شرح و تفسیر بیان خسارت وزیر ، در این مکر

شرح و تفسیر بیان خسارت وزیر ، در این مکر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر بیان خسارت وزیر ، در این مکر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 521 تا 548

نام حکایت : پادشاه جهود که نصرانیان را می کشت از بهر تعصب

بخش : 13 از 24

مثنوی معنوی مولوی
داستان و حکایت

در میان جهودان ، پادشاهی جبار و بیدادگر بود که نسبت به عیسویان سخت کینه توز بود . این پادشاه موسی (ع) و عیسی (ع) را که در واقع شعله ای از یک چراغ و با هم متحد بودند را از روی تعصب ، مخالف یکدیگر می انگاشت و در صدد بو که دین و آئین عیسویان را براندازد . او وزیری کاردان و زیرک داشت که در امور مهم او را یاری می داد . وزیر می دانست که ایمان و عقیده مردم را نمی توان با خشم و زور از میان برداشت بلکه برعکس هر چه زور و خشونت سخت تر باشد عقیده و ایمان مردم استوارتر گردد و از اینرو نیرنگی ساخت و شاه را نیز موافق خود کرد . بر اساس این نیرنگ شاه را متقاعد نمود که چنین وانمود سازد که وزیر به آئین عیسویان گرایش یافته است ، پس باید دست و گوش و بینی او را برید و …

متن کامل حکایت آن پادشاه جهود که نصرانیان را می کشت از بهر تعصب را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات 521 الی 548

521) همچو شه نادان و غافل بد وزیر / پنجه می زد با قدیم ناگزیر

522) با چنان قادر خدایی کز عدم / صد چو عالم هست گرداند به دم

523) صد چو عالم در نظر پیدا کند / چون که چشمت را به خود بینا کند

524) گر جهان پیشت بزرگ و بی بنی است / پیش قدرت ذره ای می دان که نیست

525) این جهان ، خود حبس جان های شماست / هین روید آن سو که صحرای شماست

526) این جهان ، محدود آن ، خود بی حد است / نقشئ و صورت پیش آن معنی سد است

527) صد هزاران نیزه فرعون را / در شکست از موسیی با یک عصا

528) صد هزاران طب جالینوس بود / پیش عیسی و دمش افسوس بود

529) صد هزاران دفتر اشعار بود / پیش حرف امیی اش عار بود

530) با چنین غالب خداوندی ، کسی / چون نمیرد ؟ گر نباشد او خسی

531) بس دل چون کوه را انگیخت او / مرغ زیرک با دو پا آویخت او

532) فهم و خاطر تیز کردن نیست راه / جز شکسته می نگیرد فضل شاه

533) ای بسا گنج اکنان کنج کاو / کان خیال اندیش را شد ریش گاو

534) گاو ، که بود تا تو ریش او شوی ؟ / خاک ، چه بود تا حشیش او شوی ؟

535) چون زنی از کار بد شد روی زرد / مسخ کرد او را خدا و ، زهره کرد

536) عورتی را زهره کردن ، مسخ بود / خاک و گل گشتن چه باشد ای عنود ؟

537) روح ، می بردت سوی چرخ برین / سوی آب و گل شدی در اسفلین

538) خویشتن را مسخ کردی زین سفول / ز آن وجودی که بد آن ، رشک عقول

539) پس ببین کین مسخ کردن چون بود / پیش آن مسخ ، این به غایت دون بود

540) اسب همت ، سوی اختر تاختی / آدم مسجود را نشناختی

541) آخر آدم زاده ای ناخلف / چند پنداری تو پستی را شرف

542) چند گویی من بگیرم عالمی / این جهان را پر کنم از خود ، همی

543) گر جهان ، پر برف گردد سر به سر / تاب خور بگدازدش با یک نظر

544) وزر او و صد وزیر و صد هزار / نیست گرداند خدا از یک شرار

545) عین آن تخییل را حکمت کند / عین آن زهرآب را شربت کند

546) آن گمان انگیز را سازد یقین / مهرها رویاند از اسباب کین

547) پرورد در آتش ، ابراهیم را / ایمنی روح سازد بیم را

548) از سبب سوزیش ، من سودایی ام / در خیالاتش چو سوفسطایی ام

شرح و تفسیر بیان خسارت وزیر ، در این مکر

همچو شه نادان و غافل بد وزیر / پنجه می زد با قدیم ناگزیر


وزیر هم مانند شاه جهود ، نادان و غافل بود زیرا می خواست با خداوند قدیم ازلی که همگان بدو محتاج اند به ستیز برخیزد . [ قدیم صفت حضرت حق است از آنرو که وجود او مسبوق به چیزی نیست و ازلی است ] .

با چنان قادر خدایی کز عدم / صد چو عالم هست گرداند به دم


وزیر می خواست با چنان خداوند توانائی بستیزد که در یک لحظه می تواند صد جهان مانند این جهان هستی را بوجود آورد .

صد چو عالم در نظر پیدا کند / چون که چشمت را به خود بینا کند


اگر خداوند چشم تو را به نور بصیرت و معرفت خویش بینا کند بی گمان چشم تو بسیاری از عوالم و جهانها را مشاهده می کند . پس چشم دل باز کن تا هر چه نادیدنی است آن بینی .

گر جهان پیشت بزرگ و بی بنی است / پیش قدرت ذره ای می دان که نیست


اگر این جهان در نظر تو بزرگ و بی نهایت است بدان که این جهان پهناور در برابر قدرت خداوند ذره ای بیش نیست .

این جهان ، خود حبس جان های شماست / هین روید آن سو که صحرای شماست


این جهان به منزله زندان جان و روان شماست پس آگاه باشید به جانبی روید که آنجا صحرا و تفرجگاه شما باشد . یعنی دنیای محسوس به منزله زندان برای روح است پس به سوی مجردات و عالم لطیف معنوی توجه کنید که جهانی نامحدود است .

جان ، مجرد است و در عالم خود به آلات و اسباب حاجت ندارد ولی چون بدین بدن تعلق یابد محتاج به حواس شود و از اینرو زندانی است و از آنجا که لذات مادی بر حسب کیفیت و کمیت ، محدود است لذا تا جان متعلق به چسم است . خوشی او محدود است ولی لذات روحانی از همه جهت به حدی محدود نمی گردد بنابراین محدودیت روح را به “حبس” و عدم محدودیت آن را به “صحرا” تشبیه کرده است .

این جهان ، محدود آن ، خود بی حد است / نقش و صورت پیش آن معنی سد است


جهان محسوسات محدود است و جهان نامحسوس ، حد و حصری ندارد و نقش و صورت این جهان در برابر آن جهان ، حجاب محسوب می شود . یعنی با استغراق در نقوش این جهان ، از آن جهان غافل می شویم .

صد هزاران نیزه فرعون را / در شکست از موسیی با یک عصا


برای مثال ، صد هزار نیزه فرعون را که متعلق به جهان محسوسات بود با یک عصای موسی که متعلق به عالم معنا بود در هم شکست . زیرا قدرت موسی از قدرت لایزال الهی سرچشمه می گرفت .

– مولانا از اینجا به بعد مقایسه ای می کند میان قدرت عالم باطن و عالم ظاهر . و غلبه عالم باطن بر عالم ظاهر را با تمثیل هایی بیان می دارد . هر کس صورت پرست و ظاهرگرا باشد در صف فرعونی است و آنکه بر معنا چشم دارد در صف موسوی .

صد هزاران طب جالینوس بود / پیش عیسی و دمش افسوس بود


مثلا ، صدها هزار طب جالینوسی یعنی بیشمار طب جسمانی و ظاهری در مقایسه با طب عیسوی یعنی طب روحانی و معنوی بیهوده و مسخره بود .

– مصراع دوم اشارت دارد به قسمتی از آیه 49 سوره آل عمران که می گوید : “می آفرینم برای شما از گل ، تندیس مرغی و بر آن می دمم تا به اجازت خداوند مرغی گردد و درمان کنم کور مادرزاد و پیس را و زنده گردانم مردگان را به اجازت خداوند .

صد هزاران دفتر اشعار بود / پیش حرف امیی اش عار بود


صدها هزار دفتر اشعار فصیح در برابر کلام یک فرد امی ( پیامبر خاتم ) ، ننگ و عار به شمار می آید . یعنی آ ن شاعران سخنور وقتی که اشعار خود را با قرآن مقایسه می کردند . در خود احساس شرمندگی می نمودند بس که کلام وحی فصیح و بلیغ است .

– مولانا در سه بیت فوق ، قدرت مادی و ظاهری را با قدرت معنوی و باطنی مقایسه کرده است بدینگونه که فرعون و جالینوس و شاعران عرب ، نمونه قدرت مادی و حضرت موسی (ع) و عیسی (ع) و محمد (ص) نمونه قدرت معنوی بودند .

– مفسران قرآن در مورد لفظ امی سخنانی مختلف گفته اند و بطور کلی سه قول معروف وجود دارد . 1- امی منسوب به ام (مادر) است به معنی درس ناخوانده و نانویسا . از آن رو که در حالت بدو تولد خود باقی مانده و هیچ معلم و استادی ندیده است . 2- امی منسوب به امت (توده مردم) به معنی کسی است که از میان توده مردم برخاسته نا از میان اشراف . 3- امی منسوب به ام القری (مکه معظمه) و مراد حضرت محمد است . به هر حال به جز وجه اول که ایراد صرفی دارد . دو وجه دیگر با هم قابل جمع است یعنی هم درس ناخوانده بود و هم از میان توده مردم برخاسته بود . چنانکه در آیه 157 سوره اعراف به آن اشاره شده است .

با چنین غالب خداوندی ، کسی / چون نمیرد ، گر نباشد او خسی


در برابر خداوندی که غالب و قاهر است چگونه ممکن است که انسان در راه چنین خدائی از هستی خود نگذرد . مگر او حقیقت انسانی نداشته باشد و همچون خس و خاری بی ارزش باشد .

بس دل چون کوه را انگیخت او / مرغ زیرک با دو پا آویخت او


آن خداوند قهار ، دلهای قوی و گرانسنگ را که به عقل و تدبیر خود می بالند از جا برمی کند و آن انسان زیرک و هوشیار را با همه عقل و زیرکی به دام تقدیر و قضای خود گرفتار می آورد .

دل چون کوه همان دل ارباب عرفان و اصحاب وجدان است که با طوفان شک و شبهه از جای نجنبد . مرغ زیرک کنایه از اهل عقل و فکر است . مولانا اهل عقل را از جهت زیرکی به طوطی تشبیه کرده است که بی آنکه کسی او را بگیرد گرفتار می شود . بدین ترتیب که ، نی را در رشته ای کرده و دو سر آن را به دو درخت می بندند و چون طوطی بر آن نی می نشیند آن نی برمی گردد و طوطی از ترس افتادن ، آن نی را با پای خود محکم می گیرد و آویزان می شود . در آن موقع صیاد می آید و او را می گیرد .

– مولانا چون در ابیات پیشین , قدرت تصرف خداوند در امور محسوسه را بیان کرد . اکنون می خواهد بگوید که حیطه تصرفات الهی نه فقط عالم محسوس بلکه در جان و دل نیز تصرف می کند . بدینگونه که دل های قوی را با غلبه خشم و شهوت از جا برمی کند و همچون پر کاه به این سو و آن سو می برد و آدمی را با همه عقل و تدبیری که دارد به دام شهوات و خیالات یاوه در می کشد و مقهور تلقینات بی اساس می کند .

فهم و خاطر تیز کردن ، نیست راه / جز شکسته می نگیرد فضل شاه


بکار بستن فهم و خاطر و اعمال زیرکی راهی نیست که ما را به سرمنزل حقیقت برساند زیرا لطف و فضل آن شاه حقیقی فقط شامل حال شکسته دلان میشود .

ای بسا گنج اکنان کنج کاو / کان خیال اندیش را شد ریش گاو


ای بسا محتشمان اندیشه و کنجگاوی ، بازیچه و سخره آن وزیر خیال اندیش شدند . [ گنج اکنان در اینجا به معنی زعمای مسیحی است ] .

گاو ، که بود تا تو ریش او شوی ؟ / خاک چه بود تا حشیش او شوی ؟


گاو کیست که تو تابع و سخره او شوی ؟ خاک چیست که تو گیاه خشکیده و بی ارزش آن شوی .

گاو کنایه از نفس اماره است از آنرو که در شهوات و امیال هرگز سیری ندارد و خاک کنایه از دنیای مادی است .

چون زنی از کار بد شد روی زرد / مسخ کرد او را خدا و ، زهره کرد


همینکه زنی از ارتکاب کار بد شرمسار شد خداوند صورت او را مسخ کرد و آن را به زهره بدل فرمود . [ روی زرد = کنایه از شرمسار و خجل . مَسخ = مبدل شدن صورت به صورتی زشت ، انتقال نَفسِ انسان از بدنِ وی به بدنِ حیوانی که در اوصاف ، مشابه او باشد ]

– بیت فوق اشارت دارد به یکی از افسانه ها که در بعضی کتب آمده است از جمله در قصص الانبیاء ثعلبی آمده است . به مناسبت ذکر هاروت و ماروت در آیه 102 سوره بقره آورده اند . « هاروت و ماروت دو فرشته بودند . به خداوند عرض کردند که اگر به حکومت زمین رسند . داد بگسترند و همچون بنی آدم به گناه آلوده نشوند . خداوند به آنها فرمود که شهوتی که به بنی آدم داده ام اگر در شما نهم خویشتن نگه نتوانید داشت و راه عصیان خواهید رفت . آن دو گفتند : خیر ، ما هرگز عاصی نشویم . اگر هم بر فرض محال به عصیان گراییدیم کیفرمان ده . پس خداوند به آنها شهوت داد و به زمینشان فرستاد . وقتی به زمین رسیدند زنی زیبا دیدند و از او کام طلبیدند . زن گفت : تقاضای شما را در صورتی پذیرم که به یکی از این سه کار اقدام کنید . شرب خمر ، ریختن خون یک بی گناه و بالاخره سجده آوردن بر بت . آن دو پیش خود گفتند که شرب خمر از دو کار دیگر ساده تر است و چون باده نوشیدند عقلشان به زوال رفت و دو جرم دیگر را نیز مرتکب شدند . سپس آن زن گفت اسم اعظم را به من یاد دهید . یاد دادند و او با خواندن آن اسم به آسمان رفت و تسلیم آنان نشد و خداوند او را به صورت ستاره زهره درآورد . آنگاه هاروت و ماروت را به کیفر اعمال زشت خود در سیاهچالی در بابِل حبس کرد زیرا آنان کیفر دنیوی را بر کیفر اخروی ترجیح داده بودند .

البته اینگونه افسانه ها از سنخ اسرائیلیات است و هیچگونه وجاهتی ندارد . و متن آیه مذکور بر جنبه پاکی و حقانیت آن دو دلالت دارد و معلوم نیست که سازندگان این افسانه از کدام قسمت آیه ، چنین افسانه ای برساخته اند . اما استشهاد مولانا بدین افسانه به معنی قبول صحت آن نیست . چه اسلوب مولانا در مثنوی بیان مقاصد خود در لابلای امثال و حکایات است . خواه آن حکایات ، نفس الامر خارجی داشته باشد یا صرفاََ افسانه باشد .

عورتی را زهره کردن ، مسخ بود / خاک و گل گشتن چه ماند ای عنود ؟


اگر تبدیل یک زن به ستاره زهره مسخ شمرده شود ، ای حق ستیز آیا به خاک و گل بدل شدن مسخ نیست . یعنی اسیر شهوت شدن مسخ باطنی است .

روح ، می بردت سوی چرخ برین / سوی آب و گل شدی در اسفلین


روح لطیف ، ترا به سوی آسمان روحانی و جهان والا می کشد ولی تو خود را به سوی پست ترین مرتبه هستی پائین می کشی .

خویشتن را مسخ کردی زین سفول / ز آن وجودی که بد آن ، رشک عقول


تو خود را به سبب گرایش به مرتبه نازل و پست مادیت مسخ کرده ای در حالیکه وجود تو از حیث شرافت و والائی چنان است که موجب حسد و حسرت صاحبان عقول ( فرشتگان و مجردات ) شده است .

– هر گاه آدمی در مسائل شهوانی و امور پست دنیوی غرق شود صفات او نیز پست و بی قدر می شود . چنانکه رسول خدا فرمایند : “تو همراه و قرین آن چیزی هستی که بدان عشق می ورزی ” . اهل الله به این حالت مسخ قلب یا مسخ باطن گویند . نه تنها سیرت افراد مسخ می شود بلکه صورتشان نیز مطابق سیرتشان تغییر می کند .

پس ببین کین مسخ کردن چون بود / پیش آن مسخ ، این به غایت دون بود


پس بنگر که این مسخ کردن چگونه است ؟ بی گمان این نوع مسخ یعنی مسخ باطن بسی پست تر از مسخ ظاهر است زیرا اگر آن زن بدکار به جهت کردار بدش مسخ شد در عوض به ستاره ای نورانی مبدل گشت و بر اوج آسمان جای گرفت و حال آنکه مسخ باطن انسان به سبب گرایش به مادیات و شهوات بسیار پست تر از آن نوع مسخ است .

اسب همت ، سوی اختر تاختی / آدم مسجود را نشناختی


ای منجم ظاهری ، تو اسب همت و تلاش خود را به سوی ستارگان و اختران آسمان به تاختن آورده ای و با تکیه بر علم هیات و نجوم ، کواکب را در اوج آسمان رصد می کنی ولی هنوز حقیقت انسان را که مورد عزت و احترام فرشتگان است در روی کره زمین نشناختی . [ منظور بیت این است که اهل ظاهر خود را به جزئیات خارجی سخت مشغول می دارند اما حقیقت خود را که نزدیکترین چیز به آنهاست نمی شناسند .

آخر آدم زاده ای ای ناخلف / چند پنداری تو پستی را شرف 


ای فرومایه ، تو زاده آدمی و فرزند انسان ، چگونه فرومایگی را شرافت می پنداری ؟

چند گویی من بگیرم عالمی / این جهان را پر کنم از خود همی ؟


آخر چقدر می گوئی که من عالم را تصرف می کنم و این جهان را از قدرت و صیت و صوتم پر خواهم کرد ؟

گر جهان ، پر برف باشد سر به سر / تاب خور بگدازدش با یک نظر


برای مثال اگر سراسر جهان از برف پوشیده گردد ، خورشید با یک تابش همه آنها می گدازد و از میان می برد .

– در این بیت برف مثال حشمت و قدرت دنیوی است و خورشید مثال قدرت الهی .

وزر او و صد وزیر و صد هزار / نیست گرداند خدا از یک شرار


خداوند مهربان اگر اراده می فرمود می توانست به یک شراره از رحمت واسعه خود همه گناهان آن وزیر بدگوهر و گناه صدها هزار شخص دیگر را محو کند .

عین آن تخییل را حکمت کند / عین آن زهرآب را شربت کند


خداوند می توانست نفس آن خیالات فاسده را به حکمت عالیه مبدل کند و نفس آن زهر را به شربت گوارا دگر سازد . [ خداوند به اقتضای اسم شریف مبدل هرگاه خواهد سیئات را به حسنات بدل فرماید ] .

آن گمان انگیز را سازد یقین / مهرها رویاند از اسباب کین


خداوند اگر اراده فرماید آنرا که همواره اسیر وهم و گمان است به زمره اهل یقین اندر سازد و از مبادی کینه و دشمنی ، مهر و دوستی پدید آورد . [ قدرت الهی بر همه اضداد ، بطور مساوی عمل می کند . همانطور که می تواند خاصیتی به چیزی دهد . می تواند آن خاصیت را به ضدش مبدل نماید . به هر حال اوست توانا بر همه چیز . ]

پرورد در آتش ، ابراهیم را / ایمنی روح سازد بیم را


برای مثال ، ابراهیم خلیل (ع) را در میان آتش نگه می دارد و می پرورد و بیم و هراس را سبب ایمنی روح ها و روان ها می کند .

– اشاره است به داستان ابراهیم (ع) که نمرود ستمکار او را به آتش قهر خود درافکند اما مشیت الهی آن آتش را بر او سرد و سازگار کرد . در آیه 69 سوره انبیا آمده است ” آتشا ! بر ابراهیم باش سرد و سازگار ” . بیت فوق تمثیلی است برای مدلل کردن مطلبی که در ابیات پیشین آمده است و آن اینکه قدرت الهی ، لا بشرط و نامحدود است .

از سبب سوزیش من ، سودایی ام / در خیالاتش چو سوفسطایی ام 


من از سبب سوزی خدا دچار حیرت و گیجی شده ام و در این مورد به حکم عقل اعتماد نتوانم کرد و در اندیشه مربوط به افعال خداوند مانند سوفسطائیان نمی توانم حکمی جزم و قطعی بدهم .

– خداوند که مسبب الاسباب است گاه علل و اسباب طبیعی را از کار می اندازد و فعلی غیر معتاد به ظهور می رساند نظیر معجزه که نوعی سبب سوزی و خرق عادت طبیعی است . این افعال ظاهرا متناقض ، آدمی را از جزمییت در داوری امور جاریه دور می کند . بنابراین همانگونه که بعضی از شکاکان سوفسطایی ، حقیقت وجودی حسیات و بدیهیات را منکرند . عارف نیز که فعل بی واسطه الهی را مشاهده می کند و جز خدا هیچ نمی بیند . تمامی سبب ها را خیالاتی می پندارد که خدا آفریده است .

دکلمه بیان خسارت وزیر ، در این مکر

دکلمه بیان خسارت وزیر ، در این مکر

زنگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟