فوت شدن دزد به آواز دادن آن شخص به صاحبخانه | شرح و تفسیر

فوت شدن دزد به آواز دادن آن شخص به صاحبخانه | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

فوت شدن دزد به آواز دادن آن شخص به صاحبخانه | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 2793 تا 2824

نام حکایت : بیدار کردن ابلیس ، معاویه را که خیز وقت نماز است

بخش : 15 از 15 ( فوت شدن دزد به آواز دادن آن شخص به صاحبخانه )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت بیدار کردن ابلیس ، معاویه را که خیز وقت نماز است

حکایت کرده اند که معاویه در گوشه ای از کاخ خود خوابیده بود . درهای ورودی کاخ از اندرون بسته بود تا کسی مزاحم خواب او نشود . او در خوابی ژرف فرو رفته بود که ناگهان ، شبحی او را از خواب بیدار می کند . معاویه آسیمه سر از خواب بیدار می گردد ولی کسی را نمی بیند پیشِ خود می گوید : همۀ درهای کاخ که بسته است ، پس این شخصِ موهوم از کجا به اندرون درآمده است ؟ برمی خیزد و به جستجو می پردازد و بالاخره با شبحی برخورد می کند و به او می گوید : کیستی ؟ پاسخ می دهد : ابلیس ، معاویه می پرسد : چرا مرا بیدار کردی ؟ می گوید : وقتِ نماز است ، تو را بیدار کردم تا فوراََ …

متن کامل « حکایت بیدار کردن ابلیس ، معاویه را که خیز وقت نماز است » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل اشعار فوت شدن دزد به آواز دادن آن شخص به صاحبخانه

ابیات 2793 الی 2824

2793) این بِدان مانَد که شخصی دزد دید / در وِثاق اندر پی او می دوید

2794) تا دو سه میدان دوید اندر پَیَش / تا در افگند آن تَعب اندر خَویش

2795) اندر آن حمله که نزدیک آمدش / تا بدو اندر جَهَد دریابدش

2796) دزدِ دیگر بانگ کردش که بیا / تا ببینی این علاماتِ بلا

2797) زود باش و ، باز گرد ای مردِ کار / تا ببینی حالِ اینجا ، زارِ زار

2798) گفت : باشد کآن طرف دزدی بُوَد / گر نگردم زود ، این بر من رود

2799) در زن و فرزندِ من دستی زند / بستنِ این دزد سُودم کی کند ؟

2800) این مسلمان از کرم می خوانَدَم / گر نگردم زود ، پیش آید نَدَم

2801) بر امیدِ شَفقَتِ آن نیکخواه / دزد را بگذاشت ، باز آمد به راه

2802) گفت : ای یارِ نکو ، احوال چیست ؟ / این فغان و بانگِ تو از دستِ کیست ؟

2803) گفت : اینک بین نشانِ پایِ دزد / این طرف رفته ست دزدِ زن به مُزد

2804) نَک نشانِ پایِ دزدِ قَلتبان / در پَی او رَو بدین نقش و نشان

2805) گفت : ای ابله ، چه می گویی مرا ؟ / من گرفته بودم آخِر مر وَرا

2806) دزد را از بانگِ تو بگذاشتم / من تو خر را آدمی پنداشتم

2807) این چه ژاژ است و ، چه هَرزی ای فلان / من حقیقت یافتم چه بوَد نشان ؟

2808) گفت : من از حق نشانت می دهم / این نشانست ، از حقیقت آگهم

2809) گفت : طرّاری تو ، یا خود ابلهی / بلکه تو دزدی و ، زین حال ، آگهی

2810) خصمِ خود را می کشیدم من کشان / تو رهانیدی وَرا کاینک نشان

2811) تو جِهَت گو ، من بُرونم از جِهات / در وصال ، آیات کو ، یا بیّنات ؟

2812) صُنع بیند مردِ محجوب از صفات / در صفات آن است کو گم کرد ذات

2813) واصلان چون غرقِ ذات اند ای پسر / کی کنند اندر صفاتِ او نظر ؟

2814) چونکه اندر قعرِ جُو باشد سَرَت / کی به رنگِ آب افتد مَنظَرت

2815) ور به رنگِ آب ، باز آیی ز قعر / پس پلاسی بِستَدی ، دادی تو شَعر

2816) طاعتِ عامه گناهِ خاصِگان / وَصلَتِ عامه ، حجابِ خاص دان

2817) مر وزیری را کند شَه مُحتَسِب / شَه ، عدوِّ او بُوَد ، نَبوَد مُحِب

2818) هم گناهی کرده باشد آن وزیر / بی سبب نَبوَد تغیّر ناگزیر

2819) آنکه ز اوّل مُحتَسِب بُد خود وَرا / بخت و روزی آن بُده ست از ابتدا

2820) لیک آن کاوّل وزیرِ شَه بُده ست / مُحتَسب کردن سبب ، فعلِ بَد است

2821) چون تو را شه ز آستانه پیش خواند / باز سویِ آستانه باز راند

2822) تو یقین می دان که جُرمی کرده یی / جبر را از جهل پیش آورده یی

2823) که مرا روزی و قسمت این بُده ست / پس چرا دی بودت آن دولت به دست ؟

2824) قسمتِ خود ، خود بُریدی تو ز جهل / قسمتِ خود را فزاید مردِ اهل

شرح و تفسیر فوت شدن دزد به آواز دادن آن شخص به صاحبخانه

شخصی در خانه اش با دزدی روبرو شد . دزد همینکه او را دید پا به فرار گذاشت . صاحبخانه به تعقیب او پرداخت و آنقدر دوید تا بالاخره به چند قدمی دزد رسید و چیزی نمانده بود که دستش به او برسد . در این گیر و دار ، دزدِ دیگری که همدستِ او بود از جانبِ دیگر فریاد زد : آی دزد ! صاحبخانه به خیالِ آنکه واقعاََ سارقی آنجاست و ممکن است به زن و بچه اش حمله کند به طرف صدا بازگشت و آسیمه سر پُرسید : چه خبر است ؟ دزد کو ؟ صدا کننده به او گفت : بیا ردّ پای آن دزد را به تو نشان دهم ، این ردّ پا را بگیر و برو تا به دزد برسی . صاحبخانه از شنیدن این حرف ، غضبناک شد و نهیب زد : ای مردکِ احمق چه می گویی ؟ من خودِ دزد را پیدا کرده بودم و نزدیک بود گرفتارش سازم ، و به هوای داد و فریاد تو رهایش کردم . حالا تو به من می گویی ردّ پایش اینجاست ؟

در این حکایت ، مولانا میانِ معرفت شهودی و معرفتِ استدلالی مقایسه ای می کند . صاحبخانه در این حکایت ، کنایه از سالکانی است که مراحلِ سلوک را تا منزلِ شهود طی می کنند ، و آن دزدی که صاحبخانه را صدا می کند کنایه از علمای کلام و جدال و ارباب قیل و قال است که عمرِ گرانبها را به آثار و نشانه ها تلف می کنند و به حقیقت راه نمی برند و آن دزد ، کنایه از حقیقت است .

این بِدان مانَد که شخصی دزد دید / در وِثاق اندر پی او می دوید


این مانند آن است که شخصی در اتاق ، دزدی دید و به دنبای او شتافت .

تا دو سه میدان دوید اندر پَیَش / تا در افگند آن تَعب اندر خَویش


دو سه میدان به دنبالِ دزد دوید . تا اینکه از رنج و خستگی دویدن غرقِ عرق شد . [ خوی = به معنی عرق بدن و صورت ( تلفظ آن مانند شهرستان خوی می باشد ]

اندر آن حمله که نزدیک آمدش / تا بدو اندر جَهَد دریابدش


بر اثر سعی و تلاش آنقدر به دزد نزدیک شد که اگر جَستی می زد می توانست به او برسد .

دزدِ دیگر بانگ کردش که بیا / تا ببینی این علاماتِ بلا


دزدی دیگر او را صدا کرد و گفت : بیا تا نشانه هایِ بلا را مشاهده کنی . یعنی بیا تا ردّ پای دزد را به تو نشان دهم .

زود باش و ، باز گرد ای مردِ کار / تا ببینی حالِ اینجا ، زارِ زار


ای مردِ کاردان ، شتاب کن تا ببینی اینجا اوضاع بس وخیم است .

گفت : باشد کآن طرف دزدی بُوَد / گر نگردم زود ، این بر من رود


صاحبخانه با خود گفت : شاید در آن طرف ، دزدِ دیگری باشد . اگر با شتاب باز نگردم ، موردِ هجومِ او قرار گیرم .

در زن و فرزندِ من دستی زند / بستنِ این دزد سُودم کی کند ؟


در آن صورت نسبت به زن و فرزندم دستِ تجاوز می گشاید . دستگیر کردن این دزد کی می تواند برای من سودمند افتد ؟

این مسلمان از کرم می خوانَدَم / گر نگردم زود ، پیش آید نَدَم


این شخصِ ندا کننده ، مسلمانی است که از روی جوانمردی مرا صدا می زند . اگر به ندای او پاسخ ندهم و فوراََ باز نگردم پشیمان خواهم شد .

بر امیدِ شَفقَتِ آن نیکخواه / دزد را بگذاشت ، باز آمد به راه


صاحبخانه که گمان کرده بود ندا کننده ، شخصی مهربان و نیکخواه است ، از تعقیبِ دزد ، دست کشید و به طرف او بازگشت .

گفت : ای یارِ نکو ، احوال چیست ؟ / این فغان و بانگِ تو از دستِ کیست ؟


صاحبخانه گفت : ای دوستِ خوب ، اوضاع چگونه است ؟ و این داد و فریاد تو برای چیست ؟

گفت : اینک بین نشانِ پایِ دزد / این طرف رفته ست دزدِ زن به مُزد


منادی گفت : ببین این ردّ پای دزد است ، مسلماََ آن دزدِ بی شرف از این طرف رفته است . [ زن به مُزد = قلتبان ، بی غیرت ]

نَک نشانِ پایِ دزدِ قَلتبان / در پَی او رَو بدین نقش و نشان


ببین ردّ پای آن دزدِ بی شرف اینجاست . این ردّ پا و نشان را بگیر و به دنبال او برو . [ قَلتبان = دیّوث ، بی غیرت ]

گفت : ای ابله ، چه می گویی مرا ؟ / من گرفته بودم آخِر مر وَرا


صاحبخانه گفت : ای نادانِ گول این حرفها چیست که به من می زنی ؟ من چیزی نمانده بود که او را بگیرم .

دزد را از بانگِ تو بگذاشتم / من تو خر را آدمی پنداشتم


بخاطر اینکه مرا صدا کردی از تعقیب و دستگیری دزد دست کشیدم و خیال می کردم که خری مثلِ تو واقعاََ آدمیزاده است .

این چه ژاژ است و ، چه هَرزی ای فلان / من حقیقت یافتم چه بوَد نشان ؟


ای مردک ، این چه یاوه و هذیانی است که بر هم بافتی . من حقیقت را یافته بودم ، ردّ پا دیگر چه معنی دارد ؟

گفت : من از حق نشانت می دهم / این نشانست ، از حقیقت آگهم


آن مرد منادی گفت : من علامتِ حقیقت را به تو نشان می دهم . علامت ، همین ردّ پاست ، زیرا من از حقیقت آگاهی دارم .

گفت : طرّاری تو ، یا خود ابلهی / بلکه تو دزدی و ، زین حال ، آگهی


صاحبخانه گفت : یا تو شیّادِ حیله گری و یا واقعاََ احمقی ، و شاید هم دزدی و از این حال خبر داری .

خصمِ خود را می کشیدم من کشان / تو رهانیدی وَرا کاینک نشان


من کم مانده بود که دشمنِ خود را کشان کشان بیاورم ولی تو او را نجات دادی و گفتی : ببین ، ردّ پای او اینجاست .

تو جِهَت گو ، من بُرونم از جِهات / در وصال ، آیات کو ، یا بیّنات ؟


تو از جهت حرف می زنی در حالی که من از جهات بیرونم . وقتی که وصال دست دهد دیگر دلیل و نشان به چه کار آید ؟ [ در مقام وصال آیات و حُجَج نمی گنجد ( شرح اسرار ، ص 159 ) ]

صُنع بیند مردِ محجوب از صفات / در صفات آن است کو گم کرد ذات


این بیت یکی از ابیات مشکلِ مثنوی است و مشکلِ اصلی بر سرِ حرفِ «از» در مصراع اوّل است . آیا «از» در اینجا بیان سبب است و یا اینکه متعلق به کلمۀ «محجوب» ؟ اگر «از» را بیان سبب بگیریم . معنی بیت این می شود : کسی که به سبب دیدن صفاتِ حق از مشاهدۀ ذاتِ او ، محجوب شود ، فقط مخلوق را می بیند نه خالق را . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 210 ) زیرا کسی که در صفات حق فرو مانَد ، ذاتِ او را گم می کند و نمی تواند حق را بیابد . در این وجه ، مصراعِ دوم مبیّنِ مصراعِ اوّل است . امّا اگر «از» را متعلق به «محجوب» بگیریم . بیت مزبور به دو نوع شناخت اشاره دارد . بدین صورت : کسی که صفات بر او پوشیده و نامعلوم است تنها مخلوق را می بیند و کسی که فقط صفات حق را مشاهده می کند از مشاهدۀ ذاتِ حق محروم است و آن را گم می کند . [ با این ملاحظه نخستین شناخت اشاره به شناختِ اهلِ حس است که در این جهان فقط به چیزی عقیده دارند که قابلِ حس باشد . دومین شناخت به کسانی تعلق دارد که از مرحلۀ محسوسات گذر کرده اند ولی حق را عیاناََ شهود نمی کنند بلکه تنها از راهِ علل و اسباب به وجودِ او معتقد می شوند نظیر اهلِ کلام و جدل . امّا سومین شناخت متعلق به صوفیانِ صافی و رستگان از بندِ حسیّات است که در بیت بعد بدان اشاره شده است . ]

واصلان چون غرقِ ذات اند ای پسر / کی کنند اندر صفاتِ او نظر ؟


ای پسر ، واصلان به حق و مردان الهی که غرق در ذاتِ او هستند کی ممکن است که به صفات او نظر داشته باشند ؟ [ بیت فوق سومین مرتبۀ شناخت را بیان می دارد که تنها به انبیاء و اولیاء الله اختصاص دارد . و آن ، شناخت حق به حق است بی واسطۀ دلیل و سببی . چنانکه حضرت امام علی (ع) فرمود : « ای خدایی که خود بر خود دلالت داری » ( دعای صباح ) و حضرت سجاد (ع) فرمود : « تو را به خودت شناختم و تو مرا بر خویش راهنمایی کردی و به سوی خود فراخواندی و اگر تو نبودی نمی دانستم تو کیستی » ( دعای ابو حمزه ثمالی ) ]

دعای صباح : این دعا به امام علی (ع) منسوب است . سید بن باقی آن را در کتاب مصباح خود آورده و صاحب بحار نیز از همان مأخذ نقل کرده است ، شروحی بر این دعای شریفه نگاشته شده از آن جمله ، شرح حاج ملا هادی سبزواری و شرح علامه حیدر قلی خان معروف به «سردار» .

دعای ابو حمزه ثمالی : وی یکی از یاران حضرت سجاد (ع) بود . این دعا را او از آن امام روایت کرده و به نام او معروف شده . آن حضرت این دعا را در سحرگاهان ماه مبارک رمضان می خواند . بر این دعای طویل شروحی نگاشته شده مانند شرخ شیخ محمد ابراهیم بن مولی عبدالوهاب سبزواری و شرح سید میر معز الدین بن میر مسیح اصطهبانی .

چونکه اندر قعرِ جُو باشد سَرَت / کی به رنگِ آب افتد مَنظَرت


برای مثال ، وقتی که سرِ تو در زیر آب باشد چگونه می توانی رنگِ آب را ببینی ؟

ور به رنگِ آب ، باز آیی ز قعر / پس پلاسی بِستَدی ، دادی تو شَعر


و اگر برای دیدن رنگِ آب از زیرِ آب سَرت را بیرون آوری ، مانند اینست که جامۀ پشمین و زِبری گرفته ای و جامۀ ابریشمی را به ازای آن داده ای . [ این تمثیل ، بیان مضمون ابیات پیشین است . کسی که به علمِ یقینی رسیده و دوباره به بحث ها و جدل های کلامی باز گردد و از مرتبۀ شهود ذاتِ حق به بحث و جدال در آثار او بپردازد همین حال را دارد ، یعنی قطعاََ زیان کرده است . شَعر = در اینجا به معنی ابریشم آمده . حاج ملا هادی سبزواری گوید : در این لفظ ایهام وجود دارد . گویی چنین کسی شعور حقیقی را از دست داده است ( شرح اسرار ، ص 159 ) ]

طاعتِ عامه گناهِ خاصِگان / وَصلَتِ عامه ، حجابِ خاص دان


طاعت و عبادتی که عوام الناس انجام می دهند . همان طاعت و عبادت را اگر خواص انجام دهند قطعاََ گناه کرده اند . همینطور آنچه را که عوام ، وصال به حق گمان می کنند . همان وصال نسبت به خواص ، حجابِ حقیقت محسوب می شود . [ « نیکویی های نیکان برای مقرّبانِ درگاهِ الهی گناه محسوب می شود » ( احادیث مثنوی ، ص 65 ) ]

مر وزیری را کند شَه مُحتَسِب / شَه ، عدوِّ او بُوَد ، نَبوَد مُحِب


مثال دیگر ، اگر پادشاه ، وزیری را به عنوان مُحتسب برگزیند ، مسلماََ شاه با او دشمنی کرده و دوستدار او نیست .

مقام محتسبی = وظیفه ای دینی از باب امر به معروف و نهی از منکر است که بر عهده داران امور مسلمانان واجب است … آنگاه محتسب به منظور انجام دادن این امر ، همراهان و یارانی برای خود برمی گریند و در بارۀ منکرات و اعمالِ خلاف به جستجو می پردازد و مرتکبان را به فراخور عمل آنان تعزیر و تأذیب می کند و مردم را به حفظ عمومی مصالح وامی دارد ، از قبیل منع کردن آنان از تنگ کردن و گرفتن کوچه ها و معابر و جلو گیری از باربران و کشتی بانان در حمل کردن بارهای سنگین تر از میزان مناسب و فرمان دادن به صاحبان خانه های مشرف بر خرابی که آنها را خراب کنند تا مبادا برای رهگذران خطری روی دهد . ( مقدمۀ ابن خلدون ، ج 1 ، ص 432 و 433 )

مقام وزارت = از مهمترین پایگاههای سلطنتی و اساسِ همۀ پایگاههای پادشاهی است . زیرا نامِ آن بر مطلقِ یاری دلالت می کند … و گویی وزیر با اعمالِ خویش ، سنگینی های کار سلطنت را بر دوش می گیرد ( مقدمۀ ابن خلدون ، ج 1 ، ص 452 )

مولانا با این تمثیل این مطلب را بیان می دارد : کسی که به مقامِ قربِ الهی برسد ( در این بیت وزارت ، کنایه از این مقام است ) و سپس از آن مقام تنزّل کند و به مقامِ پایین تر ( محتسبی ) برسد قطعاََ خاسر و زیانکار شده است .

هم گناهی کرده باشد آن وزیر / بی سبب نَبوَد تغیّر ناگزیر


ای بسا این وزیر ، گناهی مرتکب شده باشد . زیرا هر دگرگونی و تحوّلی ناچار زاییده علل و اسبابی است .

آنکه ز اوّل مُحتَسِب بُد خود وَرا / بخت و روزی آن بُده ست از ابتدا


کسی که از همان آغازِ کار داروغه بوده . اقبال و قسمتِ او نیز از اوّل همان بوده است .

لیک آن کاوّل وزیرِ شَه بُده ست / مُحتَسب کردن سبب ، فعلِ بَد است


ولی کسی که از اوّل وزیر شاه بوده است و اینک به مقام داروغگی برسد . قطعاََ سبب این تنزّلِ مقام ، کار بَدِ او بوده است .

چون تو را شه ز آستانه پیش خواند / باز سویِ آستانه باز راند


وقتی که شاه ، تو را از آستانۀ در به محضر خود فرا می خواند و سپس تو را به سِمتِ آستانۀ در باز می فرستد . [ ادامه مطلب در بیت بعد ]

تو یقین می دان که جُرمی کرده یی / جبر را از جهل پیش آورده یی


مسلماََ بدان که خطایی مرتکب شده ای و آن وقت از روی نادانی این تحوّل را به جبر و تقدیر نسبت می دهی . [ بحث جبر و اقسامِ آن در شرح بیت 1463 تا 1465 دفتر اوّل گذشت ]

که مرا روزی و قسمت این بُده ست / پس چرا دی بودت آن دولت به دست ؟


تو می گویی : این حادثه نصیب من بوده است . اگر چنین است که گمان می کنی پس چرا در ایّامِ گذشته دولت و اقبال در اختیار تو بود ؟

قسمتِ خود ، خود بُریدی تو ز جهل / قسمتِ خود را فزاید مردِ اهل


تو به علّتِ نادانی نصیب و بهرۀ خود را قطع کردی . چنانکه انسانِ لایق ، بهره و نصیبِ خود را می افزاید و تکامل می بخشد . [ حاج ملا هادی سبزواری در پاسخ به این ایراد که هیچ چیز بدون مشیّتِ الهی در این جهان پدید نمی آید چنین می گوید : تقدیر بر دو نوع است . یکی تنجیزی و دیگری تعلیقی . تقدیر تنجیزی ، محتوم و قطعی است و هیچگونه تخلّف و تغییری در آن راه ندارد . چنانکه آیاتِ قرآنی نیز بدین امر تصریح دارند . امّا تقدیرِ تعلیقی ، به اراده و مشیّتِ انسان ها بستگی دارد یعنی معلق به خواستِ آدمی است ( شرح اسرار ، ص 159 ) قبلاََ معلوم شد که مولانا به اختیار انسان در افعال خود عقیده دارد . شرح بیت 1463 تا 1465 دفتر اوّل ]

دکلمه فوت شدن دزد به آواز دادن آن شخص به صاحبخانه

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟