شرح و تفسیر گردانیدن عمر نظر او را از مقام گریه به مقام استغراق در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر گردانیدن عمر نظر او را از مقام گریه به مقام استغراق
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 2199 تا 2222
نام حکایت : پیر چنگی که در عهد عمر از بهر خدا چنگ زد در میان گورستان
بخش : 12 از 13
در عهد عُمَر ، رامشگری چنگ نواز بود که آواز دلاویز او همانند دَمِ اسرافیل ، مُردگان را زندگی و نشاط می بخشید . او عُمری را بر این کار سپری کرد و رفته رفته برف پیری بر سر و رویش باریدن گرفت و کمرش از بارِ سنگین عُمر خمیده گشت و ابروانش بر روی چشمانش فرو خُفت . آواز دلپذیرش به ناخوشی گرایید و دیگر کسی طالب ساز و آواز او نبود . و او یکه و تنها در فقر و فاقه و ناتوانی غوطه ور شد تا آنکه پیوند امیدش از خلق ، گسست و دل به امید حق بست . تا اینکه شبی به گورستانی خاموش و فراموش در حومۀ مدینه رفت و با خود گفت : این بار باید برای خدا زخمه ها را بر رشته ساز به رفتار آورم و …
متن کامل حکایت پیر چنگی که در عهد عمر از بهر خدا چنگ زد در میان گورستان را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
2199) پس عُمَر گفتش که : این زاریِِّ تو / هست هم آثارِ هشیاریِِّ تو
2200) راهِ فانی گشته ، راهی دیگرست / زآنکه هشیاری ، گناهی دیگرست
2201) هست هشیاری ، ز یاد ما مضا / ماضی و مستقبلت ، پردۀ خدا
2202) آتش اندر زن به هر دو ، تا به کی / پُر گِرِه باشی ازین هردو چو نَی ؟
2203) تا گِرِه با نَی بُوَد ، همراز نیست / همنشینِ آن لب و آواز نیست
2204) چون به طَوفا ، خود به طَوفی مُرتَدی / چون به خانه آمدی ، هم با خودی
2205) ای خبرهات از خبردِه بی خبر / توبۀ تو از گناهِ تو بتر
2206) ای تو از حالِ گذشته ، توبه جو / کی کنی توبه از این توبه ؟ بگو
2207) گاه بانگِ زیر را قِبله کنی / گاه گریۀ زار را قُبله کنی
2208) چونکه فاروق آینۀ اسرار شد / جانِ پیر از اندرون بیدار شد
2209) همچو جان ، بی گریه و بی خنده شد / جانش رفت و جانِ دیگر ، زنده شد
2210) حیرتی آمد درونش آن زمان / که برون شد از زمین و آسمان
2211) جست و جویی از وَرای جست و جو / من نمی دانم ، تو می دانی ، بگو
2212) قال و حالی از وَرای حال و قال / غرقه گشته در جمالِ ذوالجلال
2213) غرقه ای نَی که خلاصی باشدش / یا به جز دریا ، کسی بشناسدش
2214) عقل جزو ، از کلّ گویا نیستی / گر تقاضا بر تقاضا نیستی
2215) چون تقاضا بر تقاضا می رسد / موجِ آن دریا بدینجا می رسد
2216) چونکه قصۀ حالِ پیر ، اینجا رسید / پیر و حالش روی در پرده کشید
2217) پیر ، دامن را ز گفت و گو فشاند / نیمِ گفته در دهانِ ما بماند
2218) از پیِ این عیش و عشرت ساختن / صد هزاران جان بشاید باختن
2219) در شکارِ بیشۀ جان باز باش / همچو خورشید جهان ، جانباز باش
2220) جان فشان افتاد خورشیدِ بلند / هر دَمی تی می شود ، پُر می کنند
2221) جان فشان ، ای آفتابِ معنوی / مر جهانِ کهنه را بنما نوی
2222) در وجودِ آدمی جان و روان / می رسد از غیب ، چون آبِ روان
پس عُمَر گفتش که : این زاریِ تو / هست هم آثار هشیاریِ تو
عُمَر به او گفت : این گریه و زاری تو از اثار هشیاری توست . یعنی هنوز «من» از تو برنخاسته و در وجود حق ، فانی نشده است . ( توضیح بیشتر در شرح بیت 57 همین دفتر آمده است )
راهِ فانی گشته ، راهی دیگر است / زآنکه هُشیاری ، گناهی دیگر است
آنکه با عشق حق فانی گشته راهش ، راهِ دیگری است . زیرا که گریه و زاری کردن در عین هوشیاری وجود ، در واقع یک گناه دیگر است . [ همانطور که قبلا گفته شد . ( شرح بیت 575 همین دفتر ) . هوشیاری یا صحو نقطه مقابل سُکر و بیخویشی است . ظاهرا مولانا نیز مانند بایزید بسطامی و عموم پیروان وی ( طَیفُوریان ) ، سُکر و بیخودی را بر صَحو و هوشیاری ترجیح داده اند . بدین جهت زاری را که از آثار صَحو است ناپسند می دارد . زیرا سالک در حال سُکر به حال خود نیست و در تصرف بیخودی است . ( بحور الالحان ، ص 893 )
هست هُشیاری ، ز یادِ ما مضا / ماضی و مستقبلت ، پردۀ خدا
گذشته و آینده تو همچو پرده ای است پوشاننده میان تو و خداوند . زیرا یاد کردن از گذشته ، دلیل بر هوشیاری و بقای «من» است . ( مضا = ماضی ، گذشته ) ( مستقبل = آینده )
آتش اندر زن به هر دو ، تا به کَی / پُر گِره باشی ار این هر دو چو نَی
پس باید به زمان گذشته و آینده ، آتش بزنی . یعنی شعله «فناء» را به خرمن زمان و همه قیدها بزنی تا جملگی را «محو» گردانی . آخر تو تا کی می خواهی همچون نی های پُرگِره از این قبیل قیدها داشته باشی . [ تعلق دل به زمان گذشته و آینده هر چند نیک است اما باز دلالت دارد بر بقای «من» که صفت مبتدیان است نه بی خویشان . ]
تا گِره با نَی بُوَد ، همراز نیست / همنشینِ آن لب و آواز نیست
و تا وقتی که نی در درون خود ، گره و بندهای بسیار داشته باشد . همراز نایی ( نوازنده نی ) نمی شود و نمی تواند دَمِ نایی را به صورت نغمه دلپذیر ، منعکس کند . وجود انسان نیز مانند نی است و قید زمان و مکان و شهوات در وجود او ، مانند عقده ها و گره های نی است و تا وقتی که انسان از این گره ها خلاص نشده ، نَفَسِ حق و دَمِ الهی از آن نمی گذرد و به ترنّم نمی رسد . پس آدمی باید درون خود را پاک کند .
چون به طوفا ، خود به طوفی مُرتدی / چون به خانه آمدی ، هم با خودی
تو کی به کعبه وحدت راه می یابی و کی بر گرد حقیقت می چرخی ؟ در حالیکه همواره بر گرد خود می چرخی و جامه و رِدای خود بینی در بر کرده ای . از اینرو در کعبه وحدت نیز باز گرفتار وجود شخصی و جزیی خود هستی و هنوز از کمند «من» نرهیده ای . [ طواف کعبه با جامه و لباس شخصی و متمایز جایز نیست . زیرا در آنجا باید من و هر نشانی که من را بنمایاند محو و فانی شود لذا باید به اِحرامِ فناء مُحرِم شد و از لباس هستی خود عاری گردید . ( طوف = گشتن بر گرد چیزی ، گشتن در کوچه و بازار ) ( مرتد = کسی که رِداء پوشیده باشد و مجازاََ کسی که در حجاب خود بینی فرو مانده باشد ) ]
– مولانا در بیت فوق گوید : سالک به هر حال و مقام که رسد و در آن توقف کند . حجابی است برای حال و مقامِ بالاتر ولی راهرو و عارف حقیقی کسی است که در احوال و مقامات و هیچ موقفی از مواقف سلوک ، توقف نکند . به قول شبستری : کسی بر سِر وحدت گشت واقف / که او واقف نشد اندر مواقف .
ای خبرهات از خبردِه بی خبر / توبۀ تو از گناهِ تو بتر
ای کسی که از خداوند خبر می دهی . بدان که همه این معارف و شناخت و خبرهایی که از او بر زبان جاری می کنی و یا در دل نهان می داری . عین بی خبری است . زیرا هیچ کس و هیچ چیز بر خدا احاطه ندارد که معرفت و ادراک حقیقی بدو پیدا کند . تو که هنوز من و خود بینی را از خود نرانده ای . اگر مدعی توبه هم که شوی باز این توبه از گناه تو بدتر و وخیم تر است . ( خبردِه = آنکه آگاهی بخشد ، در اینجا حق تعالی ) [ توبه ، نخستین مقام در سلوک است . آیات بیشماری نیز در قرآن کریم در این باب آمده است . توبه در لغت به معنی بازگشتن و رجوع کردن است و در اصطلاح اهل سلوک ، عبارت از یک انقلاب و تحول در احوال درونی بنده است . توبه در واقع بیداری روح است از غفلت و بی خبری بطوری که گناهکار از راههای ناصوابی که پیموده خبردار می شود و از گذشته خود منزجر می گردد . ولی فقط تذکر و تنبّه کافی نیست که یک شخص ، توبه کننده و تائب بشمار رود . بلکه شرط توبه این است که توبه کار بکلی از آن گناه رها شود و بدان باز نگردد . ( تاریخ تصوف در اسلام ، ص 217 ) ]
– اما نکته مهمی که در مبحث توبه میان اهل معرفت ، مطرح است این است که ، آیا توبه کننده پس از توبه از گناه باید آن گناه را در خاطر داشته باشد یا فراموش کند ؟ [ جماعتی از مشایخ صوفیه نظیر سَهل بن عبدالله برآنند که هرگز نباید گناهی را که مرتکب شده ای فراموش کنی تا اگر اعمال حسنه ات بسیار شد مغرور نشوی . « هرگز گناه کرده را فراموش نکنی و پیوسته اندر تشویر آن باشی تااگر چه عمل بسیار داری . بدان مُعجِب نگردی از آنچه حسرت کردار بد مقدم بود بر اعمال صالح » ولی جنید بغدادی و گروهی از متصوفه معتقدند که توبه ، آن است که موجب فراموشی گناه شود . « توبه آن باشد که گناه را فراموش کنی » ( کشف المحجوب ، ص 381 9 ) ] مولانا نیز در همین داستان وقتی که پیر چنگی از کرده خود نادم می شود و گریه و زاری می نماید . از قول عُمَر به او می گوید : گریه و توبه ، نشان دهنده بقای هستی مجازی سالک است . در حالیکه مطلوب نهایی ، رسیدن به مقام استغراق و بیخویشی و فنا و اِفنای من در وجود باقی کردگار و محو همه آثار و علائم تشخّصات و منی است .
– البته اگر مراتب اشخاص و منازل روحی افراد را در نظر بگیریم . این دو نظر با هم قابل جمع است . بدین صورت که فراموش کردن گناه ممکن است برای خواص مجاز باشد ولی برای عوام بهتر این است که گناه فراموش نشود و همواره خود را بدان بیم بدهند تا مبادا چند عمل صالح ، آنان را مفتون و مغرور سازد .
ای تو از حالِ گذشته توبه جو / کَی کنی توبه از این توبه ؟ بگو
ای آنکه از حال گذشته ات توبه می کنی . بگو ببینم از این توبه ها کی توبه می کنی ؟
گاه بانگِ زیر را قِبله کنی / گاه گریۀ زار را قُبله کنی
گاهی بانگ و نغمه زیر را قبله گاه خود می کنی و گاه گریه و فغان را بوسه می زنی . [ ملا هادی سبزواری نقل می کند : « کاملی به سالکی برخورد کرد و به او گفت : در چه مقام حرکت می کنی ؟ گفت : در محاسبه و مراقبه . پس از چندی دوباره به او برخورد کرد و گفت : در چه مقامی ؟ گفت : در مقام توکل و همچنین بار دیگر در مقام رضا . آن کامل فرمود : تو که دائما به خود مشغولی پس کی به خدا مشغولی . و منظور این است که تکالیف مختلف است . ( شرح اسرار ، ص 66 ) ] توضیح مقام توکل در شرح بیت 468 و توضیح مقام رضا در شرح بیت 1574 همین دفتر آمده است .
چونکه فاروق آینۀ اسرار شد / جانِ پیر ، از اندرون بیدار شد
وقتی که فاروق ( عُمَر ) اسرار الهی را برایش آشکار ساخت . روح پیر چنگی در درونش بیدار شد و به مرتبۀ جان رسید . [ فاروق = به معنی مرد بسیار ترسناک و لقب عُمَر بوده است زیرا او حق و باطل را از هم باز می شناخت و یا اینکه در مکه ایمان آورد و میان ایمان و کفر جدایی نهاد . ( فرهنگ نفیسی ، ج 4 ، ص 2507 ) ]
همچو جان ، بی گریه و بی خنده شد / جانش رفت و جانِ دیگر ، زنده شد
آن پیر مانند جان بی گریه و بی خنده شد . روح حیوانی او رفت و به جای آن روح الهی اش زنده شد و با روح الهی ، زندگانی جاودانه پیدا کرد . [ گریه و خنده ، عملی جسمانی است و مبدا هر یک میل شهوانی است . با این تفاوت که گریه از فقدان نفع یا لذت ، و خنده از وجود نفع و لذت یا اعجاب پدید می آید و از اینرو جانِ انسانی بدان دو متصف نمی شود .
جان دیگر = در این مورد ، روح قدسی و الهی است که پس از زوال آثار جان حیوانی پیوند می گیرد و زندگانی تازه می بخشد . ( شرح مثنوی شریف ، ج 3 ، ص 901 و 902 ) ]
حِیرتی آمد درونش آن زمان / که برون شد از زمین و آسمان
در آن هنگام به اندرونش ، حیرتی رسید که پیر از زمین و آسمان ، برون شد . یعنی همه ماسوی الحق را ترک کرد .
جُست و جویی از وَرایِ جُست و جو / من نمی دانم ، تو می دانی ، بگو
آن پیر در جُست و جویی غیر از جست و جوهای معمولی بود . من نمی دانم و نمی توانم آن را بیان کنم . اگر تو می دانی برای من بازگو کن .
قال و حالی از وَرایِ حال و قال / غرقه گشته در جمالِ ذوالجلال
آن پیر ، به قال و حالی ، برتر از این قال و حالها رسید . او در مقامی گام می سپرد که مستغرق جمالِ خداوند صاحب جلال بود . ( ذوالجلال = دارنده شکوه و حشمت )
غرقه ای نَی که خلاصی باشدش / یا به جز دریا ، کسی بشناسدش
آن پیر ، چنان در دریای وحدت ، غرق شد که دیگر خلاصی برایش ممکن نبود و به مرتبه ای رسید که حال او را غیر از دریای حقیقت کسی نخواهد دانست . [ در متون عرفانی ، هستی مطلق را به دریا تشبیه کرده اند .
یکی دریاست هستی نطق ساحل / صدف حرف و جواهر دانش دل . ( شرح گلشن راز ، ص 450 و 451 ) ]
عقلِ جزو ، از کلّ گویا نیستی / گر تقاضا بر تقاضا نیستی
اگر از مرتبه کلّ ، تقاضا پی در پی نمی شد . عقل جزوی نمی توانست از عقل کل و یا خود از مرتبه الوهیت که حقیقت کل است سخن بگوید و اسرارش را نقل کند . [ اکبر آبادی گوید : و آنچنان خود را به دریا انداخت که کسی جز دریا او را نمی شناخت . در اینجا ارشاد می فرمایند که این استغراق و استهلاک نه از سعی و کوشش وی بوده بلکه جذب و کشش آن طرف او را از خود ربوده و کلّ کنایت از حق است سبحانه . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 165 ) . نیکلسون گوید : حکمت الهی اقتضا می کند که حقیقت هستی به واسطه آدمی که جان او صادری از عقل کل است و مدام از آن منبع ، فیض و علم بدو می رسد و بدین واسطه به سوی وصال یا حق تعالی عروج می کند شناسانیده شود . ( شرح مثنوی معنوی مولوی ، ج 1 ، ص 325 ) ]
چون تقاضا بر تقاضا می رسد / موجِ آن دریا بدینجا می رسد
وقتی که از مرتبۀ کلّ ، تقاضا پی در پی در می رسد . موج آن دریای حقیقت به این عالمِ صورت می رسد . [ همانگونه که گفته شد در متون عرفانی ، حق را به دریا تشبیه کرده اند به واسطه بیکرانی و انبساط دریا ، و نیز تجلیات و ظهورات حضرت حق را به امواج دریا تشبیه شده . زیرا دریا دمادم امواجی را ظاهر می کند و محو می سازد و دوباره امواجی نو از راه می رسند و این تجلیات بر دوام است . شبستری گوید : هزاران موج خیزد هر دم از وی / نگردد قطره ای هرگز کم از وی . یعنی کثرت تجلیات و انبساط بحر هستی به نوعی است که هر دم و هر لحظه و هر ساعت هزاران موج از این بحر ظاهر می شود و هرگز یک قطره از آن دریا کم نمی گردد و نقصان نمی یابد چون بر عدم تناهی شئونات ذاتیه تجلیات و ظهورات غیر متناهی است . ( شرح گلشن راز ، ص 451 و 452 ) ]
چونکه قصۀ حالِ پیر ، اینجا رسید / پیر و حالش روی در پرده کشید
وقتی که داستان حال آن پیر چنگی بدینجا رسید . پیر روی در پرده فناء و استغراق کشید .
پیر ، دامن را ز گفت و گو فشاند / نیمِ گفته در دهانِ ما بماند
پیر چنگی دامنش را از گفتگو افشاند یعنی خود را از مرتبه گفتگو خلاص کرد و از وصف او نیم گفته در دهان ما ماند . یعنی با زبان ما اندکی و یا مقداری از قصه او گفته شد . دامن از چیزی افشاندن = کنایه از دور ریختن و صرف نظر کردن است )
از پیِ این عیش و عشرت ساختن / صد هزاران جان ، بشاید باختن
از برای فراهم کردن این عیش و عشرت معنوی که پیر چنگی بدان رسید . شایسته است که صدها هزار جان فدا شود .
در شکارِ بیشۀ جان باز باش / همچو خورشید جهان ، جانباز باش
در شکار بیشه جان ، همچون باز شکاری باش و مانند خورشید جهان ، جان بازی کن . [ برای کسب معالی روحی و ملکوتی باید همچون شاهین های بلندر پرواز و تیز چنگِ فضایِ معرفت و حقیقت بود . و مانند خورشید جهان افروز ، برای نور بخشیدن به منظومه های خود ، از خویشتن گذشت و خود را مستهلک نمود . اکبرآبادی گوید : جان فشانی خورشید عبارت از افاضۀ نور است که نور او به منزله جان است . ( شرح مثنوی ولی محمداکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 165 ) ]
جان فشان افتاد خورشیدِ بلند / هر دَمی تی می شود ، پُر می کنند
خورشید بلند مرتبه ، کارش جان نثار کردن است . هر لحظه از نور و پرتو خود خالی می شود ولی آن را از پرتو و انوار از دست داده مالامالش می کند . ( تی = مخفف تهی به معنی خالی )
جان فشان ، ای آفتاب معنوی / مر جهانِ کهنه را بنما نوی
ای آفتاب معنوی ، جانت را نثار کن و جهان کهنه و پژمرده را روح ببخش و تازه ساز . [ تجدید جهان کهنه ، یعنی تبدیل اوصاف بشری به صفات معنوی بر اثر بذل روح و نثار جان است . ]
در وجودِ آدمی جان و روان / می رسد از غیب ، چون آبِ روان
در وجود آدمی ، جان و روان از عالم غیب مانند آب روان و سیال می رسد . بنابراین جان آدمی همواره در جریان و سیلان است و منبع آن از عالم غیبی فوران می کند .
دکلمه گردانیدن عمر نظر او را از مقام گریه به مقام استغراق
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات