شرح و تفسیر غزل شماره 127 دیوان سعدی شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر غزل شماره 127 دیوان سعدی شیرازی
شاعر : ابو محمد مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی
کتاب : دیوان اشعار
قالب شعر : غزل
آدرس شعر : غزل شماره 127 دیوان سعدی شیرازی
1) دل نمانده ست که گوی خم چوگان تو نیست / خصم را پای گریز از سَر میدان تو نیست
2) تا سَر زلف پریشان تو در جمع آمد / هیچ مجموع ندانم که پریشان تو نیست
3) در تو حیرانم و اوصاف معانی که توراست / وَاندر آن کس که بصر دارد و حیران تو نیست
4) آن چه عیب است که در صورت زیبای تو هست ؟ / و آن چه سِحر است که در غمزۀ فتّان تو نیست ؟
5) آب حیوان نتَوان گفت که در عالَم هست / گر چنان است که در چاه زنخدان تو نیست
6) از خدا آمده ای آیت رحمت بر خَلق / و آن کدام آیت لطف است که در شان تو نیست ؟
7) گر تو را هست شکیب از من و امکان فراغ / به وصالت که مرا طاقت هجران تو نیست
8) تو کجا نالی از این خار که در پای من است ؟ / یا چه غم داری از این درد که بر جان تو نیست ؟
9) دردی از حسرت دیدار تو دارم ، که طبیب / عاجز آمد که مرا چارۀ درمان تو نیست
10) آخر ای کعبۀ مقصود ، کجا افتادی / که خود از هیچ طرف حدِّ بیابان تو نیست ؟
11) گر برانی ، چه کند بنده که فرمان نبَرَد ؟ / ور بخوانی ، عجب از غایت احسان تو نیست
12) سعدی از بند تو هرگز به درآید ؟ هیهات / بلکه حیف است بر آن کس که به زندان تو نیست
دل نمانده ست که گوی خم چوگان تو نیست / خصم را پای گریز از سَر میدان تو نیست
دلی که همانند گوی اسیر چوگان تو نگشته باشد وجود ندارد ، حتّی دشمنانی که علاقه ای به این اسارت ندارند ، نمی توانند از این میدان بگریزند . [ گوی = توپ و گلوله ای چوبین که در بازی چوگان از آن استفاده می شود / چوگان = چوبی با دستۀ راست و باریک و سرِ کج که با آن در چوگان بازی گوی را می زنند / خصم = حریف و همنشیین ، در اینجا عاشق و دوستدار / گوی خم چوگان کسی بودن = کنایه از عاشق و گرفتار کسی بودن ]
تا سَر زلف پریشان تو در جمع آمد / هیچ مجموع ندانم که پریشان تو نیست
از هنگامی که گیسوان پریشانت جمع شد یا به محفل عشّاق راه یافت ، هیچ انسان بسامان و آسوده خاطری نمی شناسم که دچار نا به سامانی و پریشانی خاطر نگشته باشد . [ جمع = محفل و مجلس / مجموع = آسوده خاطر ]
در تو حیرانم و اوصاف معانی که توراست / وَاندر آن کس که بصر دارد و حیران تو نیست
فهم تو و جمال باطنت مرا متحیّر ساخته است ، ولی بیشتر از کسانی تعجب می کنم که چشم دارند و تو را می بینند ، امّا حیران زیبایی تو نمی شوند . [ اوصاف = جمع وصف به معنی نشان ها / معانی = جمع معنی به معنی فضایل و کمالات / بصر = چشم ]
آن چه عیب است که در صورت زیبای تو هست ؟ / و آن چه سِحر است که در غمزۀ فتّان تو نیست ؟
در چهرۀ زیبایت چه نقصی می توان یافت ؟ و کدام جادو در عالم وجود دارد که نتوان آن را در فتنه گری کرشمه هایت یافت ؟ [ سِحر = جادو و افسون / غمزه = ناز و عشوه ، اشاره به چشم و ابرو / فتّان = بسیار فتنه انگیز و آشوبگر ، زیبا و دلفریب ]
آب حیوان نتَوان گفت که در عالَم هست / گر چنان است که در چاه زنخدان تو نیست
اگر آب حیات در چاه زنخدان تو یافت نشود ، نمی توان پذیرفت که در جان آب حیاتی وجود داشته باشد . [ گر چنان است = اگر آن طور باشد / زنخدان = چانه ]
آب حیوان = چشمه حیات ، آب زندگی ، آب خضر ، در غزلیات سعدی همۀ این ترکیبات بکار رفته است . به عقیدۀ قدما آبی بوده است در ظلمات که در انتهای دنیای مسکون جای دارد و هر کس از آن چشمه بنوشد عمر جاودانی خواهد یافت .
در اساطیر آمده است که ذوالقرنین که بنابر باوری قدیمی همان اسکندر مقدونی است . برای یافتن آن چشمه به ظلمات رفت . امّا نتوانست بدان دست یابد ، ولی خضر پیغمبر که وزیر و پسرخالۀ او بود به همراه الیاس نبی آن چشمه را یافتند و از آبش نوشیدند و عمر جاودان پیدا کردند . این افسانه ، علّت مضامین بسیار در اشعار فارسی شده است . در اصطلاح صوفیان گاهی کنایه شده است از سرچشمۀ عشق و محبّت که هر کس از آن بچشد هرگز معدوم و فانی نشود و نیز اشارت به دهان معشوق و گاهی به معنی سخنان پیر و مرشد است که به سالک حیات ابدی می بخشد .
از خدا آمده ای آیت رحمت بر خَلق / و آن کدام آیت لطف است که در شان تو نیست ؟
تو از نشانه های رحمتا خدا هستی ، و کدام نشانۀ لطافتی وجود دارد که نتوان آن را متناسب با مقام تو دانست . [ آیت رحمت = نشانِ لطف و مهر و بخشش و معجزه / شان = شأن ، مقام و مرتبه ]
گر تو را هست شکیب از من و امکان فراغ / به وصالت که مرا طاقت هجران تو نیست
اگر تو بی من می توانی شکیبا و آسوده باشی ، به وصالت سوگند یاد می کنم که من تاب دوری از تو را ندارم . [ شکیب = صبر و تحمّل / به وصالت = سوگند به وصال تو / فراغ = فراغت و آسایش ]
تو کجا نالی از این خار که در پای من است ؟ / یا چه غم داری از این درد که بر جان تو نیست ؟
تو کی می توانی سوزشی را که خلیدن خار غم عشقت در پایم ایجاد کرده است ، احساس نمای و از آن بنالی ؟ یا کی از درد جانکاهی که بر دل دارم ، غمی به خود راه دهی ؟ [ خار در پای بودن = کنایه از گرفتار و در رنج بودن ]
دردی از حسرت دیدار تو دارم ، که طبیب / عاجز آمد که مرا چارۀ درمان تو نیست
حسرت دیدار تو دردی به جانم انداخته که پزشک از درمان آن اظهار ناتوانی می کند و می گوید درد تو علاجی ندارد . [ درد = احساس نیاز و تمنّای شدید برای رسیدن به معشوق ]
آخر ای کعبۀ مقصود ، کجا افتادی / که خود از هیچ طرف حدِّ بیابان تو نیست ؟
ای کعبۀ آمال ، آخر در کجا واقع شده ای که از هیچ سوی نمی توان حدّی برای کرانه هایت تعیین کرد ؟ به سخن دیگر ، چرا رسیدن به تو تا این حدّ دشوار است ؟ [ حد = کران و انتها / کعبه مقصود = کنایه از مکان و قبلۀ مقصود و مراد ، معشوق و محبوب ]
گر برانی ، چه کند بنده که فرمان نبَرَد ؟ / ور بخوانی ، عجب از غایت احسان تو نیست
اگر بندۀ خویش را برانی چگونه می تواند فرمان نبرد ؟ و چنانچه او را به خود فرا خوانی تعجبی ندارد زیرا احسان تو نهایتی ندارد . [ فرمان بردن = اطاعت کردن / احسان = لطف و بخشش ]
سعدی از بند تو هرگز به درآید ؟ هیهات / بلکه حیف است بر آن کس که به زندان تو نیست
آیا سعدی آرزوی رهایی از بند عشق تو را دارد ؟ دور باد ، ولی دریغ است برای کسی که اسیر بند عشق تو نباشد . [ بند = کمند و دام / هیهات = چه دور است ، فارسیان در مقامِ تحسّر و تأسف بکار می برند ، افسوس / حیف = دریغ ، افسوس ]
افصح المتکلّمین ، مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی ، یکی از ستارگان قَدَرِ اوّل آسمان شعر و ادب فارسی است . وی به تقریب در سال 606 هجری قمری در شیراز و در خانواده ای که به تعبیر خودش ، همه از عالمان دین بودند ، دیده به جهان گشود . در کودکی پدر را از دست داد و تحت سرپرستی و تربیت جدِ مادریش قرار گرفت …
متن کامل زندگینامه سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
در میان آثار منظوم سعدی ، غزل هایش جایگاه ویژه ای دارد . بی تردید بخشی از شهرت سعدی از رهگذر سروده شدن این غزل ها تحقق یافته است . زیرا با مطالعه این سروده هاست که خواننده درمی یابد سعدی در یافته های عاطفی و احساسی خویش را در نهایت فصاحت و بلاغت به نظم کشیده و در اختیار مخاطب قرار داده است .
این غزل ها افزون بر جذابیت و دلفریبی و افزونی که در صورت آنها مشاهده می شود ، در بُعدِ معنایی آینه ای است از افکار انسان دوستانه ، عشق بع هستی و حیات بشری ، عنایت به عوالم روحانی و ماورایی ، تجربه های بشری که سعدی آنها را در سفرهایش و …
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح غزلهای سعدی – جلد اول و دوم – نوشته دکتر محمدرضا برزگر خالقی و دکتر تورج عقدایی – انتشارات زوّار