شرح و تفسیر حکایت ماجرای نحوی و کشتیبان

شرح و تفسیر حکایت ماجرای نحوی و کشتیبان در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر حکایت ماجرای نحوی و کشتیبان

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 2835 تا 2852

نام حکایت : خلیفه که در کرم در زمان خود از حاتم طایی گذشته بود و نظیر نداشت

بخش : 28 از 32

مثنوی معنوی مولوی
داستان و حکایت

در روزگاران پیشین ، خلیفه ای بود بسیار بخشنده و دادگر ، بدین معنی که نه تنها بر قبیله و عشیره خود بخشش و جوانمردی می کرد . بلکه همه اقوام و قبائل را مشمول دلجویی و دادِ خود می ساخت . شبی بنابر خوی و عادت زنان که به سبب گرفتاری خود به کارهای خانه و تیمارِ طفلان و اشتغال مردان به مشاغل دیگر . تنها شب هنگام ، فرصتی بدست می آرند که از شویِ خود شکایتی کنند . زنی اعرابی از تنگیِ معاش و تهیدستی و بینوایی گِله آغازید و فقر و نداری شویِ خود را با بازتابی تند و جان گزا بازگو کرد . و از سرِ ملامت و نکوهش ، بدو گفت : از صفات ویژه عربان ، جنگ و غارت است . ولی تو ، ای شویِ بی برگ ونوا ، چنان در چنبر فقر و فاقه اسیری که رعایت این رسم و سنت دیرین عرب نیز نتوانی کردن . در نتیجه ، مال و مُکنتی نداری تا هرگاه مهمانی نزد ما آید از او پذیرایی کنیم . و حال آنکه از سنت کهن اعرابیان است که مهمان را بس عزیز و گرامی دارند . وانگهی اگر مهمانی هم برای ما رسد . ناگزیریم که شبانه بر رخت و جامه او نیز دست یغما و …

متن کامل حکایت خلیفه کریم تر از حاتم طایی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل ابیات 2835 الی 2852

2835) آن یکی نحوی به کشتی درنشست / رو به کشتی بان نهاد آن خودپَرست

2836) گفت : هیچ از نحو خواندی ؟ گفت : لا / گفت : نیمِ عمرِ تو شد در فنا

2837) دل شکسته گشت کشتیبان ز تاب / لیک آن دَم گشت خامش از جواب 

2838) باد ، کشتی را به گردابی فکند / گفت : کشتیبان بدان نحوی ، بلند

2839) هیچ دانی آشنا کردن ؟ بگو / گفت : نَی ، ای خوش جوابِ خوبرو

2840) گفت : کُلِ عُمرت ای نحوی فناست / ز انکه کشتی ، غرقِ این گردابهاست

2841) محو می باید نه نحو اینجا ، بدان / گر تو محوی ، بی خطر در آب ران

2842) آبِ دریا مُرده را بر سُر نهد / ور بُوَد زنده ز دریا کی رهد ؟

2843) چون بمُردی تو ز اوصاف بشر / بحرِ اسرارت نهد بر فرقِ سَر

2844) ای که خلقان را تو خَر می خوانده ای / این زمان چون خَر ، بر این یخ مانده ای

2845) گر تو علاّمۀ زمانی در جهان / نک ، فنایِ این جهان بین وین زمان

2846) مردِ نحوی را از آن در دوختیم / تا شما را نحوِ محو آموختیم

2847) فقهِ فقه و نحوِ نحو و صرفِ صرف / در کم آمد یابی ای یارِ شِگَرف

2848) آن سبویِ آب ، دانش های ماست / و آن خلیفه ، دَجلۀ علمِ خداست

2849) ما سبوها پُر به دَجله می بریم / گر نه خَر دانیم ما خود را ، خریم

2850) باری ، اعرابی بدان معذور بود / کو ز دَجله ، بی خبر بود و ز رود

2851) گر ز دَجله بی خبر بودی چو ما / او نَبُردی آن سبو را جابجا

2852) بلکه از دَجله اگر واقف بُدی / آن سبو را بر سرِ سنگی زدی

شرح و تفسیر حکایت ماجرای نحوی و کشتیبان

عالِمی نحو شناس ، سوار بر کشتی شد . او که مردی خودپَرست بود و به دانش نحو خود مغرور ، از روی کبر و غرور ، روی به کشتیبان کرد و گفت : آیا چیزی از نحو می دانی ؟ کشتیبان گفت نه ، من تا کنون چیزی از نحو نخوانده ام . آن عالِم نحوی با ریشخند بدو گفت : حال که از نحو چیزی نمی دانی ، نیمی از عُمرت را تباه کرده ای . کشتیبان از این کلام پر غرور و تحقیرآمیز ، نژندخاطر و دلشکسته شد . ولی دَم برنیاورد . دقایقی بعد از این گفتگو ، طوفانی هولناک برخاست و امواجی کوه آسا بر پهنه دریا پدید آورد و کشتی را به گردابی مهیب گرفتار ساخت . در این گیر و دار ، کشتیبان رو به آن نحوی کرد و گفت : ای رفیق شفیق ، آیا با فن شنا در دریا آشنایی داری ؟ گفت نه ، تا کنون شنا نکرده ام . کشتیبان با قاطعیت و صراحت گفت : حال که شنا نمی دانی . همه عُمرت بر فنا می رود . زیرا این کشتی به گردابی فلاکت بار افتاده و راهِ نجاتی نیست به جز شناگری .

ماخذ این داستان ، قصه ای است که در لطایف عبید زاکانی آمده است . بدین گونه : نحوی ای در کشتی بود . ملاح را گفت : تو علم نحو خوانده ای . گفت نه ، گفت : نیمی از عمرت را تباه کرده ای . روز دیگر تندبادی برآمد . کشتی غرق خواست کرد . ملاح او را گفت : تو علم شنا آموخته ای . گفت نه ، گفت : تمام عمرت را تباه کرده ای . ( قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 28 )

در این حکایت طنزآمیز ، نحوی تمثیلِ آن دسته از دانش آموختگانی است که به دانش خود می بالند و دعاوی بیهوده می کنند و کشتی بان تمثیلِ اهلِ تزکیه و صفاست که خود بینی و غرور را از جان خود برکنده اند . استاد زرین کوب می نویسد : مولانا با نقل این لطیفه نشان می دهد که غرور و فضول مدعیان دانش موجب هلاکت جانِ آنهاست . آن کس که در دعوی یا واقع ، علامه زمان است نیز تا وقتی از اوصاف بشری نمیرد و خویشتن را از آنچه سرمایه غرور اوست خالی نکند از طوفان ابتلا و گرداب امتحان روی رهایی ندارد … با اینهمه آنچه در مثنوی هدف طعن و طنز کشتی بان است . در واقع خودِ علم هم نیست . غرور و خود بینی است که اهل دعوی را از تزکیه نَفس مانع می آید . ( بحر در کوزه ، ص 329 )

آن یکی نحوی به کشتی درنشست / رو به کشتی بان نهاد آن خودپَرست


عالِمی نحو شناس در یک کشتی سوار شد و آن خودپَرستِ مغرور به کشتی بان روی کرد .

گفت : هیچ از نحو خواندی ؟ گفت : لا / گفت : نیمِ عمرِ تو شد در فنا


گفت : ای کشتی بان ، آیا از علمِ نحو چیزی خوانده ای ؟ کشتی بان گفت : نه . چیزی نخوانده ام . نحوی گفت : پس نیمی از زندگانی ات بر فنا رفته است .

دل شکسته گشت کشتیبان ز تاب / لیک آن دَم گشت خامش از جواب 


کشتی بان از این سخن خودخواهانه رنجید ولی خاموش ماند و چیزی نگفت . ( دل شکسته شدن از تاب = یعنی آنقدر سخن او آتشین و پُر تاب بود که دلِ او را سوزاند و شکسته خاطرش کرد )

باد ، کشتی را به گردابی فکند / گفت : کشتیبان بدان نحوی ، بلند


تا اینکه به امرِ الهی ، باد کشتی را به کامِ گردابی مَهیب انداخت . کشتی بان با صدای بلند به آن نحوی گفت .

هیچ دانی آشنا کردن ؟ بگو / گفت : نَی ، ای خوش جوابِ خوبرو


بگو بدانم آیا شناگری آموخته ای یا نه ؟ نحوی گفت : ای خوش سخن زیبارو چیزی نمی دانم . ( آشنا کردن = شنا کردن )

گفت : کُلِ عُمرت ای نحوی فناست / ز انکه کشتی ، غرقِ این گردابهاست


کشتی بان گفت : ای نحوی ، بدان که همه زندگانی ات بر فنا شده . زیرا که این کشتی می رود که در این گردابها غرق شود . ( مولانا از بیت بعدی شروع می کند به نتیجه گیری از این حکایت کوتاه و می فرماید )

محو می باید نه نحو اینجا ، بدان / گر تو محوی ، بی خطر در آب ران


بدان که اینجا باید علمِ محو آموخت نه نحو . اگر تو اهلِ محو هستی . بی بیم و هراس به درون آب بیا . [ محو در نزد صوفیان ، عبارت است از زائل کردن وجود بنده . که سه درجه دارد . اول ، پایین ترین درجه آن ، یعنی محو صفات ناپسند و کردار ناروا است . دوم ، محو مطلق صفات حمیده و ذمیمه است . سوم ، که بالاترین درجه محو است . محو ذات است . محو از فنا ، عام تر است . ( مصباح الهدایة ، ص 144 ) توضیح فنا در شرح بیت 57  و  توضیح محو در شرح بیت 575 همین دفتر آمده است )

آبِ دریا مُرده را بر سُر نهد / ور بُوَد زنده ز دریا کی رهد ؟


دریا ، مرده را بر روی آب می آورد و تا وقتی که زنده باشد کی از دریا می رهد ؟ [ تا وقتی که غریق در آب دریا زنده باشد و به دست و پا زدن ادامه دهد . همچنان در کامِ آب فرو می رود . ولی وقتی که در آب خفه شد . آن وقت است که دریا ، جنازه را به روی آب می آورد . ( توضیح بیشتر در شرح بیت 57 همین دفتر آمده است )

چون بمُردی تو ز اوصاف بشر / بحرِ اسرارت نهد بر فرقِ سَر


هر گاه تو از اوصاف بشری و جسمانی ات ، بمیری و از دام مادّیت برهی . آن وقت است که دریای اسرار الهی ، تو را بر سرش می گذارد و واقف به حقایق و اسرار نهفته الهی می شوی و به مراتب عالی خواهی رسید .

ای که خلقان را تو خَر می خوانده ای / این زمان چون خَر ، بر این یخ مانده ای


ای کسی که مردم را خَر می خواندی . یعنی چنان دچار عُجب و غرور بودی که همه مردم را نادان فرض می کردی . اینک تو خود ، مانند خَر روی یخ وامانده ای و نمی توانی حرکت کنی . [ خر بر یخ ماندن نظیر مَثَلِ خر به گِل ماندن است ]

– خطاب مولانا در اینجا ، عالِمانِ ظاهری است که با آموختن مقداری الفاظ ، خود را دانا و دیگران را نادان خطاب می کنند .

گر تو علاّمۀ زمانی در جهان / نک ، فنایِ این جهان بین وین زمان


اگر تو در این جهان علامۀ دهر هستی . اکنون فنای این جهان و این دهر را ببین . [ علامۀ حقیقی ، کسی است که فانی بودن این جهان را باطناََ مشاهده کند نه آنکه الفاظ پر طمطراق را لقلقۀ لسان کند و با زبان دَم از فنای دنیا بزند ولی قلباََ بندۀ مطلقِ دنیا باشد و برای نیل به دنیا ، سخنانی علیه دنیا بگوید ]

مردِ نحوی را از آن در دوختیم / تا شما را نحوِ محو آموختیم


ما داستان مردِ نحوی را از آن جهت در میانه آن دو اعرابی آوردیم تا قاعده و شیوه محو و فنا را به شما یاد دهیم . ( نحو = روش و طریقه )

فقهِ فقه و نحوِ نحو و صرفِ صرف / در کم آمد یابی ای یارِ شِگَرف


ای یارِ نیکو ، مفهومِ فقه و منظور نحو و صرف را در فنا و نیست شدن باید یافت . به عبارتی اصل و سرچشمه همه علوم ، از آن جمله فقه و نحو و صرف و غیره ، در فروتنی و محو و فناست . ( کم آمد = فروتنی و تواضع . شِگرف = نیکو و خوشایند ، شگفت ) [ صرف = در لغت به معنی برگردانیدن است و در اصطلاح ، علمی است که از اشتقاق کلمات بحث می کند . ( فرهنگ نفیسی ، ج 3 ، ص 2143 ) ]

آن سبویِ آب ، دانش های ماست / و آن خلیفه ، دَجلۀ علمِ خداست


منظور از آن سبوی آب ، دانش ها و معارف ماست و مقصود از آن اعرابی ، خودِ ما هستیم و منظور از خلیفه ، رود خروشان و عظیم علم الهی است .

ما سبوها پُر به دَجله می بریم / گر نه خَر دانیم ما خود را ، خریم


ما سبوی پُر از دانشِ ناقصِ خود را به سوی دجلۀ دانش الهی می بریم . و خیال می کنیم که واقعا آب در سبو ، چیزی است و چون سبوی ما از آب شور و ناگوار دانشِ کسبی پُر است . دیگر نمی توان از آب زلال دجلۀ دانش الهی ، آبی بر گرفت . با این حالی که ما داریم اگر خود را خَر و نادان ندانیم ، واقعا خَر و نادان هستیم .

باری ، اعرابی بدان معذور بود / کو ز دَجله ، بی خبر بود و ز رود


به هر حال آن اعرابی چون از وجودِ دجلۀ علم الهی بی خبر بود . بر او باکی نیست که آن سبو را برای ارمغان به بارگاه خلیفه ببرد .

گر ز دَجله بی خبر بودی چو ما / او نَبُردی آن سبو را جابجا


اگر اعرابی از رودِ خروشانِ دجله با خبر بود . آن سبو را هرگز به بارگاه خلیفه نمی برد .

بلکه از دَجله اگر واقف بُدی / آن سبو را بر سرِ سنگی زدی


چنانکه اگر از وجودِ دجله واقف می بود . آن سبو را بر سرِ سنگی می کوفت و آن را می شکست و هرگز بدانجا نمی برد . [ بلکه با فقر تمام به پیشگاه شاهِ وجود می رفت و گدای کوی حضرت واجب الوجود می شد . نتیجه حکایت با مضمون آیه 85 سوره اسراء تناسب دارد . « و به شما داده نشد دانش ، مگر اندکی » ]

بخش خالی. برای افزودن محتوا صفحه را ویرایش کنید.

دکلمهحکایت ماجرای نحوی و کشتیبان

دکلمه حکایت ماجرای نحوی و کشتیبان

زنگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
2s یادداشت ها
  1. مانی 2 سال پیش

    درود
    با عرض پوزش
    حضرتعالی اشاره کرده اید که مأخذ این حکایت از لطایف عبیدزاکانی هست،آیا عبید زاکانی ،از مولای روم تأسی نپذیرفته است؟با در نظر گرفتن زمان حیات عبید که پس از مولای روم می زیسته است!

    • نویسنده
      فقیه 2 سال پیش

      با سلام . مرحوم دکتر بدیع الزمان فروزانفر در کتاب قصص و تمثیلات مثنوی ذکر کرده اند که به احتمال قوی عبید این حکایت را از روی مأخذی دیگر نقل کرده است . به هر حال عین این حکایت در لطایف عبید زاکانی آمده است . نظیر این حکایت را زمخشری در ربیع الابرار ، باب علم و الادب روایت کرده است ( بحر در کوزه ، صفحه 329 ) .

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟