قصه مندیل در تنور پر آتش انداختن و نسوختن | شرح و تفسیر

قصه مندیل در تنور پر آتش انداختن و نسوختن | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

قصه مندیل در تنور پر آتش انداختن و نسوختن | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 3110 تا 3129

نام حکایت : حکایت امیر و غلامش که نماز باره بود و انس عظیم داشت

بخش : 4 از 4 ( قصه مندیل در تنور پر آتش انداختن و نسوختن )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت امیر و غلامش که نماز باره بود و انس عظیم داشت

در زمانهای پیشین ، امیری از بزرگان ، غلامی به نامِ سُنقُر داشت . در یکی از سحرگاهان ، امیر قصدِ رفتن به گرمابه می کند و غلامِ خود را صدا می زند که : ای سنقر بیدار شو و اسباب و لوازم را فراهم کن که می خواهم به گرمابه بروم . سنقر بی درنگ طاس و حوله ای تهیه کرد و به راه افتادند . در سرِ راهِ خود مسجدی دیدند که بانگِ اذان از گُلدستۀ آن به گوش می رسید . سنقر چون نسبت به نماز و نیایش ، سخت شیفته و …

متن کامل « حکایت امیر و غلامش که نماز باره بود و انس عظیم داشت » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل اشعار قصه مندیل در تنور پر آتش انداختن و نسوختن

ابیات 3110 الی 3129

3110) از اَنس ، فرزندِ مالک آمده ست / که به مهمانیِ او شخصی شده ست

3111) او حکایت کرد کز بعدِ طعام / دید اَنس دستارِ خوان را زرد فام

3112) چِرکن و ، آلوده ، گفت : ای خادمه / اندر افکن در تنورش یک دمه

3113) در تنورِ پُر ز آتش درفگند / آن زمان دستارِ خوان را هوشمند

3114) جمله مهمانان در آن خیره شدند / انتظارِ دودِ کندُوری بُدند

3115) بعدِ یک ساعت برآورد از تنور / پاک و اسپید و از آن اَوساخ دور

3116) قوم گفتند : ای صحابیِ عزیز / چون نسوزید و مُنَقّی گشت نیز

3117) گفت : ز آنکه مصطفی دست و دهان / بس بمالید اندرین دستارِ خوان

3118) ای دلِ ترسنده از نار و عذاب / با چنان دست و لبی کن اِقتراب

3119) چون جمادی را چنین تشریف داد / جانِ عاشق را چه ها خواهد گشاد ؟

3120) مر کلوخِ کعبه را چون قبله کرد / خاکِ مردان باش ای جان در نبرد

3121) بعد از آن گفتند با آن خادمه / تو نگویی حالِ خود با این همه ؟

3122) چون فگندی زود آن از گفتِ وی ؟ / گیرم او برده ست در اسرار پی

3123) این چنین دستارِ خوانِ قیمتی / چون فگندی اندر آتش ای ستی ؟

3124) گفت : دارم بر کریمان اعتماد / نیستم ز اِکرامِ ایشان ناامید

3125) میزری چه بوَد اگر او گویدم / در رَو اندر عینِ آتش ، بی نَدَم

3126) اندر افتم از کمالِ اعتماد / از عبادالله دارم بس امید

3127) سَر دراندازم ، نه این دستارِ خوان / ز اعتمادِ هر کریمِ رازدان

3128) ای برادر خود بر این اِکسیر زن / کم نباید صدقِ مرد از صدقِ زن

3129) آن دلِ مردی که از زن کم بُوَد / آن دلی باشد که کم ز اشکم بُوَد

شرح و تفسیر قصه مندیل در تنور پر آتش انداختن و نسوختن

شخصی همراهِ چند تنِ دیگر به مهمانی اَنس بن مالک رفته بود . پس از صرفِ طعام ، اَنس می بیند که دستمالِ سفره ، زرد رنگ و چرکین شده است . به کنیز خود می گوید : برو این دستمال را درونِ آتشِ تنور بینداز . کنیز فوراََ همین کار را انجام می دهد . مهمانان منتظر بودند که دودی سیاه از کامِ تنور برخیزد . امّا با کمالِ تعجب دیدند از دود خبری نیست . کنیز دقایقی بعد می رود و دستمال را به غایت سفید و پاکیزه شده بود از داخلِ تنور بیرون می آورد . حیرت مهمانان با دیدن این منظره افزون تر می شود و سبب آن را جویا می گردند . اَنس می گوید : از آنجا که حضرتِ رسولِ اکرم (ص) چند بار دست و دهان مبارکشان را با این دستمال پاک کرده اند آتش بدان آسیبی نمی رساند . آنگاه کنیز به مهمانان می گوید : هر گاه مردانِ الهی به من بگویند خود را به درونِ آتش بیفکن . بیدرنگ چنین کنم . چرا که من به این بزرگان اعتقادی راسخ دارم .

مولانا از نقلِ این حکایت طبق اسلوبِ معهودِ خود گریزی می زند به مسائلِ عرفانی و از آن میان لزوم صحبت و ارادتِ اولیاء را موردِ تأکید قرار می دهد و نتیجه می گیرد که هر گاه انسان ، مصاحب و دمسازِ انبیاء و اولیاء و اشخاصِ روشن بین شود با دَمِ گرم و همّتِ تعالی بخشِ آنان از کمندِ مادیّات و مقتضیات حسیّات و مرتبۀ حیوانی می رهد و به مکاشفۀ اسرار و معاینۀ حقایقِ ربّانی می رسد . چنانکه حتی دستمالِ جامد از مصاحبتِ رسول به آن مرتبه رسید که آتشِ قهار نمی توانست بدان گزندی رساند تا چه رسد به انسان .

از اَنس ، فرزندِ مالک آمده ست / که به مهمانیِ او شخصی شده ست


در باره اَنس بن مالک اینطور روایت شده که شخصی به مهمانی او رفت .

اَنس با مالک از قبیلۀ خزرج و از انصار و اصحاب پیامبر (ص) بود . کنیه او ابوتمامة و یا ابوحمزه بوده است . رجالِ حدیث ، 2286 حدیث از او روایت کرده اند . وی پس از رحلت رسولِ خدا به دمشق سفر کرد و از آنجا به بصره رفت و در این شهر جان سپرد . وی آخرین نفر از اصحابِ رسول خداست که در بصره وفات کرده است . ( اَعلام زِرِکلی ، ج 1 ، ص 366 ) .

او حکایت کرد کز بعدِ طعام / دید اَنس دستارِ خوان را زرد فام


آن مهمان نقل می کند که پس از خوردن غذا ، اَنس دید که دستمالِ سفره ، چرک و زرد رنگ شده است .

چِرکن و ، آلوده ، گفت : ای خادمه / اندر افکن در تنورش یک دمه


اَنس وقتی دید که دستمال سفره چرک و آلوده شده ، به کنیزش گفت : آن را لحظه ای به تنور بینداز . [ چِرکِن = چرکین ، ناپاک ]

در تنورِ پُر ز آتش درفگند / آن زمان دستارِ خوان را هوشمند


آن کنیز هوشیار ، فوراََ دستمالِ سفره را درونِ تنورِ پُر از آتش انداخت .

جمله مهمانان در آن خیره شدند / انتظارِ دودِ کندُوری بُدند


همۀ مهمانان از کارِ آن کنیز حیرت کردند و منتظر بودند که آن دستمال در دَم بسوزد و دودی از آن بلند شود . [ کندوری = دستار خوان که دست و دهان را با آن پاک می کنند ، دستمال سفره ]

بعدِ یک ساعت برآورد از تنور / پاک و اسپید و از آن اَوساخ دور


امّا بر خلافِ پندار مهمانان ، آن کنیز در زمانی کوتاه ، دستمال سفره را از تنور بیرون آورد در حالی که پاک و سفید شده بود . [ اَوساخ = جمع وَسَخ به معنی چرک ]

قوم گفتند : ای صحابیِ عزیز / چون نسوزید و مُنَقّی گشت نیز


مهمانان گفتند : ای یارِ گرامی پیامبر (ص) چرا این دستمال نسوخت و تازه پاک و تمیز هم شد ؟ [ مُنَقّی = پاک کرده شده ]

گفت : ز آنکه مصطفی دست و دهان / بس بمالید اندرین دستارِ خوان


انس گفت : دلیلِ نسوختن دستمال اینست که حضرت محمد مصطفی (ص) چند بار دست و دهان مبارکِ خود را با آن پاک کرده است .

ای دلِ ترسنده از نار و عذاب / با چنان دست و لبی کن اِقتراب


در اینجا مولانا شروع می کند به نتیجه گیری و می فرماید : ای دلی که از آتش و کیفرِ الهی می ترسی به چنان دست و لبی نزدیک شو .

چون جمادی را چنین تشریف داد / جانِ عاشق را چه ها خواهد گشاد ؟


در جایی که دست و دهان مبارکِ آن حضرت به یک دستمال که از جمادات است این همه شرافت بخشید . پس اندیشه کن چه اسراری بر قلبِ عاشق خواهد گشود ؟

مر کلوخِ کعبه را چون قبله کرد / خاکِ مردان باش ای جان در نبرد


تو به آن نگاه کن که حضرت ختمی مرتبت (ص) خانۀ کعبه را که سنگ و کلوخی بیش نبودچگونه به صورت قبله درآورد . پس ای جان ، در سعی و مجاهده ، خاکِ راهِ مردانِ الهی باش . [ نبرد = جهاد ، سعی و تلاش ]

بعد از آن گفتند با آن خادمه / تو نگویی حالِ خود با این همه ؟


سپس آن مهمانان به کنیزِ اَنس گفتند : تو با اینکه این همه اسرار مشاهده کرده ای . چرا حالِ درونی خود را به ما نمی گویی ؟

چون فگندی زود آن از گفتِ وی ؟ / گیرم او برده ست در اسرار پی


گیریم که انس به اسرارِ الهی واقف بود و می دانست که رسول خدا (ص) دست و دهان مبارک را با آن دستمال پاک کرده است . ولی چرا تو فوراََ آن دستمال را درون تنور انداختی ؟

این چنین دستارِ خوانِ قیمتی / چون فگندی اندر آتش ای ستی ؟


ای بانوی گرامی ، به چه علتی این دستمالِ سفره گرانبها را داخلِ آتش انداختی ؟ [ ستی = بانوی من ]

گفت : دارم بر کریمان اعتماد / نیستم ز اِکرامِ ایشان ناامید


کنیز در جواب گفت : من به اشخاصِ بزرگوار اطمینان دارم و از فضل و بخشش آنان ناامید نیستم .

میزری چه بوَد اگر او گویدم / در رَو اندر عینِ آتش ، بی نَدَم


یک دستمالِ سفره چه ارزشی دارد ؟ اگر او به من بگوید بدون هیچ ندامت و تردید به درون آتش برو . ( میزر = دستار ، پارچه ای که به کمر بندند ، در اینجا منظور همان دستمال سفره است ) [ ادامه معنا در بیت بعد ]

اندر افتم از کمالِ اعتماد / از عبادالله دارم بس امید


از غایتِ یقین و اعتقادی که به بندگانِ حقیقی خدا دارم ، درون آتش می روم . [ طبق قاعده اماله ، «اعتماد» با «امید» قافیه شده است ]

سَر دراندازم ، نه این دستارِ خوان / ز اعتمادِ هر کریمِ رازدان


به علتِ ایمان و اعتقادی که به این اولیای واقف به اسرار الهی دارم . سَرم را به درونِ آتش می اندازم نه این سفره را .

ای برادر خود بر این اِکسیر زن / کم نباید صدقِ مرد از صدقِ زن


ای برادر ، وجودِ خود را به کیمیای ارادت و ولایت مردان الهی بزن و کمرِ خدمت ببند که صداقتِ مرد نباید از صداقتِ زن کمتر باشد . [ اکسیر = شرح بیت 695 دفتر دوم ]

آن دلِ مردی که از زن کم بُوَد / آن دلی باشد که کم ز اشکم بُوَد


صداقتِ قلبی آن مردی که از صداقتِ قلبی زن ، کمتر باشد . آن قلب از شکم فروتر و پست تر است . [ قلبی که به زیورِ کمالاتِ معنوی آراسته نباشد از شکم که محلِ خون و نجاست است نیز کمتر است . چرا که در نظرِ اهل الله نجاست باطنی از نجاست ظاهری بدتر و منفورتر است .

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر حکایت بعد

دکلمه قصه مندیل در تنور پر آتش انداختن و نسوختن

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر سوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟