شرح و تفسیر انکار فیلسوفی بر قرائت آیه 30 سوره ملُک

شرح و تفسیر انکار فیلسوفی بر قرائت آیه 30 سوره مُلک در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر انکار فیلسوفی بر قرائت آیه 30 سوره مُلک

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 1633 تا 1719

نام حکایت : انکار فلسفی بر قرائت آیه 30 سوره مُلک

بخش : 1 از 1

مثنوی معنوی مولوی
داستان و حکایت

یک قاری قرآن این آیه را تلاوت می کرد : « بگو اگر گردد آبتان در زمین نهان ، که رساندتان به آب روان » فیلسوف نمایی از آنجا می گذشت . همینکه این آیه را شنید ، گفت : اینکه کاری ندارد . می روم بیل و کلنگ و تبری تیز می آورم و آب بسته شده را دوباره به جریان درمی آورم . شب به خواب فرو رفت و در خواب دید که مردی زورمند ، سیلی آبداری به…

متن کامل حکایت انکار فلسفی بر آیه 30 سوره مُلک را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل ابیات 1633 الی 1719

1633) مُقریی می خواند از روی کتاب / ماوُکُم غَورا ، ز چشمه بندم آب

1634) آب را در غَورها پنهان کنم / چشمه ها را خشکستان کنم

1635) آب را در چشمه کی آرد دِگر / جز منِ بی مِثلِ با فضل و خطر

1636) فلسفیِ منطقیِ مُستَهان / می گذشت از سوی مکتب آن زمان

1637) چون که بشنید آیتِ او از ناپسند / گفت : آریم آب را ما با کُلَند

1638) ما به زخمِ بیل و تیزیِ تَبر / آب را آریم از پستی ز بَر

1639) شب بخفت و دید او یک شیر مَرد / زد طپانچه ، هر دو چشمش کور کرد

1640) گفت : زین دو چشمۀ چشم ، ای شقی / با تَبَر نوری در آ ، ار صادقی

1641) روز برجَست و ، دو چشمِ کور دید / نورِ فایض از دو چشمش ناپدید

1642) گر بنالیدی و مُستَغفِر شدی / مور رفته از کرَم ، ظاهر شدی

1643) لیک استغفار هم در دست نیست / ذوقِ توبه نُقلِ هر سرمَست نیست

1644) زشتیِ اعمال و ، شومیِ جُحود / راهِ توبه بر دلِ او بسته بود

1645) دل به سختی همچو رویِ سنگ گشت / چون شکافد توبه آن را بُهرِ کشت

1646) چون شُعَیبی کو ، که تا او از دعا / بهرِ کِشتن خاک سازد کوه را ؟

1647) از نیاز و اعتقاد آن خلیل / گشت ممکن امرِ صَعب و مُستَجیل

1648) یا به دریوزۀ مَقُوقِس از رسول / سنگلاخی مزرعی شد با اصول

1649) همچنین بر عکسِ آن ، انکارِ مَرد / مِس کند زَر را و ، صلحی را نبرد

1650) کهربای مَسخ آمد این دَغا / خاکِ قابل را کند و سنگ و حَصا

1651) هر دلی را سجده هم دستور نیست / مُزدِ رحمت ، قِسمِ هر مُزدور نیست

1652) هین به پشتِ آن مکن جُرم و گناه / که کنم توبه ، در آیم در پناه

1653) می بباید تاب و آبی توبه را / شرط شد برق و ، سَحابی توبه را

1654) آتش و آبی بباید میوه را / واجب آید ابر و برق ، این شیوه را

1655) تا نباشد برقِ دل و ابرِ دو چشم / کی نشیند آتشِ تهدید و خَشم ؟

1656) کی برویَد سبزۀ ذوقِ وصال ؟ / کی بجوشد چشمه ها از آبِ زُلال ؟

1657) کی گلستان راز گوید با چمن ؟ / کی بنفشه ، عهد بندد با سَمَن

1658) کی چناری کف گشاید در دعا ؟ / کی درختی سر فشانَد در هوا ؟

1659) کی شکوفه آستینِ پُر نثار / بَر فشاندن گیرد ایّامِ بهار ؟

1660) کی فُروزد لاله را رُخ همچو خون ؟ /  کی گُل از کیسه برآرد زَر بُرون ؟

1661) کی بیآید بلبل و گُل بو کند ؟ / کی چو طالب فاخته کوکو کند ؟

1662) کی بگوید لَکلَک آن لَک لَک بجان ؟ / لَک چه باشد ؟ مُلکِ توست ای مُستَعان

1663) کی نماید خاک ، اسرارِ ضمیر ؟ / کی شود چون آسمان بُستان مُنیر ؟

1664) از کجا آورده اند آن حُلّه ها ؟ / مِن کریمِِ مِن رَحیمِِ کُلّها

1665) آن لطافت ها نشانِ شاهدی است / آن نشانِ پایِ مردِ عابدی است

1666) آن شود شاد از نشان ، کو دید شاه / چون ندید او را نباشد اِنتباه

1667) روحِ آن کس کو به هنگامِ اَلَست / دید ربِ خویش و ، شد بی خویش و مَست

1668) او شناسد بویِ مَی کو مَی بخَورد / چون نخورد او ، مِی نداند بوی کرد

1669) زآنکه حکمت همچو ناقۀ ضالّه است / همچو دلّاله شهان را دالّه است

1670) تو ببینی خواب در یک خوش لِقا / کو دهد وعده و نشانی مر تو را

1671) که مرادِ تو شود اینک نشان / که به پیش آید تو را فردا فلان

1672) یک نشانی آنکه او باشد سوار / یک نشانی که تو را گیرد کنار

1673) یک نشانی که بخندد پیشِ تو / یک نشان ، که دست بندد پیشِ تو

1674) یک نشانی آنکه این خواب از هوس / چون شود فردا ، نگویی پیشِ کس

1675) ز آن نشان با والدِ یحیی بگفت / کی نیایی تا سه روز اصلاََ به گفت

1676) تا سه شب خامُش کن از نیک و بَدَت / این نشان باشد که یحیی آیدت

1677) دَم مزن سه روز اندر گفتگو / کین سکوت است آیتِ مقصودِ تو

1678) هین میآور این نشان را تو بگفت / وین سن را دار اندر دل نهفت

1679) این نشان ها گویدش همچو شِکر / این چه باشد ؟ صد نشانیِ دِگر

1380) این نشانِ آن بُوَد کآن مُلک و جاه / که همی جویی ، بیابی از اِله

1681) آنکه می گریی به شب های دراز / و آنکه می سوزی سحرگه در نیاز

1682) آنکه بی آن روزِ تو تاریک شد / همچو دوکی گردنت باریک شد

1683) و آنچه دادی ، هر چه داری در زکات / چون زکاتِ پاکبازان رختهات

1684) رخت ها دادیّ و ، خواب و رنگِ رُو / سر فِدا کردیّ و ، گشتی همچو مو

1685) چند در آتش نشستی همچو عود / چند پیشِ تیغ رفتی همچو خُود

1686) زین چنین بیچارگی ها صد هزار / خویِ عشّاق است و ، نآید در شمار

1687) چونکه شب این خواب دیدی ، روز شد / از امیدش روزِ تو پیروز شد

1688) چشم ، گَردان کرده یی بر چپّ و راست / کآن نشان و آن علامت ها

1689) بر مثالِ برگ می لرزی که وای / گر رود روز و نشان ، نآید بجای

1690) می دوی در کوی و بازار و سرا / چون کسی کو گم کُند گوساله را

1691) خواجه خیرست این دَوادَو چیستت ؟ / گم شده اینجا که داری ، کیستت ؟

1692) گوییش : خیر است ، لیکن خیرِ من / کس نشاید که بداند غیرِ من

1693) گر بگویم ، نَک نشانم فَوت شد / چون نشان شد فَوت ، وقتِ موت شد

1694) بنگری در رویِ هر مردی سوار / گویدت : منگر مرا دیوانه وار

1695) گوییش : من صاحبی گم کرده ام / رُو به جُست و جویِ او آورده ام

1696) دولتت پاینده بادا ای سوار / رحم کُن بر عاشقان ، معذور دار

1697) چون طلب کردی به جِد آمد نظر / جَد خطا نَکنَد چنین آمد خبر

1698) ناگهان آمد سواری نیک بخت / پس گرفت اندر کنارت سخت سخت

1699) تو شدی بی هوش و افتادی به طاق / بی خبر گفت : اینت سالوس و نِفاق

1700) او چه می بیند ؟ در او این شور چیست ؟ / او نداند کآن نشانِ وصلِ کیست ؟

1701) این نشان در حقِ او باشد که دید / آن دگر را کی نشان آید پدید ؟

1702) هر زمان کز وَی نشانی می رسید / شخص را جانی به جانی می رسید

1703) ماهیِ بیچاره را پیش آمد آب / این نشان ها تِلک آیاتُ الکتاب

1704) پس نشان ها که اندر انبیاست / خاصِ آن جان را بُوَد کو آشناست

1705) این سخن ناقص بماند و بی قرار / دل ندارم ، بی دلم ، معذور دار

1706) ذرّه ها را کی تواند کس شمرد ؟ / خاصه آن کو عشق ، عقلِ او ببرد

1707) می شمارم برگ هایِ باغ را / می شمارم بانگِ کبک و زاغ را

1708) در شمار اندر نیاید ، لیک من / می شمارم بهرِ رشدِ مُمتَحَن

1709) نحسِ کیوان یا که سعدِ مشتری / نآید اندر حَصر ، گرچه بشمری

1710 لیک هم بعضی از این هر دو اثر / شرح باید کرد یعنی نفع و ضر

1711) تا شود معلوم ، آثارِ قضا / شَمّه ای مر اهلِ سعد و نحس را

1712) طالعِ آن کس که باشد مشتری / شاد گردد از نشاط و سروری

1713) و آنکه را طالع زُحل از هر شُرور / احتیاطش لازم آید در امور

1714) گر بگویم آن زُحل استاره را / ز آتشش سوزد مر آن بیچاره را

1715) أذکُروالله شاهِ ما دستور داد / اندر آتش دید ما را نور داد

1716) گفت : اگر چه باکم از ذکرِ شما / نیست لایق مر مرا تصویرها

1717) لیک هرگز مستِ تصویر و خیال / در نیابد ذاتِ ما را بی مثال

1718) ذکرِ جسمانه ، خیالِ ناقص است / وصفِ شاهانه ، از آنها خالص است

1719) شاه را گوید کسی ، جُولاه نیست / این چه مدح است ؟ این مگر آگاه نیست ؟

شرح و تفسیر انکار فیلسوفی بر قرائت آیه 30 سوره مُلک

مُقریی می خواند از روی کتاب / ماوُکُم غَورا ، ز چشمه بندم آب


یک قاری از روی قرآن ، آیه 30 سورۀ مُلک را می خواند . « بگو اگر گردد آبتان در زمین نهان ، که رساندتان به آبِ روان » [ مقریی = خواننده و تعلیم دهنده قرآن ]

آب را در غَورها پنهان کنم / چشمه ها را خشکستان کنم


من آب را در ژرفای زمین پنهان می کنم و چشمه ساران را خشک می سازم و به خشکزار دگرگون می کنم .

آب را در چشمه کی آرد دِگر / جز منِ بی مِثلِ با فضل و خطر


جز من که خدای بی مانند و با فضل و عظمت هستم . چه کسی می تواند آب را به چشمه ها باز گرداند ؟ [ خطر = در اینجا به معنی بزرگی و عظمت آمده است ]

فلسفیِ منطقیِ مُستَهان / می گذشت از سوی مکتب آن زمان


در همان وقت که قاری مشغول تلاوت این آیه بود . یک آدم فلسفه دان و منطق شناسِ کم قدری از آنجا عبور می کرد . ( مُستهان = خوار ، ذلیل ، بی قدر ) [ بطور کلی فلسفی و فیلسوف در اصطلاح مولانا کسی نیست که حتماََ فلسفه و حکمتِ نظری خوانده باشد . بلکه مقصود او فراتر از اینهاست . منظور کسی است که پیرو عقلِ خُرده بین و حقیر و زبون دستِ دنیاطلبان و مظهر اوهام و شکوک پریشان زا و چون و چراهای جدلی ، خواه عامی بی سواد باشد و خواه حکیم و فیلسوفِ درس خوانده و دانا به علوم . ( مقتبس از مولوی نامه ، ج 2 ، ص 947 ) شاید بتوان کلمۀ فیلسوف نما را معادل آن گرفت . ]

چون که بشنید آیتِ او از ناپسند / گفت : آریم آب را ما با کُلَند


وقتی که این فیلسوف نما ، آیه قرآنی را شنید و مورد پسندش قرار نگرفت ، گفت : ما به وسیلۀ کُلَنگ ، آب را از زمین بیرون می آوریم . یعنی به علل و اسبابِ ظاهری توسّل می جوییم . [ کُلَند = کُلَگ ]

ما به زخمِ بیل و تیزیِ تَبر / آب را آریم از پستی ز بَر


ما به ضرب بیل و تیزیِ تبر ، آب را از دلِ زمین بالا می کشیم . یعنی چاه می زنیم و آبِ چاه را با ریسمان و دلو بالا می آوریم . [ در آیه مذکور ، قدرتِ مطلقِ خداوند بی همتا بیان شده است . اما آن شخص که تمثیل عمومِ ظاهربینان است بر علل و اسبابِ ظاهری تکیه کرد و قدرتِ الهی را ندید . ]

شب بخفت و دید او یک شیر مَرد / زد طپانچه ، هر دو چشمش کور کرد


آن فیلسوف نما شب خوابید و خواب دید که یک مردِ دلاور و نیرومند ، کشیده ای آبدار به صورتِ او نواخت که از شدّتِ آن چشمانش کور شد .

گفت : زین دو چشمۀ چشم ، ای شقی / با تَبَر نوری در آ ، ار صادقی


آن مرد نیرومند پس از زدن سیلی به او گفت : ای بدبخت ، اگر راست می گویی با تبر آبِ نوری از آن بیرون بیاور . یعنی چون آسیبِ چشمِ تو از ماورای این جهان پدید آمده آیا می توانی با علل و اسباب ظاهری آن را درمان کنی ؟ مسلماََ نمی توانی . پس زور را بگذار و زاری را بگیر . ]

روز برجَست و ، دو چشمِ کور دید / نورِ فایض از دو چشمش ناپدید


آن فیلسوف نما ، صبح که از خواب بیدار شد . دید چشمانش کور شده ، و متوجه شد که آن نورِ فیض بخش که به چشمانش روشنی و بینایی می بخشید ناپدید شده است . [ در اینجا حضرت مولانا با بیانی فخیم به اثرات دعا و نیایش می پردازد و نکته های دقیق و پرمعنا ایراد می کند . ]

گر بنالیدی و مُستَغفِر شدی / مور رفته از کرَم ، ظاهر شدی


اگر آن فیلسوف نما به درگاه خدا می نالید و آمرزش می خواست ، مسلماََ از کرم و فضل الهی ، بینایی از دست رفته اش را باز می یافت .

لیک استغفار هم در دست نیست / ذوقِ توبه نُقلِ هر سرمَست نیست


ولی باید به این نکته توجه داشت که آمرزش خواستن هم به این آسانی ها به دست نمی آید . بنابراین چشیدن لذّتِ توبه نصیبِ هر سرمست و غافلی نمی شود .

زشتیِ اعمال و ، شومیِ جُحود / راهِ توبه بر دلِ او بسته بود


زیرا رفتارِ بدِ او و ناخجستگی عناد و ستیز او ، راهِ توبه را به رویِ دلِ او بسته بود .

دل به سختی همچو رویِ سنگ گشت / چون شکافد توبه آن را بُهرِ کشت


دلِ او از شدّتِ سختی مانند سنگ شده بود . بنابراین ، توبه چگونه می تواند آن دلِ سنگ شده را بشکافد و برای زراعتِ بذرهای حق و معرفت آماده سازد .

چون شُعَیبی کو ، که تا او از دعا / بهرِ کِشتن خاک سازد کوه را ؟


کجاست شخصی همانند شُعَیب که بر اثر دعا کردن ، کوه را برای زراعت به خاک ، دگرگون سازد ؟ [ شُعَیب ، پیامبری بود که بر قومِ مَدیَن مبعوث شد . قومِ ستیزه گر و لجوجِ او بر اثر وقوعِ زلزله ای سهمناک به هلاکت رسیدند . در سوره قصص ، آیات 22 تا 28 ، راجع به ازدواجِ موسی (ع) با یکی از دختران او سخن به میان آمده که البته این ماجرا در تورات نیز آمده است . ( اعلام قرآن ، ص 388 و 389 ) نام شعیب در سوره های اعراف ، آیات 85 ، 88 ، 90 ، 92 ، 93 و هود ، آیات 84 ، 87 ، 91 ، 94 و شعرا ، آیه 177 و عنکبوت ، آیه 36 آمده است . صوفیان شعیب را موسوم به «قلب» کرده اند از آنرو که قلب ، همواره میان عالم عقل و نفس در حالِ دگرگونی و تقلّب است . قلب ، در واقع برزخی است میان عالم ظاهر و باطن و از او ، قوای روحانی و جسمانی منشعب می شود . ( شرح فصوص الحکم ، ج 1 ، ص 418 ) گفته اند که در اطراف محلِ سکونتِ او سنگستان قرار داشت . او می خواست که همان جا را به زمین های کشتمند دگرگون سازد و به کشت و زرع پردازد . از اینرو به درگاه حق تعالی دعا کرد و از خدا خواست که آن سنگستان را به خاکستان تبدیل سازد تا برای زراعت آماده شود . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 576 ) ]

از نیاز و اعتقاد آن خلیل / گشت ممکن امرِ صَعب و مُستَجیل


بر اثرِ نیاز و اعتقاد آن دوست و خلیلِ خدا ، یعنی حضرت ابراهیم (ع) ، امرِ دشوار و محال ، ممکن و آسان شد . [ اشاره است به آتشی که نمرودیان افروختند و ابراهیم (ع) را در آن افکندند ولی مشیّتِ الهی چنین اقتضاء کرد که آتشِ سهمناک آنان سرد و خاموش گردد . ( شرح بیت 547 دفتر اول ) ]

یا به دریوزۀ مَقُوقِس از رسول / سنگلاخی مزرعی شد با اصول


همینطور مقوقس از حضرت رسول اکرم (ص) درخواست کرد که سنگلاخی به مزرعۀ تمام عیار و حاصلخیز مبدل شود و چنین شد . ( دریوزه = گدایی کردن ) [ برخی از شارحان گفته اند که مقوقس ، همان حاکم مصر بوده که حضرت رسول اکرم (ص) نماینده خود ، حاطب را با نامه ای به نزد او گسیل داشت . ( نثر و شرح مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص ، 216 و شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 158 و مثنوی استعلامی ، ج 2 ، ص 256 ) . انقروی می نویسد : که ابن مقوقس ، نام شخصی است از اصحاب رسول اکرم (ص) که بینوا و عیالوار بوده و کشتمندی کوچک داشته که گویا پیرامونش از سنگلاخ پر بوده است . روزی از حضرت رسول (ص) که از آن می گذشت . درخواست کرده که برای آسان شدن زراعت ، آن زمین های سنگناک را به خاک تبدیل کند . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 577 ) ]

همچنین بر عکسِ آن ، انکارِ مَرد / مِس کند زَر را و ، صلحی را نبرد


نیز برعکسِ اینها ، انکار آن مرد ، طلا را مِس می سازد و صلح را به جنگ مبدّل می کند .

کهربای مَسخ آمد این دَغا / خاکِ قابل را کند و سنگ و حَصا


این حیله گر ، کهربای وارونه است . خاک حاصلخیز را به سنگ و سنگریزه تبدیل می کند . ( نثر و شرح مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص 200 ) [ دغا = حیله گر / حصا = سنگریزه ]

هر دلی را سجده هم دستور نیست / مُزدِ رحمت ، قِسمِ هر مُزدور نیست


هر قلبی هم اجازه ندارد به سجده پردازد . زیرا پاداش رحمتِ الهی نصیب هر آدمی که سجده را برای رسیدن به اُجرت می کند نمی شود . [ اکبرآبادی می گوید : سجده در اینجا کنایه از توبه و رجوع است . ( شرح مثنوی ولی محمداکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 158 ) زیرا توبه این نیست که شخص پیشِ خود بگوید فعلاََ گناه می کنم و در آینده توبه می کنم بلکه توبه موهبتی است الهی ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 486 ) و مراد از سجده می تواند در ایتجا عبادت خالصانه باشد . ]

هین به پشتِ آن مکن جُرم و گناه / که کنم توبه ، در آیم در پناه


بهوش باش ، مبادا به دلگرمی توبه کردن به گناه و جُرم دست بیالایی و پیشِ خود بگویی : فعلاََ گناه می کنم و بالاخره روزی هم توبه می کنم و در پناه رحمت الهی درمی آیم . ( بحث توبه در شرح بیت 2205 دفتر اول )

می بباید تاب و آبی توبه را / شرط شد برق و ، سَحابی توبه را


توبه باید با آب و تابی همراه باشد . یعنی با اشکِ چشم و آتشِ دل همراه باشد . شرط توبۀ خالص ، وجودِ صاعقه و ابر است . [ چنانکه در فصلِ بهار ، شرطِ تازگی و طراوت باغ و بوستان ، پیدایش ابر و درخشش برق آسمانی است . این دو ، مقدمه بارندگی است و با بارش باران ، گیاهان و سبزه ها شاداب و خرّم می شوند . همینطور توبه ای که خالص باشد بوستان دل را صفا و خرّمی می بخشد . ]

آتش و آبی بباید میوه را / واجب آید ابر و برق ، این شیوه را


برای اینکه میوه برسد به آب و حرارت نیاز دارد . بدین منظور نیز ابر و صاعقه ای لازم است . [ میوه های حیاتِ معنوی نیز مانند میوه های بوستان به آب و گرما نیاز دارند تا به پختگی برسند . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 486 ) ]

تا نباشد برقِ دل و ابرِ دو چشم / کی نشیند آتشِ تهدید و خَشم ؟


تا وقتی که برق دل و ابرِ دو چشم انسان نباشد . یعنی تا وقتی که انسان ، دارای سوزِ دل و اشک چشم نباشد . آتش تهدید و خشم چه سان فرو می نشیند ؟

کی برویَد سبزۀ ذوقِ وصال ؟ / کی بجوشد چشمه ها از آبِ زُلال ؟


کی سبزۀ ذوق وصال در قالب آدمی سبز شود ؟ و کی چشمه های آب زلال خواهد جوشید ؟ [ بنابراین آدمی با سوزِ دل و سرشک راستین می تواند به لذّتِ وصال و قرب حق برسد و چشمه ساران حکمت و معرفت در قلبش جوشیدن گیرد . ]

کی گلستان راز گوید با چمن ؟ / کی بنفشه ، عهد بندد با سَمَن


کی گلستان به چمن راز می گوید . و کی گلِ بنفشه با سَمَن پیمان می بندد ؟ ( سَمَن = گل سه برگه )

کی چناری کف گشاید در دعا ؟ / کی درختی سر فشانَد در هوا ؟


کی درخت چناری برای نیایش دستانش را از هم می گشاید ؟ و کی درختی سر به سوی آسمان بلند می کند ؟

کی شکوفه آستینِ پُر نثار / بَر فشاندن گیرد ایّامِ بهار ؟


کی شکوفه در فصلِ بهار این همه عطر و زیبایی به جهانیان می بخشد ؟ [ آستین افشاندن = انعام و بخشش کردن ، رقص نمودن ، ترک دنیا کردن ( فرهنگِ نفیسی ، ج 1 ، ص 38 ) ]

کی فُروزد لاله را رُخ همچو خون ؟ /  کی گُل از کیسه برآرد زَر بُرون ؟


کی رخسارۀ لاله مانند خون ، افروخته می شود ؟ و کی گُل از کیسه ، طلا را بیرون می آورد ؟

کی بیآید بلبل و گُل بو کند ؟ / کی چو طالب فاخته کوکو کند ؟


کی بلبل به باغ می آید و گل عطر افشانی می کند ؟ و کی فاخته همانند طالب عاشق نوایِ کوکو سر می دهد ؟ [ گویی که همانند طالبان حقیقت همواره می گوید : کو ؟ کو ؟ یعنی کجایی ای نگارِ حقیقت ؟ کجایی ؟ ( مقتبس از شرح کفافی ، ج 2 ، ص 173 ) ]

کی بگوید لَکلَک آن لَک لَک بجان ؟ / لَک چه باشد ؟ مُلکِ توست ای مُستَعان


کی لکلک با دل و جان می گوید : لَک لَک ؟ لَک یعنی چه ؟ یعنی ای یاری کننده ، مُلکِ جهان از آنِ توست . [ پرندۀ لکلک همواره لک لک می گوید . یعنی به زبانِ حال ، حضرتِ متعال را خطاب کند . مُلکِ جهان از آنِ توست . مولانا در غزلی می فرماید :

شیخ مرغان است لک لک ، لک لکش دانی که چیست / حمد ، لک ، والامر ، لک ، والمُلک ، لک یا مُستعان ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، ص 581 )

کی نماید خاک ، اسرارِ ضمیر ؟ / کی شود چون آسمان بُستان مُنیر ؟


کی خاک ، اسرارِ نهفته خود را آشکار می سازد ؟ و کی بوستان همانند آسمان ، روشن و تابان شود ؟

از کجا آورده اند آن حُلّه ها ؟ / مِن کریمِِ مِن رَحیمِِ کُلّها


آن جامه های رنگین و گرانبها را از کجا آورده اند ؟ مسلماََ از بارگاه بخشندۀ مهربان .

آن لطافت ها نشانِ شاهدی است / آن نشانِ پایِ مردِ عابدی است


همۀ این لطافت ها و زیبایی ها نشانۀ آن نگارِ بی همتاست . همۀ اینها ، علائمی است که انسان پارسا بدان وسیله به حضرتِ پروردگار واصل می گردد . [ اکبرآبادی گوید : شهودِ این نشانِ پای آن شاهد ، مزدِ عبادت و ریاضت عابد است که بی عبادت و ریاضت ، دیدنِ این نشان میسّر نیست . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 158 ) بنابراین راهِ وصول به اصول و طریق نیل به حق ، انجام طاعت و خدمت است . بی سعی ، پاداشی نیست ]

آن شود شاد از نشان ، کو دید شاه / چون ندید او را نباشد اِنتباه


کسی از دیدن نشان و اثر شاد می شود که شاه را دیده باشد . ولی آنکه او را نبیند از این معرفت محروم شود و به هوشیاری و بیداری نرسد . [ پس کسی که به حق تعالی عارف باشد از آثاری که سببِ وصال و قرب به حق می شود خوشحال و نیکبخت می شود . / اِنتباه = بیدار کردن ]

روحِ آن کس کو به هنگامِ اَلَست / دید ربِ خویش و ، شد بی خویش و مَست


روح کسی که به هنگام اَلست پروردگار خود را دید و مست و مدهوش شد . [ ادامه معنا در بیت بعد / اَلست = شرح بیت 1241 دفتر اوّل ]

او شناسد بویِ مَی کو مَی بخَورد / چون نخورد او ، مِی نداند بوی کرد


اوست کسی که بوی شراب را می شناسد زیرا که قبلاََ شراب خورده است . ولی کسی که شرابی نخورده نمی تواند بوی آن را بشناسد .

زآنکه حکمت همچو ناقۀ ضالّه است / همچو دلّاله شهان را دالّه است


زیرا حکمت مانند شتر گم شده است و نیز مانند راهنمایی است که طالبان وصال شاه را به بارگاه شاه هدایت می کند . [ اشاره است به حدیث « حکمت ، گمشده مؤمن است ، هر جا که یافتش بدان سزاوارتر است » ( احادیث مثنوی ، ص 57 ) / دالّه = راهنما ]

تو ببینی خواب در یک خوش لِقا / کو دهد وعده و نشانی مر تو را


برای مثال ، تو در عالم خواب یک شخصِ خوش برخوردی را می بینی که به تو وعده و نشانی می دهد . [ برخی از خواب ها حاصلِ پیام و کاشفِ از عالم واقع و جهان عینی است . / خواب در = در خواب ]

که مرادِ تو شود اینک نشان / که به پیش آید تو را فردا فلان


او گوید که مرادِ تو حاصل می شود و نشانۀ برآورده شدن حاجت تو این است که فردا فلان کس نزدِ تو می آید .

یک نشانی آنکه او باشد سوار / یک نشانی که تو را گیرد کنار


یکی از نشانه های او این است . که او سواره است نه پیاده . و نشان دیگر آنکه تو را در آغوش می کشد .

یک نشانی که بخندد پیشِ تو / یک نشان ، که دست بندد پیشِ تو


نشانِ دیگر آنکه ، آن شخصِ سواره وقتی پیشِ تو می رسد می خندد . و نشانِ دیگر آنکه او در برابر تو دست بسته می ایستد . یعنی با احترام می ایستد .

یک نشانی آنکه این خواب از هوس / چون شود فردا ، نگویی پیشِ کس


نشانِ دیگر آنکه وقتی فردا رسید نباید هوس کنی که این خواب را برای کسی بازگو کنی .

ز آن نشان با والدِ یحیی بگفت / کی نیایی تا سه روز اصلاََ به گفت


و از همین نشانه ها بود که حق تعالی به زکریا ، پدر حضرت یحیی (ع) نیز فرمود که : تا سه روز نباید با کسی حرفی بزنی . [ حضرت زکریا (ع) به دوران کلانسالی رسیده بود ولی فرزندی نیافته بود . از حق تعالی درخواست می کند که به دوران سالخوردگی فرزندی بدو عطا فرماید . فرشتگان مژده برآوردن حاجتِ او را می آورند و او شگفت زده و شادمان می شود و از حق تعالی نشانه ای برای روا شدن حاجتش می خواهد . ندا در می رسد . « نشان تو این است که سه شبانه روز با مردمان سخن گفتن نتوانی جز به اشارت » ( آیه 41 ، سوره آل عمران ) ]

تا سه شب خامُش کن از نیک و بَدَت / این نشان باشد که یحیی آیدت


تا سه روز هر آنچه از خیر و شر به تو می رسد . چیزی مگو و خاموش باش . این نشان آن است که حضرت یحیی (ع) برای تو زاده خواهد شد .

دَم مزن سه روز اندر گفتگو / کین سکوت است آیتِ مقصودِ تو


تا سه روز هیچ حرفی نزن . و این سکوت ، نشانۀ روا شدن حاجتِ تو است .

هین میآور این نشان را تو بگفت / وین سن را دار اندر دل نهفت


بهوش باش ، مبادا این نشانه را آشکار کنی . بلکه باید آن را در قلبِ خود مستور و نهان داری . [ توضیح بیشتر در شرح ابیات 174 تا 178 دفتر اول ]

این نشان ها گویدش همچو شِکر / این چه باشد ؟ صد نشانیِ دِگر


این نشانهای شیرین و شکرین را که آن شخصِ خوش برخورد به او در خواب گفت . چیست ؟ یعنی چیزی نیست بلکه می تواند صد نشان دیگر نظیر آن را بگوید .

این نشانِ آن بُوَد کآن مُلک و جاه / که همی جویی ، بیابی از اِله


این نشانِ آن است که هر چه از مُلک و مقام از خدا درخواست می کنی . به آن دست می یابی .

آنکه می گریی به شب های دراز / و آنکه می سوزی سحرگه در نیاز


این است که در شبهای دراز گریه سر می دهی و در سحرگاهان در تضرع و نیاز می سوزی .

آنکه بی آن روزِ تو تاریک شد / همچو دوکی گردنت باریک شد


این است که بدون آن نشان ، روز تو تیره می شود و گردنت مانند دوک ، لاغر و باریک می گردد .

و آنچه دادی ، هر چه داری در زکات / چون زکاتِ پاکبازان رختهات


و این است که تو هر چه داری در راهِ او می دهی . همانند پاک باختگان ، جامه های خود را نیز در راهِ او می بخشی .

رخت ها دادیّ و ، خواب و رنگِ رُو / سر فِدا کردیّ و ، گشتی همچو مو


تو همۀ داراتی هایت را بذل می کنی . حتی از خواب و راحتِ خود نیز می گذری و رنگِ رخساره ات را نیز از دست می دهی و سرت را نیز درمی بازی و همچون مو لاغر و ناچیز می شوی .

چند در آتش نشستی همچو عود / چند پیشِ تیغ رفتی همچو خُود


بارها درون آتش می روی و مانند عود می سوزی . و بارها مانند لاهخُود در برابر شمشیر بلا می روی .

زین چنین بیچارگی ها صد هزار / خویِ عشّاق است و ، نآید در شمار


از این بلاها و گرفتاری ها به قدری برای عاشقان پیش می آید که نمی توان آنها را شمارش کرد . [ حضرت مولانا از بیت 1680 تا اینجا حال عاشق صادق را بازگو فرمود و از جانفشانی ها و بلاجویی های او سخن گفت . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 491 ) ]

چونکه شب این خواب دیدی ، روز شد / از امیدش روزِ تو پیروز شد


ابیات پیشین مقدمه ای است برای این بیت و بیت بعد . وقتی که شب ، چنین خوابی را ببینی و صبح فرا رسد بر اثر این مژده ها ، روزت خوش و پیروز می گردد .

چشم ، گَردان کرده یی بر چپّ و راست / کآن نشان و آن علامت ها


به سوی چپ و راست چشم می گردانی و پیش خود می اندیشی که پس کو آن نشانه هایی که در خواب دیدم ؟ یعنی انتظار داری که رویاهایت به واقعیت پیوندد .

بر مثالِ برگ می لرزی که وای / گر رود روز و نشان ، نآید بجای


از شدّتِ اضطراب مانند برگ به خود می لرزی و با خود می گویی : وای به حالِ من که روز سپری شود و آن نشانه ها آشکار نشود .

می دوی در کوی و بازار و سرا / چون کسی کو گم کُند گوساله را


در کوی و برزن و بازار و خانه می دوی . درست مانند کسی که گوساله اش را گم کرده و به دنبال او می دود .

خواجه خیرست این دَوادَو چیستت ؟ / گم شده اینجا که داری ، کیستت ؟


اگر کسی در این اثنا به تو بگوید : ای آقا ، انشاءالله که خیر است . برای چه اینقدر می دوی ؟ گمشدۀ تو در اینجا کیست ؟ [ دَوادَو = دویدن به هر طرف ]

گوییش : خیر است ، لیکن خیرِ من / کس نشاید که بداند غیرِ من


تو راز را فاش نمی کنی و فقط به او می گویی : بله ، البته که خیر است . ولی خیری که تنها به من می رسد . و سزاوار نیست که این راز را کسی جز من بداند .

گر بگویم ، نَک نشانم فَوت شد / چون نشان شد فَوت ، وقتِ موت شد


تو به آن شخص می گویی : اگر به تو نشانی از آن بگویم . نشانی را از کف خواهم داد و هر گاه آن نشان را از دست دهم مرگم فرا خواهد رسید .

بنگری در رویِ هر مردی سوار / گویدت : منگر مرا دیوانه وار


تو برای آنکه آن سوار موعود در رویا را پیدا کنی . به روی هر شخصِ سواره ای که عبور می کند با دقّت نگاه می کنی ولی آن سوار که از نگاهِ مات و مبهوت ، گمان بر جنون تو برده می گوید : این قدر مانند دیوانه ها به من نگاه نکن . [ منظور از «هر مردی سوار » حکیمان و فاضلانی که وجد و جذبۀ عارفانه را به چشم حقارت درنگرند . ( شرح مثنوی معنوی مولوی ، دفتر دوم ، ص 769 ) ]

گوییش : من صاحبی گم کرده ام / رُو به جُست و جویِ او آورده ام


تو به او می گویی : ای سوار ، من یار همدم و انیسی را گم کرده ام و اکنون در حال جستجوی او هستم .

دولتت پاینده بادا ای سوار / رحم کُن بر عاشقان ، معذور دار


ای سوار ، دولت و اقبالت پاینده باد . بر عاشقان رحم آور و عذرِ آنان را بپذیر . یعنی ای اصحابِ قیل و قال ، احوالِ عارفان را از دید عارفان بنگرید .

چون طلب کردی به جِد آمد نظر / جَد خطا نَکنَد چنین آمد خبر


خلاصه چون از رویِ جدیّت به طلب برخاستی ، برای تو بینشی و نظری حاصل می شود . تلاش و جدیّت هرگز خطا نمی کند . و این چیزی است که در خبر آمده است . [ اشاره است به حدیثِ « هر که چیزی خواهد و کوشد ، یابد و هر که دری کوبد و پای فشارد بدان درآید » ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 592 ) . بیت فوق اِشعار می دارد که طلب اگر راستین باشد . آدمی به مقصود رسد . ]

ناگهان آمد سواری نیک بخت / پس گرفت اندر کنارت سخت سخت


ناگهان آن سوارِ نیکبختِ موعود در عالمِ رویا ، در برابر چشمانت پیدا می شود و تو را سخت در آغوش می کشد .

تو شدی بی هوش و افتادی به طاق / بی خبر گفت : اینت سالوس و نِفاق


تو از ذوق و شوقِ ظاهر شدن آن سوار ، بی هوش به پشت می افتی . ولی کسی که از این احوال غافل است می گوید : شگفتا از این حیله و ریاکاری . ( اینت = شرح بیت 1129 همین دفتر ) [ وجه دیگر مصراع اول : تو بیهوش می شوی و از یاران جدا می مانی . ( نثر و شرح مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص 202 ) . وجه دیگر : از شوق دیدار او بیهوش شوی و بی تاب و طاقت بر زمین افتی . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 593 )

او چه می بیند ؟ در او این شور چیست ؟ / او نداند کآن نشانِ وصلِ کیست ؟


آن غافلِ بی خبر چه می داند که در آن شخصِ بیهوش ، آن همه شور چیست و چرا بیهوش شده است ؟ زیرا او نمی داند که این حالاتی که بدو دست داده نشانۀ وصالِ کیست . [ وجه دیگر مصراع اول این است : آن بی خبر با خود یا با دیگران می گوید : این بیهوش چه چیزی را می بیند ؟ و در او این همه شور و شعف برای چیست ؟ ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 593 )

این نشان در حقِ او باشد که دید / آن دگر را کی نشان آید پدید ؟


این نشان در حقِ کسی است که آن نشان را در آن عالم دیده است و گرنه برای دیگری کی چنین نشانی پیدا می شود ؟ [ مشهودات عرفانی و الهاماتِ ربانی فقط برای شخصِ مستعد و لایق حاصل می شود . دیگران از آن بهره ای ندارند . ]

هر زمان کز وَی نشانی می رسید / شخص را جانی به جانی می رسید


از بارگاه الهی هر زمان ، نوعی نشان به او می رسد و دمادم ، روحِ تازه ای به جانِ او در می رسد .

ماهیِ بیچاره را پیش آمد آب / این نشان ها تِلک آیاتُ الکتاب


این طالبِ عاشق ، حالی همچون ماهیِ دور افتاده از آب دارد که ناگهان به آبی می رسد . این نشانه ها و آیات ( آفاقی و انفسی ) تماماََ آیات کتاب حضرت حق تعالی است . [ مصراع دوم اشارت دارد به آیاتی چون ، آیه 1 سوره حِجر ، آیه 2 سوره لقمان و … « تِلک آیاتُ الکتابِ الحَکیم = آن است آیه های کتاب با حکمت » ]

پس نشان ها که اندر انبیاست / خاصِ آن جان را بُوَد کو آشناست


پس آن نشانی هایی که در ذاتِ پیامبران وجود دارد . تماماََ مخصوصِ جانی است که با حضرتِ حق آشنا باشد . [ نشانه های حق که در ذاتِ انبیاء موجود است . جز عارف از آن خبر ندارد . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 161 ) ]

این سخن ناقص بماند و بی قرار / دل ندارم ، بی دلم ، معذور دار


سخنم ناتمام ماند و به جایی نرسید زیرا دلباخته و بی دلم . عذرم را بپذیر .

ذرّه ها را کی تواند کس شمرد ؟ / خاصه آن کو عشق ، عقلِ او ببرد


زیرا ذراتِ ریز را چه کسی می تواند بشمارد ؟ به ویژه کسی که عشق ، عقل و خِردش را از میان برده است .

می شمارم برگ هایِ باغ را / می شمارم بانگِ کبک و زاغ را


برگ های باغ را می شمارم . بانگِ کبک و زاغ را می شمارم .

در شمار اندر نیاید ، لیک من / می شمارم بهرِ رشدِ مُمتَحَن


این چیزها که ذکرشان رفت اگر چه به شمارش درنمی آید ولی من برای ارشاد سالکِ آزموده به اندازۀ رفع حاجت می شمارم . [ مُمتَحَن = آزماینده / پس آیاتِ آفاقی و انفسی حق تعالی به شمار در نیاید . اما تا اندازه ای که باعث آگاهی شود شمردنش لازم است ]

نحسِ کیوان یا که سعدِ مشتری / نآید اندر حَصر ، گرچه بشمری


برای مثال ، نحس بودن ستارۀ کیوان یا سعد بودن ستارۀ مشتری را بخواهی بشماری ، قابل شمارش نیست . [ کیوان = شرح بیت 174 همین دفتر / مشتری = شرح بیت 1549 همین دفتر / نَحس = شرح بیت 754 دفتر اول / سعد = شرح بیت 1288 دفتر اول ]

لیک هم بعضی از این هر دو اثر / شرح باید کرد یعنی نفع و ضر


ولی بایسته است که بخشی از تأثیر این دو ستارۀ شرح داده شود و سود و زیان آن دو را بیان کرد .

تا شود معلوم ، آثارِ قضا / شَمّه ای مر اهلِ سعد و نحس را


تا اندکی از نشانه های قضا و قَدَر برای نیکبختان و بدبختان معلوم و روشن گردد .

طالعِ آن کس که باشد مشتری / شاد گردد از نشاط و سروری


طالع کسی که ستاره مشتری باشد از شور و نشاط و والایی مقام ، شادمان گردد .

و آنکه را طالع زُحل از هر شُرور / احتیاطش لازم آید در امور


ولی طالع کسی که ستارۀ زُحل باشد . باید در همۀ کارها از بدی ها احتیاط ورزد . [ طالع = شرح بیت 752 دفتر اول ]

گر بگویم آن زُحل استاره را / ز آتشش سوزد مر آن بیچاره را


اگر برای کسی که طالعش زُحل است ، شمّه ای از شومی آن بگویم . حتماََ آتش شومی ، آن بدبخت را خواهد سوخت .

أذکُروالله شاهِ ما دستور داد / اندر آتش دید ما را نور داد


شاه ما فرمان داده که خدا را یاد کنید . چون آن خدا ما را در آتش قهر و بلا دید . به ما نور بخشید . [ اکبرآبادی گوید : چون دید که بندگان در نارِ غفلت و پندار غیرت افتاده اند . حکم به دوام ذکر خود فرمود تا از غیر بینی درآیند و جمال حق در ذاتِ خود و دیگر موجودات مشاهده نمایند . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 161 ) مصراع اول اشارت است به آیه 41 سوره احزاب « ای آنان که گرویده اید . خدا را یاد کنید . یاد کردنی بسیار » ]

گفت : اگر چه باکم از ذکرِ شما / نیست لایق مر مرا تصویرها


شاه جهان هستی (خداوند) فرموده است . اگر چه من از ذکرِ شما پاک و منزّهم و تصویرهایی که شما از من می سازید . لایق مقامِ من نیست . [ ادامه معنا در بیت بعد ]

لیک هرگز مستِ تصویر و خیال / در نیابد ذاتِ ما را بی مثال


ولی کسی که مست و شیفتۀ تصویر و خیال ما شده . هرگز ذاتِ ما را بدون مثال و تمثیل نمی تواند فهم کند . [ برای همین است که صحیفه های آسمانی با مردم به طریق مَثَل سخن می گویند تا افهامِ نازل آنان مفاهیم عالیه الهیه را برتابد . انبیاء و اولیاء و مربیان بشری نیز در ارشاد و تربیت از مَثَل بسیار استفاده می کنند . ]

ذکرِ جسمانه ، خیالِ ناقص است / وصفِ شاهانه ، از آنها خالص است


تصویر جسمانی از ذاتِ حضرتِ حق ، از آنِ خیالِ ناقص است . در حالی که توصیف شاهانه از حالات و صفاتِ جسمانی عاری و مبرّاست . یعنی اندیشه های قاصر ، خداوند را به صورت جسمانی توصیف می کنند . ولی آن توصیف عالی است که از شائبه جسمانی پاک باشد .

شاه را گوید کسی ، جُولاه نیست / این چه مدح است ؟ این مگر آگاه نیست ؟


اگر کسی ضمن توصیف شاه بگوید : آن شخصیت بزرگی است که بافنده و نسّاج نیست . این دیگر چه مدح و ستایشی است ؟ مگر این گوینده از شخصیت شاه خبر ندارد و او را نمی شناسد ؟ [ در پنج بیت فوق مراد از «شاه» حضرت حق تعالی است که پادشاه جهانیان است . مقصود این است که تنزیه هم باید مطابق با شأن و مقامِ بیچونِ خداوندی باشد و اگر در بیان تنزیه رعایت معنا را نکنیم . او را در واقع تنزیه نکرده ایم . چنانکه مثلاََ اگر کسی در تنزیه خدا بگوید : خدا آن ذاتِ والایی است که آهنگر و بافنده و زارع و … نیست . مسلماََ این تنزیه ، در خورِ آن ذاتِ بلند مرتبه نیست . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 492 ) ]

بخش خالی. برای افزودن محتوا صفحه را ویرایش کنید.

دکلمه انکار فیلسوفی بر قرائت آیه 30 سوره مُلک

دکلمه انکار فیلسوفی بر قرائت آیه 30 سوره مُلک

زنگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
2s یادداشت ها
  1. یعقوب کیانی 1 سال پیش

    بسیار زیبا … شاکر خدای متعال و سپاسگزار شما سروران عزیز به جهت تفسیر زیبای این مفاهیم والای عرفانی هستم …

  2. ماهان 1 سال پیش

    خیلی متشکرم از زحمات بسیار پدیداران این سایت که چقدر زحمت کشیدند بابت این ابیات و خدمتی بزرگی در حق ما کرده‌اند

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟