شرح و تفسیر وصیت کردن پیامبر به آن بیمار و دعا آموزیدنش

شرح و تفسیر وصیت کردن پیامبر به آن بیمار و دعا آموزیدنش در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر وصیت کردن پیامبر به آن بیمار و دعا آموزیدنش

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 2551 تا 2603

نام حکایت : رفتن مصطفی (ص) به عیادت صحابی رنجور

بخش : 11 از 14

مثنوی معنوی مولوی
داستان و حکایت

یکی از صحابه بیمار شده بود . پیامبر (ص) به عیادت او رفت تا از وی دلجویی کند . همینکه بیمار نگاهش به رسول الله (ص) افتاد . درد و رنجوریش بهبود یافت و خدا را سپاس گفت و بیماری و کسالت خود را موهبتی ربّانی دانست . چه به واسطۀ این بیماری ، پیامبر (ص) را در منزل خود زیارت می کرد . پیامبر ضمن احوالپرسی ، از او سؤال کرد تو در حالت غلبۀ نَفسِ امّاره چه دعایی به زبان خود کرده ای ؟ آن بیمار ابتدا به خاطرش نیامد که چه دعایی کرده ، ولی با مدد از همّت و …

متن کامل « حکایت رفتن مصطفی (ص) به عیادت صحابی رنجور » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل ابیات 2551 الی 2603

2551) گفت پیغمبر : مر آن بیمار را / این بگو کِای سهل کُن دشوار را

2552) آتِنا فی دارِ دُنیانا حَسَن / آتِنا فی دارِ عُقبانا حَسَن

2553) راه را بر ما چو بُستان کُن لطیف / منزلِ ما ، خود تو باشی ای شریف

2554) مؤمنان در حَشر گویند : ای مَلَک / نَی که دوزخ بود راهِ مُشتَرَک ؟

2555) مؤمن و کافر بر او یابد گذار / ما ندیدیم اندرین رَه ، دود و نار

2556) نَک بهشت و بارگاهِ ایمنی / پس کجا بود آن گذرگاهِ دَنی ؟

2557) پس مَلَک گوید که آن رَوضۀ خُضَر / که فلان جا دیده اید اندر گُذز

2558) دوزخ آن بود و ، سیاستگاهِ سخت / بر شما شد باغ و بُستان و درخت

2559) چون شما این ، نَفسِ دوزخ خُوی را / آتشیّ گَبرِ فتنه جُوی را

2560) جهدها کردید و او شد پُر صفا / نار را کُشتید از بهرِ خدا

2561) آتشِ شهوت که شعله می زدی / سبزۀ تقوی شد و نورِ هُدی

2562) آتشِ خشم از شما هم حِلم شد / ظلمتِ جهل از شما هم عِلم شد

2563) آتشِ حرص از شما ایثار شد / و آن حسد چون خار بُد ، گلزار شد

2564) چون شما این جمله آتش های خویش / بهرِ حق کُشتید جمله پیش پیش

2565) نَفسِ ناری را چو باغی ساختید / اندرو تخمِ وفا انداختید

2566) بلبلانِ ذکر و تسبیح اندرو / خوش سرایان در جَمَن بر طرفِ جُو

2567) داعیِ حق را اجابت کرده اید / در جَحیمِ نَفس ، آب آورده اید

2568) دوزخ ما نیز در حقِ شما / سبزه گشت و ، گلشن و برگ و نوا

2569) چیست احسان را مکافات ای پسر ؟ / لطف و احسان و ثوابِ مُعتَبر

2570) نی شما گفتید : ما قُربانییم / پیشِ اوصافِ بقا ما فانییم ؟

2571) ما اگر قَلّاش و گر دیوانه ایم / مستِ آن ساقی و ، آن پیمانه ایم

2572) بر خط و فرمانِ او سَر می نهیم / جانِ شیرین را گِروگان می دهیم

2573) تا خیالِ دوست در اسرارِ ماست / چاکریّ و جان سپاری کارِ ماست

2574) هر کجا شمع بلا افروختند / صد هزاران جانِ عاشق سوختند

2575) عاشقانی کز درونِ خانه اند / شمعِ رویِ یار را پَروانه اند

2576) ای دل ، آنجا رَو که با تو روشن اند / وز بلاها مر تو را چون جوشن اند

2577) در میانِ جان ، تو را جا می کنند / تا تو را پُر باده چون جامی کنند

2578) در میانِ جانِ ایشان ، خانه گیر / در فلک ، خانه کُن ای بَدرِ مُنیر

2579) چون عُطارِد دفتر دل وا کنند / تا که بر تو ، سِرها پیدا کنند

2580) پیشِ خویشان باش چون آواره یی / بر مَهِ کامل زن ، ار مَه پاره یی

2581) جُزو را از کُلّ خود پرهیز چیست ؟ / با مخالف این همه آمیز چیست ؟

2582) جنس را بین ، نوع گشته در رَوِش / غَیب ها بین ، عَین گشته در زَهِش

2583) تا چو زن ، عِشوه خری ای بی خِرَد / از دروغ و عِشوه کی یابی مدد ؟

2584) چاپلوس و لفظِ شیرین و فریب / می ستانی ، می نهی چون زَر به جیب

2585) مر تو را دشنام و سیلیِ شهان / بهتر آید از ثنایِ گمرهان

2586) صَفعِ شاهان خور ، مخور شهدِ خَسان / تا کسی گردی ز اقبالِ کسان

2587) زآنک ازیشان دولت و خِلعَت رسد  / در پناهِ روح ، جان گردد جسد

2588) هر کجا بینی برهنه و بی نوا / دان که او بگریخته است از اوستا

2589) تا چنان گردد که می خواهد دلش / آن دلِ کورِ بَدِ بی حاصلش

2590) گر چنان گشتی که اُستا خواستی / خویش را و خویش را آراستی

2591) هر که از اُستا گریزد در جهان / او ز دولت می گریزد ، این بدان

2592) پیشه یی آموختی در کسبِ تن / چنگ اندر پیشۀ دینی بزن

2593) در جهان ، پوشیده گشتی و غنی / چون برون آیی از اینجا ، چون کنی ؟

2594) پیشه یی آموز کاندر آخرت / اندر آید دخلِ کسبِ مغفرت

2595) آن جهان شهری است پُر بازار و کسب / تا نپنداری که کسب اینجاست حَسب

2596) حق تعالی گفت کین کسبِ جهان / پیشِ آن کسب است ، لَعبِ کودکان

2597) همچو آن طفلی که بر طفلی تَنَد / شکلِ صحبت کن مِساسی می کند

2598) کودکان سازند در بازی ، دکان / سود نَبوَد جُز که تعبیرِ زمان

2599) شب شود ، در خانه آید گرسنه / کودکان رفته ، بمانده یک تنه

2600) این جهان بازیگه است و مرگ ، شب / باز گردی ، کیسه خالی ، پُر تَعَب

2601) کسبِ دین ، عشق است و جذبِ اندرون / قابلیّت نورِ حق را ای حَرون

2602) کسبِ فانی خواهدت این نَفسِ خَس / چند کسبِ خَس کنی ، بگذار پس

2603) نَفسِ خَس گر جویدت کسبِ شریف / حیله و مَکری بُوَد آن را رَدیف

شرح و تفسیر وصیت کردن پیامبر به آن بیمار و دعا آموزیدنش

گفت پیغمبر : مر آن بیمار را / این بگو کِای سهل کُن دشوار را


پیامبر (ص) به آن بیمار گفت : این مطلب را بگو ، ای آسان کنندۀ دشواری ها ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 257 و شرح مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص 294 ) . [ سهل کن = آسان کننده /  وجه دیگر مصراع دوم : ای خدا دشواری را بر ما آسان کن ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 860 ) ]

آتِنا فی دارِ دُنیانا حَسَن / آتِنا فی دارِ عُقبانا حَسَن


ای خدا در سرای دنیا بر ما خیر و نیکی ارزانی دار ، و در سرای آخرت نیز خیر و نیکی بر ما عطا فرما . [ اشاره به آیه 201 سورۀ بقره « پروردگارا در دنیا به ما نیکی عطا فرما و در آخرت نیز نیکی ارزانی دار و ما را از کیفر دوزخ مصون دار » ]

راه را بر ما چو بُستان کُن لطیف / منزلِ ما ، خود تو باشی ای شریف


پروردگارا رهِ آخرت را بر ما همچون باغ و بوستان لطیف و دلنشین فرما ، زیرا ای بزرگوار ، مقصودِ ما همانا تویی و بس . [ «راه» در اینجا به صراط اشاره دارد که شرح آن در بیت 255 همین دفتر آمده است ]

مؤمنان در حَشر گویند : ای مَلَک / نَی که دوزخ بود راهِ مُشتَرَک ؟


مؤمنان در روزِ رستاخیز می گویند : ای فرشتگان ، مگر دوزخ ، راهِ مشترک مؤمنان و کافران نبود ؟

مؤمن و کافر بر او یابد گذار / ما ندیدیم اندرین رَه ، دود و نار


که مؤمن و کافر از آن بگذرند و عبور کنند ، ما که در راهِ دوزخ ، دود و آتشی ندیدیم . [ اشاره است به آیه 71 و 72 سورۀ مریم « و نیست کسی از شما جز آنکه به دوزخ در شود . و این فرمان حتمی و شدنی پروردگار توست . سپس پرهیزگاران را برهانیم و ستمگران را فتاده بر زانو به دوزخ وانهیم » ]

نَک بهشت و بارگاهِ ایمنی / پس کجا بود آن گذرگاهِ دَنی ؟


اینک بهشت و بارگاهِ امن و پناه ، دیده می شود ، پس کو آن گذرگاهِ پست و هولناک ؟

پس مَلَک گوید که آن رَوضۀ خُضَر / که فلان جا دیده اید اندر گُذز


فرشتگان می گویند : آن باغِ سبز و آن بوستانی که در فلان جا در گذرگاه دیده اید . [ ادامه معنا در بیت بعد ]

دوزخ آن بود و ، سیاستگاهِ سخت / بر شما شد باغ و بُستان و درخت


دوزخ و کیفرگاهِ سخت و ناگوار ، همان جا بود . ولی برای شما آن دوزخ به باغ و بوستان و درختزار مبدل شد . [ ابیات 2554 تا 2558 ناظر است به حدیث « دسته هایی از مردمان به درهای بهشت آیند و گویند : مگر خدا به ما وعده نداده بود که به دوزخ درآییم ؟ به آنان گفته شود : بر آن گذشتید و آن خاموش بود » ( احادیث مثنوی ، ص 64 ) ]

چون شما این ، نَفسِ دوزخ خُوی را / آتشیّ گَبرِ فتنه جُوی را


چون شما این نَفسِ امّاره را که صفتِ دوزخی و خصلت آتشین دارد و کافر و آشوب طلب است . [ ادامه معنا در بیت بعدی ]

جهدها کردید و او شد پُر صفا / نار را کُشتید از بهرِ خدا


با مجاهده و ریاضت ، آن را با صفا کردید و آتش آن را برای رضای خدا خاموش کردید .

آتشِ شهوت که شعله می زدی / سبزۀ تقوی شد و نورِ هُدی


آتش شهوت که زبانه می کشید ، آن آتش بر اثرِ مجاهدۀ شما به سبزه پرهزگاری و نورِ رستگاری و هدایت مبدّل شد .

آتشِ خشم از شما هم حِلم شد / ظلمتِ جهل از شما هم عِلم شد


آتش غضب در شما به حِلم و بُردباری مبدّل شد . تاریکی جهل نیز در شما به علم و دانش ، دگر شد .

آتشِ حرص از شما ایثار شد / و آن حسد چون خار بُد ، گلزار شد


آتش حرص در شما به ایثار مبدّل شد و آن حسادت که مانند خار بود به گلزارِ اخلاقِ نیک دگر شد .

چون شما این جمله آتش های خویش / بهرِ حق کُشتید جمله پیش پیش


زیرا شما همۀ آتش های نفسانی را برای رضای خدا پیش از هر چیز خاموش کردید .

نَفسِ ناری را چو باغی ساختید / اندرو تخمِ وفا انداختید


نَفسِ آتشین را به یک بوستان مبدّل کردید و در آن بذرِ وفا کاشتید .

بلبلانِ ذکر و تسبیح اندرو / خوش سرایان در جَمَن بر طرفِ جُو


در نَفس های شما که بسانِ باغ و بوستان شده اند ، بلبلان ذکر و تسبیح در چمن و در کنارِ جوی ، به ترنم و نغمه سرایی دلنشین پرداختند . [ ذکر = شرح بیت 271 همین دفتر ]

داعیِ حق را اجابت کرده اید / در جَحیمِ نَفس ، آب آورده اید


شما مؤمنان که به دعوت کنندۀ حق پاسخ مثبت داده اید ، و بر دوزخِ نَفسِ امّاره ، آب ایمان افشانده و آن را خاموش کرده اید . [ جَحیم = دوزخ ]

دوزخ ما نیز در حقِ شما / سبزه گشت و ، گلشن و برگ و نوا


از اینرو دوزخ ما نیز برای شما به چمنزار و گلستان و برگ و سرسبزی مبدّل شد . [ حقیقت دوزخ همین نَفسِ امّاره و اوصافِ اوست که در عالم برزخ به صورت نار و مار و طوق و زنجیر متمثّل می شود و چون اوصافِ ذمیمه اش در اینجا به اخلاق حمیده تبدّل یابد . در آنجا به صورت گلشن و گلزار می گردد ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 188 ) . مولانا در مثنوی به کرّات ، نَفس را به دوزخ تشبیه کرده است . از آن جمله شرح بیت 1375 دفتر اوّل و شرح بیت 2290 همین دفتر ]

چیست احسان را مکافات ای پسر ؟ / لطف و احسان و ثوابِ مُعتَبر


ای پسر ، پاداش و سزای احسان چیست ؟ لطف و احسان و پاداش فراوان . [ اشاره است به آیه 60 سورۀ رحمن « آیا پاداش نیکی جز نیکی است ؟ » ]

نی شما گفتید : ما قُربانییم / پیشِ اوصافِ بقا ما فانییم ؟


این بیت یا از زبان حضرت حق است یا از زبان فرشتگان خطاب به مؤمنان : مگر شما در دنیا نمی گفتید که ما فدایی و قربانی فرمان الهی هستیم . و در برابر اوصافِ جاودانِ حق فانی هستیم ؟

ما اگر قَلّاش و گر دیوانه ایم / مستِ آن ساقی و ، آن پیمانه ایم


ما اگر خراباتی دیوانه باشیم باز مستِ آن ساقیِ حقیقت و سرخوش از پیمانۀ وحدت او هستیم . [ قلّاش = بی چیز و مفلس ، خراباتی ، باده پرست ، مقیم در میکده ( فرهنگ نفیسی ، ج 4 ، ص 2694 ) ]

بر خط و فرمانِ او سَر می نهیم / جانِ شیرین را گِروگان می دهیم


ما جملگی بر حکم و فرمانِ حق ، سر می نهیم . یعنی تسلیم و فرمانبردار می شویم و جانِ شیرین خود را در گروِ او قرار می دهیم .

تا خیالِ دوست در اسرارِ ماست / چاکریّ و جان سپاری کارِ ماست


تا وقتی که امید و آرزوی دیدار دوست در دل هایمان جا گرفته باشد . بندگی و جان نثار کردن ، وظیفه و کارِ ما محسوب می شود .

هر کجا شمع بلا افروختند / صد هزاران جانِ عاشق سوختند


هر جا که شمع بلا را شعله ور کردند ، با آتش آن شمع بلا ، جانِ صدها هزار عاشق و دلباخته را سوزاندند . یعنی عشاق بر هر بلا مرحبا گویند . امّا بی عشقان از بلا درگریزند .

عاشقانی کز درونِ خانه اند / شمعِ رویِ یار را پَروانه اند


عاشقانی که مَحرمِ درگاه اند . پروانه وار گِردِ شمع رخسارۀ معشوق می گردند . [ عاشقان با آتش عشق ، می سوزند و روی معشوق ، همانند شمع ، آنان را همچو پروانه به سوی خود می کشد . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 532 ) ]

ای دل ، آنجا رَو که با تو روشن اند / وز بلاها مر تو را چون جوشن اند


ای دل به جایی برو که روشنی وجود دارد ، یعنی با نور معنویت ، دلت با صفا و نورانی می شود و مانند زرهِ جنگی ، تو را از زخم و گزند بلاها در امان می دارد . [ جوشن = زره جنگی که به تن کنند / خطاب این بیت به مریدان است . مرید باید راهبری برای خود برگزیند که او را در نورِ هدایت خود بگیرد و در برابر بلاها و گزندهای نفسانیّات و محسوسات نگاهش دارد . ]

در میانِ جان ، تو را جا می کنند / تا تو را پُر باده چون جامی کنند


از آنرو تو را در میانِ جانِ خود جای می دهد تا تو را به جامی پُر از شراب تبدیل کند . [ تو را از شرابِ حقایق و بادۀ معارف می آکند ]

در میانِ جانِ ایشان ، خانه گیر / در فلک ، خانه کُن ای بَدرِ مُنیر


تو باید در میان اهل صفا و اصحابِ وفا اقامت کنی . ای ماهِ تابان ، در افلاک منزل گزین . [ اگر تو از معارفِ راهبران و اسرار و حقایق آنان بهره مند شوی . شأن و مقامِ معنویت ات رفیع می شود ]

چون عُطارِد دفتر دل وا کنند / تا که بر تو ، سِرها پیدا کنند


همچون ستارۀ عطارد که نویسندۀ فلک است . آن راهبران راستین نیز صحیفۀ دلشان را برای تو می گشایند تا اسرار و حقایق را برایت آشکار نمایند . [ عطارد = شرح بیت 1598 همین دفتر ]

پیشِ خویشان باش چون آواره یی / بر مَهِ کامل زن ، ار مَه پاره یی


در نزدِ خویشان و بستگانت خود را آواره نشان بده و اگر پاره ماهی هستی ، خود را به ماهِ کامل نزدیک کن . [ «خویشان» در اینجا کسانی هستند که خویشاوندی معنوی و قلبی و روحی با یکدیگر دارند ( مقتبس از شرح اسرار ، ص 156 و شرح کفافی ، ج 2 ، ص 532 ) یعنی نسبت به آنان همانند آواره ایی باش که در صدد پناه جستن است . برخی در معنی مصراع اوّل گفته اند : « با آن نزدیکان و همنوعان که سنخنیت روحانی با تو ندارند بیگانه و آواره باش » که وجهی ندارد زسرا با سیاق ابیات پیشین و پسین ، سازوار نیست ]

جُزو را از کُلّ خود پرهیز چیست ؟ / با مخالف این همه آمیز چیست ؟


دوری کردن جزو از کلِ خود برای چیست ؟ و این همه آمیزش و مصاحبت با مخالفان برای چیست ؟ [ تو جزوی از کلِ حقیقی هستی ، پس شایسته نیست که از اصل و منشأ حقیقی خود بگریزی و با هستی های کاذب و موهوم اُنس بگیری . زیرا هر موجودی رو به فنا می رود مگر وجود حقیقی ]

جنس را بین ، نوع گشته در رَوِش / غَیب ها بین ، عَین گشته در زَهِش


ببین که چگونه جنس در حرکت خود به انواع مبدّل شده است ، و ببین که چگونه ، غیب ها به مرحلۀ ظهور و عینیّت می رسند . ( زَهِش = زَهیدن ، ظهور کردن ) [ قبل از شرح این بیت و بیان مقصود آن ، دو اصطلاح منطقی را مختصراََ شرح می دهیم . جِنس = آن کلّی ای است که بر انواع مختلف دلالت کند ، مانند حیوان که بر انسان و اسب و شیر و پلنگ و … دلالت می کند . و نوع = آن کلّی ای است که بر افرادِ متفق الحقیقه دلالت کند مانند انسان که بر حسن و رضا و سعید و … دلالت می کند ( اساس الاقتباس ، ص 27 ) ولی باید توجه داشت که مولانا هر چند این دو اصطلاح رایج در منطق صوری را در اینجا بکار گرفته ، ولی اشتباه است که گمان کنیم او همان مفاهیم و تعاریف متداول در میانِ منطقیان را در نظر داشته است . چه او همانطور که به کرّات دیده ایم مقاصد خود را حتی در اصطلاحاتِ رایج صوفیان نیز محدود نمی کند تا چه رسد به اصطلاحات اهل منطق . از اینرو شارحانی که گمان کرده اند او بر خدا اطلاق جنس کرده ، به این نکته باریک عنایت نداشته اند . ]

به هر تقدیر این بیت از مشکلات ابیات مثنوی است . از اینرو کمتر شارحی خود را گرفتارِ مشکلات آن کرده و آنها هم که بدان پرداخته اند . بیشتر در رهِ تأویل گام نهاده اند تا شرح و تفسیر . یکی از مشکلات این بیت ارتباط و تناسب آن با ابیات پیشین و پسین است .

وجه اوّل : مولانا همانطور که در بیت پیشین از این مسئله انتقاد کرد که چرا باید اجزاء از کلِ حقیقی خود گریزان باشند . در این بیت ، رابطۀ میان واحد و کثیر را بیان می دارد که چه سان فیضِ مدام و متوالی حق تعالی جنس ها و کلیّات را به صورت نوع ها و اجزاء در می آورد و نهانی های روحی به صورت موجودات حسّی و ملموس ظهور می کنند ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 533 ) .

وجه دوم : برخی از شارحان نیز با تکیه بر مبانی تصوّفِ نظری ابن عربی به سراغ این بیت رفته و گفته اند : منظور از جنس ، وجود مطلق است که در مرتبۀ تعیّن به صورت نوع ، یعنی کثرات و موجودات ، ظهور می کند . همینطور مراد از غیب ها ، همان اعیان ثابته و ماهیّات است . که در عالم خارج ، تحقق عینی یافته و به صورت موجودات ظهور کرده است . و امّا تناسب این بیت با ابیات پیشین ، همانگونه که مولانا پیش از این گفت ، روا نیست که اجزاء از کلِ خود بگریزد . بنابراین موجودات و تعیّنات خارجی ، همه از آن وجودِ کلّی ظهور کرده اند . چنانکه نوع جلوه ای از جنس است با قید فصل (ناطق بودن) و چنانکه مثلاََ وقتی می گوییم حیوان ، جنس است و انسان ، نوع ، یعنی جنسِ حیوان در انسان ظهور دارد ، ولی محدود به وجود انسان نمی شود . زیرا بسیاری از موجودات دیگر نیز تحتِ جنسِ حیوان قرار می گیرند . بنابراین حضرتِ حق که حقیقة الحقایق است در همۀ موجودات ، ظهور دارد ولی به هیچکدام از آنها محدود نمی شود . با این ملاحظه رابطۀ این بیت با ابیات قبل روشن می شود . زیرا همۀ انواع در جکم تجلیّات همان جنس هستند که منظور از آن ، حضرت حق تعالی است . پس نباید از اصلِ خود (حق تعالی) بگریزی ، همینطور نباید از انبیاء و اولیاء که مظهرِ تام و تمامِ حق اند رُخ برتابی . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 199 )

وجه سوم : هر وقت یک جنس با نوعی مختلط شود و به سوی نوع برود و با آن اُلفت و اُنسی پیدا کند . آن جنس ، حکمِ همان نوع را پیدا می کند و در مرتبۀ آن قرار می گیرد . مثلاََ همنگونه که سگِ اصحابِ کهف ، جزو اصحاب کهف گشت و نیز همانطور که جنسِ نبات ، مرتبۀ حیوان و جنسِ حیوان ، مرتبۀ انسان را یافت . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 869 )

تا چو زن ، عِشوه خری ای بی خِرَد / از دروغ و عِشوه کی یابی مدد ؟


ای بی عقل تا وقتی که مانند زن ، نیرنگ و حیله را می پذیری ، از دروغ و حیلۀ این مردمان کی می توانی یاری و کمکی بیابی ؟ یعنی از مکر و ظاهر سازی اینان هیچ کمکی به تو نمی رسد . [ از نظر صوفیه ، زن کسی است که بر طریق هوی و دَغا گام سپارد اگر چه جنساََ مرد باشد . ]

چاپلوس و لفظِ شیرین و فریب / می ستانی ، می نهی چون زَر به جیب


تو تملّق و سخنان شیرین و خوش آمد گویی های فریبکاران را مانند طلا با حرص و ولع می گیری و در جیبِ خود می گذاری .

مر تو را دشنام و سیلیِ شهان / بهتر آید از ثنایِ گمرهان


در حالیکه ناسزا و درشتی و سیلی شاهانِ حقیقت برای تو بهتر و سودمندتر است از مدح و ستایش گمراهان .

صَفعِ شاهان خور ، مخور شهدِ خَسان / تا کسی گردی ز اقبالِ کسان


سیلی شاهانِ حقیقت را نوشِ جان کن ولی عسل و انگبینِ فرومایگان را مخور . تا بر اثرِ اقبال و دولتِ آن سعادتمندان و بزرگان برای خود انسانی وارسته شوی . [ صَفح = سیلی ، سیلی زدن ]

زآنک ازیشان دولت و خِلعَت رسد  / در پناهِ روح ، جان گردد جسد


زیرا از آن پادشاهان معنوی به تو دولت و خلعت می رسد و در پناهِ روحِ آنان ، جسم به روح مبدّل می شود . [ زیرا هر چیزی ، حکمِ مقارن خود را می گیرد . آنکه با نیکان مصاحبت دارد و با آنان همنشینی می کند به مرتبۀ نیکان می رسد ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 870 ) / صحبت = شرح بیت 2687 دفتر اوّل ]

هر کجا بینی برهنه و بی نوا / دان که او بگریخته است از اوستا


برای مثال ، هر جا که آدمی برهنه و بینوا دیدی . بدانکه او از دستِ استاد یعنی مرشد و راهبر گریخته است . [ آن کس که از تربیت و ارشاد مربیان دانا و وارسته بگریزد . قطعاََ از حیثِ سرمایه های معنوی و کمالاتِ روحی بینوا و فقیر خواهد بود . از این بیت تا بیت 2591 لزوم داشتن راهبر در امرِ سلوک مورد تأکید قرار گرفته است . ابیات 2947 تا 2958 دفتر اوّل و ابیات 2959 تا 2980 دفتر اوّل ]

تا چنان گردد که می خواهد دلش / آن دلِ کورِ بَدِ بی حاصلش


تا آنگونه باشد که دلش حکم می کند . همان دلی که کور و بَد و فاقد ارزش است .

گر چنان گشتی که اُستا خواستی / خویش را و خویش را آراستی


اگر آن بینوا مطابق دستور استاد عمل می کرد ، هم خود را آراسته می کرد و هم خویشان و کسان خود را .

هر که از اُستا گریزد در جهان / او ز دولت می گریزد ، این بدان


این مطلب را بدان که هر کس در این جهان از استاد بگریزد قطعاََ از دولت و حشمت گریخته است .

پیشه یی آموختی در کسبِ تن / چنگ اندر پیشۀ دینی بزن


برای پرورش جسم ، حرفه و فنی یاد گرفته ای ، حالا باید به کاری دست بزنی که دین و ایمانت پرورده شود .

در جهان ، پوشیده گشتی و غنی / چون برون آیی از اینجا ، چون کنی ؟


در این دنیا پوشیده از ثروت و مکنت شدی و در شمار توانگران قرار گرفتی . حال اگر از این دنیا کوچ کنی چه کار خواهی کرد ؟

پیشه یی آموز کاندر آخرت / اندر آید دخلِ کسبِ مغفرت


فن و حرفه ای بیاموز که در آخرت ، محصول و فایدۀ آن آمرزش باشد .

آن جهان شهری است پُر بازار و کسب / تا نپنداری که کسب اینجاست حَسب


جهان آخرت ، شهری است که بازارهای فراوان و داد و ستدهای بسیار دارد . تا مبادا گمان کنی که داد و ستد فقط در همین دنیاست . [ در حدیث است « همانا ، در بهشت بازاری است که در آن صورت ها خرید و فروش می شود » این کسب و داد و ستد در دنیا انجام می شود و در آخرت روزِ درویدن است نه کاشتن . و این کسب ها همانا تحصیل ملکات فاضله اخلاقی است ( شرح اسرار ، ص 156 ) . اعمال خوب و بد عرضه می شود و جزای آن داده می شود . ]

حق تعالی گفت کین کسبِ جهان / پیشِ آن کسب است ، لَعبِ کودکان


حق تعالی گفت : کسب و سود این دنیا پیش کسب و سود آخرت مانند بازی کودکانه است . [ اشاره است به آیه 64 سورۀ عنکبوت « و نیست این زندگانی دنیا مگر سرگرمی و بازی ، و همانا سرای آن جهان ، زندگانی جائدان است اگر می دانستید » و آیه 36 سورۀ محمد و آیه 20 سورۀ حدید ]

همچو آن طفلی که بر طفلی تَنَد / شکلِ صحبت کن مِساسی می کند


این درست بدان می ماند که کودکی به کودک دیگر بچسبد و مانند کسی که جماع می کند خود را به او بمالد . [ صحبت کُن = آمیزش کننده / مِساسی = جماع کردن ]

کودکان سازند در بازی ، دکان / سود نَبوَد جُز که تعبیرِ زمان


مثال دیگر : کودکان در بازی خود دکانی بر پا می کنند ولی از آن دکان هیچ سودی عاید آنان نمی شود جز وقت گذراندن .

شب شود ، در خانه آید گرسنه / کودکان رفته ، بمانده یک تنه


وقتی که شب فرا رسد ، آن کودک ( همان که نقشِ صاحبِ دکّان را بازی کرده ) با شکم گرسنه به خانه باز خواهد گشت . زیرا در آن وقت همۀ کودکان رفته اند و او را یکه و تنها گذاشته اند .

این جهان بازیگه است و مرگ ، شب / باز گردی ، کیسه خالی ، پُر تَعَب


این جهان محلّ بازی و شب ، مرگ آدمیان است . از این بازی با کیسۀ خالی و رنجِ فراوان باز خواهی گشت . اهلِ دنیا خود را به امور بی اساس مشغول می دارند و به گاهِ کوچ بدان جهان خالی از کمالات اند .

کسبِ دین ، عشق است و جذبِ اندرون / قابلیّت نورِ حق را ای حَرون


ای سرکش ، کسب دین همان عشق و جذبۀ باطنی و قابلیت پذیرش نورِ الهی است .

کسبِ فانی خواهدت این نَفسِ خَس / چند کسبِ خَس کنی ، بگذار پس


نَفسِ فرومایه و پستِ تو به کسبِ فانی دنیا یعنی به غفلت و شهوت علاقه دارد . تا کی می خواهی به کسب بی ارزش و پست بپردازی ؟ دیگر بس است .

نَفسِ خَس گر جویدت کسبِ شریف / حیله و مَکری بُوَد آن را رَدیف


هر گاه نَفسِ فرومایه و پستِ تو خواهانِ کسبی شریف و ارزشمند شد . بدان که حیله و نیرنگی در پشتِ آن قرار دارد . [ زیرا نَفسِ امّاره ، طبعاََ کانونِ زشتی های اخلاقی است و اگر تو را به خیر و صلاح خواند ، بدان که دامی برایت گسترده است . حکایت بعدی « بیدار کردن ابلیس ، معاویه را برای نماز » در بیان همین مطلب است

بخش خالی. برای افزودن محتوا صفحه را ویرایش کنید.

دکلمه وصیت کردن پیامبر به آن بیمار و دعا آموزیدنش

دکلمه وصیت کردن پیامبر به آن بیمار و دعا آموزیدنش

زنگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟