زن پلیدکار به شوهرش گفت که خیالاتِ تو از اَمرودبُن است

زن پلیدکار به شوهرش گفت که خیالاتِ تو از اَمرودبُن است | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

زن پلیدکار به شوهرش گفت که خیالاتِ تو از اَمرودبُن است | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 3544 تا 3574

نام حکایت : حکایت لابه کردن قبطیان چون دیدند آبِ نیل برای آنان خون است

بخش : 3 از 6 ( زن پلیدکار به شوهرش گفت که خیالاتِ تو از اَمرودبُن است )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت لابه کردن قبطیان چون دیدند آبِ نیل برای آنان خون است

مفسرانِ قرآنِ کریم در ذیل آیه 133 سورۀ اعراف ، نوشته اند که یکی از عذاب هایی که بر قبطیان فرعونی مقرر شد این بود که مدّتی ، آب رودخانه نیل و جمله آب های ایشان به خونِ خالص تبدیل گردید . این عذابِ جانکاه سبب شد که از عطش و بی آبی درمانده شوند و با تضرّع و التماس نزد یارانِ موسی (ع) آیند و آب تکدّی کنند . موسویان نیز سبوهای آبِ زلالِ خود را به آنان می دادند …

متن کامل ” حکایت لابه کردن قبطیان چون دیدند آبِ نیل برای آنان خون است ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات زن پلیدکار به شوهرش گفت که خیالاتِ تو از اَمرودبُن است

ابیات 3544 الی 3574

3544) آن زنی می خواست تا با مُولِ خود / بر زند در پیشِ شویِ گُولِ خود

3545) پس به شوهر گفت زن : کِای نیکبخت / من برآیم میوه چیدن بر درخت

3546) چون برآمد بر درخت آن زن ، گریست / چون ز بالا سویِ شوهر بنگریست

3547) گفت شوهر را که ای مأبونِ رَد / کیست آن لوطی که با تو می فتد ؟

3548) تو به زیرِ او چو زن بُغنوده ای / ای فلان تو خود مُخَنَّث بوده ای

3549) گفت شوهر : نه سَرت گویی بگشت / ورنه اینجا نیست غیرِ من به دشت

3550) زن مکرر کرد کآن با بُرطَلَه / کیست بر پشتت فرو خفته هَله ؟

3551) گفت : ای زن هین فرود آ از درخت / که سَرت گشت و خَرِف گشتی تو سخت

3552) چون فرود آمد برآمد شوهرش / زن کشید آن مُول را اندر بَرش

3553) گفت شوهر : کیست آن ای رُوسپی / که به بالای تو آمد چون کپی ؟

3554) گفت زن : نه نیست اینجا غیرِ من / هین سَرَت برگشته شد هرزه مَتَن

3555) او مکرر کرد بر زن آن سخُن / گفت زن : این هست از اَمرُودبُن

3556) از سرِ اَمردبُن من همچنان / کژ همی دیدم که تو ای قَلتَبان

3557) هین فرود آ تا ببینی هیچ نیست / این همه تخییل از اَمرودبُنی ست

3558) هَزل ، تعلیم است آن را جِد شنو / تو مشو بر ظاهرِ هَزلَش گِرو

3559) هر جِدی هَزلست پیشِ هازِلان / هزل ها جِدّست پیشِ عاقلان

3560) کاهلان اَمرودبُن جویند ، لیک / تا بِد آن اَمرودبُن راهی ست نیک

3561) نقل کُن ز اَمرودبُن کاکنون بَرو / گشته یی تو خیره چشم و خیره رُو

3562) این منی و هستیِ اوّل بُوَد / که بَرو دیده کژ و اَحوَل بُوَد

3563) چون فرود آیی از این اَمرودبُن / کژ نمانَد فکرت و چشم و سخُن

3564) یک درختِ بخت بینی گشته این / شاخِ او بر آسمانِ هفتمین

3565) چون فرود آیی از او گردی جدا / مُبدَلَش گرداند از رحمت ، خُدا

3566) زین تواضع که فرود آیی ، خدا / راست بینی بخش آن چشم تو را

3567) راست بینی گر بُدی آسان و زَب / مصطفی کی خواستی آن را زِ رَب ؟

3568) گفت : بنما جزو جزو از فوق و پَست / آنچنانکه پیشِ تو آن جزو هست

3569) بعد از آن بَر رَو بر آن اَمرودبُن / که مبدّل گشت و سبز از امرِ کُن

3570) چون درختِ موسوی شد این درخت / چون سویِ موسی کشانیدی تو رَخت

3571) آتش ، او را سبز و خُرم می کند / شاخِ او اِنّی اَنَالله می زند

3572) زیرِ ظِلّش جمله حاجاتت روا / این چنین باشد الهی کیمیا

3573) آن مَنیّ و هستیّت باشد حلال / که دَرو بینی صفاتِ ذوالجلال

3574) شد درختِ کژ مُقَوَّم ، حق نما / اَصلُهُ ثابت و فَرعُه فِی السّما

شرح و تفسیر زن پلیدکار به شوهرش گفت که خیالاتِ تو از اَمرودبُن است

زنی نابکار می خواست در برابرِ چشمانِ شویِ گُولِ خود با مردی فاسق درآمیزد از اینرو به شویش گفت : که من بر فرازِ اَمرودبُن می روم تا میوه چینم . وقتی بر درخت شد گریه کنان بر شویِ خود فریاد زد . ای تباهکار ، آن لوطیِ بَدکار کیست که رویِ تو افتاده است ؟ شوی گفت : ای زن ، آخِر اینجا کسی جز من و تو نیست . چرا یاوه می گویی ؟ زن گفت : پس آن مردکِ کلاه به سر کیست که بر پشتِ تو خوابیده است ؟ شویش که سخت دچارِ حیرت شده بود به او گفت : ای زن حتماََ بلندی درخت سبب شده است که سرت گیج رود و به خیالت چیزهایی بیاید . لحظاتی بعد زن از درخت پایین آمد و همسرش بالای درخت رفت . در این هنگام آن زن با مردی که لای بوته ها پنهان شده بود درآمیخت و شوی از بالای درخت این صحنۀ وقیح را دید و بانگ زد : ای زن آن مردک کیست که با تو درآمیخته ؟ زن گفت : یاوه مگو که در اینجا جز من و تو کسی نیست . حتماََ ارتفاعِ درخت موجب شده است که چشمانت سیاهی رَود و خیالاتی به تو دست دهد . از آن بالا بیا پایین تا بفهمی که کسی اینجا نیست . تا او از لابلای درخت پایین آمد آن فاسقِ از خدا بی خبر خود را در لابلای بوته ها و نیزارها مخفی کرد . و آن وقت زن به مرد گفت : نگفتم از اَمرودبُن بیا پایین تا بدانی که گمانت بر خطاست .

این حکایت در مأخذی یافته نشد و استاد فروزانفر نیز مأخذی برای آن ذکر نکرده است . شاید ساختۀ خودِ مولانا باشد و یا ممکن است در افواه مردم آن عصر رواج داشته است . به هر حال صورتِ حکایات در نزد مولانا چندان مطمح نظر نیست . بلکه مقاصدی که او در این حکایات بعضاََ ساده و عامیانه دنبال می کند . حقاََ خاصِّ خودِ اوست و سابقه ندارد که کسی همانندِ او از ساده ترین حکایات و تمثیلات این همه مطالبِ بِکر و عالی بیرون کشد . در این حکایت مراد از اَمرودبُن ( = درخت گلابی ) ، وجودِ مجازی و کاذب انسان است . مولانا می گوید تا وقتی که بر درختِ خودبینی نشسته ای نمی توانی واقعیت را ببینی . باید از بالا پایین بیایی تا حقیقتِ امر بر تو معلوم شود . حکایت مذکور صورت ضرب المثل یافته و در موردِ کسی بکار می رود که به علّتِ تعصّب و خودبینی ، حقیقت را نمی بیند . در این موقع به او می گویند : « فلانی از درختِ اَمرود پایین بیا تا درست ببینی . »

آن زنی می خواست تا با مُولِ خود / بر زند در پیشِ شویِ گُولِ خود


زنی می خواست که در حضورِ شوهرِ احمق خود با مردی بیگانه همبستر شود . [ مُول = فاسق ، مردی که بطور غیر شرعی و یا غیر عرفی با مردی رابطه برقرار کند ]

پس به شوهر گفت زن : کِای نیکبخت / من برآیم میوه چیدن بر درخت


پس آن زن به شوهرش گفت : ای خوشبخت ، من از درخت ( گلابی ) بالا می روم تا میوه بچینم .

چون برآمد بر درخت آن زن ، گریست / چون ز بالا سویِ شوهر بنگریست


همینکه آن زن بالای درخت رسید . از آن بالا به شوهرش نگاه کرد و شروع کرد به گریه کردن .

گفت شوهر را که ای مأبونِ رَد / کیست آن لوطی که با تو می فتد ؟ 


زن به شوهرش گفت : ای خودفروش منفور ، آن لوطی کیست که روی تو افتاده است ؟ [ مأبون = مردی که دیگران با او لواط کنند ]

تو به زیرِ او چو زن بُغنوده ای / ای فلان تو خود مُخَنَّث بوده ای


تو مانند یک زن زیرِ آن مرد خوابیده ای . آهای فلانی تو مرد نیستی و بَدکاره ای . [ بغنوده ای = خوابیده ای ، آرمیده ای / مُخَنّث = مرد بَدکار ، مردی که احوال و اطوار زنانه دارد ]

گفت شوهر : نه سَرت گویی بگشت / ورنه اینجا نیست غیرِ من به دشت


مرد گفت : مثل اینکه دچارِ سرگیجه شده ای . و اِلّا اگر درست ببینی متوجه می شوی که در این صحرا کسی جز من نیست .

زن مکرر کرد کآن با بُرطَلَه / کیست بر پشتت فرو خفته هَله ؟


زن پیوسته حرفش را تکرار می کرد و می گفت : آهای ، آن مردی که کلاه بر سَر دارد و بر پشتِ تو خوابیده کیست . [ بُرطَلَه = کلاه ، کلاه قرمز / هَله = ای ، هان ]

گفت : ای زن هین فرود آ از درخت / که سَرت گشت و خَرِف گشتی تو سخت


شوهرش گفت : آهای زن از بالای درخت پایین بیا که دچارِ سرگیجه شده ای و حسابی عقلت را از دست داده ای . [ خَرِف = کم عقل و پیر ]

چون فرود آمد برآمد شوهرش / زن کشید آن مُول را اندر بَرش


چون زن از درخت پایین آمد . شوهرش بالای درخت رفت و در این موقع ، زن آن فاسق را در آغوش کشید .

گفت شوهر : کیست آن ای رُوسپی / که به بالای تو آمد چون کپی ؟


شوهر به زنش گفت : ای بدکاره ، آن مرد کیست که مانندِ بوزینه روی تو آمده است ؟ [ کپی = بوزینه ، میمون ]

گفت زن : نه نیست اینجا غیرِ من / هین سَرَت برگشته شد هرزه مَتَن


زن به شوهرش گفت : نه آنطور که تو می بینی نیست . زیرا در اینجا کسی جز من حضور ندارد . حتماََ دچارِ سرگیجه شده ای . اینقدر یاوه مگو .

او مکرر کرد بر زن آن سخُن / گفت زن : این هست از اَمرُودبُن


شوهرش حرفِ خود را تکرار می کرد  امّا زن گفت : این خیالبافی تو به خاطرِ اینست که بالای درختِ گلابی نشسته ای .

از سرِ اَمردبُن من همچنان / کژ همی دیدم که تو ای قَلتَبان


ای بی غیرت من نیز وقتی بالای درخت بودم مانندِ تو همه چیز را غیر واقعی می دیدم . [ قَلتَبان = بی غیرت ، نامرد ]

هین فرود آ تا ببینی هیچ نیست / این همه تخییل از اَمرودبُنی ست


زود از درخت پایین بیا و ببین که کسی جز من نیست و این همه خیالبافی ناشی از درختِ گلابی است . [ تخییل = به خیال درآوردن ، خیالبافی کردن ]

هَزل ، تعلیم است آن را جِد شنو / تو مشو بر ظاهرِ هَزلَش گِرو


سخنی که بر سبیلِ شوخی گفته می شود هم نوعی تعلیم است . پس باید آن را بطورِ جِدی گوش دهی . مبادا اسیر ظاهرِ سخنی شوی که به طریقِ شوخی گفته می شود . [ هزل = در اصل به معنی لاغر شدن است و نیز کلامی است که به صورت شوخی و لعب گفته می شود . آیه 14 سورۀ طارق ، هزل بودن قرآن کریم را نفی می کند . « و ( قرآن ) ، کلامِ بیهوده و هزل نیست . » زیرا منکران ، آن کتابِ عظیم را هزل می پنداشتند . اهلِ ادب نیز هزل را شعر یا کلامی دانند که در آن کسی مردِ ذَم و نسبت های ناروا قرار گیرد . مولانا می گوید اگر چه در مثنوی مطالبی بظاهر هزل آمده . امّا هوشمندان بی غرض و  مرض می توانند از همان مطالب بهره های فراوانِ اخلاقی و معنوی ببرند . ]

هر جِدی هَزلست پیشِ هازِلان / هزل ها جِدّست پیشِ عاقلان


در نزدِ بیهوده گویان و کسانی که همه چیز را شوخی می گیرند . هر سخنِ جِدّی نیز شوخی تلّقی می شود . در حالی که سخنان بظاهر هزل در نزدِ خردمندان ، جِدّی شمرده می شود . ( هازل = بیهوده گو ، در اینجا کسی است که همه چیز را شوخی می گیرد . ) [ ممکن است خردمند صاحبدلی برای اِمحاضِ نُصح و تأثیر کلامِ خود بر مستمع ، سخنی را در قالبِ شوخی و طنز ادا کند . مستمع نادان خیال می کند که او حرفی بیهوده می زند . در حالی که شخصِ عاقل ، هَزلِ او را جِدّی می شمرد . ]

کاهلان اَمرودبُن جویند ، لیک / تا بِد آن اَمرودبُن راهی ست نیک


آدم های تنبل خواهانِ اَمرودبُن اند . یعنی دون همّتان طالبِ هستی های مجازی اند . لیکن این درخت با آن اَمرودبُن بسیار فرق دارد . که خاصِ عالی همّتان است . [ قبلاََ گفته شد که منظور از اَمرودبُن ، وجودِ مجازی و کاذبِ بشری است که همیشه سدِ راهِ تکاملِ او می شود . در این بیت مولانا می گوید : اَمرودبُنِ غافلان با اَمرودبُنِ عاقلان بسیار فرق دارد . یعنی اهلِ غفلت طالبِ وجودِ مجازی اند و اهلِ معرفت طالبِ وجودِ حقیقی . ]

نقل کُن ز اَمرودبُن کاکنون بَرو / گشته یی تو خیره چشم و خیره رُو


از اَمرودبُن که همانا خودبینی و وجودِ مجازی است پایین بیا که هم اکنون بالای آن نشسته ای و مات و گستاخ می نگری .

این منی و هستیِ اوّل بُوَد / که بَرو دیده کژ و اَحوَل بُوَد


زیرا مراد از این اَمرودبُن ، همانا انانیّت و هستی مجازی است که هر کس روی آن بنشیند . چشمانش کج و لوچ می شود یعنی هر کس بر درختِ خودبینی بنشیند نمی تواند حقیقت را ببیند . [ اَحوَل = لوچ ، دوبین ]

چون فرود آیی از این اَمرودبُن / کژ نمانَد فکرت و چشم و سخُن


هر گاه از این اَمرودبُن پایین بیایی . اندیشه و بینش و گفتارت کج و ناراست نمی ماند . یعنی به محضِ آنکه از درختِ خودبینی و وجودِ موهوم پایین بیایی صاحبِ عقل و بصیرتِ عمیق می شوی .

یک درختِ بخت بینی گشته این / شاخِ او بر آسمانِ هفتمین


خواهی دید که همین درخت به درختِ اقبال و سعادت مبدّل شده است . بطوریکه شاخه هایش به آسمانِ هفتم سر برآورده است . [ وقتی که آدمی از خودبینی و «ما» و «منی» رها شود . وجودِ خلقیِ او به وجودِ حقّی استکمال می یابد . ]

چون فرود آیی از او گردی جدا / مُبدَلَش گرداند از رحمت ، خُدا


چون از روی آن درخت پایین بیایی و از آن دور شوی . خداوند به سببِ رحمانیّت خود ، آن درخت را مبدّل به درختی دیگر می کند . یعنی وجودِ تو را از دایرۀ بستۀ بشری خارج می کند و به وجودِ خود پیوند می دهد .

زین تواضع که فرود آیی ، خدا / راست بینی بخش آن چشم تو را


اگر از درختِ خودبینی پایین بیایی ، خداوند به واسطۀ رحمت خویش به تو بینشی حقیقت شناس عطا می فرماید .

راست بینی گر بُدی آسان و زَب / مصطفی کی خواستی آن را زِ رَب ؟


اگر حقیقت بینی امری ساده و آسان بود حضرت محمّد مصطفی (ص) کی آن را از خداوند درخواست می کرد ؟ ( زَب = مفت و بلاعوض ، آسان ) [ اشاره است به این قول « خداوندا بنمای به ما چیزها را آن سان که هست » این عبارت را غالباََ حدیثِ نبوی شمرده اند و مفهومی صحیح و عمیق نیز دارد و در کتب صوفیه فراوان آمده است امّا در کتب روایی فریقین یافته نشد . ]

گفت : بنما جزو جزو از فوق و پَست / آنچنانکه پیشِ تو آن جزو هست


پیامبر می گفت : خداوندا همۀ اجزای آسمان ها و زمین را چه در بالا و چه در پایین همانگونه که در پیشگاهِ تو وجود دارند به ما نشان بده .

بعد از آن بَر رَو بر آن اَمرودبُن / که مبدّل گشت و سبز از امرِ کُن


پس از آنکه از درختِ خودبینی و وجودِ موهومت پایین آمدی از اَمرودبُنِ حقیقت بالا برو . زیرا آن درخت ، یعنی درختِ وجودِ مجازی به مشیّتِ قاهرۀ الهی به درخت سبز و تناور حقیقت مبدّل شده است . خلاصه اینکه هر گاه خودبینی را ترک گویی ، خدابین شوی . [ کُن اشاره است به آیه 117 سوره بقره . « و چون آفریدن چیزی را اراده فرماید . به محضِ اینگه گوید : موجود باش ، پس موجود شود . » ]

چون درختِ موسوی شد این درخت / چون سویِ موسی کشانیدی تو رَخت


چون که تو معناََ به حضرت موسی (ع) نزدیک شوی . درختِ وجودت مانندِ درختی می شود که در وادی اَیمَن مظهر تجلّی خدا بر موسی شد .

منظور بیت : اگر بر طریقِ انبیای عظام حرکت کنی و از حیث معنوی به آنان نزدیک شوی . وجودِ موهومت را در وجودِ حقیقی فانی می کنی .

آتش ، او را سبز و خُرم می کند / شاخِ او اِنّی اَنَالله می زند


آتش ، آن درخت را سبز و خرّم می کند و شاخه های آن هر کدام می گوید : همانا منم خدا . [ مصراع اوّل اشارت است به روایتی که در بعضی از تفاسیر قرآن کریم آمده است که خلاصۀ آن اینست که وقتی موسی (ع) به نزدیکی آتش رسید . دید که از درونِ شاخه های سبزِ درخت ، اخگری می درخشد و هر لحظه پُر فروغتر می شود و درخت نیز سبزتر و با نشاط تر . مصراع دوم نیز اشاره است به آیه 30 سورۀ قصص . توضیحات بیشتر در مورد دو مصراع در شرح بیت 2884 دفتر دوم آمده است . ]

زیرِ ظِلّش جمله حاجاتت روا / این چنین باشد الهی کیمیا


در تحتِ سایۀ آن درختِ معنوی ، جمیعِ حاجاتت برآورده می شود . آری اینگونه است کیمیای الهی . یعنی عنایت الهی در مَثَل مانند کیمیاست که مِسِ وجودِ بشری را به طلای نابِ الهی مبدّل می کند .

آن مَنیّ و هستیّت باشد حلال / که دَرو بینی صفاتِ ذوالجلال


وقتی که مظهرِ نورِ الهی شدی . هستی مجازی و متعیّنِ تو حلال و روا می گردد . زیرا در وجودِ خود ، صفاتِ الهی را می بینی . یعنی وقتی که سالک ، جمیعِ صفات و آثارِ وجودی خود را در وجودِ حق فانی کرد زان پس هر چه به ظهور رسد از او نیست بلکه از حق است . پس رواست .

شد درختِ کژ مُقَوَّم ، حق نما / اَصلُهُ ثابت و فَرعُه فِی السّما


درختِ کجِ وجودت راست و افراشته شد و مظهر حق گشت و درختی شد که ریشه اش در زمین ، استوار و شاخه هایش افشان در آسمان . ( مُقَوّم = راست کرده شده ، قائم شده ) [ مصراع دوم اشاره به آیه 24 سورۀ ابراهیم « آیا ندیدی که خداوند گفتار پاکیزه را به درختِ پاکیزه ای تشبیه کرده که ریشۀ آن ( در زمین ) استوار و شاخه های آن در آسمان است ؟ » ]

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه زن پلیدکار به شوهرش گفت که خیالاتِ تو از اَمرودبُن است

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر چهارم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟