شرح و تفسیر گفتن علی با قرین خود که چون خدو انداختی در روی من نفس من جنبید

شرح و تفسیر گفتن علی با قرین خود که چون خدو انداختی در روی من نفس من جنبید در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر گفتن علی با قرین خود که چون خدو انداختی در روی من نفس من جنبید

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 3975 تا 4003

نام حکایت : خدو انداختن خصم در روی امیرالمومنین علی علیه السلام

بخش : 9 از 9

مثنوی معنوی مولوی
داستان و حکایت

حضرت امیر مومنان علی علیه السلام روزی با یلی از یلان پر آوازه عرب پیکاری کرد . در کشاکش این نبرد ، حضرت ، او را بر زمین افکند و تیغی رخشان از کام نیام برکشید تا کارش را تمام کند . در این هنگام ، آن پهلوان شکست خورده از روی خشم و حقارت ، آب دهانی بر رخسارۀ تابناک آن بزرگ راد مرد افکند . زیرا مطمئن بود که دیگر کارش تمام است و امیدی بر ادامه زندگی نیست .ولی بر خلاف این انتظار دید ، که آن حضرت ، بی درنگ ، شمشیر خود را بر زمین افکند و دست از هلاکت او بداشت . دیدگان بُهت زده آن یل ، نظاره گر آین صحنۀ خیال انگیز و افسانه ای بود . در کوران شگفتی و حیرت بود که از او پرسید : تو که شمشیر بُرا و آبدار داشتی و…

متن کامل حکایت خدو انداختن خصم در روی امیرالمومنین علی علیه السلام را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل ابیات 3948 الی 3974

3975) گفت امیرالمومنین با آن جوان / که به هنگام نبرد ای پهلوان

3976) چون خدو انداختی در روی من / نَفس ، جنبید و تَبَه گشت خویِ من

3977) نیم بهرِ حق شد و ، نیمی هوا / شرکت اندر کارِ حق ، نَبوَد روا

3978) تو نگاریدۀ کفِ مولاستی / آنِ حقّیِ ، کردۀ من نیستی

3979) نقشِ حق را هم به امرِ حق شکن / بر زُجاجه دوست سنگِ دوست زن

3980) گَبر ، این بشنید و نوری شد پدید / در دلِ او تا که زنّاری بُرید

3981) گفت : من تُخمِ جَفا می کاشتم / من تو را نوعی دگر پنداشتم

3982) تو ترازویِ اَحَدخُو بوده ای / بل زبانۀ هر ترازو بوده ای

3983) تو تبار و اصل و خویشم بوده ای / تو فروغِ شمعِ کیشم بوده ای

3984) من غلامِ آن چراغِ چَشم جُو / که چراغت روشنی پذرفت ازو

3985) من غلامِ موج آن دریای نور / که چنین گوهر درآرد در ظُهور

3986) عرضه کن بر من شهادت را که من / مر تو را دیدم سرافراز زَمن

3987) قربِ پَنجَه کس ز خویش و قومَ او / عاشقانه سوی دین کردند رُو

3988) او به تیغِ حِلم ، چندین حلق را / وا خرید از تیغ ، چندین خلق را

3989) تیغِ حلم از تیغِ آهن تیزتر / بل ز صد لشکر ظفر انگیزتر

3990) ای دریغا لقمۀ دو خورده شد / جوشش فکرت از آن ، افسرده شد

3991) گندمی ، خورشیدِ آدم را کُسوف / چون ذَنَب ، شَعشاع بَدری را خَسوف

3992) اینت لطفِ دل که از یک مشت گِل / ماهِ او چون میشود پروین گُسِل

3993) نان ، چو معنی بود ، خوردش سود بود / چوم که صورت گشت ، انگیزد جُحود

3994) همچو خارِ سبز ، کاشتُر می خورد / ز آن خودش صد نفع و لذّت می برد

3995) چون که آن سبزیش رفت و خُشک گشت / چون همان را می خورد اُشتُر ز دشت

3996) می دراند کام و لُنجش ای دریغ / کان چنان وَردِ مُربّی گشت تیغ

3997) نان ، چو معنی بود ، بود آن خارِ سبز / چون که صورت شد ، کنون خشک است و گَبز

3998) تو بدان عادت که او را پیش از این / خورده بودی ، این وجودِ نازنین

3999) بر همان بو می خوری این خشک را / بعد از آن کآمیخت معنی با ثَری

4000) گشت خاک آمیز و خشک و گوشت بُر / ز آن گیاه اکنون بپرهیز ای شتر

4001) سخت خاک آلود می آید سخُن / آب ، تیره شد ، سَرِ چَه بند کُن

4002) تا خدایش باز صاف و خوش کند / او که تیره کرد ، هم صافش کند

4003) صبر آرد آرزو را ، نه شتاب / صبر کن ، وَالله اَعلَم بِالصّواب

شرح و تفسیر گفتن علی با قرین خود که چون خدو انداختی در روی من نفس من جنبید

گفت امیرالمومنین با آن جوان / که به هنگام نبرد ای پهلوان


امیر مومنان به آن جوان گفت : ای پهلوان به هنگام نبرد . [ تکمیل معنا در بیت بعد ]

چون خدو انداختی در روی من / نَفس ، جنبید و تَبَه گشت خویِ من


چون که تو به روی من آب دهان انداختی . بنا به غریزه و مقتضای بشری . نَفسِ من به حرکت درآمد و خویم آشفته و پریشان شد . [ خدو = آب دهان ]

نیم بهرِ حق شد و ، نیمی هوا / شرکت اندر کارِ حق ، نَبوَد روا


پس نیمه ای از این نبرد ، برای حق شد و نیمه ای دیگر برای هوای نفس . بنابراین شرک و انبازی برای حق روا نیست .

تو نگاریدۀ کفِ مولاستی / آنِ حقّیِ ، کردۀ من نیستی


تو ساخته و پرداخته حضرت مولای عالم وجود (پروردگار) هستی . تو را حق تعالی آفریده . پس تو بنده و ساخته قدرت او هستی . نه مصنوع و مخلوق من .

نقشِ حق را هم به امرِ حق شکن / بر زُجاجه دوست سنگِ دوست زن


نقش حق را هم با فرمان حق بشکن . بر شیشۀ دوست هم سنگ دوست بزن . یعنی انسان که مصنوع دست الهی است و شیشه ای است که در کارخانه حق ساخته شده . باید با سنگ مشیّت حق و ارادۀ الهی شکسته شود نه سنگ هوی و هوس آدمی . [ زجاجه = شیشه ]

گَبر ، این بشنید و نوری شد پدید / در دلِ او تا که زنّاری بُرید


آن پهلوان نامسلمان ، همینکه از حضرت علی (ع) این سخنان را شنید . در دلش نوری ظاهر شد و فوراََ از بی دینی دست برداشت . [ گبر = آتش پرست ولی در اینجا به معنای کافر و مشرک استعمال شده . زنّار بریدن = کنایه از مسلمان شدن ، از کفر توبه کردن ]

گفت : من تُخمِ جَفا می کاشتم / من تو را نوعی دگر پنداشتم


آن پهلوان گفت : من در حق تو جفا کردم . زیرا تو را نوع دیگری می پنداشتم . یعنی گمان می کردم که تو مانند اهلِ هوی و غضب سریعاََ انتقام می گیری .

تو ترازویِ اَحَدخُو بوده ای / بل زبانۀ هر ترازو بوده ای


تو ترازویی هستی که در عدالت و درستی ، خوی الهی داری و زبانۀ شاهین همه ترازوها تویی . یعنی همه ترازوها به وسیله تو میزان می شوند . [ تو معیار همه هستی ]

تو تبار و اصل و خویشم بوده ای / تو فروغِ شمعِ کیشم بوده ای


تو دودمان و اصلِ من بوده ای و تو فروغ و پرتو شمع مذهب و کیش من بوده ای . [ تبار = دودمان و اصل و نسب ]

من غلامِ آن چراغِ چَشم جُو / که چراغت روشنی پذرفت ازو


من غلام و بنده آن چراغی هستم که در طلب چشم است . که تو ای علی ، چراغ دلت از او روشنایی پذیرفت . [ آن حضرت به هر که طالب بینایی باشد روشنی می دهد . چشم جو = جوینده چشم بینا ، جوینده شخص روشن بین ]

من غلامِ موج آن دریای نور / که چنین گوهر درآرد در ظُهور


من غلام و بنده موجِ آن دریای نوری هستم که مانند تو گوهری معنوی پدید آورده است .

عرضه کن بر من شهادت را که من / مر تو را دیدم سرافراز زَمن


ای علی ، بر من شهادت را عرضه کن . یعنی آماده ام تا شعار لااله الالله و محمد رسول الله را بگویم و مسلمان شوم که من تو را سرافراز دوران و گزیدۀ زمان شناختم .

قربِ پَنجَه کس ز خویش و قومَ او / عاشقانه سوی دین کردند رُو


از قوم و قبیلۀ او دست کم پنجاه نفر عاشقانه به دین اسلام درآمدند .

او به تیغِ حِلم ، چندین حلق را / وا خرید از تیغ ، چندین خلق را


حضرت علی (ع) با شمشیر حِلم ، گلوهای بسیار و مردم بسیاری را از شمشیر برنده ای که زندگانی آنها را خاتمه می داد رهایی بخشید .

تیغِ حلم از تیغِ آهن تیزتر / بل ز صد لشکر ظفر انگیزتر


شمشیر حِلم و گذشت از تیغِ آهنین نیز تیزتر است . بلکه از صد لشکر هم بیشتر پیروزی به بار می آورد . [ در این باره مهاتما گاندی سخنی پر معنی و زیبا دارد . « سخت ترین دل ها و خشن ترین جهالت ها هم در برابر طلوع خورشید تحمل رنج بدون خشم و بدون بدخواهی ، ناپدید خواهند شد » و باز گوید « محبت نیرومندترین قدرتی است که جهان در اختیار خود دارد و در عین حال ، ساده ترین نیرویی است که می توان تصور کرد . ( همه مردم برادرند ، ص 160 ) ]

ای دریغا لقمۀ دو خورده شد / جوشش فکرت از آن ، افسرده شد


ای دریغا که یکی دو تا لقمه صوری خورده شد و بر اثر آن ، جوشش فکرت و جریان حکمت ، افسرده و خموش شد . [ وقتی که مولانا به اینجا می رسد . گویا غذایی تناول می کند و احساس می کند که دیگر آن جوشش قبل از طعام را ندارد . پس این چند بیت را تقریر می کند . یا شاید «لقمه دو» استعاره از تمنّعات دنیوی باشد و یا ممکن است واقعه مرگ همسر حسام الدین باشد . الله اعلم ]

گندمی ، خورشیدِ آدم را کُسوف / چون ذَنَب ، شَعشاع بَدری را خَسوف


مولانا در جواب این سوال احتمالی که ممکن است چند لقمه غذا جلوی جوشش معنوی را بگیرد ؟ می گوید : این تعجب ندارد . که خوردن یک دانه گندم ، سبب تیرگی و گرفتگی خورشید وجود حضرت آدم (ع) شد . برای مثال ، ذَنَب ، سبب خسوف ماه کامل (بَدر) می شود . [ ذَنَب = از اصطلاحات نجومی است و آن دو نقطه تقاطع فلک حامل و فلک مایل قمر است و آن را به فارسی جوز هر دم گویند . ( فرهنگ اصطلاحات نجومی ، ص 304 ) . توضیح اینکه خورشید را مداری است و ماه را نیز مداری جداگانه است . آن موضعی که دو مدار مذکور ، مقابل هم می شوند . تقاطع گویند . و دو نقطه آن تقاطع را عَقدتین گویند . بر آن عَقد که ماه بگذرد و شمالی باشد . راس گویند و از آن عَقد که ماه بگذرد و جنوبی باشد . به آن ذَنَب گویند . پس هرگاه که روی خورشید به پشت ماه باشد . کسوف واقع می شود . و هر وقت که میان خورشید و ماه ، زمین حائل گردد خسوف می شود . ( شرح کبیر انقروی ، ج 3 ، ص 1434 ) ]

اینت لطفِ دل که از یک مشت گِل / ماهِ او چون میشود پروین گُسِل


ببین دل ، چقدر لطیف و حساس است که . به سبب مشتی گِل ، بدرِ کاملّ آن مانند ستارۀ پروین پراکنده گردد . یعنی کمترین آلودگیهای مادی ، روح را تیره می کند . [ پروین یا ثریا = به معنی زن بسیار ثروتمند است . اینکه ثریا را به صورت اسم مصغر آورده اند . بدان علت است که شش یا هفت ستاره خُرد و کوچک دارد . ( فرهنگ اصطلاحات نجومی ، ص 102 و 103 ) . پروین گسل = پراکنده مانند ستاره پروین ]

منظور بیت : ادراکات عرفانی چنان لطیف است که با کمترین آلودگی مادی ، تیره می شود .

نان ، چو معنی بود ، خوردش سود بود / چوم که صورت گشت ، انگیزد جُحود


نان ، اگر معنوی باشد . انسان از خوردن آن فایده می برد . مراد از نان معنوی ، همان علوم و معارف الهی است . ولی اگر نان ، ظاهری و صوری باشد . موجب ستیزه گری با حق می شود . [ جُحود = انکار کردن و ستیزه نمودن ]

همچو خارِ سبز ، کاشتُر می خورد / ز آن خودش صد نفع و لذّت می برد


نانی که باعث حکمت و معرفت می شود . مانند خار سبزی است که شتر ، آن را می خورد و از آن صد نوع نفع و لذت می برد .

چون که آن سبزیش رفت و خُشک گشت / چون همان را می خورد اُشتُر ز دشت


وقتی که سبزی و لطافت آن خار از بین رفت و خشک و بی معنی شد . اگر شتر آن را از دشت بخورد . [ تکمیل معنا در بیت بعد ]

می دراند کام و لُنجش ای دریغ / کان چنان وَردِ مُربّی گشت تیغ


آن خارهای تیز و خشک . دهن و لب او را پاره می کند . چرا که آن گلشکر مانند تیغ ، تیز و برنده است . [ اگر دنیا ، فاقد معنا و روحانیت باشد . برنده و خطرناک و گزنده می شود . لُنج = لَب و لُپ . وَرد مُربّی = گلشکر ، گُل قند ]

نان ، چو معنی بود ، بود آن خارِ سبز / چون که صورت شد ، کنون خشک است و گَبز


اگر نان معنوی باشد . یعنی غذای باطنی نظیرحکمت و معارف باشد . مانند آن گیاه سبز است . ولی اگر غذا صوری باشد مانند آن خار ، خشک و ستبر است . [ گبز = ستبر ، درشت ]

تو بدان عادت که او را پیش از این / خورده بودی ، این وجودِ نازنین


ای وجود نازنین ، تو آن سخنان ما را که غذا و نان معنوی بود . پیش از این خوردی . [ ای حسام الدین چلبی ، ای وجود نازنین تو آن سخنان ما را که نان معنوی بود . قبلا خوردی و اکنون نیز مانند گذشته و روی اعتیاد به رایحه پاکیزه آن ، این الفاظ و گفتار خشک را ، خار سبز و لطیف می شماری و می خوری . ( شرح کبیر انقروی ، ج 3 ، ص 14378 ) از این بیت و ابیات بعدی دانسته می شود که حادثه ای رخ داده و احوال مولانا را دگرگون ساخته است . آیا این حادثه فوت همسر حسام الدین یا چیز دیگر ؟ ]

بر همان بو می خوری این خشک را / بعد از آن کآمیخت معنی با ثَری


و اکنون نیز مانند گذشته و روی عادت به بوی پاکیزۀ آن ، این کلمات و گفتار خشک را ، خار سبز می پنداری و می خوری . پس از آنکه معنا با خاک نمناک آمیخته شد . [ ثری = خاک نمناک ، خاک زمین ]

گشت خاک آمیز و خشک و گوشت بُر / ز آن گیاه اکنون بپرهیز ای شتر


اکنون آن کلمات ، به خاک آلوده گشته و مانند خار ، گوشت را پاره می کند . اینک ای شتر الهی از آن گیاه و فاقد سود پرهیز کن .

سخت خاک آلود می آید سخُن / آب ، تیره شد ، سَرِ چَه بند کُن


آب سخن ، تیره و آب آلوده گشته . سَرِ چاه قلب را ببند . [ مولانا ، سخنان خویش را به آب و قلب را به چاه تشبیه کرده است ]

تا خدایش باز صاف و خوش کند / او که تیره کرد ، هم صافش کند


تا اینکه خداوند ، کلام تیره را صاف گرداند و چشمه های علوم و معارف را بر آن چاه قلبی که از آب معنا خالی شده است دوباره برگرداند .

صبر آرد آرزو را ، نه شتاب / صبر کن ، وَالله اَعلَم بِالصّواب


این آرزو را ، صبر کردن برآورده می سازد نه شتاب ، صبر کن که خداوند بر مصلحت داناتر است .

بخش خالی. برای افزودن محتوا صفحه را ویرایش کنید.

دکلمه گفتن علی با قرین خود که چون خدو انداختی در روی من نفس من جنبید

دکلمه گفتن علی با قرین خود که چون خدو انداختی در روی من نفس من جنبید

زنگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟