَب

2022) گفت : من در تو چنان فانی شدم / که پُرم از تو ز ساران تا قَدَم

2023) بر من از هستیِ من جز نام نیست / در وجودم ، جز تو ای خوش کام نیست

2024) ز آن سبب فانی شدم من اینچنین / همچو سِرکه در تو بحرِ انگبین

2025) همچو سنگی کو شود کُل لَعلِ ناب / پُر شود او از صفاتِ آفتاب

2026) وصفِ آن سنگی نمانَد اندر او / پُر شود از وصفِ خور او پُشت و رو

2027) بعد از آن گر دوست دارد خویش را / دوستیِّ او بُوَد آن ای فتا

2028) ور که خور را دوست دارد او به جان / دوستیِّ خویش باشد بی گُمان

2029) خواه خود را دوست دارد لعلِ ناب / خواه تا او دوست دارد آفتاب

2030) اندرین دو دوستی خود فرق نیست / هر دو جانب جز ضیایِ شرق نیست

2031) تا نشد او لعل ، خود را دشمن است / ز آنکه یک من نیست آنجا ، دو من است

2032) ز آنکه ظلمانی ست سنگ و روز کور / هست ظلمانی ، حقیقت ضدِّ نور

2033) خویشتن را دوست دارد ، کافر است / ز آنکه او منّاعِ شمسِ اکبر است

2034) پس نشاید که بگوید سنگ اَنا / او همه تاریکی است و در فنا

2035) گفت فرعونی : اَنَالحَق ، گشت پَست / گفت منصوری اَنَالحق و بِرَست

2036) آن اَنَا را لَعنَة الله در عَقِب / وین اَنا را رَحمة الله ای مُحِب

2037) ز آنکه او سنگِ سیه بُد ، این عقیق / آن عدویِ نور بود و این عشیق

2038) این اَنا هُو بود در سِرّ ، ای فَضول / زاتّحادِ نور ، نه از راهِ حلول

2039) جهد کن تا سنگی ات کمتر شود / تا به لعلی ، سنگِ تو انور شود

2040) صبر کن اندر جِهاد و در عَنا / دَم به دَم می بین بقا اندر فنا

2041) وصفِ سنگی هر زمان کم می شود / وصفِ لعلی در تو محکم می شود

2042) وصفِ هستی می رود از پیکرت / وصفِ مستی می فزاید در سِرَت

2043) سمع شو یکبارگی تو گوش وار / تا ز حلقۀ لعل یابی گوشوار

2044) همچو چَه کن خاک می کن گر کسی / زین تنِ خاکی ، که در آبی رسی

2045) گر رسد جَذبۀ خدا ، آبِ مَعین / چاه ناکنده ، بجوشد از زمین

2046) کار می کُن تو ، به گوشِ آن مباش / اندک اندک خاکِ چَه را می تراش

2047) هر که رنجی دید ، گنجی شد پدید / هر که جِدّی کرد ، در جَدّی رسید

2048) گفت پیغمبر : رکوع است و سجود / بر درِ حق ، کوفتن حلقۀ وجود

2049) حلقۀ آن در هر آن کو می زند / بهرِ او دولت سَری بیرون کند

شرح و تفسیر معشوقی از عاشق پرسید که خود را دوست تر داری یا مرا

گفت معشوقی به عاشق ز امتحان / در صَبوحی ، کِای فلان اِبن الفلان


معشوقی در بامدادی به منظور امتحان عاشق گفت : ای فلان بن فلان . ( صبوح = شرابی که وقت صبح نوشند ، در اینجا به معنی بامداد و صبح است ) [ ادامه معنا در بیت بعد ]

مر مرا تو دوست تر داری عجب / یا که خود را ؟ راست گو یاذَالکُرَب


ای اندوهمند ، راستش را بگو . آیا مرا بیشتر دوست داری یا خودت را ؟ [ یاذَاالکُرَب = ای اندوهمند ]

گفت : من در تو چنان فانی شدم / که پُرم از تو ز ساران تا قَدَم


عاشق به معشوق گفت : من چنان در تو فانی شده ام که از سر تا پا از وجودِ تو آکنده هستم . [ ساران = جمع سار به معنی سَر ]

بر من از هستیِ من جز نام نیست / در وجودم ، جز تو ای خوش کام نیست


از وجودِ من چیزی جز نام باقی نمانده است . ای محبوب در وجودم چیزی جز تو نیست . [ خوش کام = زیبا دهان ، در اینجا منظور محبوب و معشوق است ]

ز آن سبب فانی شدم من اینچنین / همچو سِرکه در تو بحرِ انگبین


از آنرو ای دریای عسل در تو مانندِ سِرکه فانی شدم . یعنی همانطور که اگر مقداری سِرکه به دریای عسل بریزند در آن مستهلک می شود و نمودی نمی کند من نیز در تو فانی شده ام .

همچو سنگی کو شود کُل لَعلِ ناب / پُر شود او از صفاتِ آفتاب


مانند سنگی که کُلّاََ به لعلِ خالص مبدّل می شود و از صفات و خاصیت های آفتاب آکنده می گردد . [ این بیت و بیت بعد به این باور قدیمی اشارت دارد که سنگ ها بر اثر تابش خورشید و فعل و انفعالات معدنی به لعل و یاقوت مبدّل می شوند . این بیت به صورت تمثیل آمده تا فنای عاشق در معشوق را نشان دهد . ]

وصفِ آن سنگی نمانَد اندر او / پُر شود از وصفِ خور او پُشت و رو


دیگر در آن سنگ هیچگونه خصوصیّت سنگی باقی نمی ماند . بلکه پشت و روی آن یعنی بُرون و درون آن از اوصاف و خواصِ خورشید پُر می شود . یعنی هم لطافت خورشید را اخذ می کند و هم رنگ و پرتوِ آن را .

بعد از آن گر دوست دارد خویش را / دوستیِّ او بُوَد آن ای فتا


زان پس ای جوان ، اگر آن لعل فرضاََ خود را دوست داشته باشد . آن نیز دوست داشتن خورشید است . یعنی چون سنگی که بر اثر تابش خورشید به لعل مبدّل می شود اگر به ذاتِ خود عشق ورزد در واقع به خورشید عشق ورزیده است . زیرا این ذاتِ عالی را از او کسب کرده است .

ور که خور را دوست دارد او به جان / دوستیِّ خویش باشد بی گُمان


اگر سنگ بعد از آنکه به لعل تبدیل شد . خورشید را از دل و جان دوست داشته باشد . باز هم بی شک خود را دوست داشته باشد .

خواه خود را دوست دارد لعلِ ناب / خواه تا او دوست دارد آفتاب


لعلِ خالص اگر خود را دوست بدارد و یا خورشید را ، هیچ فرقی نمی کند .

اندرین دو دوستی خود فرق نیست / هر دو جانب جز ضیایِ شرق نیست


خلاصه اینکه در این دو عشق فرقی نیست . زیرا هر دو طرف چیزی جز پرتو خورشید نیست . [ شرق = در اینجا به معنی خورشید است . نه خاور و مشرق ]

منظور بیت : عشقِ عاشق به خود و یا معشوق ، نتیجۀ تجلّیات انوار شمسِ حقیقت است .

تا نشد او لعل ، خود را دشمن است / ز آنکه یک من نیست آنجا ، دو من است


آن سنگ تا وقتی که به لعل مبدل نشده دشمن خود است . زیرا در آن مرتبه یک «من» وجود ندارد . بلکه دو «من» وجود دارد . [ یک «من» هویت سنگ است و «من» دیگر هویّت خورشید . و قهراََ دویی و غیریّت مبنای دشمنی و ستیز است . سنگ ، تیره و منکدر است و خورشید ، روشن و منوّر . و چون سنگ ، اوصاف و خصوصیات خورشید را بگیرد . وجودِ پیشین او توسّطِ خورشید ربوده شود . ]

ز آنکه ظلمانی ست سنگ و روز کور / هست ظلمانی ، حقیقت ضدِّ نور


زیرا سنگ ، تاریک است و حتّی در روز هم کور است . و وجودِ تیره ، در حقیقت ضدِّ نور است . [ آنان که از مرتبۀ دنیوی نگذشته اند و به لطافت روحانی نرسیده اند . باطنی تیره و روحی منکدر دارند و به سببِ کوردلی نمی توانند خورشید حقیقت را مشاهده کنند . پس به ستیز با آن برمی خیزند . ]

خویشتن را دوست دارد ، کافر است / ز آنکه او منّاعِ شمسِ اکبر است


سنگ اگر خود را دوست بدارد ، کافر است . زیرا او منع کنندۀ خورشید اکبر است . یعنی از تابیدن خورشید بر وجودِ تیرۀ خود ممانعت کرده است . ( منّاع = بسیار منع کننده / شمسِ اکبر = مراد خورشید حقیقت الهی است ) [ شخصِ خودپَرست نیز وجودی ظلمانی دارد . زیرا خودبینی و انانیّتِ او سبب شده که خورشید حقیقت بر او تابیدن نگیرد . ]

پس نشاید که بگوید سنگ اَنا / او همه تاریکی است و در فنا


پس روا نیست که سنگ بگوید : «من» ، یعنی دَم از وجودِ خود بزند . زیرا سنگ ، وجودی تاریک دارد و در مرتبۀ عدم است . [ «نور» وجود است و تاریکی جنبۀ عدمی دارد . پس هر آنکس که باطنی تیره و ظلمانی دارد بر حسبِ حقیقت ، وجود ندارد . گر چه قیل و قالی دارد . ]

گفت فرعونی : اَنَالحَق ، گشت پَست / گفت منصوری اَنَالحق و بِرَست


یکی از فراعنه گفت : انالحق ، یعنی منم حضرت حق . و با این گفته ، خوار و ذلیل شد . منصور حلّاج نیز گفت : انالحق ، در حالی که با این گفته رستگار شد . [ همانطور که در آیه 24 سورۀ نازعات آمده فرعون گفت « منم پروردگار برتر شما » و با چنین ادعایی ذلیل و رسوا شد . منصور حلّاج نیز گفت : انالحق ، اما رستگار شد . مولانا می گوید میان این دو حرف تفاوت بسیار است . فرعون در مرتبۀ خودبینی و کثرت چنین سخنی گفت . در حالی که حلّاج در مرتبۀ فناء و محوِ غیریّت این حرف را زد . فرعون وجود جزیی خود را خدا دانست ولی حلّاج وجودی جز حق ندید . ]

آن اَنَا را لَعنَة الله در عَقِب / وین اَنا را رَحمة الله ای مُحِب


آن «من گفتن» لعنت خدا را در پی داشت یعنی من گفتنِ فرعون باعث جوشش قهر الهی و ملعون شدنش شد . و اما ای عاشق حق ، این «من گفتن» رحمت الهی را به دنبال آورد . یعنی انالحق گفتنِ حلّاج چون جنبۀ نفسانی نداشت و از نائرۀ عشقِ حق سرچشمه می گرفت سزاوار رحمت الهی شد . [ عَقِب = پشت سر ، پاشنۀ پا ]

ز آنکه او سنگِ سیه بُد ، این عقیق / آن عدویِ نور بود و این عشیق


زیرا فرعون به منزلۀ سنگِ سیاه بود و حلّاج به مثابۀ عقیق . آن یکی دشمن نور بود و این یکی عاشق نور . [ عشیق = عاشق ، معشوق ، در اینجا معنی اوّل مناسب است . ]

این اَنا هُو بود در سِرّ ، ای فَضول / زاتّحادِ نور ، نه از راهِ حلول


ای یاوه گو ، این انالحقی که حلّاج سر داد در حقیقت «هُوالحق» بود و این از طریق اتّحادِ نور بود نه از طریق حلول . ( فَضول = یاوه گو ) [ مولانا می گوید : انالحقِ حلّاج از راه حلول و اتّحاد ذاتی شخصی نیست بلکه از جهت وحدت نوری و اتّحادِ شأنیِ اتّصالی است . مراد از اتّحاد نوری ، فنای نمود در بود و سراب در آب است . ( شرح بیت 1737 دفتر دوم ) . حلول عبارت است از درامدن چیزی در چیز دیگر . یعنی در حلول دویی و انانیّت و غیّریت است . در حالیکه در وحدت وجود غیری جز حق نیست بلکه این حق است که در مراتب وجود تجلّی کرده است . مثلاََ خورشید در مراتب مختلف می تابد . ]

جهد کن تا سنگی ات کمتر شود / تا به لعلی ، سنگِ تو انور شود


بکوش تا اوصاف سنگی در تو کمتر شود . یعنی اوصاف مادّی و دنیوی خود را کم کن . تا با لعل شدن ، سنگِ وجودت تابناک گردد . [ اگر اوصاف «منی» و «مایی» را در حقیقتِ مطلق فانی سازی در آن صورت به اخلاقِ الهی متخلّق گردی و روحی پُر نُور و سُرور خواهی یافت . ]

صبر کن اندر جِهاد و در عَنا / دَم به دَم می بین بقا اندر فنا


در جهاد و سختی صابر باش تا هر لحظه بقای بِالله را در فنای فِی الله ببینی . [ عَنا = مخفف عَناء به معنی رنج و سختی ]

وصفِ سنگی هر زمان کم می شود / وصفِ لعلی در تو محکم می شود


اوصاف سنگی هر لحظه در تو کاهش می یابد . یعنی اگر در مجاهدۀ نَفس و ریاضت صابر باشی لحظه به لحظه اوصافِ مادّی و دنیوی تو کم می گردد . و در عوض اوصافِ لعلی تو استوار می گردد یعنی متخلّق به اخلاقِ الهی می شوی .

وصفِ هستی می رود از پیکرت / وصفِ مستی می فزاید در سِرَت


اوصاف وجود مجازی و موهومت از ظاهرِ تو زایل می شود و اوصافِ مستی و مستانگی در ضمیر و باطنت افزوده گردد . یعنی بر اثر نوشیدن از شرابِ شهود و معرفت ، مستی معنوی در تو فزونی می گیرد .

سمع شو یکبارگی تو گوش وار / تا ز حلقۀ لعل یابی گوشوار


یکباره مانندِ گوش ، به گوش تبدیل شو . تا از حلقۀ لعل ، گوشواره ای به دست آوری . یعنی گوشِ جانت مزیّن به اسرار الهی و علم لدنّی شود .

همچو چَه کن خاک می کن گر کسی / زین تنِ خاکی ، که در آبی رسی


اگر واقعاََ کسی هستی مانندِ چاه کن از این تنِ خاکی ، خاک بکن . تا به آب برسی یعنی اگر واقعاََ آدمی با کلنگِ ریاضت از این جسمِ خاکی ، اوصاف پلید را بکن و جدا کن تا به آبِ لطیف حقیقت برسی .

گر رسد جَذبۀ خدا ، آبِ مَعین / چاه ناکنده ، بجوشد از زمین


اگر عنایات ربّانی برسد بدون کندن چاه نیز آب از دلِ زمین فوران می کند . [ آبِ مَعین = آب روان و گوارا ]

کار می کُن تو ، به گوشِ آن مباش / اندک اندک خاکِ چَه را می تراش


تو کار کُن و منتظر آن مباش و کم کم خاکِ چاه را بتراش و بردار . یعنی اندک اندک چاهِ طبیعت بشری خود را با کلنگ ریاضت حفر کُن تا به آب زلالِ عالَمِ الهی برسی .

هر که رنجی دید ، گنجی شد پدید / هر که جِدّی کرد ، در جَدّی رسید


هر کس رنج و زحمتی کشد . گنجی برای او آشکار گردد . و هر کس بکوشد بهره مند شود . ( جِدّ = تلاش و کوشش / جَدّ = بهره و نصیب ) [ هر که خواهد و کوشد ، یابد . ]

گفت پیغمبر : رکوع است و سجود / بر درِ حق ، کوفتن حلقۀ وجود


پیامبر (ص) فرمود : رکوع و سجود بر درِ حضرتِ حق ، کوبیدن حلقۀ وجود است . یعنی باید وجودِ موهومِ خود را بر درِ خانۀ حق بکوبی و فانی سازی تا درِ سرای حق به رویت گشوده شود .

حلقۀ آن در هر آن کو می زند / بهرِ او دولت سَری بیرون کند


هر کس که حلقۀ سرای حق را بکوبد . قهراََ حشمت و بزرگی از آن خانه سر بیرون می کند . یعنی کوبندۀ درِ حق به حشمت و بزرگی معنوی رسد . [ اشاره است به حدیث « مادام که در حالِ نمازی ، درِ شاهِ ( جهان هستی ) را می کوبی و هر کس درِ شاه را کوبد ، در به رویش گشوده شود ( احادیث مثنوی ، ص 105 ) ]

شرح و تفسیر بخش قبل                    شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه معشوقی از عاشق پرسید که خود را دوست تر داری یا مرا

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر پنجم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟