شرح و تفسیر غزل شماره 14 دیوان غزلیات شمس تبریزی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر غزل شماره 14 دیوان غزلیات شمس تبریزی
شاعر : جلال الدین محمد بلخی معروف به مولوی
کتاب : دیوان اشعار
قالب شعر : غزل
آدرس شعر : غزل شماره 14 دیوان غزلیات شمس تبریزی
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا ؟
2) گر سیل ، عالَم پُر شود ، هر موج چون اُشتر شود / مُرغانِ آبی را چه غم ؟ تا غم خورد مُرغِ هوا
3) ما رُخ ز شُکر افروخته ، با موج و بحر آموخته / زان سان که ماهی را بُوَد دریا و طوفان ، جان فزا
4) ای شیخ ، ما را فوطه دِه ، وِ ای آب ، ما را غوطه دِه / ای موسی عمران بیا ، بر آب دریا زن عصا
5) این باد اندر هر سَری ، سودایِ دیگر می پَزَد / سودایِ آن ساقی مرا ، باقی همه آنِ شما
6) دیروز ، مستان را به رَه ، بِربُود آن ساقی ، کُلَه / امروز ، مَی درمی دهد تا بر کَنَد از ما قَبا
7) ایِ رَشکِ ماه و مشتری ، با ما و پنهان چون پَری / خوش خوش کشانم می بَری ، آخر نگویی تا کجا ؟
8) هر جا روی ، تو با منی ، ای هر دو چشم و روشنی / خواهی سویِ مستیم کش ، خواهی بِبَر سویِ فَنا
9) عالَم چو کوهِ طور دان ، ما همچو موسی طالبان / هر دَم تجلّی می رسد ، برمی شکافد کوه را
10) یک پاره اَخضَر می شود ، یک پاره اَبهَر می شود / یک پاره گوهر می شود ، یک پاره لعل و کهربا
11) ای طالبِ دیدارِ او ، بنگر در این کُهسارِ او / ای کُه چه باده خورده ای ؟ ما مست گشتیم از صَدا
12) ای باغبان ای باغبان در ما چه در پیچیده ای / گر بُرده ایم انگورِ تو ، تو بُرده ای انبانِ ما
ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا ؟
ای عاشقان ، ای عاشقان حقیقی ، امروز ما و شما هستیم که در غرقابۀ تند و گرداب مهیب هستی گرفتار آمده ایم . و اینک باید معلوم شود که از میان ما چه کسی با فن شنا آشنایی دارد ؟ [ غرقابه = آبِ ژرف که آدمی را غرق کند ، آب چال های دریایی که شخص را ناگهان به کام خود درکشد / آشنا = شناگری ، شنا ]
این غزل ترسیمی است از تنهایی های انسان در تلاطم امواج هستیِ بیکران . انسان با منجنیق جبر به اقیانوس خروشان زندگی پرتاب شده است و فقط دانستن فن شناگری ، او را از این هنگامۀ غریب رهایی می بخشد . بشر در سیلاب ابتلائات و فراز و فرودها محاصره شده است و تنها سفینۀ روح های نرم و انعطاف پذیر روشن بینان است که امواج گرفتاری ها و ناملایمات را می شکافد و پیش می رود . حضرت علی (ع) می فرماید : « ای مردم ، خیزاب های فتنه ها را با کشتی های نجات بشکافید » ( نهج البلاغه فیض الاسلام ، خطبه 5 ) .
گر سیل ، عالَم پُر شود ، هر موج چون اُشتر شود / مُرغانِ آبی را چه غم ؟ تا غم خورد مُرغِ هوا
اگر سیل سختی ها و فتنه ها همۀ جهان را فرا بگیرد و امواجی عظیم همچون شتران آسیمه سر برانگیزد ، مرغان آبی یعنی عارفان عاشق هیچ اندوهی به دل راه نمی دهند . بلکه مرغان خاکی و هوایی ، یعنی اشخاص فاقد معنا باید غم بخورند که فن شناگری نمی دانند .
مرغان آبی و مرغ هوا = مرغ آبی ، نماد عارفان عاشق است که به خوشی های ظاهری دنیا نمی سپارند و زیر برق شمشیر ابتلائات رقص کنان می روند . و مرغان هوایی ، نماد آدمیان عادی است که دل به ظواهر دنیا می سپارند .
وقتی که سیلاب همه جا را فرا گرفته ، مرغ آبی هیچ غمی ندارد چرا که با موج و سیلاب بالیده و پروریده شده است . ولی پرندگانی که از آب می گریزند باید نگران سرنوشت خود باشند . چرا که سرانجام باید از هوا به زمین فرود آیند و دانه ای برچینند و به لانه ای بروند .
ما رُخ ز شُکر افروخته ، با موج و بحر آموخته / زان سان که ماهی را بُوَد دریا و طوفان ، جان فزا
ما عاشقانی هستیم که بر هر بلا مرحبا می گوییم و در برابر ابتلائات روزگار شُکر می گزاریم و چهرۀ روح خود را با سپاسگزاری در برابر حضرت معشوق درخشان و باصفا می گردانیم ، و شناگری می دانیم و با امواج سهمگین ابتلائات نیز خو گرفته ایم ، درست همچون ماهی که با دریا و طوفان و امواج تند و تیز ، جان بیشتری می گیرد و با نشاط تر می شود .
آموخته = آشنا و مأنوس ، خوگر .
شُکر = در لغت به معنی کشف و اظهار سپاس است و در اصطلاح به معنی اظهار نعمت منعم به دل و زبان است .
مولانا در دفتر سوم مثنوی ، بیت 2882 فرماید :
شُکرِ آن نعمت که تان آزاد کرد / نعمتِ حق را بباید یاد کرد
و در دفتر اوّل مثنوی ، ابیات 2292 و 2293 فرماید :
شکر می گوید خدا را فاخته / بر درخت و برگِ شب ناساخته
حمد می گوید خدا را عندلیب / که اعتمادِ رزق بر توست ای مُجیب
ای شیخ ، ما را فوطه دِه ، وِ ای آب ، ما را غوطه دِه / ای موسی عمران بیا ، بر آب دریا زن عصا
ای شیخ طریقت ، حوله ای یا لُنگی به ما عطا کن ، یعنی ما را در این دریای متلاطمِ زندگی دستگیری و ارشاد فرما . و ای سیلاب های فتنه ، ما را در ژرفای خود فروبرید . ای موسی بن عمران ، یعنی ای هادی عصر و ای مرشد وقت ، بیا و عصای همّت و دست هدایت خود را بر این امواج متلاطم فتنه های زندگی بزن تا راهی برای رستگاری و نجات ما حاصل آید .
فوطه دادن = در لفظ به معنی لُنگ دادن است . امّا در اصطلاح اهل طریقت به معنی ارشاد کردن و خرقه دادن است .
موسیِ عمران = حضرت موسی (ع) فرزند عمران از پیامبران بزرگ و نجات بخش بنی اسرائیل از چنگال ستم فرعون (رامسِسِ دوم) . نام مادر موسی «یوکابَد» بود . موسی (ع) به قول تورات 137 سال زیسته است (سفر خروج ، باب 6 ، آیه 20) . زمان ظهور موسی را 13 تا 15 قرن پیش از مسیح (ع) دانسته اند . نام موسی 136 بار در قرآن کریم مذکور افتاده است . صوفیه او را مظهر حکمت عِلوی دانند (فصوص الحکم ، فصِّ موسوی) . طبق اصل حقیقت نوعیه که می گوید برای هر یک از نیکان و شریران در هر عصر و روزگاری مظهری وجود دارد ، منظور از حضرت موسی (ع) هر هدایتگر صاحب نَفَسی است که دارای عصای همّت و ید بیضای هدایت است و به داد سالکانی می رسد که از سوی فرعون نَفس و سپاهیان اهریمنی اش مورد تعقیب قرار گرفته اند و در تلاطمات امواج دریای سیاهِ وهم و خیالات مزاحم ، راهی امن پدید می آورد . مولانا در دفتر سوم مثنوی ، بیت 1253 فرماید :
موسی و فرعون در هستیِّ توست / باید این دو خصم را در خویش جُست
این باد اندر هر سَری ، سودایِ دیگر می پَزَد / سودایِ آن ساقی مرا ، باقی همه آنِ شما
این بادهای توفندۀ فتنه ها و فراز و فرودهای روزگار در هر آدمی احوالی می انگیزد . یعنی آدمیان در رویارویی با جزر و مد زندگی حالات گوناگونی پیدا می کنند . حال آنکه دل من در این زلزله های سهمگین روزگار و سونامی های اقیانوس روح فقط هوای حضرت معشوق کرده است . پس عشق آن ساقی که با شراب محبّت خود مرا مست کرده است برای من بس است و جز عشق او هر چه در این عالَم وجود دارد ، شما را .
این باد = اشاره به دریای طوفانی دارد که در بیت سوم همین غزل آمده است .
سودا = یکی از آمیزه های چهارگانه طب قدیم می باشد . مایعی است سیاه رنگ و ترش و شیرین که طبع آن خشک و سرد است . غلبۀ سودا در بدن سبب بیماری های عصبی و روانی می گردد . اطبای قدیم ، عشق را نیز در همین ردیف قرار می دادند . در اینجا سودا معادل خیالات و آرزوهای دور و دراز است .
ساقی = آب دهنده ، باده دهنده ، ساقی با شرابی که می دهد شخص را از هوشیاری به عالَم محو و مدهوشی می برد . زیرا در هوشیاری ، آدمی غمانِ بود و نابود می خورد و افسرده و شکسته بال می شود و در عالَم مستی از این هوشیاری زیان بار می رهد . ساقی در مثنوی و دیوان غزلیات گاه به حضرت حق اطلاق شود زیرا حضرت حق با تجلیّات عشقیۀ خود موجب سُکر و مستی سالک شود . در دفتر پنجم مثنوی ، بیت 2108 آمده :
عقل آید سوی حِلمش مُستجیر / ساقی ام تو بوده ای ، دستم بگیر
دیروز ، مستان را به رَه ، بِربُود آن ساقی ، کُلَه / امروز ، مَی درمی دهد تا بر کَنَد از ما قَبا
همین دیروز بود که ساقی ازل با دلربایی های خود در میانۀ سیر و سلوک سالکانِ مست از بادۀ عشق ، کلاه از سرشان در ربود . یعنی جزیی از هستی شان را از آنان گرفت . امّا امروز همان ساقی ازل چندان از شراب عشق خود به آنان نوشانید که از فرط مستی از خود بی خود شدند و آن گاه جامه از سرشان برکند . یعنی کلِّ هستی شان را از آنان در ربود و به مقام فنای فی الله و بقای بِالله رسانیدشان . [ در این بیت سیر استکمالی را بازگو کرده است . فرآیند نیل به مقام فنای فی الله تدریجی و منزل به منزل است . ]
به ره = در راه ، در اثنای سیر و سلوک و طی طریق .
کلاه ربودن = در اینجا کنایه از ربودن جزیی از هستی سالک است .
قَبا = جامه رویین است یعنی لباسی است که روی لباس های دیگر و یا روی پیراهن می پوشند و دارای تکمۀ قیطانی است . در اینجا رمز تن (جسم و کالبد) است . مولانا در غزل شماره 526 ، بیت 7 فرماید :
من که ز جان بُبریده ام ، چون گُل قَبا بِدریده ام / زان رو شدم که عقل من با جان من بیگانه شد
برکندن قَبا =کنایه از ربودن تمام هستی سالک است و رسیدن به مقام پاکباختگی کامل .
ایِ رَشکِ ماه و مشتری ، با ما و پنهان چون پَری / خوش خوش کشانم می بَری ، آخر نگویی تا کجا ؟
ای حضرت معشوق که در جمال و صفا مورد حسد ماه و مشتری هستی و در عین آنکه با ما و همراه ما هستی ، مانند جن و پری از دیدگانمان پنهانی . آرام آرام ، هستی مرا از من درمی رباییولی نمی گویی مقصد و مقصود این جذب و انجذاب تا به کجاست ؟
ماه = قمر زمین ، سیاره ای کوچک که به دور خود و به دور زمین می چرخد و از خورشید کسب نور می کند . بشر از آغاز تا به امروز آن را زیبا و شکوهمند می دیده است . از این رو ماه در ادبیات همۀ ملل ، نماد زیبایی است .
مشتری = یکی از بزرگترین سیارات منظومۀ شمسی است که به چشم غیر مسلّح بعد از زُهره از سایر سیارات منظومه شمسی درخشان تر است . حجم آن نسبت به زمین 1316 مرتبه بزرگ تر است . در احکام نجومی آن را سعد و مبارک دانسته اند و در ادبیات فارسی نیز از آن به نیکی یاد شده است . این سیاره نیز نزد همۀ ملل مظهر زیبایی است ( فرهنگ اصطلاحات نجومی ، ص 580 ) .
خوش خوش = به تدریج ، ذرّه ذرّه ، آهسته آهسته .
کشانم می بَری =همۀ آثار و رسوم وجود کاذب مرا محو می کنی .
هر جا روی ، تو با منی ، ای هر دو چشم و روشنی / خواهی سویِ مستیم کش ، خواهی بِبَر سویِ فَنا
ای حضرت معشوق ، هر جا که بروی با من هستی . ای آنکه چشم منی و نور چشم من . یعنی ای عزیزترین عزیزانم ، اختیار با توست . هم می توانی مرا به سوی مستی بکشانی و کاملاََ مستم کنی و هم می توانی از آن هم بالاتر ، مرا به سوی فنا ببری . [ عاشق حقیقی در برابر معشوق هیچ اراده و خواسته ای جز ارادۀ معشوق ندارد و تمام وجودش از حضور معشوق لبریز شده است . ]
مولانا در غزل 1377 ابیات 1 و 2 فرماید :
ای با من و پنهان چو دل از دل سلامت می کنم / تو کعبه ای هر جا روم قصد مقامت می کنم
هر جا که هستی حاضری از دور در ما ناظری / شب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم
مستیم کش = مرا به سوی مستی بکش .
فناء = در نظام فکری و عرفانی مولانا وقتی است که هستیِ متناهی فرو ریزد و از میان برخیزد و هستیِ نامتناهی می ماند . یعنی شخص از راه زدودن حالات و صفات ناپسند و آراستن خود به اخلاق و صفات الهی ، از هستی دروغین خود می میرد و در هستی برین و نوین الهی زاده می شود .
عالَم چو کوهِ طور دان ، ما همچو موسی طالبان / هر دَم تجلّی می رسد ، برمی شکافد کوه را
این جهان هستی را مانند کوه طور فرض کن . و ما عاشقان نیز مانند موسی (ع) طالب دیدار یار هستیم . امّا خبر نداریم که پیوسته و دم به دم تجلّیات حضرت معشوق بر کوه هستی جزئی و هویت وهمی ما ، در می رسد و آن را محو و متلاشی می کند .
این بیت در باب ارتباط خدا با جهان است . هر یک از ما آدمیان موسای زمانه خودیم و هر نقطه این جهان نیز کوه طور است و رابطه انسان با خدا نیز رابطه عاشقی است نه رابطه خدا و بنده . مولانا در بیان یکی از مکاشفات عرفانی خود در غزل 131 ابیات 1 تا 3 فرماید :
من چو موسی در زمان آتش شوقِ لقا / سوی کوه طور رفتم حَبّذانی حَبّذا
دیدم آنجا پادشاهی ، خسروی ، جان پروری / دلربایی ، جانفزایی ، بس لطیف و خوش لقا
کوه طور و دشت و صحرا از فروغِ نور او / چون بهشت جاودانی گشته از فرّ و ضیا
کوه طور = کوهی در شبه جزیره سینا که امروزه معرف به جبل موسی است . میان دریای مدیترانه در شمال شرقی مصر و کانال سوئز در غرب این صحرا و خلیج عقبه در شرق آن واقع شده است . این همان کوهی است که حق تعالی برای نخستین بار موسی (ع) را مورد خطاب قرار داد .
ما همچو موسی طالبان = طبق مفاد آیه 83 و 84 سورۀ طه موسی (ع) از شوق دیدار حق تعالی جلوتر از قوم و به شتاب ، خود را به کوه طور رسانید و گفت : « پروردگارا به سویت شتافتم تا از من خشنود شوی » . عاشق چیزی جز رضای معشوق نمی خواهد و موسی (ع) بنده ای عاشق بود .
تجلّی = در لغت به معنی آشکار شدن و روشن شدن است و در اصطلاح صوفیه عبارت است از ظهور شمس حقیقت در کائنات و پدیده های جهان هستی . «خورشید ، یک است و آینه ها بسیارند» .
هر دم تجلّی می رسد = طبق نظر عرفا و صوفیه و همچنین مولانا ، تجلّیات حضرت معشوق را پایانی نیست و آن حضرت هیچ تکراری در تجلّیات خود ندارد .
بر می شکافد کوه را = اشاره است به آیه 143 سورۀ اعراف « … چون پروردگار موسی بر کوه طور تجلّی کرد . آن را خرد و متلاشی کرد و موسی بی هوش افتاد … » .
یک پاره اَخضَر می شود ، یک پاره اَبهَر می شود / یک پاره گوهر می شود ، یک پاره لعل و کهربا
وقتی کوه هستی کاذب ما بر اثر تجلّیات حضرت معشوق متلاشی شد ، این وجود ارزش پیدا می کند . یک تکه اش می شود گُل و سبزه ، یک تکه اش می شود گُل خوشبوی نرگس ، یک تکه اش می شود گوهر و یک تکه اش می شود لعل و کهربا . [ وقتی که حضرت معشوق در وجود سالک تجلّی کند سراسر وجود او از حضور حق پُر می شود و دیگر جایی برای منِ دروغینِ او باقی نمی ماند و هر اندازه آدمی خود را از هستی های دروغین تهی گرداند به همان نسبت خداوند در فضای خالی او حضور پیدا می کند و او را از خود می آکند . ]
اَحضَر = سبز ، سبزه .
عَبهَر = نرگس ، در اینجا مطلق گُل است .
ای طالبِ دیدارِ او ، بنگر در این کُهسارِ او / ای کُه چه باده خورده ای ؟ ما مست گشتیم از صَدا
ای سالکی که مانند موسی می خواهی به دیدار حضرت معشوق نایل شوی ، ابتدا نگاه کن به کوهساری که محلِّ تجلّی حضرت معشوق واقع شد . یعنی همانطور که کوه طور بر اثر تجلّی خداوند بر خود شکافت و ارزش یافت . تو نیز ای سالک هر گاه بر اثر تجلّی حق ، هویّت خیالی و کاذبت محو شود قدر و اعتبار می یابی . ای کوه مگر چه شرابی خورده ای که این سان مست شده ای ؟ و ما نیز از پژواک خروش مستانۀ تو مست شده ایم .
ای باغبان ای باغبان در ما چه در پیچیده ای / گر بُرده ایم انگورِ تو ، تو بُرده ای انبانِ ما
ای باغبان عالَم هستی ، از ما چه می خواهی ؟ اصلاََ چرا این قدر ما را مورد عتاب و خطاب قرار می دهی ؟ اگر ما انگور تو را برده ایم و خورده ایم ، تو نیز انبان هست و نیست مان را از ما گرفته ای . ما از شراب تو مست شده ایم و تو نیز وقتی دیدی که ما مستیم و ناهوشیار ، دار و ندارمان را بردی و ما را به مقام فقر و فنای کامل رساندی . [ در اینجا مراد از باغبان ، حضرت حق است که نگاهبان باغ مخلوقات و حادثات است . ]
باغ = از جمله نمادهای پر بسامد مولاناست .
باغ نماد جهان برین است . در غزل 648 ، بیت 6 آمده :
یک دستۀ گُل کو اگر آن باغ بدیدید ؟ / یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید ؟
باغ درون شکوهمند عارف است که آکنده از گل و میوه های فضایل است . در دفتر اوّل مثنوی ، بیت 1897 فرماید :
باغ دل را سبز و تر و تازه بین / پر ز غنچۀ وَرد و سرو و یاسمین
باغ به منزلۀ همۀ نعمت های معنوی . در دفتر سوم مثنوی ، بیت 3405 آمده :
باغ گفتم نعمت بی کیف را / کاصل نعمت هاست و مجمع باغ ها
عشق ، باغی سرسبز و با نشاط است . در دفتر اوّل مثنوی ، بیت 1793 فرماید :
باغ سبز عشق کو بی منتهاست / جز غم و شادی در او بس میوه هاست
درپیچیدن = کسی را مورد عتاب و خطاب قرار دادن ، سخت گرفتن بر کسی ، مأاخذه کردن .
بردن انگور = در اینجا کنایه از تمتّع اندک است ، زیرا از باغ انگور چند خوشه برداشتن چه اهمیتی دارد ؟
بردن انبان = کنایه از هست و نیست و دار و ندار کسی است .
شرح و تفسیر غزل 13 شرح و تفسیر غزل 15
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
غزلیات مولانا ثبت لحظه های سُکر و بی خویشی های اوست .
من خَمُش کردم و در جوی تو افکندم خویش / که ز جوی تو بُوَد رونقِ شعرِ ترِ من
به گفتۀ یکی از اقدامِ تذکره ها : « اکثر کلمات مولانا در حالت سُکر در بیان آمده است » ( زندگی نامه مولانا ، سپهسالار ، ص 46 ) . این غزلیات از حیث موسیقیایی و اُرکستراسیونِ واژگان در سراسر تاریخ ادبیات ایران ، همتا ندارد و گویی رقص و سماع مولانا و یارانش با تمام شور و شکوه در غزلیات او تابش یافته است . در این غزلیات معنی چنان بر لفظ ، پیشی گرفته که گاه بی هیچ حذری مرزهای سنّتی و کلیشه ای غزل را درمی نوردد و قواعد کهنه عروض و قافیه را در هم می ریزد و نوآوری می کند …
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان غزلیات شمس تبریزی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح دیوان شمس تبریزی از مولانا جلال الدین محمد بلخی – جلد اوّل – نوشته کریم زمانی