شرح و تفسیر تنها کردن باغبان صوفی و فقیه و علوی را از همدیگر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر تنها کردن باغبان صوفی و فقیه و علوی را از همدیگر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 2167 تا 2211
نام حکایت : رفتن مصطفی (ص) به عیادت صحابی رنجور
بخش : 3 از 14
یکی از صحابه بیمار شده بود . پیامبر (ص) به عیادت او رفت تا از وی دلجویی کند . همینکه بیمار نگاهش به رسول الله (ص) افتاد . درد و رنجوریش بهبود یافت و خدا را سپاس گفت و بیماری و کسالت خود را موهبتی ربّانی دانست . چه به واسطۀ این بیماری ، پیامبر (ص) را در منزل خود زیارت می کرد . پیامبر ضمن احوالپرسی ، از او سؤال کرد تو در حالت غلبۀ نَفسِ امّاره چه دعایی به زبان خود کرده ای ؟ آن بیمار ابتدا به خاطرش نیامد که چه دعایی کرده ، ولی با مدد از همّت و …
متن کامل « حکایت رفتن مصطفی (ص) به عیادت صحابی رنجور » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
2167) باغبانی چون نظر در باغ کرد / دید چون دُزدان به باغِ خود سه مرد
2168) یک فقیه و ، یک شریف و ، صُوفئی / هر یکی شوخی ، بُدی لایُوفئی
2169) گفت : با اینها مرا صد حجت است / لیک جمع اند و ، جماعت قوّت است
2170) بر نیایم یک تنه با سه نفر / پس بِبُرّمشان نُخُست از همدگر
2171) هر یکی را زآن دگر تنها کنم / چونکه تنها شد ، سِبالش بَر کنَم
2172) حیله کرد و ، کرد صوفی را به راه / تا کند یارانش را با او تباه
2173) گفت صوفی را : برو سویِ وِثاق / یک گلیم آور برایِ این رِفاق
2174) رفت صوفی ، گفت خلوت با دو یار : / تو فقیهی ، این شریفِ نامدار
2175) ما به فتوایِ تو نانی می خوریم / ما به پَرّ دانشِ تو می پَریم
2176) وین دگر شه زاده و ، سلطانِ ماست / سَیّدست از خاندانِ مصطفاست
2177) کیست این صوفی ، شکم خوارِ خسیس / تا بُوَد چون شما شاهانِ جلیس ؟
2178) چون بیآید ، مَر وَرا پنبه کُنید / هفته یی بر باغ و ، داغِ من زنید
2179) باغ چه بوَد ؟ جانِ من ، آنِ شماست / ای شما بوده مرا چون چَشمِ راست
2180) وسوسه کرد و مر ایشان را فریفت / آه از یاران نمی باید شِکیفت
2181) چون به ره کردند صوفی را و رفت / خصم شد اندر پَیَش با چوبِ زَفت
2182) گفت : ای سگ ، صوفئی باشد که تیز / اندر آیی باغِ ما تو از ستیز ؟
2183) این جُنَیدَت ره نمود و بایزید / از کدامین شیخ و پیرت این رسید ؟
2184) کوفت صوفی را ، چو تنها یافتش / نیم کُشتش کرد و ، سر بشکافتش
2185) گفت صوفی ، آنِ من بگذشت ، لیک / ای رفیقان ، پاسِ خود دارید نیک
2186) مر مرا اغیار دانستید ، هان / نیستم اغیارتر زین قَلتَبان
2187) آنچه من خوردم شما را خوردنی است / وین چنین شربت جزای هر دنی است
2188) این جهان کوه است و گفت و گویِ تو / از صَدا هم باز آید سویِ تو
2189) چون ز صوفی گشت فارغ باغبان / یک بهانه کرد ز آن پس جنسِ آن
2190) کِای شریفِ من ، برو سویِ وِثاق / که ز بهرِ چاشت پُختم من رُقاق
2191) بر درِ خانه بگو قیماز را / تا بیار آن رقاق و قاز را
2192) چون به ره کردش ، بگفت : ای تیزبین / تو فقیهی ، ظاهرست این و یقین
2193) او شریفی می کند دعویّ سَرد / مادرِ او را که می داند که کرد ؟
2194) بر زن و بر فعلِ زن دل می نهید ؟ / عقلِ ناقص و آنگهانی اعتماد ؟
2195) خویشتن را بر علیّ و ، بر نَبی / بسته است و در زمانه بس غَبی
2196) هر که باشد از زنا و زانیان / این بَرَد ظن در حقِ ربّانیان
2197) هر که برگردد سَرش از چرخ ها / همچو خود گردنده بیند خانه را
2198) آنچه گفت آن باغبانِ بوالفُضول / حالِ او بُد ، دُور از اولادِ رسول
2199) گر نبودی او نتیجۀ مُرتَدان / کی چنین گفتی برایِ خاندان ؟
2200) خواند افسون ها ، شنید آن را فقیه / در پَیَش رفت آن ستمکارِ سفیه
2201) گفت : ای خر ، اندرین باغت که خواند ؟ / دزدی از پیغمبرت میراث ماند ؟
2202) شیر را بچّه همی مانَد بدو / تو به پیغمبر به چه مانی ، بگو
2203) با شریف آن کرد مردِ مُلتَجی / که کُند با آلِ یاسین خارجی
2204) تا چه کین دارند دایم دیو و غول / چون یَزید و شِمر با آلِ رسول
2205) شد شریف از زخمِ آن ظالم خراب / با فقیه او گفت : من جَستم از آب
2206) پای دار اکنون که ماندی فَرد و کم / چون دُهُل شو ، زخم می خور بر شکم
2207) گر شریف و لایق و همدم نِیَم / از چنین ظالم تو را من کم نِیَم
2208) شد ازو فارغ ، بیآمد کی فقیه / چه فقیهی ؟ ای تو ننگِ هر سفیه
2209) فتوی ات این است ای بُبریده دست / کاندر آیی و ، نگویی امر هست ؟
2210) این چنین رُخصت بخواندی در وسیط ؟ / یا بُدَه ست این مسئله اندر مُحیط ؟
2211) گفت : حق استت ، بزن دستت رسید / این سزایِ آنکه از یاران بُرید
باغبانی چون نظر در باغ کرد / دید چون دُزدان به باغِ خود سه مرد
یک باغبان وقتی به باغِ خود نگاه کرد . دید سه نفر مرد مانند دزدان در باغ هستند .
یک فقیه و ، یک شریف و ، صُوفئی / هر یکی شوخی ، بُدی لایُوفئی
آن سه نفر عبارت بودند ا ز یک فقیه و یک شریف ( سیّد ) و یک صوفی ، این سه تن گستاخ و پیمان شکن بودند . [ لایوفی = وفا نمی کند ، در اینجا بصورت وصفی بکار آمده است . یعنی بی وفا و پیمان شکن ]
گفت : با اینها مرا صد حجت است / لیک جمع اند و ، جماعت قوّت است
باغبان پیشِ خود گفت : من برای برخورد و مقابله با این ها صد گونه حجت و دلیل دارم . ولی اِشکالِ کار در اینجاست که این ها جمعی مُتُشکلّ اند .
بر نیایم یک تنه با سه نفر / پس بِبُرّمشان نُخُست از همدگر
به تنهایی نمی توانم از پسِ اینان برآیم . از اینرو باید این سه نفر را از یکدیگر جدا کنم .
هر یکی را زآن دگر تنها کنم / چونکه تنها شد ، سِبالش بَر کنَم
هر یکی از اینان را از دیگری جدا می کنم و چون تنها شد سبیلِ او را می کنَم .
حیله کرد و ، کرد صوفی را به راه / تا کند یارانش را با او تباه
باغبان نیرنگی بکار بست و صوفی را به راهی روانه کرد تا نظرِ رفقا را نسبت به او تیره و تباه سازد .
گفت صوفی را : برو سویِ وِثاق / یک گلیم آور برایِ این رِفاق
به صوفی گفت : برو به اتاق و برای این دوستانت یک گلیم بردار و بیاور . [ وِثاق = خانه ، اتاق ، حجره / رِفاق = دوستان ، رفیقان ]
رفت صوفی ، گفت خلوت با دو یار : / تو فقیهی ، این شریفِ نامدار
وقتی که صوفی به دنبالِ گلیم رفت ، باغبان از غیبت صوفی استفاده کرد و به آن دو نفر گفت : تو یک فقیهی و این هم یک سیّدِ نام آور .
ما به فتوایِ تو نانی می خوریم / ما به پَرّ دانشِ تو می پَریم
باغبان به فقیه گفت : ما به برکتِ فتواهای دُرستِ تو نان می خوریم . یعنی زندگی خود را به آسودگی سپری می کنیم . و ما به وسیلۀ پَر و بالِ دانشِ تو پرواز می کنیم .
وین دگر شه زاده و ، سلطانِ ماست / سَیّدست از خاندانِ مصطفاست
و این یکی نیز که شاهزاده و پادشاه ماست . سیّدی از خاندان حضرت مصطفی (ص) است .
کیست این صوفی ، شکم خوارِ خسیس / تا بُوَد چون شما شاهانِ جلیس ؟
این صوفی شکم پَرستِ فرومایه کیست که با شما شاهانِ حقیقی همنشینی کند ؟
چون بیآید ، مَر وَرا پنبه کُنید / هفته یی بر باغ و ، داغِ من زنید
همینکه صوفی اینجا آمد ، بگیرید و آنقدر بزنیدش که مانند پنبه شود . آن وقت به پاداشِ این کار ، یک هفته در باغ و بوستانِ من خوش گردش کنید .
باغ چه بوَد ؟ جانِ من ، آنِ شماست / ای شما بوده مرا چون چَشمِ راست
باغ چه ارزشی دارد ؟ جانم از آنِ شماست ، ای شمایی که برای من مانند چشمِ راست عزیز و ارزشمند هستید .
وسوسه کرد و مر ایشان را فریفت / آه از یاران نمی باید شِکیفت
باغبان نیرنگ بکار گرفت و آنقدر وسوسه کرد که آن دو ( فقیه و سیّد ) را فریب داد . آه که نباید و نشاید جدایی از دوستان را صبر کرد .
چون به ره کردند صوفی را و رفت / خصم شد اندر پَیَش با چوبِ زَفت
همینکه فقیه و سیّد ، صوفی را راهی کردند و از خود جدا نمودند . دشمن ( باغبان ) چوبی ستبر بر گرفت و به دنبال صوفی رفت .
گفت : ای سگ ، صوفئی باشد که تیز / اندر آیی باغِ ما تو از ستیز ؟
باغبان به صوفی گفت : ای سگ ، آیا تصوّف همین است که بی اجازه و از روی گستاخی به باغِ ما وارد شوی ؟ [ تیز = بی باک ]
این جُنَیدَت ره نمود و بایزید / از کدامین شیخ و پیرت این رسید ؟
این راه را جُنید به تو نشان داده و یا ابایزید ؟ این عادت زشت از کدام شیخ و پیرِ طریقت به تو رسیده است . [ شرح حال بایزید بسطامی در بیت 927 و شرح حال جُنید بغدادی در بیت 926 همین دفتر آمده است ]
کوفت صوفی را ، چو تنها یافتش / نیم کُشتش کرد و ، سر بشکافتش
باغبان همینکه صوفی را تنها دید . او را سخت کوبید ، بطوری که او را نیمه جان کرد . و سَر و کلّه اش را شکست . [ بینش خود بینانه و کثرت گرایانه نیز به تفرقه و انفصال میان افراد و پیروان ادیان و نهایتاََ تباهی آنها می انجامد ]
گفت صوفی ، آنِ من بگذشت ، لیک / ای رفیقان ، پاسِ خود دارید نیک
صوفی در آن حالِ زار به خود گفت : نوبتِ من که گذشت ، ولی ای دوستان ، خوب مواظبِ خود باشید .
مر مرا اغیار دانستید ، هان / نیستم اغیارتر زین قَلتَبان
شما واقعاََ مرا بیگانه پنداشتید ، ولی من هر که باشم ، بیگانه تر از این دیّوث نیستم . [ قَلتَبان = دیّوث ، بی حمیّت ]
آنچه من خوردم شما را خوردنی است / وین چنین شربت جزای هر دنی است
این کتکی که من خوردم ، شما نیز حتماََ خواهید خورد . و اینگونه شربت ، پاداشِ هر فرومایه ای است .
این جهان کوه است و گفت و گویِ تو / از صَدا هم باز آید سویِ تو
این جهان ، همانند کوه است و گفتگوی تو در آن ، بر اثرِ طنین و انعکاسِ صوت به سویِ خودت بازمی گردد . [ بیت 215 دفتر اوّل نظیر این بیت است / ابیات 152 و 153 همین دفتر در بیان این مطلب است . ]
چون ز صوفی گشت فارغ باغبان / یک بهانه کرد ز آن پس جنسِ آن
همینکه باغبان خیالش از جانبِ صوفی راحت شد . بهانه دیگری از همان نوع تراشید .
کِای شریفِ من ، برو سویِ وِثاق / که ز بهرِ چاشت پُختم من رُقاق
باغبان گفت : ای سیّدِ بزرگوارم ، برو به طرفِ اتاق که من برای چاشت ، قدری نانِ نازک پخته ام . [ رُقاق = نان نازک ]
بر درِ خانه بگو قیماز را / تا بیار آن رقاق و قاز را
برو درِ خانه به نوکرم قیماز بگو تا آن نان نازک و مرغابی را بیاورد . [ استاد زرین کوب معتقد است که کلمۀ قیماز و نظایر آن که در مثنوی به کرّات آمده از جمله نام هایی مشهور و متداول در بین عامۀ مردم بوده است . ( سرّ نی ، ج 1 ، ص 212 ) ]
چون به ره کردش ، بگفت : ای تیزبین / تو فقیهی ، ظاهرست این و یقین
باغبان همینکه سیّد را راهی کرد به فقیه گفت : ای آدم موشکاف و باریک بین ، این مسلّم واضح است که تو یک فقیهی .
او شریفی می کند دعویّ سَرد / مادرِ او را که می داند که کرد ؟
او ( سیّد ) که ادّعای نامعقولی می کند . کسی چه می داند که چه آدمی با مادرِ او آمیزش کرده است ؟
بر زن و بر فعلِ زن دل می نهید ؟ / عقلِ ناقص و آنگهانی اعتماد ؟
آیا شما بر زن و کردار زن دل می نهید ؟ آیا می توان به عقلِ ناقص اعتبار کرد ؟ [ «اعتماد» را باید طبق قاعده اماله به صورت «اِعتمید» تا با «می نهید» قافیه شود . شرح بیت 669 دفتر اوّل ]
خویشتن را بر علیّ و ، بر نَبی / بسته است و در زمانه بس غَبی
بسیاری از ابلهان در روزگار ما ، خود را به حضرت علی (ع) و پیامبر (ص) نسبت می دهند . [ غبی = گول ، کم داشتن ، کم فهم ( فرهنگ نفیسی ، ج 4 ، ص 2451 ) ]
هر که باشد از زنا و زانیان / این بَرَد ظن در حقِ ربّانیان
هر کسی که زنازاده و زناکار باشد . در حقانیت مردان الهی گمان بَد خواهد بُرد .
هر که برگردد سَرش از چرخ ها / همچو خود گردنده بیند خانه را
برای مثال ، هر کسی دورِ خودش بچرخد ، سرش گیج می رود . او در این حال گمان می کند که خانه نیز همچون او می چرخد . [ در بیت 2364 دفتر اوّل نیز این مثال به شکلی دیگر آمده است . ]
آنچه گفت آن باغبانِ بوالفُضول / حالِ او بُد ، دُور از اولادِ رسول
هر چه آن باغبان یاوه گو در باره فرزندان رسول الله گفت . در واقع وصف الحالِ خودش بود . یعنی آن یاوه گویی ها لایق خودِ او بود . [ بوالفضول = نادانی که خود را دانا نماید . کنایه از یاوه گو . ( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ، ج 2 ، ص 165 ) ]
گر نبودی او نتیجۀ مُرتَدان / کی چنین گفتی برایِ خاندان ؟
اگر آن باغبان از نسلِ مرتدان و از نوادۀ دین برگشتگان نبود . چگونه ممکن بود که در حقِ خاندان پیامبر (ص) چنین یاوه هایی بر زبان راند ؟
خواند افسون ها ، شنید آن را فقیه / در پَیَش رفت آن ستمکارِ سفیه
آن باغبان ، به قدری سخنان نیرنگ آمیز به گوش فقیه خواند که او نیز آن حرف ها را باور کرد . آنگاه باغبانِ ستمکار و نابِخرد به دنبالِ سیّد روان شد .
گفت : ای خر ، اندرین باغت که خواند ؟ / دزدی از پیغمبرت میراث ماند ؟
باغبان به سیّد گفت : ای الاغ ، چه کسی تو را به این باغ دعوت کرد ؟ آیا دزدی و سرقت ، میراثی است که از رسول الله برای تو مانده است ؟
شیر را بچّه همی مانَد بدو / تو به پیغمبر به چه مانی ، بگو
برای مثال ، بچّۀ شیر به خودِ شیر شباهت دارد . بگو ببینم تو به پیامبر چه شباهتی داری ؟
با شریف آن کرد مردِ مُلتَجی / که کُند با آلِ یاسین خارجی
آن مردی که به حیله و نیرنگ پناه بره بود ( باغبان ) با سیّد ، آن کرد که خوارج با خاندان پیامبر (ص) کردند . [ آلِ یاسین = خاندان مطهّرِ حضرت رسول اکرم (ص) و پیروان ایشان را گویند . آلِ یاسین در آیه 130 سورۀ صافات آمده است . « سلامُ علی آلِ یاسین » ابن عباس گوید : آلِ یاسین یعنی آلِ محمِد (ص) و یاسین یکی از نام های پیامبر (ص) است . از سلیم بن قیس روایت است که گفت از علی (ع) شنیدم که می گفت : پیامبر خدا یاسین است و ما آلِ او هستیم . ( دایرة المعارف تشیّع ، ج 1 ، ص 228 ) .
خارجی = کسی که پیرو آیین و مرام خوارج باشد . و خوارج گروهی از یاران امام علی (ع) بودند که نسبت به قبولِ حکمیّت از سوی ایشان در جنگِ صفّین اعتراض کردند و از جناح آن حضرت خارج شدند و به صورت یک گروه مخالف و سرسخت در مقابلِ او ایستادند و جنگ نهروان را به راه انداختند . دشمنی خوارج با خاندان امام علی (ع) از مسائلِ بارز و تاریخی است . ]
تا چه کین دارند دایم دیو و غول / چون یَزید و شِمر با آلِ رسول
کینه ای که شیطان و غول بیابانی و امثالِ یزید و شمر در حق اولادِ پیامبر داشتند . او نیز همان کینه را داشت و انتقام گرفت . ( نثر و شرح مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص 268 ) [ شمر بن ذی الجوشن ، از روسای هوازن ، در واقعه صفّین در لشکر علی (ع) حضور داشت . سپس در کوفه اقامت کرد و به روایت حدیث پرداخت . در واقعه کربلا شرکت جُست و در شمار قاتلان حضرت امام حسین (ع) در آمد و عاقبت در قیام مختار کشته شد . وی مظهر شقاوت و قساوت است . ]
شد شریف از زخمِ آن ظالم خراب / با فقیه او گفت : من جَستم از آب
حالِ سیّد از ضربات آن ستمکار وخیم شد و در همان وضع پیشِ خود گفت : ای فقیه ، من که از آی پَریدم و گرفتار آن نشدم .
پای دار اکنون که ماندی فَرد و کم / چون دُهُل شو ، زخم می خور بر شکم
اینک پایداری کُن که یکّه و تنها مانده ای . تو همانند طبل شو و ضربات را بر شکم تحمّل کُن .
گر شریف و لایق و همدم نِیَم / از چنین ظالم تو را من کم نِیَم
اگر چه من سیّد و سزاوار و مصاحب نیستم . ولی از این ستمگر نیز برای تو کمتر نیستم .
شد ازو فارغ ، بیآمد کی فقیه / چه فقیهی ؟ ای تو ننگِ هر سفیه
همینکه باغبان خیالش از جانبِ سیّد راحت شد به سراغ فقیه آمد و گفت : آهای فقیه ، تو چه فقیهی هستی ؟ ای که مایۀ ننگ و عارِ هر نادانی هستی .
فتوی ات این است ای بُبریده دست / کاندر آیی و ، نگویی امر هست ؟
دستت بریده باد ، آیا فتوای تو همین است که واردِ باغ شوی و سؤالی نکنی که آیا اجازه ای در کار است یا نیست .
این چنین رُخصت بخواندی در وسیط ؟ / یا بُدَه ست این مسئله اندر مُحیط ؟
آیا چنین رخصتی را در کتابِ وسیط خوانده ای ؟ یا این مسئله در کتابِ محیط بوده است ؟ ( رخصت = شرح بیت 1797 همین دفتر ) [ وسیط = یکی از کتاب های مهمِ فقهیِ امام محمد غزالی است . عده ای از علماء بر این کتاب شرح نوشته اند / محیط = ممکن است که منظور از آن المحیط باشد که از شاگردش محمد بن یحیی نیشابوری می باشد . کتاب مزبور شرحی است بر الوسیطِ غزالی در شانزده مجلّد ، البته دانشمند دیگری به نام نجم الدین احمد بن علی بن الرّفعه نیز کتابی به نام البحرالمحیط دارد که شرحی بر الوسیطِ غزالی است . ( غزالی نامه ، ص 268 ) و همچنین شمس الائمه محمد بن ابی بکر سرخسی ، از ائمّه حنفی ، کتابی به نام محیط در فقه دارد . ( نثر و شرح مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص 275 ) ]
گفت : حق استت ، بزن دستت رسید / این سزایِ آنکه از یاران بُرید
فقیه به باغبان گفت : این حرفِ تو واقعاََ حق است . بزن که اکنون غلبه با تو است . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 225 ) اینست سزای کسی که از یاران خود جدا شود .
دکلمه تنها کردن باغبان صوفی و فقیه و علوی را از همدیگر
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات