شرح و تفسیر بیان تفسیر قول حکیم سنایی

شرح و تفسیر بیان تفسیر قول حکیم سنایی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر بیان تفسیر قول حکیم سنایی

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 1763 تا 1813

نام حکایت : بازرگان که طوطی او را پیغام داد به طوطیان هندوستان

بخش : 8 از 13

مثنوی معنوی مولوی
داستان و حکایت

بازرگانی ، طوطی زیبا در قفس داشت . روزی برای تجارت ، آهنگ سفر به هندوستان کرد و پیش از رفتن ، همه اهل خانه را فراخواند و گفت : برای شما از این سفر چه ارمغانی آورم ؟ هر یک از بستگان چیزی درخواست کرد . وقتی نوبت به طوطی رسید بدو گفت : تو چه تحفه ای می خواهی ؟ طوطی گفت : وقتی که به هندوستان رسیدی و طوطیان همنوع مرا دیدی . حال مرا برای آنان بازگو کن و بگو که قضا و قدر مرا در زندان قفس افکنده و اینک از شما استمداد می جوید . آیا این رواست که شما خوش و خرم پرواز کنید و من ، مهجور و غمزده در کنج قفس باشم ؟ بازرگان به هندوستان رفت و

متن کامل حکایت بازرگان که طوطی او را پیغام داد به طوطیان هندوستان را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل ابیات 1763 الی 1813

به هرچ از راه وامانی ، چه کفر ان حرف و چه ایمان / به هرچ از دوست دور افتی ، چه زشت آن نقش و چه زیبا

1763) جمله عالم زان غیور آمد ، که حق / بُرد در غیرت برین عالم سَبَق

1764) او چو جان است و جهان چون کالبد / کالبد از جان پذیرد نیک و بد

1765) هر که محراب نمازش گشت عَین / سوی ایمان رفتنش می دان تو شَین

1766) هر که شد مَر شاه را او جامه دار / هست خُسران ، بهرِ شاهش اِتّجار

1767) هر که با سلطان شود او همنشین / بر درش بودن بُوَد عیب و غَبین

1768) دست بوسش چون رسید از پادشاه / گر گزیند بوسِ پا ، باشد گناه

1769) گر چه سر بر پا نهادن خدمت است / پیش آن خدمت ، خطا و زَلّت است

1770) شاه را غیرت بُوَد بر هر که او / بُو گُزیند بعد ز آن که دید رو

1771) غیرتِ حق ، بر مَثَل ، گندم بُوَد / کاهِ خِرمن ، غیرت مردم بُوَد

1772) اصلِ غیرت ها بدانید از اِله / آنِ خلقان ، فرعِ خق بی اشتباه

1773) شرح این بگذارم و گیرم گِله / از جفای آن نگارِ ده دِله

1774) نالم ، ایرا ناله ها خوش آیدش / از دو عالم ناله و غم بایدش

1775) چون ننالم تلخ از دَستان او ؟ / چون نِیَم در حلقۀ مستانِ او

1776) چون ننالم همچو شب بی روزِ او ؟ / بی وصالِ رویِ روزافروزِ او

1777) ناخوشِ او ، خوش بُوَد در جانِ من / جان فدایِ یارِ دل رنجانِ من

1778) عاشقم بر رنجِ خویش و دردِ خویش / بهرِ خوشنودیّ شاهِ فردِ خویش

1779) خاک غم را سُرمه سازم بهرِ چشم / تا ز گوهر پُر شود دو بحرِ چشم

1780) اشک ، کان از بهرِ او بارند خلق / گوهرست و ، اشک پندارند خلق

1781) من ز جانِ جان ، شکایت می کنم / من نیم شاکی ، روایت می کنم

1782) دل همی گوید : ازو رنجیده ام / وز نفاقِ سست می خندیده ام

1783) راستی کُن ، ای تو فخرِ راستان / ای تو صدر و من درت را آستان

1784) آستان و صدر در معنی کجاست ؟ / ما و من کو آن طرف کان یارِ ماست ؟

1785) ای رهیده جانِ تو از ما و من / ای لطیفۀ روح اندر مرد و زن

1786) مرد و زن چون یک شود آن ، یک توی / چون که یک ها محو شد ، آنَک تُوی

1787) این من و ما ، بهرِ آن برساختی / تا تو با خود نردِ خدمت باختی

1788) تا من و توها همه یک جان شوند / عاقبت مستغرقِ جانان شوند

1789) این همه هست و بیا ای امرِ کُن / ای منزه از بیان و از سُخُن

1790) جسم ، جسمانه تواند دیدنت ؟ / در خیال آرد غم و خندیدنت ؟

1791) دل که او بستۀ غم و خندیدن است / تو مگو کو لایقِ آن دیدن است

1792) آنکه او بستۀ غم و خنده بُوَد / او بدین دو عاریت زنده بُوَد

1793) باغِ سبزِ عشق ، کو بی مُنتَهاست / جز غم و شادی در او بس میوه هاست

1794) عاشقی زین هر دو حالت برتر است / بی بهار و بی خزان ، سبز و ترست

1795) دِه زکاتِ روی خوب ، ای خوب رو / شرحِ جانِ شرحه شرحه ، بازگو

1796) کز کَرَشمِ غمزۀ غمازه ای / بر دلم بنهاد داغی تازه ای

1797) من حلالش کردم ار خونم بریخت / من همی گفتم حلال ، او می گریخت

1798) چون گریزانی ز نالۀ خاکیان / غم چه ریزی بر دلِ غمناکیان ؟

1799) ای که هر صبحی که از مشرِق بتافت / همچو چشمۀ مُشرِقت در جوش یافت

1800) چون بهانه دادی این شیدات را ؟ / ای بها ، نه شِکّرِ لب هات را

1801) ای جهانِ کهنه را تو جانِ نو / از تنِ بی جان و دل ، افغان شنو

1802) شرحِ گُل بگذار از بهرِ خدا / شرحِ بلبل گو که شد از گُل جدا

1803) از غم و شادی نباشد جوشِ ما / با خیال و وهم نَبوَد هوشِ ما

1804) حالتی دیگر بُوَد کان نادر است / تو مشو منکر ، که حق بس قادر است

1805) تو قیاس از حالتِ انسان مکن / منزل اندر جور و در احسان مکن

1806) جور و احسان رنج و شادی حادث است / حادثان میرند ، حقشان وارث است

1807) صبح شد ای صبح را پشت و پناه / عذر مخدومی حسُام الدین بخواه

1808) عذر خواهِ عقل کُل و جان ، تویی / جانِ جان و تابشِ مرجان تویی

1809) تافت نورِ صبح و ما از نور تو / با صَبوحی با میِ منصور تو

1810) دادۀ تو چون چنین دارد مرا / باده که بوَد کو طرب آرد مرا ؟

1811) باده در جوشش ، گدایِ جوشِ ما / چرخ در گردش ، گدایِ هوشِ ما

1812) باده از ما مست شد ، نَی ما ازو / قالَب از ما هست شد ، نَی ما ازو

1813) ما چو زنبوریم و قالَب ها ، چو موم / خانه خانه کرده قالب را ، چو موم

شرح و تفسیر بیان تفسیر قول حکیم سنایی

به هرچ از راه وامانی ، چه کفر آن حرف و چه ایمان / به هرچ از دوست دور افتی ، چه زشت آن نقش و چه زیبا


حکیم سنایی می گوید : به هر سبب که از راه خدا باز بمانی . چه این امر به نام کفر انجام شود و چه تحت نام ایمان ، فرقی نمی کند . وقتی امری چه زشت و چه زیبا ، تو را از راه دوست بازدارد . هیچ تفاوتی میان آن نیست .

جمله عالَم زان غیور آمد ، که حق / بُرد در غیرت برین عالَم سَبَق


همه عالم بدان سبب غیور شده که حق تعالی در غیرت ، گوی سبقت را از همگان در ربوده است . [ پس همگان ، غیرت را از حق تعالی گرفته اند . در حدیثی از پیامبر (ص) آمده است : « همانا سعد ، غیور است و من از او غیورترم و خدا از من غیورتر است و از غیرت او آنکه ، هرگونه رفتار زشت را چه عیان و چه نهان باشد حرام کرده است » ( احادیث مثنوی ، ص 18 ) . علاوه بر معنی غیرت که پیشتر در شرح بیت 1713 گفته شد . تعبیر دیگری نیز وجود دارد و آن اینکه ، حق تعالی ، بندگان خود را از برخی از صفات جلال مانند کبریایی و عظمت باز داشته است و اینگونه صفات را منحصر در خود دانسته است . حضرت مولی الموحدین علی (ع) می فرماید : « ستایش خداوندی راست که جامۀ بزرگی و ارجمندی را پوشید و آن دو را تنها برای خود گزید و نه آفریدگان . و آن دو را بر غیر خود حرام کرد » ( نهج البلاغه مرحوم فیض الاسلام ، خطبه 234 ، قاصعه ) .

او چو جان است و جهان چون کالبد / کالبد از جان پذیرد نیک و بد


خدا مانند روح است و این دنیا مانند حسم ، و این جسم همیشه چه نیک و چه بد از روح تاثیر می گیرد . [ پس خدا متصرّف در عالم است ]

هر که مِحرابِ نمازش گشت عَین / سویِ ایمان رفتنش می دان تو شَین


هر که محراب نمازش ، مشاهده و معاینه حقیقت باشد . اکر به ایمان گراید و به مرتبه تصدیق حقیقت از راه کلام ، تنزّل کند بر او عیب و نقص است . [ زیرا مقام عین الیقین برتر از علم الیقین است . در اینجا منظور از ایمان ، ایمان تقلیدی نیست . ( محراب = جایی که امام جماعت برای اقامه نماز می ایستد ) ( عَین = مشهود و معاینه شده ) ( شَین = زشت و زشتی ) ]

هر که شد مَر شاه را او جامه دار / هست خُسران ، بهرِ شاهش اِتّجار


برای مثال ، آن کس که همنشین و جامه دار شاه باشد و همواره با او دمخور و انیس گردد . اگر به ماموریت داد و ستد برای شاه بپردازد . زیان دیده است زیرا از حضور او غایب گشته است . [ در این مثال و مثالهای بعدی ، مولانا می خواهد بگوید که صورت طاعات و شکل عبادات ، نباید آن قدر بنده را به خود مشغول دارد که از حقیقت آن غفلت ورزد و چنان محو صورت شود که معنا را شهود نکند . واِلّا منظور آن نیست که برخی از صوفیان عوام مدعی می شوند که چون به حق ، واصل شدی . ترک طاعات کن . زیرا مولانا در عین اصالت دادن به معنا و مغز طاعات به صورت و شکل آنها نیز اهمیت می دهد . چنانکه در این مورد مثالی می زند که در شرح بیت 1769 همین بخش آمده است . ( اَتِجار = تجارت کردن ، داد و ستد کردن ) ]

هر که با سلطان شود او همنشین / بر دَرش بودن بُوَد عیب و غَبین


هر کس که همنشین شاه شود . بر آستانه درگاه شاه نشستن برای او زیان و غبن است . ( غبین = زیان و مغبول شدن )

دست بوسش چون رسید از پادشاه / گر گُزیند بوسِ پا ، باشد گناه


مثال دیگر ، هر گاه برای کسی امکان این هست که دست شاه را ببوسد . اگر بوسیدن پای شاه را برای خود انتخاب کند دچار گناه و خطا شده است .

گر چه سر بر پا نهادن خدمت است / پیشِ آن خدمت ، خطا و زَلّت است


اگر چه سر بر پای شاه نهادن خدمت است ولی پیش آن خدمت که می تواند دست شاه را ببوسد . این خدمت که پای شاه را می بوسد . گناه و لغزش به حساب می آید . [ زیرا کسی که به مرتبه دست بوسی ارتقاء یافته اگر به پا بوسی توجه کند . در واقع تنزل مقام کرده است . مولانا و عارفان ، احوال قلبی را از حرکات بدنی ، شریف تر می دانند . از اینرو از مولانا سوال شده است که آیا از نماز نزدیک تر به حق ، راهی هست ؟ می فرماید : « هم نماز ، اما نماز این صورت تنها نیست . این قالب نماز است . زیرا که این نماز را اولی است و آخری است و هر چیز را که اولی و آخری باشد . آن قالب باشد . زیرا تکبیر اول نماز است و سلام آخر نماز است . و همچنین شهادت ، آن نیست که بر زبان گویند تنها ، زیرا که آن را نیز اولی است و آخری ، و هر چیز که در حرف و صورت درآید و او را اول و آخر باشد . آن صورت و قالب است که این همه صورتها برون می ماند و آنجا نمی گنجد . جبرئیل نیز که معنی محض است نمی گنجد » ( فیه ما فیه ، ص 11 ) . ولی مقصود مولانا این نیست که چون اصل و گوهر نماز ، توجه و استغراق در حق است . پس باید صورت ظاهری و صوری نماز را ترک گفت . زیرا برای حفظ مغز باید پوست را نیز محفوظ داشت . ولی تنها پوست و ظاهر را نباید اصل حقیقت پنداشت و بدان نباید بسنده کرد و از اینروست که مولانا این نکته را نیز بدین گونه می شکافد . « دانه قیسی را اگر مغزش را تنها بکاری ، چیزی نروید و چون با پوست بکاری بروید . پس دانستیم که صورت نیز در کار است . نماز نیز در باطن است . لاصَلاة اِلّا بِحُضُورالقَلب . اما لابدّ است که به صورت آری و رکوع و سجود کنی به ظاهر ، آنگه بهره مند شوی و به مقصود رسی » ( فیه ما فیه ، ص 143 ) ( زَلّت = لغزش ) ]

شاه را غیرت بُوَد بر هر که او / بُو گُزیند بعد ز آن که دید رو


هر کس که به دیدار شاه حقیقت رسد . و زآن پس تازه به دنبال دلیل و اثر بگردد . شاهِ حقیقت نسبت به او اظهار غیرت می کند . یعنی از او رخ برمی تابد و بر او قهر می آورد . ( بُو = در تعبیرات مولانا ، مطلقِ اثر است خواه رایحه یا چیز دیگر ، شرح مثنوی شریف ، ج 2 ، ص 702 )

غیرت حق ، بر مَثَل گندم بُوَد / کاهِ خِرمن ، غیرت مردم بُوَد


غیرت حضرت حق تعالی در مَثَل مانند گندم است و غیرت مردم ، مانند خِرمَنِ کاه ، که کاه در مقابل گندم به چیزی نمی ارزد .

اصلِ غیرت ها بدانید از اِله / آنِ خلقان ، فرعِ حق بی اشتباه


اصل همه غیرت ها را از خداوند بدانید و آن غیرتی که در مردمان است . بی گمان فرعِ بر غیرت است .

شرحِ این بگذارم و گیرم گِله / از جفایِ آن نگارِ دَه دِله


من دیگر به شرح و توصیف غیرت ادامه نمی دهم . بلکه به شکایت از جفای آن نگارِ دَه دِله می پردازم .[ نگار به معنی محبوب و معشوق است و دَه دِله نیز اشاره به این است که آن محبوب حقیقی یعنی حضرت کِردگار ، دارای تجلّیات بی شمار لطفیه و قهریه است بر همه موجودات و در تجلّیاتش ، تکرار نیست . کُلَّ یومِِ هُوَ فی شَان ]

نالم ، ایرا ناله ها خوش آیدش / از دو عالَم ناله و غم بایدش


ناله می کنم از اینرو که ناله ها برای او خوشایند است . زیرا او از هر دو عالم ، ناله و اندوه را بیش از هر چیزی دوست دارد . [ چنانکه فرماید : خوش همی آید مرا آواز او / وآن خدایا گفتن و آن راز او ] ( ایرا = از این رو )

چون ننالم تلخ از دَستانِ او ؟ / چون نِیَم در حلقه مَستانِ او


چرا از قصه پر غصه او ننالم ؟ زیرا که نتوانسته ام در حلقه مستانِ بادۀ عشق او درآیم . [ زیرا حضرت حق را تجلیات بی نهایت است پس به احاطه درنیابد و هیچکس را تمام جمال خود ننماید . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 127 ) ( دَستان = داستان و افسانه ، حیله و چاره جویی ) ]

چون ننالم همچو شب بی روزِ او ؟ / بی وِصالِ رویِ روزافروزِ او 


چرا همچون شب تیره و سیاه پوش و غمزده ننالم ؟ که این ناله بدین جهت است که به وصالِ رویِ پر فروغش نرسیده ام . همان رخساری که روز از آن روشنی می گیرد .

ناخوشِ او ، خوش بُوَد در جانِ من / جان فدایِ یارِ دل رنجان من


هر ناخوشی که از سوی او بر من وارد شود ، در جان من خوش خواهد بود . ای فدای آن یار که دلم را می رنجاند . [ این بیت ، بیانی است در مقام رضا ]

عاشقم بر رنجِ خویش و دردِ خویش / بهر خشنودیِ شاهِ فردِ خویش


من بر رنج و دردِ خویش ، عاشقم . آن هم به خاطر خشنودی شاهِ بی همتا و بی نظیرم . یعنی حضرت حق .

خاکِ غم را سُرمه سازم بهرِ چشم / تا ز گوهر پُر شود دو بحرِ چشم


خاکِ اندوه را برای دیدگانم ، سرمه می سازم . تا اینکه دو دریای دیده ام ، از گوهرهای اشک ، لبالب شود . [ اطبای قدیم عقیده داشتند که سُرمه کشیدن و اکتحال نمودن ، بینایی چشم را می افزاید . ( تنسوخ نامه ایلخانی ، ص 172 تا 174 ) از اینرو درد و اندوه معنوی نیز موجب افزایش بینایی باطن می گردد . ]

اشک ، کان از بهرِ او بارند خلق / گوهرست و ، اشک پندارند خلق


سیلاب اشکی که از دیدگان مردمان صاحبدل برای حق فرو می ریزد . در واقع اشک نیست . بلکه گوهر و مروارید است . ولی ساده اندیشان و ظاهر بینان ، آن را اشک ظاهری می پندارند .

من ز جانِ جان ، شکایت می کنم / من نیم شاکی ، روایت می کنم 


من که بر حسب ظاهر از جانِ جان یعنی حضرت حق شکایت می کنم . در واقع من شکایت کننده نیستم  . بلکه تنها روایت می کنم . [ یعنی این فغان و ناله من از راه شکایت نیست بلکه روایت است از من برای عاشقان ، تا ایشان نیز طریق من پیش گیرند . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 127 ) ( برای توضیح بیشتر این ابیات رجوع شود به شرح ابیات 1565 تا 1570 )

دل همی گوید : ازو رنجیده ام / وز نفاقِ سست می خندیده ام


دل همیشه به من می گوید که از آن محبوب ، رنجیده ام . ولی می دانم که او عاشق است ولی هیچ رنجش و گِله ای ندارد و از اینرو همواره از آن نفاق سست و موهوم خندیده ام . [ از آنرو می خندیده ام که یقین داشتم که آن بلا و رنجی که دلم از آن شکایت می کرد همه لطف حق بود . ]

راستی کُن ، ای تو فخرِ راستان / ای تو صدر و من درت را آستان


ای که تو افتخار اولیای راستین هستی . ای که تو بر بالای عالم معنا قرار داری و من در آستان آن .

آستان و صدر در معنی کجاست ؟ / ما و من کو آن طرف کآن یارِ ماست ؟


پایین و بالا در عالم معنا چه جایی دارد ؟ چنانکه در آن جهان وقتی یار ، رخ می نماید . ما و من کو که بر جای ماند ؟ پس عالم وحدت ، عالم تعیّن و کثرت نیست .

ای رهیده جانِ تو از ما و من / ای لطیفۀ روح اندر مرد و زن


ای کاملی که جانِ تو از ما و من رهیده است . و ای لطیفۀ روح که در مرد و زن قرار داری . [ اگر از تعیّنات عالم کثرت قطع نظر کنیم . جز یک حقیقت واحد باقی نمی ماند . روح نیز به ذات خود از جنسیّت مردانه و زنانه عاری است . یعنی دارای کثرت نیست . لیکن این کثرتها فقط در عالم اجسام و ماده است . ]

مرد و زن چون یک شود ، آن یک توی / چون که یک ها محو شد ، آنک توی


اگر تعیّنات مرد و زن ، محو گردد و در مرتبه وحدت ، یکی شوند و مقام وحدت مطلق را پیدا کنند . آن وحدت نامتعیّن تویی . زیرا وقتی که تعیّنات و کثرتها ساقط شود تنها تویی که وجود خواهی داشت . [ نیکلسون در باره این بیت می گوید : کلیه حوادث طبیعی و عوارض ، صورتهای متعیّنی از وجود واقعی است . و چون پرده از تعیّن آنها برگرفته شود . همه با هم می آمیزند و یکتا می شوند و به هستی واقعی می پیوندند . به این دلیل خداوند ، ذات خویش را در وحدت جانهای عشّاق ، مکشوف می سازد . ( مقدمه رومی و تفسیر مثنوی معنوی ، ص 108 و 109 ) ]

این من و ما ، بهرِ آن برساختی / تا تو با خود نردِ خدمت باختی


ای حقیقت واحد ، تو این تعیّنات متکثّر و مختلف را برای آن ساختی . تا با خود نردِ خدمت ببازی . یعنی مظاهر و موجودات برای این ظاهر شدند تا خدا جمال خود را در آینه آفرینش جلوه گر بیند . بدین گونه است که خدا با خود ، نردِ عشق می بازد . [ « من و ما » و « مرد و زن » کنایه از تعیّنات و تشخّصات وجود است ]

تا من و توها همه یک جان شوند / عاقبت مستغرقِ جانان شوند


همینکه « من » ها و « تو » ها همگی به یک جان تبدیل شد و اختلاف و اضافات ، ساقط گردید . سرانجام در وجود واحد جانان ، مستغرق می شوند و همه یکی گردند .

این همه هست و بیا ای اَمرِ کُن / ای منزه از بیان و از سُخُن


این همه « من و ما » که ذکر شد ، وجود دارند و اینک ای کلمه خلاقه ، ای آنکه از هر گونه بیان و وصف ، منزهی بیا و تجلی فرما . [ کُن اشاره است به آیه 117 سوره بقره . « و چون آفریدن چیزی را اراده فرماید . به محضِ اینگه گوید : موجود باش ، پس موجود شود . » ]

جسم ، جسمانه تواند دیدنت ؟ / در خیال آرد غم و خندیدنت ؟


آیا جسمی که در صفات ماده و جسم ، غرق شده و صفات جسمانی دارد می تواند تو را ببیند ؟ و آیا کسی می تواند در خیال خودش ، غم و خنده را به تو نسبت دهد ؟ [ اکبرآبادی گوید : جسمِ جسمانی نمی تواند حق را شهود کند بلکه فقط قادر است . مظاهر و صور را ببیند . پس کسی که مقید مشاهده صوری و خیالی است لایق شهود ذاتی او نیست . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبر آبادی ، دفتر اول ، ص 130 ) ( جسمانه = مناسب جسم ، جسمانی )

دل که او بستۀ غم و خندیدن است / تو مگو کو لایق آن دیدن است 


دلی که مقید به شادی و غم است . تو این حرف را مزن که او می تواند لایق آن دیدن باشد . [ زیرا دلی ، حق تعالی را تواند دید که از قید کثرت و تعیّن ، رهیده باشد ]

آنکه او بستۀ غم و خنده بُوَد / او بدین دو عاریت زنده بُوَد


کسی که وجودش وابسته به حالات و نمودهای عاریتی و موقتی نظیر شادی و غم است . زندگانی اش به همین نمودهای طبیعی و عاریتی بسته است و هیچ اصالتی ندارد .

باغِ سبزِ عشق ، کو بی مُنتَهاست / جز غم و شادی در او بس میوه هاست


باغ سبز و تازه عشق الهی که نهایت و غایت ندارد . در این باغ ، به جز غم و شادی میوه های فراوان دیگری نیز دارد . [ به تعبیر اکبرآبادی ، عشق ذات ، بالاتر از عشق صفات است ]

عاشقی زین هر دو حالت ، برترست / بی بهار و بی خَزان ، سبز و ترست


عاشقی از این دو حالت عاریتی ، برتر و عالی تر است و بدون آمدن بهار و خزان ، باز هم تر و تازه و سبز است . یعنی بهار عاشقی جاودانه است . [ مولانا در ابیات اخیر می فرماید که غم و شادی از انفعالات سریع الزّوال نفسانی است و صوفی صافی کسی است که روحی فعال داشته باشد نه منفعل . یعنی شادی آفرین باشد نه شادی پذیر . چنانکه حق تعالی نیز موثر است و تاثرپذیر نیست . به هر حال صوفی باید از مرحله تکوین بگذرد . ( شرح مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص 711 ) ]

دِه زکاتِ روی خوب ، ای خوب رو / شرحِ جانِ شرحه شرحه ، بازگو


ای معشوق زیبا رخسار ، زکات زیبایی ات را بده و شرح احوال آن جانی را که از فِراق تو پاره پاره شده بازگو کن .

کز کَرَشمِ غمزدۀ غمازه ای / بر دلم بنهاد داغی تازه ای


آن معشوق ، با کرشمه و ناز و غمزه اش ، داغ تازه ای بر دلم نهاد . [ غمزه کنایه از جلوه ای از صفات جلالیه حق تعالی . او به موجب اسم مُمیت و ماحی و قهّار و قابض ، هستی اضافی و موهوم عالم را به نیستی می برد . ( شرح گلشن راز ، ص571 ) ( کَرَشم = حرکات دل انگیز چشم و ابرو که معشوقان بکار می برند ) ( غمازه = در اینجا به معنی زنی خوش اندام آمده و غمزه به معنی اشاره چشم و مژگان است ) ]

من حلالش کردم ار خونم بریخت / من همی گفتم : حلال ، او می گریخت


آن محبوب ، اگر چه خونم را ریخت ولی من حلالش کردم و چون به او می گفتم : خونم ریختی ، حلالت باد . او از من می گریخت . یعنی معرفتش برایم حاصل نمی شد . [ گریختن در اینجا کنایه از عدم دوام تجلّی است . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 131 ) و بعضی گفته اند : نمی گذاشت فنایم باقی بماند . سبزواری گوید : خونم بریخت یعنی وجود طبیعی ام را مبدل کرد به وجود نورانی . ]

چون گریزانی ز نالۀ خاکیان / غم چه ریزی بر دلِ غمناکیان ؟


ای معشوق حقیقی ، تو که از ناله خاکیان ، گریزانی ، چرا غم را بر دل غمناکان فرو می ریزی ؟

ای که هر صبحی که از مَشرِق بتافت / همچو چشمۀ مُشرِقت در جوش یافت


ای شاه حقیقی وجود ، هر بامداد که از خاور می تابی ، تو را همانند چشمه تابناک یعنی مانند آفتاب ، در جوش و خروش می یابد . [ حق تعالی را به آفتاب جهانتاب تشبیه فرموده به علت آنکه فیضِ حضرتش علی الدّوام بر ممکنات و موجودات ، ساطع و فایض می گردد . ]

چون بهانه دادی این شیدات را ؟ / ای بها ، نه شِکّرِ لب هات را


ای شاه وجود ، تو که دارنده جود و بخشش هستی چرا برای این شیفته و شیدایت بهانه می آوری ؟ ای که لب های شکرینت را قیمت و بهایی نیست . [ لب ، در اصطلاح عرفانی همان نَفَسِ رحمانی است که بر همه موجودات ، افاضه وجود می فرماید و به صورت اشیاء ، تجلی می کند . ( شرح گلشن راز ، ص 568 ) ( شیدا = سرگشته و شیفته ) ]

ای جهانِ کهنه را تو جانِ نو / از تنِ بی جان و دل ، افغان شنو


ای خدا ، تو که با تجلیات نو به نوی خود ، این جهان کهنه و فرسوده را مانند یک جان تازه بانشاط و نو کرده ای . از این کالبد بی جان و این دل . ناله و فغان را بشنو و اجابت فرما . [ حق تعالی له اقتضای اسم سریع ، تجلیات نو به نو دارد . ( شرح اسرار ، ص 58 ) ]

شرحِ گُل بگذار از بهرِ خدا / شرحِ بلبل گو که شد از گُل جدا


از برای خدا ، شرح گل را رها کن و شرح بلبل عشق را که از گل حقیقت ، جدا گشته است را بیان کن . [ مولانا در اینجا از توصیف خود در باره معشوق (گُل) به توصیف حال عشق (بلبل) که حالتی است ورای شادی ها و غم های این جهان روی می کند . ( شرح مثنوی معنوی مولوی ، دفتر اول ، ص 278 ) ]

از غم و شادی نباشد جوشِ ما / با خیال و وهم نَبوَد هوشِ ما


جوش و خروش ما از غم و شادی معمولی و مبتذل نیست ، بلکه از تجلیات الهی و از تصرفات ربّانی است . همینطور هوش ما نیز ناشی از خیال و وهم است . [ غم ناشی از تعلق خاطر به امری است که از دست رفته و شادی نیز از آویزش دل به چیزی است که در وجود آمده . پس هر دو حالت مشمول حظّ نفس است و حال آنکه مولانا مستغرق در عشق است و جوشش و غلیان او معلول احوال متغیر نفس نیست . ( شرح مثنوی شریف ، ج 2 ، ص 715 ) ]

حالتی دیگر بُوَد کآن نادِر است / تو مشو منکر ، که حق بس قادر است


بلکه این حالتی دیگر است که سخت کمیاب است . تو اگر درک نمی کنی لااقل این اصل را منکر نشو که خدا بس تواناست . [ احوال من (مولانا) از نمودهای متغیر جهان نیست بلکه در تصرف عشق حق است ]

تو قیاس از حالتِ انسان مکن / منزل اندر جور و در احسان مکن


تو مرتبه عاشقان حقیقی را با احوال مردمان معمولی قیاس مکن و در مرتبه های جور و احسان که هر دو از مقوله فعل و از جمله اعراض اند و ثبات ندارند . توقف مکن و بدان میاویز و در آنجا درنگ مکن .

جور و احسان رنج و شادی حادث است / حادثان میرند ، حقشان وارث است


زیرا که جور و احسان و غم و شادی ، همگی حادث و عَرَضی اند و به فنا می روند . و تنها حق تعالی وارث این همه است . [ «جور و احسان» دوامی ندارند هر چند که آثارشان تا دیر زمان می پایند . مولانا تاکید می کند که احوال مردان خدا معلول حظوظ نفسانی نیست و تابع احوال متغیر روحی آدمیان نیز نیست . مصراع دوم به بخشی از آیه 23 سوره حَجَر اشارت دارد . «و ماییم وارث همه چیز» ]

صبح شد ای صبح را پشت و پناه / عذرِ مخدومی حُسام الدین بخواه


ما به نظم مثنوی مشغول بودیم که صبح دمید . ای خداوندی که یاور و پناه صبحی . از جانب من از حسام الدین چلبی که مخدوم من است عذر بخواه . [ به روایت شمس الدین افلاکی ، مولانا متوالیا در حالات سماع و حمام و قیام و قعود و استراحت به انشاء مثنوی مشغول بود و گاه نیز از اول شب تا بامداد همچنان می سرود و حسام الدین می نوشت . افلاکی می نویسد : همچنان اتفاق افتادی که از اول شب تا مطلع الفجر املا می کرد و حضرت چلبی حسام الدین با سرعت تمام می نبشت . (مناقب العارفین ، ج 1 ، ص 742)  به تعبیر انقروی ، مولانا از خدا می خواهد که عذر قصورش را که در حق زحمات حسام الدین کرده ، او جبران کند . ]

عذر خواهِ عقلِ کل و جان ، تویی / جانِ جان و تابشِ مرجان ، تویی


ای کریم ، تویی عذر خواه عقلِ کل و جان . و تویی جانِ جانها و درخشندگی و درخشنذدگی قلب از توست . [ مرجان در اینجا کنایه از قلب است (شرح کبیر انقروی ، ج 2 ، ص 731) ]

تافت نورِ صبح و ما از نورِ تو / در صبوحی با میِ منصور تو


نور صباح سعادت ، تابیدن گرفت و ما از تابش پاکِ روی تابناک تو ، با می منصور و شراب پاکت در حال نوشیدن باده صبح سعادت هستیم . (صبوح = شرابی که بامدادان می نوشند)

دادۀ تو چون چنین دارد مرا / باده که بوَد کو طَرب آرد مرا ؟


ای ساقی حقیقت ، باده عشقی که به من دادی . اینچنین سرمستم کرد واِلّا شراب انگور چیست که بتواند مرا به نشاط درآورد ؟

باده در جوشش ، گدایِ جوشِ ما / چرخ در گردش ، گدایِ هوش ما


این باده انگوری که در حال جوشش است . خود نیازمند و محتاج جوشش ماست و این چرخ گردون با همه عظمت ، نیازمند هوش و عقل ماست . [ قدما ، سپهر گردون را جایگاه خِرد و نفوس می دانسته اند . توضیح بیشتر در بیت بعدی آمده است . ]

باده از ما مست شد ، نَی ما ازو / قالَب از ما هست شد ، نَی ما ازو


باده انگور از حقیقت ما مست شد نا ما از باده . و قالب و صورت از ما هست شد و به ظهور رسید نه اینکه حقیقت ما از باده پدید آید . [ ملا هادی سبزواری در این باره گوید : « چه آنچه در قالَب می شود افعالِ قُوا است و قُوا ، همه اطلاق نفس و روح اند که روح ، کدخدای قالَب هاست و مراتب دارد . مرتبه ای از او ، فاعل بالطبع است که افعال طبیعیه از او به ظهور می رسد مثل جذب و هضم و مانند اینها از تحرکات طبیعیه و در مرتبه فاعل بالقصد است مثل کتابت و تجارت و نحو اینها و در مرتبه فاعل بالتجلی و بالعنایة است . (شرح اسرار ، ص 58) . منظور این بیت و بیت قبلی اینست که انسان کامل ، در کلِ کائنات تصرف دارد . چنانکه مستی آور بودن و سَکرانیتِ شراب از خود شراب نیست بلکه از تصرف انسان کامل است . ]

ما چو زنبوریم و قالَب ها ، چو موم / خانه خانه کرده قالب را ، چو موم


ارواح ما مانند زنبوران هستند و کالبدهایمان ، مانند موم . همانگونه که زنبور ، موم را با الهام پروردگار ، خانه خانه می کند و سپس با عسل ، آن را پر می سازد . همینطور ارواح ما نیز به اذن خدا بدن های ما را می سازند و هر روح ، کالبد خود را به اقتضای استعدادش از عسل علم و معرفت پُر می کند . [ مولانا در چند بیت اخیر به زبان شاعرانه می فرماید : همه کائنات مقهور جان لطیف آدمی است . چنانکه ابن عربی ، جهان را کالبد و انسان را روح آن داند . «ما» و «زنبور» کنایه از جان و «قالب» و خانه های مومین زنبوران کنایه از جسم و کالبد ظاهری جهان است . ]

بخش خالی. برای افزودن محتوا صفحه را ویرایش کنید.

دکلمه بیان تفسیر قول حکیم سنایی

دکلمه بیان تفسیر قول حکیم سنایی

زنگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟