قصه پروردن حق تعالی نمرود را بی واسطۀ مادر

قصه پروردن حق تعالی نمرود را بی واسطۀ مادر | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

قصه پروردن حق تعالی نمرود را بی واسطۀ مادر | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 4831 تا 4864

نام حکایت : حکایت خطاب حق به عزرائیل که تو را رحم بیشتر بر که آمد

بخش : 3 از 3 ( قصه پروردن حق تعالی نمرود را بی واسطۀ مادر )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت خطاب حق به عزرائیل که تو را رحم بیشتر بر که آمد

روزی خداوند به عزرائیل خطاب آورد : از این همه جان ها که ستانده ای از کدامین قبض روح اندوهمند گشته ای ؟ عزرائیل عرض کرد : روزی کشتیی گرفتار امواجی مهیب شد و به امر تو آن کشتی را در هم شکستم . فرمودی جانِ همگان را بگیر مگر جان زنی که طفل خود به آغوش درکشیده و پریشان به هنگامۀ هولناک دریا خیره مانده است . مادر و طفل بر تخته پاره ای قرار گرفتند و امواج دریا آنان را پیش می راند . وقتی که باد آن تخته پاره را به ساحل رساند . من از نجات مادر و طفل بسیار شادمان شدم . امّا بیدرنگ فرمودی که جان مادر را نیز بستان و طفل را به مشیّت الهی وانه . در آن لحظه که مادر را از طفل جدا می کردم کوهی از اندوه بر دلم سنگینی می آورد . امّا چاره ای نبود . امرِ تو باید انجام می شد . خداوند به عزرائیل فرمود : امّا وقتی طفل را تنها نهادی موج را فرمان دادم که طفل را به …

متن کامل ” حکایت خطاب حق به عزرائیل که تو را رحم بیشتر بر که آمد را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات قصه پروردن حق تعالی نمرود را بی واسطۀ مادر

ابیات 4831 الی 4864

4831) حاصل آن روضه چو باغِ عارفان / از سَموم و صَرصَر آمد در امان

4832) یک پلنگی طفلکان نوزاده بود / گفتم : او را شیر دِه ، طاعت نمود

4833) پس بدادش شیر و خدمتهاش کرد / تا که بالغ گشت و زَفت و شیرمرد

4834) چون فِطامش شد ، بگفتم با پری / تا درآموزید نطق و داوری

4835) پرورش دادم مر او را زآن چمن / کی به گفت اندر بگنجد فنِّ من

4836) داده من ایّوب را مِهرِ پدر / بهرِ مهمانیِّ کِرمان بی ضرر

4837) داده کِرمانرا بَرو مِهرِ ولد / بر پدر من اینت قدرت ، اینت یَد

4538) مادران را دأب من آموختم / چون بُوَد لطفی که من افروختم ؟

4839) صد عنایت کردم و صد رابطه / تا ببیند لطفِ من بی واسطه

4840) تا نباشد از سبب در کش مکش / تا بُوَد هر استعانت از مَنَش

4841) ورنه ، تا خود هیچ عذری نَبوَدَش / شَکوَتی نَبوَد ز هر یارِ بَدَش

4842) این حِضانَت دید با صد رابطه / که بپروردم ورا بی واسطه

4843) شُکرِ او آن بود ، ای بندۀ جلیل / که شد او نَمرود و سوزندۀ خلیل

4844) همچنان کین شاهزاده شُکرِ شاه / کرد اِستکبار و اِستکثارِ جاه

4845) که چرا من تابعِ غیری شوم / چونکه صاحب مُلک و اقبالِ نُو اَم

4846) لطف های ، شَه که ذکرِ آن گذشت / از تَجَبُّر بر دلش پوشیده گشت

4847) همچنان نمرود آن الطاف را / زیرِ پا بنهاد از جهل و عما

4848) این زمان کافر شد و ره می زند / کِبر و دعویِّ خدایی می کند

4849) رفته سویِ آسمانِ با جلال / با سه کرکس ، تا کند با من قِتال

4850) صد هزاران طفلِ بی تلویم را / کُشته تا یابد وی ابراهیم را

4851) که مُنَجِّم گفت کاندر حکمِ سال / زاد خواهد دشمنی بهرِ قِتال

4852) هین بکن در دفعِ آن خصم احتیاط / هر که می زایید ، می کُشت از خُباط

4853) کوریِ او ، رَست طفلِ وحی کش / ماند خون های دگر بر گردنش

4854) از پدر یابید آن مُلک ، ای عجب  / تا غرورش داد ظُلماتِ نسب ؟

4855) دیگران را گر اُم و اَب شد حجاب / او ز ما یابید گوهرها به جیب

4856) گرگِ درنده ست نَفسِ بَد ، یقین / چه بهانه می نهی بر هر قرین ؟

4857) در ضَلالت هست صد کَل را کُلَه / نَفسِ زشتِ کُفرناکِ پُر سَفَه

4858) زین سبب می گویم ای بندۀ فقیر / سلسله از گردنِ سگ بر مگیر

4859) گر معلَّم گشت این سگ ، هم سگ است / باش ذَلَّت نَفسُهُ کو بَدرَگ است

4860) فرض می آری به جا ، گر طایفی / بر سهیلی ، چون اَدیمِ طایفی

4861) تا سُهیلَت وا خَرَد از شرِّ پوست / تا شوی چون موزه یی هم پایِ دوست

4862) جمله قرآن شرحِ خُبثِ نَفس هاست / بنگر اندر مُصحَف ، آن چشمت کجاست ؟

4863) ذکرِ نَفسِ عادیان ، کآلت بیافت / در قِتالِ انبیا مو می شکافت

4864) قرن قرن از شُومِ نَفسِ بی ادب / ناگهان اندر جهان می زد لَهَب

شرح و تفسیر کرامات شیخ شیبانِ راعی و رفتن به نماز جمعه

حاصل آن روضه چو باغِ عارفان / از سَموم و صَرصَر آمد در امان


خلاصه حق تعالی گفت : باغی که کودک (نمرود) بدان وارد شد . باغی بود که همچون باغِ دل عارفان از باد سَموم و باد صرصر در امان بود . [ سَموم = بادی گرم و کُشنده که به منافذ بدن داخل می شود / صَر صَر = بادی سرد و سخت ، « صَر » در اصل به معنی بستن است و چون این باد موجب بسته شدن چشم و گوش می شود لذا بدین نام موسوم شده و سه بار در قرآن کریم آمده است . آیه 6 سورۀ حاقّه ، آیه 16 سورۀ فصّلت و آیه 19 سورۀ قمر ]

یک پلنگی طفلکان نوزاده بود / گفتم : او را شیر دِه ، طاعت نمود


به پلنگی که به تازگی بچّه هایی زاییده بود گفتم که به او شیر بده و او از فرمانم اطاعت کرد .

پس بدادش شیر و خدمتهاش کرد / تا که بالغ گشت و زَفت و شیرمرد


پس پلنگ بدان طفل شیر داد و بدو خدمت کرد تا آنکه طفل ، بالغ و تناور و نیرومند شد .

چون فِطامش شد ، بگفتم با پری / تا درآموزید نطق و داوری


چون آن طفل از مکیدن شیر باز ایستاد به یکی از جنّیان گفتم که بدو شخن گفتن و تمیز حق و باطل آموزد . [ فِطام = باز گرفتن طفل از شیر ]

پرورش دادم مر او را زآن چمن / کی به گفت اندر بگنجد فنِّ من


به هر تقدیر من طفل مذکور را در آن چمنزار پروردم . هنر نامحدود من چگونه ممکن است که در گفتار آید ؟

داده من ایّوب را مِهرِ پدر / بهرِ مهمانیِّ کِرمان بی ضرر


من (خداوند متعال) به ایّوب نبی شفقتی پدرانه نسبت به کِرم های بدنش دادم تا از آن کِرم ها بخوبی میزبانی کند . [ صاحب منهج می نویسد ایوب چون می دید کرمی از زخمش بر زمین می افتد آن را از زمین برمی داشت و روی زخمش می گذاشت تا از آن بخورد . ]

داده کِرمانرا بَرو مِهرِ ولد / بر پدر من اینت قدرت ، اینت یَد


به کِرم ها نیز محبّت فرزند بر پدر را عطا کردم . شگفتا از این قدرت . شگفتا از این تسلّط . [ اینت = این تو را ، تو را این /  یَد = در اینجا مجازاََ به معنی قدرت و تسلّط است ]

مادران را دأب من آموختم / چون بُوَد لطفی که من افروختم ؟


این منم که به مادران ، راه و رسم مادری را آموخته ام . شعلۀ لطفی که من افروخته باشم چگونه است ؟ ( مسلماََ هرگز خاموش نگردد . ) [ دَأب = روش ، طریقه ، راه و رسم ]

صد عنایت کردم و صد رابطه / تا ببیند لطفِ من بی واسطه


خلاصه صد نوع لطف و احسان کردم و اسباب و وسایطی انگیختم تا او لطف مرا بی واسطه مشاهده کند .

تا نباشد از سبب در کش مکش / تا بُوَد هر استعانت از مَنَش


تا درگیر علل و اسباب نشود و هر گاه کمکی می خواهد از من طلب کند . [ این کمال احسان است که از سیطرۀ علل و اسباب برهد و به مسبب الاسباب پناه جوید . چنین کسی متوکّلِ عَلَی الله است . ]

ورنه ، تا خود هیچ عذری نَبوَدَش / شَکوَتی نَبوَد ز هر یارِ بَدَش


و جای هیچ عذر و بهانه ای برایش نماند . و از هیچ یار بَدی شکایت نکند . ( شَکوَت = شکایت ) [ اکبرآبادی می گوید : یعنی بی وسائط و اسباب بپروردم تا از جانب ما هیچ عذری او را نباشد و گمرهی خود را به وسائط و اسباب نسبت نکند ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر ششم ، ص 191 ) ]

این حِضانَت دید با صد رابطه / که بپروردم ورا بی واسطه


نمرورد صد نوع شاهد به چشم خود دید که من (خداوند) او را بدون علل و اسباب معمولی پرورش دادم . [ حِضانت = نگاهداری کودک به شیوۀ مادران و دایگان مهربان ]

شُکرِ او آن بود ، ای بندۀ جلیل / که شد او نَمرود و سوزندۀ خلیل


ای بندۀ جلیل القدرم ، یعنی ای عزرائیل ، شُکرِ نمرود در قبال این همه نعمت آن بود که ابراهیم خلیل الله را در آتش قهر خود بسوزاند .

همچنان کین شاهزاده شُکرِ شاه / کرد اِستکبار و اِستکثارِ جاه


مانند این شاهزاده که به جای سپاسگزاری از شاه ، گردن کشی کرد و جاه و مقام خود را افزون شمرد . [ اِستکثار = فزون شمردن ، افزون طلبی ، چیزی را زیاد پنداشتن ]

که چرا من تابعِ غیری شوم / چونکه صاحب مُلک و اقبالِ نُو اَم


شاهزاده از رهِ تکبّر با خود گفت : چه دلیلی دارد که من تابع دیگران شوم . در حالی که من دارای مقام سلطنت و اقبال بدیعم .

لطف های شَه ، که ذکرِ آن گذشت / از تَجَبُّر بر دلش پوشیده گشت


الطاف شاه که قبلاََ مذکور افتاد به سبب گردن کشی شاهزادۀ مغرور از دل او پوشیده و نهان ماند . یعنی شاهزاده به علّت خودشیفتگی و غرور ، لطف و احسان شاه چین را فراموش کرد . [ تَجَبُّر = گردن کشی ، نافرمانی ]

همچنان نمرود آن الطاف را / زیرِ پا بنهاد از جهل و عما


چنانکه نمرود نیز به سبب نادانی و کوردلی الطاف الهی را زیر پا نهاد و ره ناسپاسی رفت . [ عما = همان عمی است به معنی کوری و نابینایی ]

این زمان کافر شد و ره می زند / کِبر و دعویِّ خدایی می کند


نمرود اینک به کفر گرایید و مردم را از راه هدایت باز می دارد . و تکبّر می ورزد و ادّعای خدایی می کند .

رفته سویِ آسمانِ با جلال / با سه کرکس ، تا کند با من قِتال


کار نمرود بدانجا رسید که با چند کرکس به سویِ آسمان شکوهمند رفت تا با من (خداوند) پیکار کند . [ ابیات اخیر اشارت است به قصّۀ نمرود که دعوی خدایی کرد و به جنگ با خدا رفت . نمرود پادشاه جبّار بابِل صندوقی را به تعدادی کرکس بست و خود در آن نشست و به آسمان پرواز کرد تا با خداوند بجنگد . عتّی چند تیر هم به سوی آسمان پرتاب کرد . ]

صد هزاران طفلِ بی تلویم را / کُشته تا یابد وی ابراهیم را


نمرود صدها هزار کودک بی گناه را که مستوجب هیچ نکوهشی نبودند کُشت تا ابراهیم (ع) کشته باشد . ( تلویم = مبالغه در نکوهش کردن ، در اینجا ممکن است مجازاََ به معنی گناه و تقصیر باشد ) [ طبق روایات و قصص و اقوال مفسران ، تولّد ابراهیم (ع) نیز مشابه ولادت موسی (ع) بوده است . ]

که مُنَجِّم گفت کاندر حکمِ سال / زاد خواهد دشمنی بهرِ قِتال


زیرا که منجّمان به نمرود گفته بودند که طبق احکام نجومی سال ، دشمنی برای پیکار با تو به دنیا خواهد آمد . [ منجّمان به نمرود خبر دادند که در فلان ماه از فلان سال  در این قریه پسری متولد شود به نام ابراهیم که تو و آیین تو را محو کند . چون سال موعود رسید نمرود دستور داد که همۀ زنان آبستن قریه را به زندان کنند تا هر پسری که از آنان در آن سال و آن ماه متولد شد هلاک شود ( تاریخ طبری ، ج 1 ، ص 234 و 235 و قصص الانبیا ثعلبی ، ص 63 و 64 ) ]

هین بکن در دفعِ آن خصم احتیاط / هر که می زایید ، می کُشت از خُباط


بهوش باش ، در هلاک آن کودکان احتیاط کن . یعنی حواست جمع باشد که حتّی یک نوزاد پسر جان سالم بدر نبرد که در آینده کیان تو را به مخاطره افکند . پس تا می توانی تسویه خونین راه بینداز . نمرود نیز از روی جنون هر کودک نوزاد را می کشت . [ خُباط = خطا ، لغزش ، اشتباه و دیوانگی ]

کوریِ او ، رَست طفلِ وحی کش / ماند خون های دگر بر گردنش


امّا به کوری چشم نمرود ، آن کودکی که حامل وحی ربّانی بود . یعنی ابراهیم خلیل الله نجات یافت و آن همه خونی که به ناحق ریخته شد وبال گردن نمرود گردید . [ وحی کش = وحی کِشنده ، حامل وحی ]

از پدر یابید آن مُلک ، ای عجب  / تا غرورش داد ظُلماتِ نسب ؟


این بیت هم بر آن شاهزادۀ مغرور منطبق است و هم بر نمرود : شگفتا آیا آن شاهزاده مغرور ( و شاید هم نمرود ) مُلک و سلطنت را از پدرش به ارث برده که تاریکی نَسَب و نژاد او را بفریفت ؟

دیگران را گر اُم و اَب شد حجاب / او ز ما یابید گوهرها به جیب


اگر مادر و پدر برای سایر شاهان و شاهزادگان حجاب بود . امّا چنین حجابی برای نمرود نبود . بلکه او گرهر سلطنت را از گریبان ما (مستقیماََ) به دست آورد .

گرگِ درنده ست نَفسِ بَد ، یقین / چه بهانه می نهی بر هر قرین ؟


نَفسِ امّاره بَدخُو حقیقتاََ گرگی درنده است . چرا بیهوده بهانه تراشی می کنی و مدعی می شوی که همنشینان بَد مرا گمراه کرده اند ؟ [ چرا به تقصیر خود صادقانه اعتراف نمی کنی ؟ چرا این و آن را متهم می کنی و گناه خود را به گردن آنان می افکنی ؟ ]

در ضَلالت هست صد کَل را کُلَه / نَفسِ زشتِ کُفرناکِ پُر سَفَه


این نَفسِ امّارۀ زشت و کفرآلود و نادان ، در موضوع گمراهی برای صد نفر آدمِ کچل ، کلاه می بافد . یعنی نَفس امّاره به قدری توجیه گر است که معایب گمراهان را با توجیهات پُر زرق و برق خود می پوشاند . به اصطلاح عامیانه همه چیز را ماستمالی می کند تا شخص حقیقت خود را نشناسد . [ کَل = کچل / کُلَه = مخفّفِ کلاه / سَفَه = نادانی ]

زین سبب می گویم ای بندۀ فقیر / سلسله از گردنِ سگ بر مگیر


ای بندۀ فقیر ، برای همین است که نباید قلّاده از گردنِ سگ برداری .

گر معلَّم گشت این سگ ، هم سگ است / باش ذَلَّت نَفسُهُ کو بَدرَگ است


اگر این سگ یعنی نَفس آدمی ، تربیت شده و تعلیم یافته هم که باشد . به هر حال سگ است . یعنی خوی تهاجم دارد . در زمرۀ کسانی باش که نَفس امّارۀ خود را ذلیل و خوار کرده اند . زیرا نَفس امّاره موجود ناسازگار بَدنهاد است . ( بَدرگ = ناسازگار / مُعَلَّم = آموخته ، تعلیم یافته / سگ مُعَلَّم = سگ دست آموز و تربیت شده مانند سگ گلّه ، سگ پلیس و … ) [ مولانا در این بیت نَفس امّارۀ مهار شده را به سگ دست آموز تشبیه کرده و می گوید : مبادا از نَفس سگ سیرت خود غافل شوی به این امید که نَفس امّاره ات را با طاعت و عبادت تحت ضبط و سلطۀ خود درآورده ای . چرا که خوی ذاتی و غریزی نَفس امّاره طغیان بر حدود شرع و اخلاق است . پس دشمنانگی این خصمِ قهّار و سگِ هار را سهل مگیر . ]

فرض می آری به جا ، گر طایفی / بر سهیلی ، چون اَدیمِ طایفی


اگر همچون چرم دبّاغی شدۀ شهر طائف ، تو نیز گِرداگِردِ ستارۀ سهیل بگردی . در آن صورت امر واجبی را انجام داده ای . [ سهیل = یکی از ستارگان قدر اوّل در صورت فلکی سفینه است . در این بیت مراد از «ستارۀ سهیل» ولیِ مرشد است / اَدیمِ طایفی = پوستِ دباغی شده منسوب به شهر طایف / اَدیم = پوست دباغی شده / طایف = شهری است در حجاز جنوبی در دوازده فرسنگی مشرق مکّه که پوست های دباغی شدۀ آن بس مرغوب و مشهور است . امّا ارتباط اَدیمِ طایفی با ستارۀ سهیل اینست که قدما بر این باور بودند که رنگ و بوی ادیم طایفی از تأثیر آن ستاره است . ]

تا سُهیلَت وا خَرَد از شرِّ پوست / تا شوی چون موزه یی هم پایِ دوست


تا ستارۀ سهیل ، یعنی ولیِ مرشد تو را از کثافاتِ پوست ، یعنی از آلایش های جسمانی و نفسانی پاک کند . تا سرانجام چکمه ای شوی به پای دوست . یعنی خاکسار و ملازم حضرت معشوق شوی .

جمله قرآن شرحِ خُبثِ نَفس هاست / بنگر اندر مُصحَف ، آن چشمت کجاست ؟


سراسر قرآن کریم در بیان پلیدی نَفس امّاره است . با دیدۀ باطنی به قرآن درنگر . چشمِ باطن بینِ تو کجا رفته است ؟ [ خُبث = پلیدی ]

ذکرِ نَفسِ عادیان ، کآلت بیافت / در قِتالِ انبیا مو می شکافت


از آن جمله یکی از بیانات قرآن کریم در شرح نَفس امّارۀ قوم عاد است که چون ابزار قدرت و سطوت به کف آوردند در کُشتن پیامبران سنگ تمام گذاشتند . [ «مو شکافتن» کنایه در مبالغه در دقّت است . امّا در اینجا کنایه از مبالغه در قتل آمده است ]

قرن قرن از شُومِ نَفسِ بی ادب / ناگهان اندر جهان می زد لَهَب


از نحوست نَفس نافرهیخته در هر عصر و دوره ای ناگهان شعله ای زبانه می کشید و به کیان جهان درمی افتاد . ( شُوم = نحوست ، ناخجستگی / لَهَب = زبانۀ آتش ) [ مهُلک ترین بلای روزگار زلزله و بلایای دیگر نیست . بلکه پیروی از نَفس امّاره ، خانمان سوزترین بلای بشری از آغاز تا به امروز بوده است . ]

شرح و تفسیر بخش قبل

دکلمه قصه پروردن حق تعالی نمرود را بی واسطۀ مادر

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر ششم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟