شرح و تفسیر تمثیل آن غریبی که در جستجوی خانه ای بود در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر تمثیل آن غریبی که در جستجوی خانه ای بود
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 739 تا 775
نام حکایت : خاریدن روستایی به تاریکی ، شیر را به ظنّ آنکه گاوِ اوست
بخش : 5 از 6
یکی از روستائیان گاو خود را در طویله به آخوری بست و رفت . شبانگاهان ، شیری دژم به طویله آمد و گاو را کُشت و خود در جای آن آرمید . آن روستایی بی خبر از همه جا ، شبانه آمد که به گاو خود سری بزند . طبق عادت همیشگی به نوازش و سودنِ گاو خود مشغول شد . به گمانِ آنکه این همان گاو …
متن کامل حکایت خاریدن روستایی به تاریکی ، شیر را به ظنّ آنکه گاو اوست را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
739) آن غریبی خانه ای می جُست از شتاب / دوستی بُردش سویِ خانۀ خراب
740) گفت او : این را اگر سقفی بُدی / پهلویِ من مر تو را مسکن شدی
741) هم عِیال تو بیاسودی اگر / در میانه داشتی حجرۀ دگر
742) گفت : آری پهلویِ یاران خوش است / لیک ای جان در اگر نتوان نشست
743) این همه عالَم طلب کارِ خوش اند / وز خوشِ تزویر اندر آتش اند
744) طالب زر گشته جمله پیر و خام / لیک قلب از زر نداند چشمِ عام
745) پرتوی بر قلب زد خالص ببین / بی مِحَک زر را مکُن از ظن گُزین
746) گر مِحَک داری گُزین کُن ، ور نَه رَو / نزدِ دانا خویشتن را کُن گِرو
747) یا محک باید میانِ جانِ خویش / ور ندانی ره ، مرو تنها تو بیش
748) بانگِ غولان هست بانگِ آشنا / آشنایی که کشَد سویِ فنا
749) بانگ می دارد که هان ای کاروان / سویِ من آیید نک راه و نشان
750) نامِ هر یک می بَرَد غول ای فلان / تا کُنَد آن خواجه را از آفلان
751) چون رسد آنجا ببیند گرگ و شیر / عمر ضایع ، راه دور و ، روز دیر
752) چون بُوَد آن بانگِ غول ، آخِر بگو / مال خواهم ، جاه خواهم ، و آبِ رو
753) از درونِ خویش این آوازها / منع کُن تا کشف گردد رازها
754) ذکرِ حق کُن ، بانگِ غولان را بسوز / چشمِ نرگس را از این کرکس بدوز
755) صبح کاذب را ز صادق واشناس / رنگِ مَی را بازدان از رنگِ کاس
756) تا بُوَد کز دیدگانِ هفت رنگ / دیده ای پیدا کُند صبر و درنگ
757) رنگ ها بینی بجز این رنگ ها / گوهران بینی بجای سنگ ها
758) گوهرِ چه ؟ بلکه دریایی شوی / آفتابِ چرخ پیمایی شوی
759) کارکُن در کارگه باشد نهان / تو برو در کارگه بینَش عیان
760) کار چون بر کارکُن پرده تنید / خارجِ آن کار ، نتوانیش دید
761) کارگه چون جای باشِ عامل است / آنکه بیرون است ، از وَی غافل است
762) پس درآ در کارگه ، یعنی عدم / تا ببینی صُنع و صانع را به هم
763) کارگه چون جایِ روشن دیدگی است / پس برونِ کارگه ، پوشیدگی است
764) رُو به هستی داشت فرعونِ عَنود / لاجَرم از کارگاهش دور بود
765) لاجَرم می خواست تبدیلِ قَدَر / تا قضا را بازگرداند ز دَر
766) خود قضا بر سَبلَتِ آن حیله مند / زیرِ لب می کرد هر دَم ریش خند
767) صد هزاران طفل کُشت او بی گناه / تا بگردد حکُم و تقدیر اِله
768) تا که موسیِ نبی ناید بُرون / کرد در گردن هزاران ظلم و خون
769) آن همه خون کرد و ، موسی زاده شد / وز برای قهرِ او ، آماده شد
770) گر بدیدی کارگاهِ لایزال / دست و پایش خشک گشتی ز احتیال
771) اندرونِ خانه اش موسی معاف / وز بُرون می کشت طفلان را گزاف
772) همچو صاحب نَفس ، کو تن پرورد / بر دِگر کس ، ظنِ حِقدی می بَرَد
773) کین عدو و ، آن حسود و دشمن است / خود حسود و ، دشمن او آن تن است
774) او چو فرعون و ، تنش موسیِ او / او به بیرون می دود که کو عدو ؟
775) نَفسش اندر خانۀ تن نازنین / بر دگر کس دست می خاید به کین
آن غریبی خانه ای می جُست از شتاب / دوستی بُردش سویِ خانۀ خراب
یک شخصِ غریب با شتاب و عجله در جستجوی خانه ای بود . یکی از دوستانش او را به خانه ای ویران بُرد .
تمثیل :
شخصی که دچار مشکل مسکن بود به دوستش برخورد کرد . آن دوست گفت : همراهِ من بیا تا تو را از مشکلِ مسکن نجات دهم . غریبِ بی خانه را به ویرانه ای بُرد و گفت : اینجا همان جایی است که می گفتم . مردِ بیچاره با حیرت بدو گفت : آخر مگر ممکن است در این ویرانه سکونت کنم ؟ دوستش گفت : بله ، البته اگر اینجا چهار دیوار و سقف و سایر لوازمِ زندگی را داشت تو و خانواده ات حتماََ می توانستی در کنار ما زندگی کنید . مردِ بیچاره که به خشم آمده بود با لحنی نیش دار و طنز آمیز گفت : بله ، بله البته که زندگی در کنارِ دوستان و یارانِ راستینی مثلِ تو خیلی دلنشین است . امّا مردِ حسابی در «اگر اگر» کسی نمی تواند سکونت کند .
منظور تمثیل مذکور این است که همۀ مردم طالب سعادت اند . اما فقط معدودی از آنان می توانند تمهیداتِ سعادت به دست آرند چرا که یافتن سعادت حقیقی ، مجاهده و گذر از منزل نَفس و هوی است و این برای غالب مردم ، امری دشوار و یا محال می آید . زیرا مبارزه با نَفس کاری است بس دشوار .
گفت او : این را اگر سقفی بُدی / پهلویِ من مر تو را مسکن شدی
آن دوست به مردِ غریب گفت : اگر این خرابه سقفی می داشت . تو نیز می توانستی در همسایگی من ساکن شوی .
هم عِیال تو بیاسودی اگر / در میانه داشتی حجرۀ دگر
اگر این خانه یک اتاقِ دیگر هم داشت . تو همراهِ خانواده خود می توانستی با آسودگی زندگی کنید .
گفت : آری پهلویِ یاران خوش است / لیک ای جان در اگر نتوان نشست
مردِ غریب گفت : بله ، البته همینطور است که تو می گویی . زندگی کردن در جوارِ یاران ، واقعاََ دلنشین است . ولی ای عزیزِ من ، در «اگر» ممکن نیست آدم سکونت کند .
این همه عالَم طلب کارِ خوش اند / وز خوشِ تزویر اندر آتش اند
تمام مردمِ جهان خواهان رسیدن به خوشی اند و به سبب خوشی دورغین دنیا ، در آتش رنج و محنت می سوزند . [ همگان طالب سعادت اند . اما به سبب گم کردن سوراخِ دعا به آتش جهل و غفلت دچار آمده اند . چرا که مِعیارِ سعادت را به دست نیاورده اند . ]
طالب زر گشته جمله پیر و خام / لیک قلب از زر نداند چشمِ عام
مثلا پیر و جوان خواهان طلا هستند . لیکن چشمِ دلِ عامۀ مردم نمی تواند طلای اصلی را از طلای تقلبی باز شناسد . [ قلب = سکۀ ناسره ، طلای تقلبی ]
پرتوی بر قلب زد خالص ببین / بی مِحَک زر را مکُن از ظن گُزین
طلای ناب پرتوی بر طلای تقلبی افکنده . مبادا بدون آزمایش و به صِرفِ گُمان ، طلایی انتخاب کنی .
گر مِحَک داری گُزین کُن ، ور نَه رَو / نزدِ دانا خویشتن را کُن گِرو
اگر محک داری طلای ناب را برگزین . واِلّا نزدِ عالِمی برو و خود را به او بسپار .
یا محک باید میانِ جانِ خویش / ور ندانی ره ، مرو تنها تو بیش
یا باید محک را در باطن خود داشته باشی و یا اگر راه را نمی دانی نباید به تنهایی پیش روی که در آن صورت دچار سرگشتگی خواهی شد . [ مولانا در بیت پیشین و بیت فوق و ابیاتِ بعدی می گوید : طالب حقیقت برای سلوک دو راه دارد . یا باید معرفت راستین داشته باشد و یا اگر فاقدِ آن است در ظِلِ عنایت و هدایت راهنما و مرشدی لایق درآید . تا از غولِ نَفسِ امّاره برهد . ]
بانگِ غولان هست بانگِ آشنا / آشنایی که کشَد سویِ فنا
صدای غولان در بیابان ، یعنی صدای نَفسِ امّاره و شیطان مانند صدای آشنایان است . یعنی شبیه ندای هادیان است . منتهی آن آشنایی که تو را به سوی هلاکت می کشاند . یعنی شیطان و شیطان صفتان خود را در کِسوتِ خیرخواهان در می آورند و تو را گمراه می کنند . [ توضیح بیشتر در شرح ابیات 2946 و 2947 دفتر اول و 3455 دفتر اول آمده است ]
بانگ می دارد که هان ای کاروان / سویِ من آیید نک راه و نشان
غولِ بیابانی صدا می زند و می گوید : ای کاروانیان بهوش باشید . بیایید به سوی من که راه و نشان از این طرف است .
نامِ هر یک می بَرَد غول ای فلان / تا کُنَد آن خواجه را از آفلان
غول ، نامِ هر یک از کاروانیان را می برد و می گوید : آهای فلانی ، یعنی به نام ، او را صدا می زند . تا آن بزرگ را نیز جزو هلاک شدگان قرار دهد . [ آفل = افول کننده ]
چون رسد آنجا ببیند گرگ و شیر / عمر ضایع ، راه دور و ، روز دیر
وقتی که آن شخص به محلِ بانگِ غول می رسد . در آنجا گرگ و شیر و حیواناتِ درنده می بیند . در آنجا متوجه می شود که عمرش تباه شده و از مقصود دور افتاده و دلتنگ و ملول می شود . [ و یا روزش به شب رسیده است . این بود از زیان غولِ ظاهر ، اما بشنو که غولِ باطن چه زیانهایی دارد . دیر شدن روز = کنایه از ملال و دلتنگی ، شرح بیت 17 دفتر اول ]
چون بُوَد آن بانگِ غول ، آخِر بگو / مال خواهم ، جاه خواهم ، و آبِ رو
حال بگو ببینم صدای غولِ باطن یعنی نَفسِ امّاره چگونه است ؟ آن صدا این است . مال می خواهم ، جاه می خواهم و جلال و حشمت ظاهری نیز می خواهم .
از درونِ خویش این آوازها / منع کُن تا کشف گردد رازها
این صداها که از درونِ تو برمی خیزد را خموش کن تا اسرار و حقایق بر تو آشکار شود .
ذکرِ حق کُن ، بانگِ غولان را بسوز / چشمِ نرگس را از این کرکس بدوز
حق را ذِکر کن تا صدای گمراه کنندۀ غول های بیابانِ نَفس را بسوزانی و چشم دلِ خود را از دنیا و دنیاپرستان فروبند . [ نرگس = گیاهی است با گلهای خوشبو و معطر ، شبیه چشم . امّا چشمِ نرگس در تعبیر رسمی صوفیانه عبارت است از ، ستر مراتبِ عالیه که اهلِ کمال ، آن را پنهان دارند و جز خدای را اطلاع نباشد . ( کشاف اصطلاحات الفنون ، ج 2 ، ص 1556 ) / کرکس = اکبرآبادی کرکس را کنایه از دنیا می داند .( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 88 ) . هرچند می تواند کنایه از دنیاپرستان نیز باشد . پس ذِکرِ حق ، وساوس نفسِ امّاره و شیطان را دفع می کند / ذِکر = شرح بیت 271 همین دفتر ]
صبح کاذب را ز صادق واشناس / رنگِ مَی را بازدان از رنگِ کاس
بامداد دروغین را از بامداد راستین بازشناس و آن دو را از یکدیگر تمییز بده . و رنگِ شراب را از جام تشخیص بده . [ مَی در اینجا کنایه از حقیقت و جام ، کنایه از صورت است . سالک باید میانِ حقیقت و اوهام تفاوت نهد . سعادت دنیوی مانند فجرِ کاذب است که مردم را به اشتباه می اندازد . ولی سعادتِ اُخروی مانند فجر صادق است . کاس = جام ، جامِ پُر ]
تا بُوَد کز دیدگانِ هفت رنگ / دیده ای پیدا کُند صبر و درنگ
شاید بر اثر صبر و شکیبایی از همین دیدگانی که بجز رنگ های هفتگانه ، رنگی نمی بیند . دیده ای دیگر پیدا کنی . [ صبر بر ریاضت و مجاهدۀ نَفس ، دیدۀ باطنی را بینا می کند و سبب می شود که آدمی بجز این رنگهای هفتگانه ( جهان کثرت ) ، حقیقتِ بی رنگی عالم الهی را ببیند . ]
رنگ ها بینی بجز این رنگ ها / گوهران بینی بجای سنگ ها
با این جسمی که بر اثر صبر و شکیبایی حاصل شده می توانی ، غیر از هفت رنگِ ظاهری ، رنگ های دیگری نیز ببینی و به جای سنگ های بی ارزش ، گوهرهای ارزشمند را مشاهده کنی .
گوهرِ چه ؟ بلکه دریایی شوی / آفتابِ چرخ پیمایی شوی
گوهر چه ارزشی دارد ؟ بلکه به دریایی مبدّل می شوی ، خورشیدی می شوی و افلاک را درمی نوردی .
کارکُن در کارگه باشد نهان / تو برو در کارگه بینَش عیان
کارگر در کارگاه پنهان است . تو به کارگاه برو و او را آشکارا ببین . [ کارکُن ، می تواند اشاره به حق تعالی باشد و کارگه به عدم و فتای مطلق . انسانِ سالک برای دیدنِ حق ، چاره ای ندارد جز آنکه وجودِ موهومِ خود را نفی کند و به فنا برسد . ( مقتبس از شرح کفافی ، ج 2 ، ص 435 ) . توضیح بیشتر شرح ابیات 57 دفتر اول و 3093 دفتر اول و 3201 دفتر اول ]
کار چون بر کارکُن پرده تنید / خارجِ آن کار ، نتوانیش دید
از آنجا که کار ، پرده ای بر کارگر کشیده ، پس تو هرگز نمی توانی او را بیرون از آن پرده ببینی . [ مظاهر و مخلوقاتِ جهان که هر کدام مظهرِ فعل و قدرت حق تعالی هستند . ظاهربینان را از مشاهده جمالِ حق بازداشته اند . پس باید از این پرده ها گذر کرد و به پشتِ پرده نگریست تا او آشکارا تجلی کند . ]
کارگه چون جای باشِ عامل است / آنکه بیرون است ، از وَی غافل است
از آنرو که کارخانه ، محلِ حضورِ کارگر است . پس هر آن کس که از کارخانه بیرون باشد نمی تواند کارگر را ببیند . [ جای باش = محلِ سکونت یا حضور داشتن . به شرح بیت 759 همین بخش دقت شود ]
پس درآ در کارگه ، یعنی عدم / تا ببینی صُنع و صانع را به هم
پس به کارگاه وارد شو . یعنی به عدم و نیستی در بیا تا کار و کارگر را در انجا با هم ببینی . [ به شرح بیت 759 همین بخش دقت شود . استاد زرین کوب می نویسد : اما شیوه استعمالی که مولانا از اصطلاح عدم دارد و از آن به نیستی هم تعبیر می کند به طرز تلقّی ابن عربی از عدم ، بی شباهت نیست . هر چند که اوصافِ عدم و مراتب ظهور نزدِ مولانا با آنچه نزدِ ابن عربی از نظریه وحدت حاصل می شود تفاوت دارد … اینکه عدم را کارگاهِ وجود می خواند ، قولِ وی را با تلقّی متکلمان نزدیک می سازد . ( سرّ نی ، ج 1 ، ص 209 ) ]
کارگه چون جایِ روشن دیدگی است / پس برونِ کارگه ، پوشیدگی است
از آنجا که کارگاه جایگاه شهود و روشن بینی است . پس بیرونِ آن کارگاه ، جای پوشیدگی و احتجابِ دیدگان است . [ روشن دیدگی = روشن بینی ]
رُو به هستی داشت فرعونِ عَنود / لاجَرم از کارگاهش دور بود
بدان جهت که فرعونِ ستیزه گر ، رو به سمتِ هستی موهوم و موجودیتِ محسوس داشت . ناگزیر از کارگاهِ حق ، کور و بی خبر بود . [ فرعون در اینجا کنایه است از انسانِ حس گرا که همۀ هستی را محدود در چهار دیواری عالم ماده و مدّت می کند و از ورای این محسوسات ، غافل است . از اینرو به قوّت و قدرت خود می بالد و تقدیر الهی را نادیده می انگارد . ( مقتبس از شرح کفافی ، ج 2 ، ص 436 ) ]
لاجَرم می خواست تبدیلِ قَدَر / تا قضا را بازگرداند ز دَر
ناگزیر ، فرعون می خواست . تقدیر الهی را تغییر دهد و قضایِ مسلّم و محتومِ او را باز گرداند .
خود قضا بر سَبلَتِ آن حیله مند / زیرِ لب می کرد هر دَم ریش خند
ولی قضایِ مقدّرِ الهی هر لحظه مخفیانه به سبیل او می خندید . یعنی او را مسخره می کرد و با زبان حال می گفت : ای احمق به قدرت و سلطنت ظاهری ، مغرور شده ای و از باطن تقدیر الهی بی خبری ؟ زهی نادانی و حماقت .
صد هزاران طفل کُشت او بی گناه / تا بگردد حکُم و تقدیر اِله
او صدها هزار کودکِ بی گناه را کُشت تا حکم و تقدیر الهی را دگرگون سازد .
تا که موسیِ نبی ناید بُرون / کرد در گردن هزاران ظلم و خون
هزاران ستم و قتل مرتکب شد تا موسای پیامبر در این جهان ظهور نکند .
آن همه خون کرد و ، موسی زاده شد / وز برای قهرِ او ، آماده شد
با همه کشتاری که مرتکب شد . موسای پیامبر متولد شد و برای مغلوب کردن فرعون آماده شد .
گر بدیدی کارگاهِ لایزال / دست و پایش خشک گشتی ز احتیال
اگر فرعون ، کارگاهِ جاودانی حضرتِ حق یعنی سِرّ قَدَر را می دید . دست و پایش از نیرنگ بازی خشک می شد . و نمی توانست کاری انجام دهد . [ اِحتیال = حیله و مکر ]
اندرونِ خانه اش موسی معاف / وز بُرون می کشت طفلان را گزاف
موسی در منزلِ فرعون ، در سلامتی و امان می زیست . در حالی که فرعون ، بی خبر از آن بود و اطفال بنی اسرائیل را کشتار می کرد .
همچو صاحب نَفس ، کو تن پرورد / بر دِگر کس ، ظنِ حِقدی می بَرَد
ماننید شخصی که اسیرِ نَفسِ امّاره است و به پرورش تن و پروار کردن جسم سرگرم است و گمان می کند که دیگران نسبت به او کینه و دشمنی دارند .
کین عدو و ، آن حسود و دشمن است / خود حسود و ، دشمن او آن تن است
از اینرو چنین مدعی می شود که : این شخص دشمنِ من است و آن یکی هم به من حسادت می ورزد در حالی که حسود و دشمن حقیقی او ، جسم و تن ( نَفسِ امّاره ) اوست .
او چو فرعون و ، تنش موسیِ او / او به بیرون می دود که کو عدو ؟
چنین شخصی مانند فرعون است و جسم او نیز مانند موسی [ در اینجا تشبیه موسی به تن ، فقط از این جهت است که شخصِ هواپرست ، به تن خدمت می کند و نمی داند که همین تن ، در واقع دشمنِ اوست . زیرا او را به ورطۀ شهوات هلاکت بار می کشاند . در حالی که او دشمن را در بیرون از خود می جوید . درست مانند فرعون که موسی را در خانه داشت و می نداشت که هادمِ حکومت و سلطنت اش بیرون از کاخ در میانِ قومِ بنی اسرائیل است . ]
نَفسش اندر خانۀ تن نازنین / بر دگر کس دست می خاید به کین
نَفسِ امّارۀ او در خانۀ جسم ، عزیز و نازنین شمرده می شود . ولی او دیگری را دشمن خود می پندارد و از روی خشم و کینه نسبت به او ، دست به دندان می گزد . [ در حالی که اگر این شخص بر بهیمۀ نَفسِ امّاره خود ، لگام ریاضت می زد . از این تشویش روانی می رهید و دیگر نسبت به کسی بدبینی حاصل نمی کرد . ]
دکلمه تمثیل آن غریبی که در جستجوی خانه ای بود
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات