علامت عاقل تمام و نیم عاقل و مرد تمام و نیم مرد | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
علامت عاقل تمام و نیم عاقل و مرد تمام و نیم مرد | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 2188 تا 2201
نام حکایت : حکایت مژده دادن ابویزید از زادن خرقانی پیش از سال ها
بخش : 14 از 14 ( علامت عاقل تمام و نیم عاقل و مرد تمام و نیم مرد )
خلاصه حکایت مژده دادن ابویزید از زادن خرقانی پیش از سال ها
بایزید بسطامی با اینکه سال ها پیش از تولّدِ شیخ ابوالحسنِ خرقانی وفات کرده بود . با اینحال از ولادت و شخصیتِ ظاهری و باطنی ابوالحسن خبر داد . زیرا در یکی از روزها بایزید همراه با عدّه ای از مریدانش در حالِ سفر بود که به حومۀ شهر ری رسیدند و ناگهان بایزید به مریدانش گفت : بوی دلاویزی از ناحیه خرقان به مشامم می رسد . این رایحۀ دلنشین حاکی از آن است که در سالیانِ بعد عارفی کامل به نامِ شیخ ابوالحسن خرقانی ظهور خواهد کرد و با انوارِ روحیِ خود طالبان را اررشاد می کند و مرید من شود و …
متن کامل ” حکایت مژده دادن ابویزید از زادن خرقانی پیش از سال ها ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل ابیات علامت عاقل تمام و نیم عاقل و مرد تمام و نیم مرد
ابیات 2188 الی 2201
2188) عاقل آن باشد که او با مَشعله است / او دلیل و پیشوای قافله است
2189) پیروِ نورِ خود است آن پیشرو / تابعِ خویش است آن بی خویش رَو
2190) مؤمنِ خویش است و ایمان آورید / هم بدآن نوری که جانَش زو چَرید
2191) دیگری که نیم عاقل آمد او / عاقلی را دیدۀ خود داند او
2192) دست در وَی زد چو کور اندر دلیل / تا بدو بینا شد و چُست و جلیل
2193) و آن خَری کز عقل ، جَوسَنگی نداشت / خود نبودش عقل و عاقل را گذاشت
2194) ره نداند ، نه کثیر و ، نه قلیل / ننگش آید آمدن خَلفِ دلیل
2195) می رود اندر بیابانِ دراز / گاه لنگان آیس و ، گاهی به تاز
2196) شمع نَه ، تا پیشوایِ خود کند / نیم شمعی نَه ، که نوری کد کند
2197) نیست عقلش ، تا دمِ زنده زند / نیم عقلی نَه ، که خود مُرده کند
2198) مردۀ آن عاقل آید او تمام / تا برآید از نشیبِ خود به بام
2199) عقلِ کامل نیست ، خود را مُرده کن / در پناهِ عاقلی زنده سُخُن
2200) زنده نی تا همدمِ عیسی بُوَد / مُرده نی تا دَمگهِ عیسی شود
2201) جانِ کورَش گام هر سو می نهد / عاقبت نَجهَد ، ولی برمی جهد
شرح و تفسیر علامت عاقل تمام و نیم عاقل و مرد تمام و نیم مرد
عاقل آن باشد که او با مَشعله است / او دلیل و پیشوای قافله است
خردمند کسی است که مشعلِ هدایت به دست گرفته باشد . او راهنما و پیشاهنگِ کاروان سالکان است . [ مَشعله = مشعل ]
پیروِ نورِ خود است آن پیشرو / تابعِ خویش است آن بی خویش رَو
آن خردمندِ پیشرو در سلوک ، دنبالِ نورِ خود می رود و آن سالک بی خویش و فانی در حق ، تابعِ نورِ حق و هدایت خویش است . ( بی خویش رَو = بی خویش رونده ، کسی که در سلوک انانیّت و هستی خود را در حق مستهلک کرده و در دستانِ خداوند است ) [ در مصراعِ دوم جمع اضداد دیده می شود زیرا از یک طرف می گوید آن عارفِ بِالله ، بی خویش است و از طرفی می گوید او تابع خویش است . امّا منظور از اینکه می گوید او تابع خویش است اینست که او مطیع و تسلیم حضرت حق است . چرا که او خود را در حق فانی کرده و از منزل وجودِ مجازی گذر کرده است . ]
مؤمنِ خویش است و ایمان آورید / هم بدآن نوری که جانَش زو چَرید
آن خردمندِ راستین ، به خویشتن ایمان آورده . پس شما نیز به آن نوری که جانش از آن پرورش یافته و به کمال رسیده ایمان بیاورید . [ چَریدن = چرا کردن ، در اینجا به معنی پرورش و رشد و کمال یافتن ]
دیگری که نیم عاقل آمد او / عاقلی را دیدۀ خود داند او
کسی که عقلِ کمال نیافته ای دارد باید شخصِ خردمندی را به منزلۀ چشم و هدایتگرِ خود برگزیند و بواسطۀ او طی طریق کند .
دست در وَی زد چو کور اندر دلیل / تا بدو بینا شد و چُست و جلیل
همانطور که آدمِ نابینا برای راه یافتن به راهنمایی بینا نیاز دارد . او نیز باید به کمکِ شخصِ خردمند ، چابک و بزرگ و بلند مرتبه گردد .
و آن خَری کز عقل ، جَوسَنگی نداشت / خود نبودش عقل و عاقل را گذاشت
و آن لاغی که به اندازۀ یک جو عقل ندارد . به علّتِ بی عقلی ، آن خردمندِ فرزانه را رها می کند . ( جَوسَنگ = به مقدار یک جو ) [ آدمیانِ حمار صفت به عقلا بی اعتنایی می کنند و تابع هوی و هوسِ خود می شوند . ]
ره نداند ، نه کثیر و ، نه قلیل / ننگش آید آمدن خَلفِ دلیل
آن ناقص العقل با وجودِ آنکه اصلاََ به راه آشنایی ندارد . با اینحال عارش می آید که به دنبالِ راهنما حرکت کند .
می رود اندر بیابانِ دراز / گاه لنگان آیس و ، گاهی به تاز
آن نادان در هامونِ پهناور گاهی لنگ لنگان با حالتِ نومیدی می رود و گاهی با شتاب . ( آیس = ناامید ، مأیوس ) [ کسی که در این دنیا بدونِ راهنما و سرمشقِ صالح زندگی کند ، حیاتِ او مبنای صحیحی ندارد و بر خطِ اعتدال حرکت نمی کند و دایماََ سرگشته و حیران است . زیرا حُسن و قُبح را نمی شناسد . ]
شمع نَه ، تا پیشوایِ خود کند / نیم شمعی نَه ، که نوری کد کند
آن نادان ، شمعِ بصیرت و عقل ندارد که راهنمای خود سازد . و حتّی یک نیمه شمع نیز همراه ندارد که نوری کسب کند . ( کد = گدایی ، دریوزگی ، در اینجا یعنی اکتساب و اقتباس ) [ این نادان در واقع در جهلِ مرکب است . زیرا مَثَلِ او به کسی مانَد که بدونِ شمع و چراغ در راهی تاریک برود و چون با شمع داران و چراغ داران مواجه شود شمع و چراغی همراه ندارد که آنرا به کمکِ ایشان روشن کند و راه افتد . پس این نادان نه خود شمعِ عقل دارد و نه استعدادِ اقتباس از نورِ عقل راه یافتگان را دارد . ]
نیست عقلش ، تا دمِ زنده زند / نیم عقلی نَه ، که خود مُرده کند
آن نادان نه عقلی دارد که به حیاتِ حقیقی دست یازد و نه نیمه عقلی که خود را در برابر خردمندانِ حقیقی تسلیم کند . [ مُرده کند = کنایه از تسلیم شدن و اطاعت است / دمِ زنده زدن = کنایه از داشتن حیاتِ حقیقی و معنوی است . نه فقط حیاتِ بهیمی ، زیرا بهایم نیز نَفَس می کشند و حیاتِ طبیعی دارند . امّا این حیات ، مطلوبِ عارفان نیست بلکه حیاتِ طیّبه و زندگی برین ، موردِ نظرِ آنان است . پس حیاتِ مطلوب ، آن حیاتی است که هم قلب و روحِ آدمی زنده باشد و هم با دَمِ مسیحایی خود مرده دلان را حیاتِ معنوی بخشد . ]
مردۀ آن عاقل آید او تمام / تا برآید از نشیبِ خود به بام
اگر آن نادان ، نیمه عقلی می داشت می توانست خود را بکلّی در برابرِ آن خردمندِ راه دان تسلیم کند تا از حضیضِ گمراهی به بلندایِ هدایت برسد . ]
عقلِ کامل نیست ، خود را مُرده کن / در پناهِ عاقلی زنده سُخُن
اگر عقلِ کامل نداری . لااقل خود را در پناهِ سخنانِ حیات بخشِ عاقلی تسلیم کن .
زنده نی تا همدمِ عیسی بُوَد / مُرده نی تا دَمگهِ عیسی شود
این نادان ، حیاتِ معنوی ندارد تا مصاحب و همدم عیسی و عیسی نَفَسان باشد و در عینِ حال مُرده هم نیست که با نَفَس حیات بخشِ عیسی و عیسی نَفَسان زنده شود . [ این شخص در وادقع مصداقِ لایَمُوتُ وَ لایَحیی است و به سخت ترین عذاب ها که همانا جهلِ مُرکب است گرفتار شده است . بسیارند کسانی که نه به دانایی و معرفت شده اند و نه به جهل و غفلتِ خود واقف . نمی دانند که نمی دانند . ]
جانِ کورَش گام هر سو می نهد / عاقبت نَجهَد ، ولی برمی جهد
جانِ نابینای این نادان به هر جانبی کور کورانه قدم می گذارد . و سرانجام با همۀ تکاپوی خود رستگار نمی شود بلکه مضطرب و بیتاب می گردد . [ مولانا برای تفهیمِ موضوع ، حکایت بعد را می آورد . ]
دکلمه علامت عاقل تمام و نیم عاقل و مرد تمام و نیم مرد
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر چهارم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات