معالجه کردن برادر دباغ آن دباغ را به بوی سرگین | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
معالجه کردن برادر دباغ آن دباغ را به بوی سرگین | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 289 تا 305
نام حکایت : حکایت آن صوفی که زن خود را با مرد بیگانه ای بگرفت
بخش : 7 از 12 ( معالجه کردن برادر دباغ آن دباغ را به بوی سرگین )
خلاصه حکایت آن صوفی که زن خود را با مرد بیگانه ای بگرفت
روزی صوفی ای که به زنِ خود ظنین شده بود سرزده و ناگهانی از مغازه به خانه آمد و متوجه شد که همسرش با مردی کفشدوز در اتاقی دربسته خلوت کرده است . همینکه زن متوجه آمدنِ شویش شد فوراََ چادری سر آن فاسقِ از خدا بی خبر افکند و او را به شکل زنان درآورد . و دوان دوان رفت و درِ خانه را باز کرد . صوفی با آنکه متوجه قضیه شده بود خود را به نادانی زد و چون آن مردکِ بَدکار را در هیأتِ زنانه دید به روی خود نیاورد بلکه با ظاهری تعجب آمیز رو به زن کرد و گفت : این خانم کیست ؟ زن گفت : این بانویی است بس محترم و …
متن کامل ” حکایت آن صوفی که زن خود را با مرد بیگانه ای بگرفت ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل ابیات معالجه کردن برادر دباغ آن دباغ را به بوی سرگین
ابیات 289 الی 305
289) خلق را می راند از وی آن جوان / تا علاجش را نبینند آن کسان
290) سَر به گوشش بُرد همچون رازگو / پس نهاد آن چیز بر بینیِّ او
291) کو به کف ، سِرگینِ سگ ساییده بود / دارویِ مغزِ پلید ، آن دیده بود
292) ساعتی شد ، مَرد جُنبیدن گرفت / خلق گفتند : این فسونی بُد شگفت
293) کین بخواند افسون ، به گوشِ او دمید / مُرده بود ، افسون به فریادش رسید
294) جُنبشِ اهلِ فَساد آن سو بُوَد / که زِنا و غمزه و ابرو بُوَد
295) هر که را مُشکِ نصیحت سود نیست / لاجَرَم با بُویِ بَد خُو کردنی ست
296) مشرکان را ز آن نَجَس خوانده ست حق / کاندرونِ پُشک زادند از سَبَق
297) کِرم کو زاده است در سِرگین ، اَبَد / می نگرداند به عنبر ، خُویِ خَود
298) چون نَزَد بر وی نثارِ رَشِّ نور / او همه جسم است ، بی دل چون قُشور
299) ور زِ رَشِّ نور ، حق قسمیش داد / همچو رسمِ مِصر ، سِرگین مرغ زاد
300) لیک نه مرغِ خسیسِ خانگی / بلکه مرغِ دانش و فرزانگی
301) تو بِدان مانی ، کز آن نوری ، تهی / ز آنکه بینی بر پلیدی می نهی
302) از فراقت زرد شد رُخسار و رُو / برگِ زردی ، میوۀ ناپُخته تو
303) دیگ ز آتش شد سیاه و دود فام / گوشت از سختی چنین مانده است خام
304) هشت سالت جُش دادم در فراق / کم نشد یک ذره خامیت و نفاق
305) غُورۀ تو سنگ بسته کز سَقام / غوره ها اکنون مَویزند و ، تو خام
شرح و تفسیر معالجه کردن برادر دباغ آن دباغ را به بوی سرگین
خلق را می راند از وی آن جوان / تا علاجش را نبینند آن کسان
برادرِ جوانِ آن دبّاغ ، مردم را از پیرامون او پراکنده می کرد تا آنها نبینند چگونه او را درمان می کند .
سَر به گوشش بُرد همچون رازگو / پس نهاد آن چیز بر بینیِّ او
آن جوانِ دانا سرش را نزدیکِ گوشِ دبّاغِ بیهوش بُرد و چنین وانمد کرد که می خواهد رازی را آهسته به او به بگوید . و بعد مدفوعی که در دست داشت بر بینی او نهاد .
کو به کف ، سِرگینِ سگ ساییده بود / دارویِ مغزِ پلید ، آن دیده بود
او مدفوع سگ را به دستِ خود مالیده بود . زیرا به این مطلب واقف بود که درمانِ آن مغزِ معتاد به بوهای نامطبوع ، فقط بویِ مدفوعِ سپ است .
ساعتی شد ، مَرد جُنبیدن گرفت / خلق گفتند : این فسونی بُد شگفت
مدّتِ کوتاهی سپری شد که دبّاغِ بیهوش تکان خورد و همۀ ناظران گفتند : عجب افسونی بکار گرفت .
کین بخواند افسون ، به گوشِ او دمید / مُرده بود ، افسون به فریادش رسید
که این مرد ، افسونی به گوشِ دبّاغ خواند و با اینکه او مُرده بود . این افسون به دادش رسید و او را نجات داد .
جُنبشِ اهلِ فَساد آن سو بُوَد / که زِنا و غمزه و ابرو بُوَد
همچنانکه محرکِ افرادِ فاسد چیزهای پلیدی مثلِ زِنا و کرشمه و اشارت ابروست و جهت حرکت آنان به سوی مسائلِ شهوانی و مادی است . [ قوّۀ محرکه اهلِ فساد ، مسائل مبتذل دنیوی و شهوانی است ]
هر که را مُشکِ نصیحت سود نیست / لاجَرَم با بُویِ بَد خُو کردنی ست
هر کس از بویِ خوشِ نصیحت سود نَبَرد ناچار با بویِ بَدِ سخنان ناحق و گمراه کننده ، دمساز گردد .
مشرکان را ز آن نَجَس خوانده ست حق / کاندرونِ پُشک زادند از سَبَق
خداوند از آنرو مشرکان را ناپاک خوانده که آنان از ازل در درونِ مدفوع زاده شده اند . ( پُشک = پِشک ، سرگین گاو و گوسفند و شتر / سَبَق = در اینجا به معنی ازل آمده ) [ اشاره است به قسمتی از آیه 28 سورۀ توبه « ای کسانی که ایمان آورده اید ، مشرکان ناپاک اند . پس نباید بعد از این سال به مسجدالحرام درآیند … » طبرسی در معنی نَجَس گفته است : به هر چیزی که طبعِ آدمی از آن نفرت داشته باشد ، نجس گفته می شود ( مجمع البیان ، ج 5 ، ص 20 ) راغب می گوید : نَجَس و نَجاست به معنی هر گونه پلیدی است و آن بر دو نوع است : یکس ناپاکی محسوس و دیگری ناپاکی درونی ( مفردات ، ص 503 ) برخی از مفسران و فقها با توجه به این آیه ، مشرکان و کافران را نجس ظاهری دانسته اند و برخی دیگر نجاست آنان را روحی و باطنی قلمداد کرده اند که مولانا با این نظر موافق است . ]
کِرم کو زاده است در سِرگین ، اَبَد / می نگرداند به عنبر ، خُویِ خَود
برای مثال ، کرمی که درونِ مدفوع زاده می شود هرگز نمی تواند طبعِ خود را تغییر دهد و به عنبر و بویِ خوش عادت کند .
چون نَزَد بر وی نثارِ رَشِّ نور / او همه جسم است ، بی دل چون قُشور
چونکه نورِ حق بر پلیدانِ حق ستیز نپاشیده است آنان جسمی بدونِ روحِ حقیقی هستند . درست مانندِ پوستی که مغز ندارد . [ مصراع اوّل اشاره به حدیثی که توضیح آن در شرح بیت 189 دفتر دوّم آمده است ]
ور زِ رَشِّ نور ، حق قسمیش داد / همچو رسمِ مِصر ، سِرگین مرغ زاد
و اگر خداوند از نورِ خویش بر حق ستیزان بهره ای عطا می فرمود . مانندِ رسمِ متداول مردمِ مصر از مدفوع ، جوجه پدید می آمد . [ یکی از روش های جوجه کشی مردمِ مصرِ باستان این بود که تخم ها را درونِ سرگین می نهادند و بدان حرارتی ملایم می دادند و بعد از چند روز جوجه ها سر از تخم بیرون می آوردند . نیکلسون می گوید : « این رسم در زمانِ سلطۀ مسلمانان بر مصر به صورت صنعتِ پُر رونقی درآمد که خبرگان آن را اداره می کردند . عبدالطیف ، اجاق هایی را توصیف کرده که به همین منظور با مهارت ساخته می شده است . و تنها اشارت به این کرده که برای سوختِ آنها از سرگین استفاده می شده است . به جرأت می توان گفت که گزارشِ وی منطبق با واقعیّات است . امّا تعبیر مولوی دلالت دارد بر خطای عامۀ مردم که به سهولت در کشورهایی رُخ می داده که این قبیل روش های جوجه گیری در آنجا ناشناخته بوده است » ( شرح مثنوی معنوی مولوی ، دفتر چهارم ، ص 1430 ) ]
منظور بیت : اگر پلیدان از نورِ هدایت برخوردار می شدند حتماََ پرندۀ فضل و کمال در وجودشان متولد می شد .
لیک نه مرغِ خسیسِ خانگی / بلکه مرغِ دانش و فرزانگی
البته این مرغ ، مرغِ پَستِ خانگی نیست بلکه مرغِ دانش و حکمت است . [ یعنی هر کسی که از انوارِ هدایتِ الهی برخوردار شود ، از کالبدِ جسمانی او دانش و بینش عرفانی حاصل می شود ، نه مرغِ علومِ ظاهری . ]
تو بِدان مانی ، کز آن نوری ، تهی / ز آنکه بینی بر پلیدی می نهی
در اینجا مولانا مجدداََ به حکایت آن عاشقِ گستاخ بازمی گردد و از قولِ معشوق می گوید : ای بی ادب تو مانندِ آن کسی هستی که از انوارِ الهی خالی است زیرا بینی خود بر نجاست نهاده و آن را می بویی .
از فراقت زرد شد رُخسار و رُو / برگِ زردی ، میوۀ ناپُخته تو
بر اثرِ فراق ، رنگ و رویت مانندِ برگِ خوشیده ، پژمرده و زرد شده است . هر چند برگ هایِ درختِ وجودت زرد شده ، امّا میوۀ روحت همچنان خام مانده است . [ زیرا در عشقِ خود صادق نیستی و از مرتبۀ عشق های رنگین فراتر نرفته ای . ]
دیگ ز آتش شد سیاه و دود فام / گوشت از سختی چنین مانده است خام
برای مثال ، وضعِ تو مانندِ آن دیگی است که بر اثرِ دود و آتشِ زیرِ آن ، سیاه و تیره شده است . امّا گوشتِ درونش به علّتِ سخت بودن و نداشتن لطافت همچنان خام و نپخته مانده است . [ پس تو ای مدعی عاشقی هر چند که زمانِ فِراقت طولانی بوده امّا آتشِ فراق روحِ خامِ تو را به کمالِ پختگی نرسانده است . ]
هشت سالت جُش دادم در فراق / کم نشد یک ذره خامیت و نفاق
من هشت سالِ تمام ، تو را در جوششِ فراق افکندم . یعنی آتشِ فراق را متوجۀ تو کردم امّا ذرّه ای از خامی و نفاقِ تو کاسته نشد .
غُورۀ تو سنگ بسته کز سَقام / غوره ها اکنون مَویزند و ، تو خام
مثال دیگر ، ای خام ، تو مانندِ غوره ای هستی که به سبب آفت ، همچنان نارسیده مانده . در حالی که غوره های دیگر همه رسیده اند و به مَویز مبدّل شده اند . [ مولانا در مثنوی شریف به کرّات افرادِ خام و نپخته را به «غوره» و کاملان را به «انگور» و مَویز تشبیه کرده است . ]
دکلمه معالجه کردن برادر دباغ آن دباغ را به بوی سرگین
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر چهارم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات