مدافعۀ امیران به بهانه های جبریانه و جواب سلطان

مدافعۀ امیران به بهانه های جبریانه و جواب سلطان | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

مدافعۀ امیران به بهانه های جبریانه و جواب سلطان | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 401 تا 434

نام حکایت : حکایت گلایه امیران از سلطان محمود به دلیل مقرری ایاز

بخش : 2 از 2 ( مدافعۀ امیران به بهانه های جبریانه و جواب سلطان )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت گلایه امیران از سلطان محمود به دلیل مقرری ایاز

امیرانِ سلطان محمود بدو گلایه کردند که چرا به اَیاز مقرری سی امیر را می دهی ؟ سلطان جوابی نداد تا اینکه روزی سلطان برای شکار با سی تن از اُمَرا به صحاری و کوهساران رفت و از دور کاروانی دید . به یکی از امیران گفت : برو ببین آن کاروان از کجا می آید ؟ او به شتاب رفت و بازگشت و گفت : از شهر ری می آید . سلطان گفت به کجا می رود ؟ امیر از پاسخ درمانده شد . زیرا این سؤال را از کاروان نکرده بود . سلطان به امیری دیگر دستور داد که برود و از کاروانیان سؤال کند که به کجا می روند ؟ …

متن کامل ” حکایت گلایه امیران از سلطان محمود به دلیل مقرری ایاز را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات مدافعۀ امیران به بهانه های جبریانه و جواب سلطان

ابیات 401 الی 434

401) پس بگفتند آن امیران کین فنی ست / از عنایتهاش ، کارِ جهد نیست

402) قسمتِ حقّست مَه را رویِ نغز / دادۀ بختست گُل را بویِ نغز

403) گفت سلطان : بلکه آنچ از نَفس زاد / رَبعِ تقصیرست و دخلِ اِجتهاد

404) ور نه آدم کی بگفتی با خدا / رَبّنا اِنّا ظَلَمنا نَفسَنا

405) خود بگفتی کین گناه از بخت بود / چون قضا این بود حَزمِ ما چه سود ؟

406) همچو ابلیسی که گفت : اَغوَیتَنی / تو شکستی جام و مار را می زنی ؟

407) بل قضا حقّست و جهدِ بنده حق / هین مباش اَعوَر چو ابلیسِ خَلَق

408) در تردّد مانده ایم اندر دو کار / این تردّد کی بُوَد بی اختیار ؟

409) این کنم یا آن کنم او کی گُوَد / که دو دست و پای او بسته بُوَد

410) هیچ باشد این تردّد در سَرَم ؟ / که رَوَم در بَحر یا بالا پَرَم ؟

411) این تردّد هست که مَوصِل رَوَم / یا برای سِحر تا بابِل رَوَم

412) پس تردّد را بباید قدرتی / ور نه آن خنده بُوَدبر سَبلَـی

413) بر قضا کم نِه بهانه ، ای جوان / جُرمِ خود را چون نهی بر دیگران ؟

414) خون کند زَید و قصاصِ او به عَمر / مَی خورد عَمرو و بر احمد حدِّ خَمر ؟

415) گِردِ خود بر گَرد و جُرمِ خود ببین / جنبش از خود بین و از سایه مبین

416) که نخواهد شد غلط پاداشِ میر / خصم را می داند آن میرِ بصیر

417) چون عسل خوردی ، نیآمد تب به غیر / مزدِ روزِ تو نیآمد شب به غیر

418) در چه کردی جهد کآن را تو نگشت ؟ / تو چه کاریدی که نامد رَبعِ کشت ؟

419) فعلِ تو که زاید از جان و تَنَت / همچو فرزندت بگیرد دامنت

420) فعل را در غیب ، صورت می کنند / فعلِ دزدی را نه داری می زنند ؟

421) دار ، کی مانَد به دزدی ؟ لیک آن / هست تصویرِ خدایِ غیب دان

422) در دلِ شِحنَه چو حق الهام داد / که چنین صورت بساز از بهرِ داد

423) تا تو عالِم باشی و عادل ، قضا / نامناسب چون دهد داد و سَزا ؟

424) چونکه حاکم این کند اندر گزین / چون کند حُکم اَحکمِ این حاکمین ؟

425) چون بکاری جَو ، نروید غیرِ جَو / قرض تو کردی ، ز کِه خواهی گِرو ؟

426) جرمِ خود را بر کسی دیگر مَنه / هوش و گوشِ خود بدین پاداش دِه

427) جُرم بر خود نِه ، که تو خود کاشتی / با جزا و عدلِ حق کن آشتی

428) رنج را باشد سبب بد کردنی / بد ز فعلِ خود شناس از بخت نی

429) آن نظر در بخت ، چشم اَحوَل کند / کلب را کهدانی و کاهل کند

430) مُتُّهم کن نَفسِ خود را ای فتا / مُتّهم کم کن جزای عدل را

431) توبه کن ، مردانه سر آور به رَه / که فَمَن یَعمَل بِمِثقالِِ یَرَه

432) در فسونِ نَفس کم شو غِرّه ای / کآفتابِ حق نپوشد ذَرّه ای

433) هست این ذرّاتِ جسمی ای مفید / پیشِ این خورشیدِ جسمانی پدید

434) هست ذرّاتِ خواطر و اِفتکار / پیشِ خورشیدِ حقایق آشکار

شرح و تفسیر مدافعۀ امیران به بهانه های جبریانه و جواب سلطان

پس بگفتند آن امیران کین فنی ست / از عنایتهاش ، کارِ جهد نیست


امیران چون در جواب شاه درمانده شدند . به بهانه های جبریانه تمسّک جُستند . پس گفتند : این درک از عنایات و موهبت های الهی است و کاری نیست که با سعی و تلاش حاصل شود . یعنی زیرکی ایاز موهبتی است نه اکتسابی .

قسمتِ حقّست مَه را رویِ نغز / دادۀ بختست گُل را بویِ نغز


چنانکه مثلاََ رویِ زیبای ماه خدادادی است . همینطور بوی خوش گُل از عطایای تقدیر است و بختی است الهی .

گفت سلطان : بلکه آنچ از نَفس زاد / رَبعِ تقصیرست و دخلِ اِجتهاد


شاه گفت : هر آنچه از آدمی سرزند یعنی اعمال و احوال انسان از دو حال خارج نیست . یا محصول کوتاهی و سهل انگاری اوست و یا محصول سعی و تلاش او . ( رَبع = رشد و نمو ، زیاد شدن محصول زراعی ، در اینجا یعنی محصول و فرآورده ) [ آدمی در دو حال مختار است نه مجبور / دَخل = درآمد ، در اینجا به معنی محصول و نتیجه ]

ور نه آدم کی بگفتی با خدا / رَبّنا اِنّا ظَلَمنا نَفسَنا


و اِلّا حضرت آدم (ع) کی به خدا عرض می کرد که : پروردگارا ، همانا ما بر خود ستم کردیم . [ اگر اعمال ما جبری و مقدّر بود پس چرا حضرت آدم (ع) پس از لغزش به وسیلۀ ابلیس از گناه خود آمرزش خواست . مصراع دوم قسمتی از آیه 23 اعراف است . ]

خود بگفتی کین گناه از بخت بود / چون قضا این بود حَزمِ ما چه سود ؟


اگر آدم (ع) گناه خود را جبری می دانست . حتماََ چنین می گفت : این گناهی که مرتکب شدم از بختِ بد بود . وقتی تقدیر چنین چیزی را اقتضا کرده است . دوراندیشی چه سودی دارد .

همچو ابلیسی که گفت : اَغوَیتَنی / تو شکستی جام و مار را می زنی ؟


در این صورت آدم نیز حرفی را می زد که ابلیس گفت : « تو مرا گمراه کردی » شیشه را تو شکستی و ما را می زنی . [ مصراع اوّل اشاره است به آیه 16 سورۀ اعراف « ابلیس گفت : پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی ، من نیز بر راه بندگانت به کمین می نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می دارم » ]

بل قضا حقّست و جهدِ بنده حق / هین مباش اَعوَر چو ابلیسِ خَلَق


بلکه هم قضای الهی حق است و هم سعی و تلاش بنده . بهوش باش ، مانند ابلیسِ کهنسال یک چشم مباش . یعنی مسایل را یک بُعدی نگاه مکن . چنانکه او فقط جبر را دید ولی اختیار را ندید . یا فقط جسم خاکی آدم را دید و عظمت روحی او را ندید . [ اَعوَر = کسی که فقط یک چشم دارد / خَلَق = کهنه و مندرس ، در اینجا شاید مراد کهنسالی و یا فسادِ ابلیس یاشد ]

در تردّد مانده ایم اندر دو کار / این تردّد کی بُوَد بی اختیار ؟


ما که میان دو کار دچارِ تردید شده ایم . این تردید چگونه ممکن است که بدون اختیار ما باشد . ( تردّد = تردید و دودلی ) [ مولانا وجود تردید در انسان را دلیل بر قوۀ اختیار او می داند . ]

این کنم یا آن کنم او کی گُوَد / که دو دست و پای او بسته بُوَد


کسی که دست و پایش بسته باشد و از خود اختیاری نداشته باشد کی ممکن است بگوید : این کار را بکنم یا آن کار را ؟ [ گُوَد = بگوید ]

هیچ باشد این تردّد در سَرَم ؟ / که رَوَم در بَحر یا بالا پَرَم ؟


آیا مثلاََ چنین تردیدی به مغزم می رسد که به اعماق دریا بروم یا به آسمان پرواز کنم ؟ [ البته که نمی رسد زیرا انسان بدون داشتن وسیله نه می تواند به اعماق دریا برود و نه به اوج آسمان پرواز کند . ]

این تردّد هست که مَوصِل رَوَم / یا برای سِحر تا بابِل رَوَم


اما انسان دچار این تردید می شود که به شهر موصل بروم یا برای یاد گرفتن فنِّ ساحری به شهر بابِل سفر کنم . [ موصل = از شهرهای شمالی عراق کنونی واقع در کرانۀ غربی رود دجله است / بابِل = شهری قدیمی در بین النهرین (عراق کنونی) که از مراکز ساحران بوده است ]

پس تردّد را بباید قدرتی / ور نه آن خنده بُوَدبر سَبلَـی


پس برای مردّد شدن ، قدرت و استطاعتی لازم است . یعنی بشر وقتی میان دو یا چند کار مردّد می ماند که بتواند همۀ آن کارها را انجام دهد . واِلّا اگر قدرتی در کار نباشد تردیدی نیز به دلِ او راه پیدا نمی کند و اگر هم احیاناََ مردّد شود ( یا خود را مردّد نشان دهد ) در واقع خود را مسخره کرده است . [ خندیدن بر سَبلَتی = بر ریش خود خندیدن ، کنایه از مسخره کردن خود ]

بر قضا کم نِه بهانه ، ای جوان / جُرمِ خود را چون نهی بر دیگران ؟


ای جوان ، ایقدر قضا و قَدَر را بهانه تنبلی خود مکن . چرا گناهی که خود مرتکب شده ای به گردن دیگری می اندازی ؟

خون کند زَید و قصاصِ او به عَمر / مَی خورد عَمرو و بر احمد حدِّ خَمر ؟


برای مثال ، اگر زید کسی را بکشد آیا صحیح است که برویم یقۀ عمرو را بگیریم و قصاص کنیم ؟ یا مثلاََ اگر عمرو شراب بخورد آیا معقول است که احمد را بگیریم و بر او حد جاری کنیم ؟ [ زید و عمرو = معادل فلان و بهمان است ]

گِردِ خود بر گَرد و جُرمِ خود ببین / جنبش از خود بین و از سایه مبین


به اطراف خود نگاهی بینداز و ببین که عاملِ جُرم و گناه خودت هستی . حرکت را از خود ببین نه از سایه . [ همانطور که سایه تابعِ جسم است . اعمالِ تو نیز از تو نشأت گرفته نه از چیز دیگر . پس گناه خود را به عوامل و اسباب بیرون از خود نسبت مده . ]

که نخواهد شد غلط پاداشِ میر / خصم را می داند آن میرِ بصیر


زیرا امیر اشتباهاََ به کسی پاداش نمی دهد و آن امیر بینا دشمن را می شناسد . [ میر = مخففِ امیر / میر بصیر = مراد حضرت حق تعالی است که در جزای اعمالِ بندگان اشتباه نمی کند . ]

چون عسل خوردی ، نیآمد تب به غیر / مزدِ روزِ تو نیآمد شب به غیر


برای مثال ، اگر تو عسل بخوری . دیگری دچارِ گرمی طبع نمی شود . و دستمزد روزانۀ تو را شب به دیگری نمی دهند . [ عسل = طعامی گرم و خشک است . با سرد مزاجان و پیران بسازد و با گرم مزاجان که صفرا در ایشان غلبه داشته باشد نسازد . زیرا محرکِ صفراست و گرمی طبع می آورد . از اینرو اطبای قدیم توصیه کرده اند که از پسِ خوردن عسل باید سیب ، گلابی و انار خورده شود ( الابنیة عن حقایق الادویة ، ص 227 ) / مراد از «تب» در اینجا گرمی طبع است که از مبانی طِبِ سنتی بشمار آید . ]

در چه کردی جهد کآن را تو نگشت ؟ / تو چه کاریدی که نامد رَبعِ کشت ؟


در چه کاری سعی ورزیده ای که نتیجه اش به تو باز نگشته است ؟ چه چیزی کاشته ای که محصول آن به دست نیامده است ؟ [ در بیت 215 دفتر اوّل آمده است :

این جهان کوه است فعل ما ندا / سوی ما آید نداها را صدا ]

فعلِ تو که زاید از جان و تَنَت / همچو فرزندت بگیرد دامنت


اعمالِ تو که از روح و جسمت صادر می شود مانندِ فرزندی دامنت را می گیرد . ( رَبعِ کِشت = محصول زراعت ) [ هر کس نتیجۀ اعمالِ خود را می بیند . ]

فعل را در غیب ، صورت می کنند / فعلِ دزدی را نه داری می زنند ؟


اعمال را در عالَمِ غیب تجسّم می بخشند . مگر نه اینست که عملِ سِرقت را به صورت رفتن بر بالای دار تجسّم می دهند ؟ [ در پسِ پردۀ این جهان ، طبق سنن و مشیّت الهی هر عملی را مطابق با وزن و ارزش آن به صورتِ خاصّی محسّم می کنند . ]

دار ، کی مانَد به دزدی ؟ لیک آن / هست تصویرِ خدایِ غیب دان


به دار کشیده شدن چه شباهتی به سرقت دارد ؟ ولی خداوندی که دانای غیب است آن عمل را تجسّم بخشیده است . [ مضمون این مطلب در ابیات 3445 تا 3463 دفتر سوم آمده است . ]

در دلِ شِحنَه چو حق الهام داد / که چنین صورت بساز از بهرِ داد


حضرت حق تعالی به داروغه الهام کرده است که برای اجرای حکمِ عدالت در مورد سرقت چنین چیزی بساز . یعنی بساط کیفر و چوبۀ دار را بر پا کن . [ شِحنه = داروغه ، عَسَس ]

تا تو عالِم باشی و عادل ، قضا / نامناسب چون دهد داد و سَزا ؟


تا وقتی که تو دانا و دادگر باشی . چگونه ممکن است که قاضی در موردِ تو ناعادلانه قضاوت کند و حکمی نامناسب دهد ؟

چونکه حاکم این کند اندر گزین / چون کند حُکم اَحکمِ این حاکمین ؟


در جایی که قاضی حکمی مناسب و در خورِ شخص برمی گزیند . تو ببین خداوندی که اَحکمِ حاکمان است چگونه حکم می کند ؟ [ مصراع دوم به آیه 45 سورۀ هود و آیه 8 سورۀ تین اشارت دارد و آن وصف حضرت حق است . ]

چون بکاری جَو ، نروید غیرِ جَو / قرض تو کردی ، ز کِه خواهی گِرو ؟


برای مثال ، اگر جو بکاری فقط جو می روید نه چیز دیگر . یا مثلاََ وقتی تو از کسی قرض می گیری توقع داری چه کسی در قبالِ آن چیزی به عنوان گِرو یا رهن نزدِ قرض دهنده بگذارد ؟ [ مسلماََ نباید چنین توقعی داشته باشی . چون خود قرض کرده ای و خود باید گِرو آن را تعهد کنی . پس تو خود مسئول اعمال خود هستی و نباید آن را به گردن این و آن اندازی . ]

جرمِ خود را بر کسی دیگر مَنه / هوش و گوشِ خود بدین پاداش دِه


جُرم و گناهِ خود را به گردنِ دیگری مینداز . دیگران مسئولِ اعمال و گناهان تو نیستند . اینها همه بهانه تراش است . هوش و گوش خود را متوجه این جزا کن . یعنی با عقل و درکِ خود این قاعده مسلّمِ جهان هستی را بشناس که برای هر عملی جواب و جزای مناسبی است و تو خود مسئول اعمال خود هستی .

جُرم بر خود نِه ، که تو خود کاشتی / با جزا و عدلِ حق کن آشتی


گناه و جرمی را که مرتکب شده ای از جانب خود بدان زیرا که بذرِ معصیت را تو خود کاشته ای . و با جزا و دادگری حق آشتی کن و آن را قبول کن . یعنی به حکم الهی راضی و خُرسند باش .

رنج را باشد سبب بد کردنی / بد ز فعلِ خود شناس از بخت نی


اعمالِ بَد باعث مِحنت و رنج آدمی شود . پس اعمال بدی را که مرتکب شده ای به خود نسبت بده نه به بخت و اِقبال خود . [ وقتی نتیجۀ ناگوار اعمالت را چشیدی مگو که گِلیمِ بختِ مرا سیاه بافته اند . چنانکه حتّی با آب کوثر و زمزم هم سفید نتوان کرد . ]

آن نظر در بخت ، چشم اَحوَل کند / کلب را کهدانی و کاهل کند


زیرا توجه به طالع و اقبال ، چشم را لوچ می کند . یعنی اگر امور جاریه را به بخت و اقبال نسبت دهی . چشمِ دل و بینشِ باطنی ات مختل می شود و آن وقت نمی توانی واقعیات را تحلیل کنی . و باعث می شود که سگ تنبل و حقیر شود . یعنی از سعی و اکتساب بازماند . [ اَحوَل = لوچ ، دوبین / کلب = سگ / کهدانی = اهل آخور ستور ، پست و حقیر ]

مُتُّهم کن نَفسِ خود را ای فتا / مُتّهم کم کن جزای عدل را


ای جوان ، نَفسِ خود را مُتهم کن . یعنی خود را مورد محاسبه و مؤاخذه قرار بده نه آنکه جزایی که با عدل الهی مقرر شده نکوهش کنی .

توبه کن ، مردانه سر آور به رَه / که فَمَن یَعمَل بِمِثقالِِ یَرَه


مردانه توبه کن و به راهِ هدایت درآی . زیرا هر کس عملی به اندازۀ ذرّه ای انجام دهد جزای آن را ببیند . [ مصراع دوم مقتبس است از آیه 7 و 8 سورۀ زلزال « پس هر کس به اندازۀ ذرّه ای نیکی کند پاداش آن را ببیند و هر کس به اندازۀ ذرّه ای بدی کن جزای آن را بیند » ]

در فسونِ نَفس کم شو غِرّه ای / کآفتابِ حق نپوشد ذَرّه ای


اینقدر فریبِ نَفسِ امّاره را مخور . زیرا خورشید عدلِ الهی حتّی ذرّه ای را نمی پوشاند . یعنی هیچ عملی ولو کوچک از نظر عدلِ الهی مخفی نمی ماند . [ چنانکه در آیه 49 سورۀ کهف آمده است که وقتی مجرمان در روزِ قیامت نامۀ اعمال خود را دریافت می کنند . هراسان می شوند و می گویند : وای بر ما . این چه نامه ای است که هیچ عمل کوچک و بزرگی را فرو نگذاشته بلکه همۀ آنها را مو به مو حساب کرده است . ]

هست این ذرّاتِ جسمی ای مفید / پیشِ این خورشیدِ جسمانی پدید


ای شخصِ سودمند ، ذرّاتِ جسمانی و محسوس در مقابلِ خورشیدِ مادی و محسوس ، آشکار و هویداست .

هست ذرّاتِ خواطر و اِفتکار / پیشِ خورشیدِ حقایق آشکار


همینطور ذرّات خواطر و اندیشه ها در برابر خورشید حقایق ، کاملاَََ ظاهر و پیداست . ( اِفتکار = اندیشیدن ) [ ای طالب حقیقت بدان که نهانی ترین اندیشه ای بر قلبت می گذرد و کسی از آن خبر ندارد . حضرت حق بر آن واقف و بصیر است . پس احوال و اعمال خود را بر میزان حقیقت قرار بده و بیراهه مرو . مولانا در بیست و دو بیت اخیر مسألۀ جواب عمل و تجسم عمل را مطرح کرده است . ]

منظور دو بیت اخیر : همانطور که ذرّات و موجودات جسمانی در مقابل نور خورشید هویدا می شوند . نیّاتِ قلبی و افکار و اندیشه های نهانی ما در مقابل خورشید حضرت حق کاملاََ آشکار است .

شرح و تفسیر بخش قبل                    شرح و تفسیر حکایت بعد

دکلمه مدافعۀ امیران به بهانه های جبریانه و جواب سلطان

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر ششم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟