شرح و تفسیر تسلیم کردن مرد خود را به آنچه التماس زن بود از طلب معیشت در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر تسلیم کردن مرد خود را به آنچه التماس زن بود از طلب معیشت
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 2438 تا 2446
نام حکایت : خلیفه که در کرم در زمان خود از حاتم طایی گذشته بود و نظیر نداشت
بخش : 11 از 32
در روزگاران پیشین ، خلیفه ای بود بسیار بخشنده و دادگر ، بدین معنی که نه تنها بر قبیله و عشیره خود بخشش و جوانمردی می کرد . بلکه همه اقوام و قبائل را مشمول دلجویی و دادِ خود می ساخت . شبی بنابر خوی و عادت زنان که به سبب گرفتاری خود به کارهای خانه و تیمارِ طفلان و اشتغال مردان به مشاغل دیگر . تنها شب هنگام ، فرصتی بدست می آرند که از شویِ خود شکایتی کنند . زنی اعرابی از تنگیِ معاش و تهیدستی و بینوایی گِله آغازید و فقر و نداری شویِ خود را با بازتابی تند و جان گزا بازگو کرد . و از سرِ ملامت و نکوهش ، بدو گفت : از صفات ویژه عربان ، جنگ و غارت است . ولی تو ، ای شویِ بی برگ ونوا ، چنان در چنبر فقر و فاقه اسیری که رعایت این رسم و سنت دیرین عرب نیز نتوانی کردن . در نتیجه ، مال و مُکنتی نداری تا هرگاه مهمانی نزد ما آید از او پذیرایی کنیم . و حال آنکه از سنت کهن اعرابیان است که مهمان را بس عزیز و گرامی دارند . وانگهی اگر مهمانی هم برای ما رسد . ناگزیریم که شبانه بر رخت و جامه او نیز دست یغما و …
متن کامل حکایت خلیفه کریم تر از حاتم طایی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
2438) مرد ، زآن گفتن پشیمان شد چنان / کز عَوانی ساعتِ مُردن ، عوان
2439) گفت : خصمِ جانِ جان ، من چون شدم ؟ / بر سرِ جانم لگدها چون زدم ؟
2440) چون قضا آید ، فرو پوشد بَصَر / تا نداند عقلِ ما ، پا را ز سر
2441) چو قضا بگذشت ، خود را می خورد / پرده بدریده گریبان می درد
2442) مرد گفت : ای زن ، پشیمان می شوم / گر بُدم کافر ، مسلمان می شوم
2443) من گُنه کارِ توام ، رحمی بکُن / بر مَکَن یکبارگیم از بیخ و بُن
2444) کافرِ پیر ار پشیمان می شود / چونکه عذر آرد ، مسلمان می شود
2445) حضرتِ پُر رحمت است و پُر کرم / عاشق او هم ، وجود و هم عدم
2446) کفر و ایمان عاشقِ آن کبریا / مِس و نقره ، بندۀ آن کیمیا
مرد زآن گفتن پشیمان شد چنان / کز عَوانی ساعتِ مردن ، عوان
مرد اعرابی از گفته خود چنان پشیمان شد که می توان حالت او را به حالت پشیمانی دیوانیان به هنگام فرا رسیدن مرگ تشبیه کرد . [ عَوان = با فتح عین به معنی چنگ گیرنده و نگاه دارنده و سرهنگ و محصّلِ دیوان است و نیز به معنی مامور اجرا و عامل اوامر شرطه که غالبا با ظلم و زور و خشونت ماموریت خود را انجام می دادند ]
گفت : خصمِ جانِ جان من چون شدم ؟ / بر سرِ جانم لگدها چون زدم ؟
اعرابی با خود گفت : من چرا دشمن جانِ جانم شدم و چرا بر سر جانم لگدها زدم ؟
چون قضا آید ، فرو پوشد بَصَر / تا نداند عقل ما ، پا را ز سر
وقتی که قضای الهی در رسد . چشم را از دیدن واقعیات ناکام می سازد به حدی که عقل ما سرگشته می شود و سر از پای خود نمی شناسد . [ مسئله قضا و قدر از پُردامنه ترین مباحث فرقه ها و نحله های گوناگون فکری است . قضا در لغت به معنی حکم و قطع و فیصله دادن است . قاضی را از این جهت قاضی می گویند که میان متخاصمین ، حکم می کند و به کار آنها فیصله می دهد . و قَدَر نیز لفظاََ به معنی اندازه و تعیین است و منظور این است که نظام کائنات و جهان هستی بر مبنای قوانین و سنت های تغییر ناپذیر بر پا شده و مشیت و اراده الهی ، مافوق اختیار بشر است . چنانکه در قرآن می خوانیم . « هرگاه خدا اراده امری کند . همینکه به او گوید باش ، می شود » مولانا به قضا و قدر الهی معتقد است و می گوید :
چون قضا آید شود دانش به خواب / مه سیه گردد بگیرد آفتاب
ولی در عین حال مولانا ، کوشش و سعی بشری را نیز لازم شمرده است . یعنی انسان با وجود حاکمیت قضا و قدر الهی نباید دست از تلاش کشد .
بل قضا حق است و جهد بنده حق / هین مباش اعور چو ابلیس خَلَق
امیر مومنان علی (ع) در پاسخ به اینکه قضا و قدر چیست فرمودند : « راهی است بس تاریک ، پس در آن گام مسپارید و دریایی است ژرف ، پس بدان در نیابید » ( نهج البلاغه فیض الاسلام ، حکمت شماره 279 )
چو قضا بگذشت ، خود را می خورد / پرده بدریده گریبان می درد
چونکه حکم و قضا بر امری تعلق یابد . آدمی همه توش و توان فکری و عقلی خود را بکار می گیرد و شتابان به سوی آن می تازد و گمان بر سود و منفعت آن امر دارد . خیال می کند آن مطلوب ، یکسره نفع و سود است . غافل از اینکه ممکن است . نیل بدان ، چیزی جز تلخکامی و حرمان نباشد . در گرماگرم شتافتن شخص به سوی خواسته های مقدر ، عقل از داوری و حاکمیت فرو می ماند و تنها میل و خواهش است که بر او حکم می راند و چون مطلوب مقدّر ، حاصل می شود و معلوم می شود که چیزی جز حرمان نبوده است . شخص به ندامت و پشیمانی و اندوه گرفتار می آید و آشکارا گریبان خود می درد . ( خود خوردن = در اندیشه اندوهبار فرو رفتن و دم برنیاوردن )
مرد گفت : ای زن ، پشیمان می شوم / گر بُدم کافر ، مسلمان می شوم
اعرابی به زن گفت : من از آن مخالفتی که در آغاز با تو داشتم و از حرفی که از روی خطا و نادانی زدم پشیمانم . اگر قبلا کافر بودم و تو را انکار می کردم . این مسلمان می شوم . یعنی نسبت به تو فرمانبردار و منقاد می گردم و دست از مخالفت و ستیز با خواسته های تو می کشم .
_ همانگونه که پیشتر هم گفته شد . مراد از مرد عقل است و مراد از زن نَفس . وقتی که نفسِ اماره بنابر مقتضای خویش حرکت بکند و با عقل مخالفت ورزد . عقل نیز با نفس می ستیزد و سرانجام ، نفس را مورد عتاب قرار می دهد و تادیبش می کند و تدریجا به مرتبه نفس مطمئنه و راضیه می رساند . وقتی نفس از حالت آمادگی خلاص گشت و به مرتبه مطمئنه رسید . اصلا با مقتضای عقل ، مخالفت نمی کند و کاملا تابع و مطیع عقل می شود و عقل که این حُسن خُلق نفس را نسبت به خود می بیند و میل و محبت آن را در حق خود مشاهده می کند . شروع می کند به عذرخواهی از آن ستم ها که در ابتدا در حقش روا داشته بود . پس اینگونه سخنان معذرت آمیز می گوید و با زبان عقلی ، این معانی مذکور را خطاب بر نفس خویش ادا می کند . ( شرح کبیر انقروی ، ج 3 ، ص 941 ) . در سه بیت بعدی مولانا خطاب به حق تعالی سخنانی بیان می دارد و این از شیوه اوست که ضمن توصیف مظهر و یا مخلوق ناگهان روی سخن را متوجه خالق می کند و به اصطلاح گریزی می زند .
من گُنه کارِ تواَم ، رحمی بکُن / بر مَکَن یکبارگیم از بیخ و بُن
خدایا من در بربر تو گناه کرده ام و گناهکارم . رحمی بفرما و یکباره مرا از بیخ و بن برمینداز .
کافرِ پیر ار پشیمان می شود / چونکه عذر آرَد ، مسلمان می شود
اگر پیری کافر که عُمری را در کفر سرکرده ناگهان پشیمان شود و از تقصیر پیشین خود عذر بخواهد . در اِعداد یکتا پرستان جای می گیرد . و توبه اش مقبول درگاه تو می شود .
حضرتِ پُر رحمت است و پُر کَرم / عاشق او هم ، وجود و هم عدم
خداوندا حضرت و آستان شریف تو ، رحمتش بسیار و کرمش بی انتهاست وجود و عدم ، عاشق اوست .
کفر و ایمان ، عاشق آن کبریا / مِس و نقره ، بنده آن کیمیا
کفر و ایمان عاشق آن ذات عظیم است و مس و نقره ، بنده آن کیمیاست . [ پس همه موجودات از پست ترین تا برترین آنها عاشق اوست . و این عشق و شوق جاری است در همه موجودات . ( الشواهدالربوبیة ، ص 147 و 148 ) . بنابراین کیمیای عشق الهی ، مس و نقره وجود آدمیان را به طلای ناب معنا تبدیل می کند . ( توضیح در باره کیمیا در شرح بیت 516 همین دفتر آمده است ) ]
دکلمه تسلیم کردن مرد خود را به آنچه التماس زن بود از طلب معیشت
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات