شرح و تفسیر فرا رسیدن ماه روزه و دیدن هلال ماه رمضان

شرح و تفسیر فرا رسیدن ماه روزه و دیدن هلال ماه رمضان در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر فرا رسیدن ماه روزه و دیدن هلال ماه رمضان

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 112 تا 134

نام حکایت : هلال پنداشتن آن شخص ، خیال را در عهد عمر رضی الله عنه

بخش : 1 از 10

مثنوی معنوی مولوی
داستان و حکایت

ماه رمضان فرا رسیده بود . مردم برای دیدن هلال ماه ، بر کوهی فراز آمده بودند . ناگهان یکی از آن میان به عُمر ( خلیفه دوم مسلمین ) روی کرد و گفت : اینک هلال ماه را در پهنۀ لاجوردین آسمان می بینم . عُمر به آسمان درنگریست ولی هلالی ندید . به آن شخص روی کرد و گفت : این چه را که تو به شکل هلال می بینی در واقع هلال نیست بلکه خیالِ یاوۀ تو است . زیرا که من به …

متن کامل حکایت هلال پنداشتن آن شخص ، خیال را در عهد عمر رضی الله عنه را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل ابیات 112 الی 134

112) ماه روزه گشت در عهدِ عُمَر / بر سرِ کوهی دویدند آن نَفَر

113) تا هلال روزه را گیرند فال / آن یکی گفت : ای عُمَر ، اینک هلال

114) چون عُمَر بر آسمان ، مَه را ندید / گفت : کین مَه از خیالِ تو دمید

115) ورنه من بیناترم اَفلاک را / جون نمی بینم هِلالِ پاک را ؟

116) گفت : تَر کن دست بر ابرو بمال / آنگهان تو بر نگر سویِ هِلال

117) چون که او تر کرد ابرو ، مَه ندید / گفت : ای شه ، نیست مَه ، شد ناپدید

118) گفت : آری ، مویِ ابرو شد کمان / سویِ تو افکند تیری از گُمان

119) چون که مویی کژ شد ، او را راه زد / تا به دعوی ، لافِ دیدِ ماه زد

120) مویِ کژ چون پردۀ گردون بُوَد / چون همه اجزات کژ شد چون دید ؟

121) راست کُن اجزات را از راستان / سَر مَکش ای راست رُو ، ز آن آستان

122) هم ترازو را ترازو راست کرد / هم ترازو را ترازو کاست کرد

123) هر که با ناراستان هَمسَنگ شد / در کمی افتاد و ، عقلش دَنگ شد

124) رُو اَشدّاهُ عَلَی الکُفّار باش / خاک بر دلداریِ اغیار پاش

125) بر سرِ اغیار چون شمشیر باش / هین مکُن روباه بازی ، شیر باش

126) تا ز غیرت از تو یاران نسکُلَند / ز آنکه آن خاران ، عدوِ این گُلَند

127) آتش اندر زن به گُرگان چون سپند / ز آنکه آن گُرگان عدوِ یوسفند

128) جانِ بابا گویدت ابلیس هین / تا به دَم بفرییدت دیوِ لعین

129) این چنین تلبیس با بابات کرد / آدمی را این سیه رُخ ، مات کرد

130) بر سرِ شطرنج چُست است این غراب / تو مَبین بازی به چشمِ نیم خواب

131) ز آنکه فرزین بندها داند بسی / که بگیرد در گلویت چون خَسی

132) در گلو مانَد ، خَسِ او سال ها / چیست آن خَس ؟ مِهرِ جاه و مال ها

133) مال ، خَس باشد ، چو هست ای بی ثَبات / در گلویت مانعِ آبِ حیات

134) گر بَرَد مالَت عدُوِی پُر فنی / رَه زنی را بُرده باشد رَه زنی

شرح و تفسیر فرا رسیدن ماه روزه و دیدن هلال ماه رمضان

ماه روزه گشت در عهدِ عُمَر / بر سرِ کوهی دویدند آن نَفَر


در دوران عمر ماه رمضان فرا رسیده بود و مردم با شتاب تمام بر کوهی بالا آمدند و گرد هم جمع شدند .

تا هلال روزه را گیرند فال / آن یکی گفت : ای عُمَر ، اینک هلال


تا رویت ماه رمضان را به فال نیک بگیرند . یکی از میان آن جمع به عمر گفت : اکنون هلال ماه نمایان شده است .

چون عُمَر بر آسمان ، مَه را ندید / گفت : کین مَه از خیالِ تو دمید


وقتی که عمر به پهنه آسمان درنگریست . هلال ماه را ندید . به آن شخص کفت : این هلال که می گویی زادۀ خیالِ تو است . در آسمان هلالی دیده نمی شود .

ورنه من بیناترم اَفلاک را / جون نمی بینم هِلالِ پاک را ؟


والّا من در دیدن افلاک و ستارگان از تو بسی بیناترم . چه سان ممکن است هلال پاک و روشن را من نبینم .

گفت : تَر کن دست بر ابرو بمال / آنگهان تو بر نگر سویِ هِلال


عمر برای اینکه او را بطور عینی متوجه خیالات یاوه اش کند گفت : دستت را تَر کن و بر ابروانت بکش و سپس دوباره به هلالی که دیده ای بنگر .

چون که او تر کرد ابرو ، مَه ندید / گفت : ای شه ، نیست مَه ، شد ناپدید


همین که آن شخص دستِ تَرِ خود را بر ابروانش کشید . دیگر هلال ماه را ندید . از اینرو به عمر گفت : ای پادشاه ، هلال ماه ناپدید شده است . [ حضرت مولانا طبق شیوه پسندیده خود از این حکایت ساده ، استنتاج های عرفانی و روانشناسی می کند ]

گفت : آری ، مویِ ابرو شد کمان / سویِ تو افکند تیری از گُمان


عمر گفت : آری موی ابرویت مانند کمانی شده بود و تیری از خیال بر کمانِ گُمان نهاده و به سوی تو پرانده بود .

چون که مویی کژ شد ، او را راه زد / تا به دعوی ، لافِ دیدِ ماه زد


همین که تارِ مویی کج شد او را دچار گمراهی کرد تا بدانجا که به یاوه مدعی شد که ماه را دیده است . [ از بیت بعدی استنتاج از حکایت آغاز می شود ]

مویِ کژ چون پردۀ گردون بُوَد / چون همه اجزات کژ شد چون دید ؟


وقتی که یک تارِ موی کج مانند پرده و حجابی روی چرخ سپهر کشیده شد . پس اگر همه اعضاء و اجزای وجودت کج شود ، چه می شود ؟

راست کُن اجزات را از راستان / سَر مَکش ای راست رُو ، ز آن آستان


ای مغرور فریفته ، به واسطه وجود راستان یعنی صالحان و نیکان اجزای کجت را راست و مستقیم کن . ای که راست می روی ، مبادا که از آستان آن راستان و نیکان روی برگردانی .

هم ترازو را ترازو راست کرد / هم ترازو را ترازو کاست کرد


برای مثال ، هرگاه ترازویی صحیح و سالم باشد . ترازوهای نامیزان و خراب را بوسیله آن میزان می کنند . ولی هرگاه ترازویی خراب و ناسالم باشد ، هر ترازویی را که به وسیله آن بخواهند میزان کنند . آن نیز خراب و نامیزان می شود . [ ترازوی سالم و خراب در اینجا تمثیلی است از انسان کامل و انسان ناقص ، هرگاه راهبر آدمیان ، انسان کامل باشد . به مقصود می رسد ولی اگر راهبر ، انسان ناقص باشد گمراه می گردد ]

هر که با ناراستان هَمسَنگ شد / در کمی افتاد و ، عقلش دَنگ شد


هر که با مردم ناراست و تبه کار ، مصاحب و دمساز شود و خود را با آنان تطبیق دهد . مسلماََ چنین کسی همیشه در حال تنزل و کاستی است و عقلش تباه می گردد و حیران و مدهوش می ماند . [ همسنگ = هم وزنی ، همتایی ، در اینجا مصاحب است . دَنگ = احمق ، بیهوش ]

رُو اَشدّاهُ عَلَی الکُفّار باش / خاک بر دلداریِ اغیار پاش


برو و نسبت به کافران سخت و با صلابت باش و بر سرِ عشق و دوستیِ نامحرمانِ بدنهاد خاک بپاش . یعنی برای عشق و دوستی آنان ارزشی قائل مشو و از آنان روی برتاب . [ مصراع اول ، اشاره است به آیه 29 سوره فتح . « محمد فرستاده خداست و آنان که با وی اند . بر کافران سختگیر و با خود شفیق و مهربانند … »

بر سرِ اغیار چون شمشیر باش / هین مکُن روباه بازی ، شیر باش


نسبت به نامحرمان و تبه کاران همانند شمشیر ، قاطع و بُران باش . ای سالک آگاه باش که مبدا حیله گری کنی و به مکر و تملق و چاپلوسی روی آوری . بلکه باید مانند شیر ، دلیر باشی و متکی بر سعی و جهد خود .

تا ز غیرت از تو یاران نسکُلَند / ز آنکه آن خاران ، عدوِ این گُلَند


تا اینکه یاران شما از سرِ غیرت از شما پیوند وصال را نبرند . زیرا این تبه کاران بسان خارهایی هستند که با گُل های باطراوت دشمنی می ورزند . [ اغیار که به منزله خار طبیعت اند ، با یاران که گُلِ باغ حقیقت اند دشمنی دارند . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، ص 62 ) . سکُلیدن = پاره کردن و بریدن ]

آتش اندر زن به گُرگان چون سپند / ز آنکه آن گُرگان عدوِ یوسفند


گرگ ها به آتش کِش درست مانند اسپندی که درون آتش می ریزی . زیرا که آن گرگ ها دشمنان یوسف اند . [ مراد از یوسفان ، سالکان صالح اند که دارای باطنی جمیل اند و مراد از گرگان ، اشخاص تبه کار و بدنهادند که سینه ای پُر کینه و دلی پُر عداوت دارند ]

جانِ بابا گویدت ابلیس هین / تا به دَم بفرییدت دیوِ لعین


ای سالک طریقت ، به هوش باش که شیطان برای فریب تو ، خود را مانند پدری مهربان و شفیق نشان می دهد و به تو «جان بابا» خطاب می کند . این شیطان ملعون می خواهد با سخنان افسون کنندۀ خود تو را فریب دهد .

این چنین تلبیس با بابات کرد / آدمی را این سیه رُخ ، مات کرد


شیطان ملعون ، اینگونه پدرت ( حضرت آدم ) را فریب داد و این شیطان روسیاهِ رسوا ، اینگونه او را مات کرد . [ دو بیت فوق اشاره دارد به آیه 20 سوره اعراف . « آنگاه شیطان آدم و حوا را به وسوسه بفریفت تا زشتی های پوشیده آنان پدیدار گردد و به دروغ گفت : خدا شمار را از این درخت باز نداشت جز برای آنکه مبادا دو فرشته شوید یا عمر جاودان یابید » [ سیه رخ = هم می تواند به معنی چهره سیاه باشد و هم می تواند اشاره به یکی از مهره های شطرنج با رنگ سیاه باشد ]

بر سرِ شطرنج چُست است این غراب / تو مَبین بازی به چشمِ نیم خواب


این کلاغِ سیاه یعنی شیطان ملعون ، هنگام بازی شطرنج ، چالاک و سریع است و فوق العاده مهارت دارد . مبادا به چشم خواب آلوده با او بر سرِ شطرنج بنشینی که فوراََ مات می کند . [ وجهِ دیگر : شیطان ، با تو بر سرِ شطرنج زندگی می نشیند و چشمانش را مانند چشم کلاغانِ سیاه ، خمارآلود و نیم خواب نشان می دهد . تو خیال می کنی که او خسته و حواس پرت است و از او غافل می شوی و با دقت به حرکت مهره ها نگاه نمی کنی در حالیکه او شطرنج بازِ قهاری است و تو را با حرکاتی حساب شده مات می کند . ولی وجه اول معقول تر می باشد . غراب = کلاغ سیاه ، زاغ ]

ز آنکه فرزین بندها داند بسی / که بگیرد در گلویت چون خَسی


زیرا که شیطان ، حیله ها و نیرنگ های بسیاری می داند که همانند خاری راهِ گلویت را ناگهان می گیرد . [ فرزین = مهره ای است در شطرنج که امروزه به آن وزیر می گویند . فرزین بند ، شگردی است در بازی شطرنج که اهلش از آن اطلاع دارند . در کتب قدیم تعریف آن چنین آمده است : « فرزین بند ، آن است که فرزین (وزیر) به تقویت پیاده ای که پسِ او باشد . مهرۀ حریف را پیش آمدن ندهد چرا که اگر مهره حریف ، پیاده کُشد ، فرزین انتقام او خواهد گرفت » . لیکن در این بیت به معنی حیله و خدعه آمده است . ]

در گلو مانَد ، خَسِ او سال ها / چیست آن خَس ؟ مِهرِ جاه و مال ها


خس و خاشاک این شیطانِ ملعون ، سالها در راهِ گلویت می ماند . این کدام خس است ؟ این خس ، همانا حب به مقام و ثروت است . [ امام محمد غزالی ، در احیاءالعلوم گوید : که اصلِ جاه ، شهرت طلبی است و آن امری نکوهیده است و بلکه امر ستوده ، خمول و گمنامی است و مرحوم علامه محمد مهدی نراقی در تعریف جاه گوید : حقیقت جاه ، تسخیر قلوبِ مردم است و حبِ جاه حتی از جبِ مال قوی تر است و ای بسا شخص ، مال را فدای جاه کند ]

مال ، خَس باشد ، چو هست ای بی ثَبات / در گلویت مانعِ آبِ حیات


ای که در راهِ طاعت حق ثبات نداری و متزلزلی . مال و دارایی مانند خَس است و تا وقتی که آن خَس در گلویت خلیده ، امکان ندارد که آب حیات به تو برسد . [ وجه دیگر : مال و ثروت و منصب دنیا دوامی ندارد و فاقد ثبات است ولی چنان در گلوی جانت گیر کرده که نمی گذارد آب حیات به تو برسد . ]

گر بَرَد مالَت عدُوِی پُر فنی / رَه زنی را بُرده باشد رَه زنی


هر وقت دشمنی با حیله و ترفند ، مالت را از تو بستاند . مانند این است که یک راهزن از راهزنی دیگر چیزی را ربوده باشد . [ مال و دارایی دنیا ، راهزنِ دین و ایمان است . حال اگر سارقی آمده و مالِ دنیوی تو را رُبوده ، غم مدار که آن دزد ، راهزن دین و ایمان تو را رُبوده و تو را از دست آن خلاص کرده است . این مطلب تمثیلی است در نشان دادن وجهِ نامطلوب وابستگی های افراطی دنیوی که آن را دنیاپرستی و دنیاخواهی گویند . این مال که همواره اخگر میل و کشش را در دل آدمیان شعله ور می سازد و آنان را با انگیزش سترگ به سوی خود می کشد و در نتیجه آدمیان بر سرِ دستبازی به آن به رقابت و پیشدستی می پردازند و نقدینۀ تباه و نااستوار آن را از دستان یکدیگر به یغما می برند . در واقع ماری است زهرآگین که زهرابۀ تباهی و فجور خود را در عروق جان آدمی می ریزد و او را بدحال و رنجور می سازد و حیات روحی و اخلاقی را از او باز می ستاند . ]

حکایت بعدی جنبه های تباهی زای آویزش های مادی و وابستگی های دنیوی انسان را نشان می دهد .

بخش خالی. برای افزودن محتوا صفحه را ویرایش کنید.

دکلمه فرا رسیدن ماه روزه و دیدن هلال ماه رمضان

دکلمه فرا رسیدن ماه روزه و دیدن هلال ماه رمضان

زنگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
2s یادداشت ها
  1. ریحانه 4 سال پیش

    خیلی عالی بود! واقعا ممنونم ازتون که امکان خوندنش رو برای ما فراهم کردین

  2. علی طیبی زاده 1 سال پیش

    با سلام و درود بر شما . توضیحات شما بسیار عالی بود .بسیار سپاسگذارم . موفق باشید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟