رفتن خواجه و قومش به سوی ده | شرح و تفسیر

رفتن خواجه و قومش به سوی ده | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

رفتن خواجه و قومش به سوی ده | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 532 تا 566

نام حکایت : فریفتن روستایی شهری را و به دعوت خواندن او

بخش : 9 از 11 ( رفتن خواجه و قومش به سوی ده )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت فریفتن روستایی شهری را و به دعوت خواندن او

در روزگاران پیشین ، شهر نشینی توانگر با یک روستایی طمعکار آشنا شده بود . هر گاه روستایی به شهر می آمد یکسر سراغِ خانۀ او را می گرفت و هفته ها و ماه ها مهمانِ او می شد . بالاخره روزی آن روستایی به شهری می گوید : ای سَرورِ من ، آقای من ، چرا برای گردش و تفریح به روستای ما تشریف نمی آوری ؟ تو را به خدا برای یکبار هم که شده ، دستِ اهل و عیالت را بگیر و سری به روستای ما بزن که یقیناََ به شما خوش خواهد گذشت . آن شهری نیز برای ردّ درخواست او عذرها می آورد و بهانه ها می تراشید و …

متن کامل « حکایت فریفتن روستایی شهری را و به دعوت خواندن او » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل اشعار رفتن خواجه و قومش به سوی ده

ابیات 532 الی 566

532) خواجه و بچگان ، جِهازی ساختند / بر سُتوران ، جانبِ دِه تاختند

533) شادمانه سویِ صحرا راندند / سافِرُوا کی تَغنَمُوا برخواندند

534) کز سفرها ماه ، کیخسرو شود / بی سفرها ماه ، کی خسرو شود ؟

535) از سفر بَیدَق شود فَرزینِ راد / وز سفر یابید یوسف صد مُراد

536) روز ، روی از آفتابی سوختند / شب ز اختر ، راه می آویختند

537) خوب گشته پیشِ ایشان راهِ زشت / از نشاطِ دِه شده رَه چون بهشت

538) تلخ از شیرین لبان ، خوش می شود / خار از گُلزار ، دلکش می شود

539) حَنظَل از معشوق ، خرما می شود / خانه از همخانه ، صحرا می شود

540) ای بسا از نازنینان ، خار کش / بر امیدِ گُل عِذارِ ماه وَش

541) ای بسا حمّال گشته پشت ریش / از برایِ دلبرِ مَه رویِ خویش

542) کرده آهنگر ، جمالِ خود سیاه / تا که شب آید ، ببوسد رویِ ماه

543) خواجه تا شب بَر دُکانی چارمیخ / ز آنکه سَروی در دلش کرده ست بیخ

544) تاجری دریا و خشکی می رود / آن به مِهرِ خانه شینی می دود

545) هر که را با مُرده ، سودایی بُوَد / بر امیدِ زنده سیمایی بُوَد

546) آن دروگر روی آورده به چوب / بر امیدِ خدمتِ مَه رویِ خوب

547) بر امیدِ زنده یی کُن اِجتهاد / کو نگردد بعدِ روزی دو جَماد

548) مونسی مگزین خسی را ، از خسی / عاریت باشد در او آن مونسی

549) اُنسِ تو با مادر و ، بابا کجاست ؟ / گر به جز حق ، مونسانت را وفاست ؟

550) اُنسِ تو با دایه و لالا چه شد ؟ / گر کسی شاید به غیرِ حق ، عَضُد

551) اُنسِ تو با شیر و باپستان نماند / نفرتِ تو از دبیرستان نماند

552) آن شعاعی بود بر دیوارِشان / جانبِ خورشید وا رفت آن نشان

553) بر هر آن چیزی که افتد آن شعاع / تو بر آن هم عاشق آیی ای شعاع

554) عشقِ تو بر هر چه آن موجود بود / آن ز وَصفِ حق ، زرّاندود بود

555) چون زری با اصل رفت و مس بماند / طبع ، سیر آمد ، طلاقِ او براند

556) از زراندودِ صفاتش پا بکش / از جهالت قلب را کم گوی خَوش

557) کان خوشی در قلب ها عاریّتی ست / زیرِ زینت ، مایۀ بی زینتی ست

558) زر ز رویِ قلب ، در کان می رود / سویِ آن کان رَو تو هم ، کآن می رود

559) نور از دیوار تا خور می رود / تو بدآن خور رَو که در خور می رود

560) زین سپس ، بِستان تو آب از آسمان / چون ندیدی تو وفا در ناودان

561) مَعدنِ دُنبه نباشد دامِ گُرگ / کی شناسد معدن ، آن گرگِ سترگ ؟

562) زر گمان بُردند بسته در گِرِه / می شتابیدند مغروران به دِه

563) همچنین خندان و ، رقصان می شدند / سویِ آن دولاب ، چرخی می زدند

564) چون همی دیدند مرغی می پرید / جانبِ دِه ، صبر جامه می درید

565) هر که می آمد ز دِه از سویِ او / بوسه می دادند خوش بر روی او

566) که تو رویِ یارِ ما را دیده یی / پس تو جان را جان و ، ما را دیده یی

شرح و تفسیر رفتن خواجه و قومش به سوی ده

خواجه و بچگان ، جِهازی ساختند / بر سُتوران ، جانبِ دِه تاختند


خواجه و بچه ها ، وسایل و اسبابِ سفر را آماده کردند و بر چهارپایان سوار شدند و به سوی دِه شتابان رفتند .

شادمانه سویِ صحرا راندند / سافِرُوا کی تَغنَمُوا برخواندند


با شادی و خوشحالی به جانبِ صحرا حرکت کردند و مضمون این حدیث را می خواندند « سفر کنید تا به غنیمت دست یازید » [ اشاره است به حدیث « سفر کنید تا تندرست مانید و غنیمت یابید » ( احادیث مثنوی ، ص 76 ) صوفیان در باب سفر تاکیداتِ فراوانی دارند و سفر ظاهر را مقدمۀ سفر باطن می دانند . در این مورد به شرح بیت 156 دفتر دوم رجوع شود . ]

کز سفرها ماه ، کیخسرو شود / بی سفرها ماه ، کی خسرو شود ؟


بر اثرِ سیر وسفر ماه ، کیخسرو می شود ، یعنی از شکل هلال درمی آید و به صورت قرصِ کامل نمایان می شود . اگر این سیر و سفرها نباشد ، ماه چگونه می تواند قرصِ کامل گردد . [ سالک نیز با سیر و سفر آفاقی و انفسی کمال می یابد . ]

از سفر بَیدَق شود فَرزینِ راد / وز سفر یابید یوسف صد مُراد


بر اثرِ سیر و سفر است که مهرۀ پیاده شطرنج به مهرۀ وزیر تبدیل می شود . و بر اثرِ سیر و سفر بود که حضرت یوسف (ع) به بسیاری از مقاصد و مطالب رسید . ( بیدق = مهرۀ پیاده در شطرنج / فرزین = مهرۀ وزیر در شطرنج ) [ طبق قانون شطرنج هرگاه مهرۀ پیاده به انتهای خط شطرنج برسد . بازیگر می تواند وزیر از دست دادۀ خود را دوباره بکار گیرد و جیگزین آن مهرۀ پیاده کند . سالک نیز با سیرِ آفاقی و انفسی و با طی منازلِ سلوک به مقامِ کامبلان برسد . ]

روز ، روی از آفتابی سوختند / شب ز اختر ، راه می آویختند


در طولِ روز بر اثرِ تابش افتاب پوستشان می سوخت و شب ها نیز با نور ستارگان ، راهِ خود را پیدا می کردند . [ مصراع دوم اشاره دارد به آیه 16 سورۀ نَحل « و به نشانه ها و ستارگان ره یابند »

خوب گشته پیشِ ایشان راهِ زشت / از نشاطِ دِه شده رَه چون بهشت


از بس برای رفتن به دِه شادمان بودند . راهِ ناهموار در نظرشان خوب و هموار می آمد و آن راهِ پُر رنج و تَعب را همچون بهشت می دیدند .

تلخ از شیرین لبان ، خوش می شود / خار از گُلزار ، دلکش می شود


تلخی کشیدن در راهِ وصال به محبوبان ، دلنشین است . و برخورد با خار برای رسیدن به گلستان گوارا و دل انگیز است . همینطور جفا کشیدن در راهِ معشوق ، گوارا و دلنشین است . [ مصراع اوّل را اینگونه نیز معنی کرده اند « سخن تلخ از شیرین لبان ، دلنشین است » ( نثر و شرح مثنوی شریف ، دفتر سوم ، ص 87 ) ]

حَنظَل از معشوق ، خرما می شود / خانه از همخانه ، صحرا می شود


میوۀ تلخ اگر از دستِ یارِ محبوب مانند خرما شیرین به نظر می رسد ، چنانکه خانۀ تَنگ و حقیر با وجودِ یارِ دلدار همچون صحرا ، پهناور به نظر می رسد . [ حَنظل = خربزه تلخ و بَد طعم ]

ای بسا از نازنینان ، خار کش / بر امیدِ گُل عِذارِ ماه وَش


بسیاری از عزیزان ، رنجِ بلا و سختی را بر خود هموار می کنند به این امید که به وصال زیبارویی برسند . [ گُل عِذار = آنکه چهره ای مانند گُل دارد ، گُل رو ، گُل چهره ، زیبارو ]

ای بسا حمّال گشته پشت ریش / از برایِ دلبرِ مَه رویِ خویش


چه بسیارند کسانی که از بَس در راهِ معشوقِ زیبارویِ خویش بارِ سختی می کشند پشتشان زخمی می شود .

کرده آهنگر ، جمالِ خود سیاه / تا که شب آید ، ببوسد رویِ ماه


برای مثال ، آهنگر صورتِ خود را سیاه می کند و زحمت می کشد تا هنگام شب ، معشوقِ زیبای خود را ببوسد . یعنی شغلِ سختِ آهنگری را انجام می دهد تا دل محبوب خود را به دست آورد .

خواجه تا شب بَر دُکانی چارمیخ / ز آنکه سَروی در دلش کرده ست بیخ


دکاندار از صبح تا شب در دکانِ خود ، سرِ پا می ایستد . زیرا عشقِ زنی خوش اندام در دلِ ریشه کرده است . [ بنابراین از صبح تا شب زحمت می کشد تا دلِ او را به دست آورد ]

تاجری دریا و خشکی می رود / آن به مِهرِ خانه شینی می دود


یک تاجر در دریا و خشکی سفر می کند و این همه سفرهای پُر رنج را به خاطرِ عشق به معشوقِ خود انجام می دهد که در خانه به انتظارِ اوست . [ خانه شین = مخفف خانه نشین ]

هر که را با مُرده ، سودایی بُوَد / بر امیدِ زنده سیمایی بُوَد


هر کس با مُرده یعنی جَماد سر و کاری دارد . این کار را به امیدِ محبوبی زنده ، صورت می دهد . پس ای عزیز ، مبادا مفتونِ مظاهر شوی و از حق تعالی وامانی .

آن دروگر روی آورده به چوب / بر امیدِ خدمتِ مَه رویِ خوب


نجّار که با چوب کار می کند به این امید است که به یارِ زیبای خود خدمتی کند . ( دروگر = درودگر ، نجار ) [ پس از بیان چند مثالِ ساده و روان ، اینک نتیجه گیری عارفانه آن ]

بر امیدِ زنده یی کُن اِجتهاد / کو نگردد بعدِ روزی دو جَماد


به امیدِ زنده ای بکوش که پس از یکی دو روز نمیرد و به جسمِ بی جان مبدّل نشود . [ خوارزمی گوید : هر محبوبی که از برای حُسنش برگزیدی و یا محبّی که از برای احسانش پسندیدی و آن را مونسِ جان لقب نهادی . و این را برادر یا پدرِ مهربان نام دادی و عُمری بر سرِ محبتِ آن یک برآوردی و روزگار صرفِ محبّتِ این یک کردی . در آخر چون حُسنِ عاریتی و احسانِ مجازی با اصلِ خویش عابد گشت و بر تو این مظاهر بازگرفت . دل از آن مونس برداشتی و محبّتِ این رفیقِ مهربان را فروگذاشتی . پس دل بر جمیلی باید بست که آفتابِ جمالِ او را زوال نیست . ( جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 393 ) . توضیح بیشتر در شرح ابیات 217 به بعد در دفتر اوّل . بنابراین باید عشقِ حقیقی را اختیار کرد و از عشقِ مجازی گذر کرد که عشق های مجازی ، معبودِ آفل است . ]

مونسی مگزین خسی را ، از خسی / عاریت باشد در او آن مونسی


از روی فرومایگی و پستی ، همدمی فرومایه را اختیار مکن . زیرا اُنس و همدمی او جنبۀ مجازی دارد نه حقیقی .

اُنسِ تو با مادر و ، بابا کجاست ؟ / گر به جز حق ، مونسانت را وفاست ؟


برای مثال ، اگر غیر از حق ، دیگر همدمان و دوستان واقعاََ وفادارند . بگو ببینم : آن اُنس و الفتی که با پدر و مادرت داشتی چه شد ؟ [ وقتی که از این جهانِ خاکی رَخت بربستند . آن تعلق خاطری که به آنان داشتی نیز گُسسته شد . ]

اُنسِ تو با دایه و لالا چه شد ؟ / گر کسی شاید به غیرِ حق ، عَضُد


همینطور اگر تکیه داشتن به غیر خدا امری شایسته است . پس آن دوستی و الفتی که با دایه و لَلَه ات داشتی چه شد و کجا رفت ؟ [ عَضُد = در اینجا به معنی تکیه و تکیه گاه آمده است ]

اُنسِ تو با شیر و باپستان نماند / نفرتِ تو از دبیرستان نماند


آن اُنس و الفتی که با شیر و پستان داشتی پایدار نماند و آن نفرت و انزجاری که از مکتب خانه داشتی نیز باقی نماند . [ پس جز حق تعالی همه فانی و آفل اند . دبیرستان = مکتب خانه ]

آن شعاعی بود بر دیوارِشان / جانبِ خورشید وا رفت آن نشان


آن اُنس و عشقی که بر دیوارِ وجودِ موجودات پرتو می افکند . شعاعی از خورشید عشقِ الهی است و آن پرتو دوباره به سوی خورشید عشق الهی باز می گردد .

بر هر آن چیزی که افتد آن شعاع / تو بر آن هم عاشق آیی ای شعاع


ای دلاور ، عشق الهی بر هر چیز که پرتو بیفکند تو نیز بدان عشق می ورزی .

عشقِ تو بر هر چه آن موجود بود / آن ز وَصفِ حق ، زرّاندود بود


تو نسبت به هر موجودی که عشق می ورزی بدان که صفتی از صفاتِ خدا ، آن موجود را آراسته است . [ لایه ای از عشق گرانبهای الهی روی آن را پوشانده و جذّاب کرده است . چنانکه وقتی روی مس را لایه ای از طلا می پوشاند . عزیز و گرانبها جلوه می کند . همۀ زیبایی های جهان مظهرِ اسم جمیل است . ]

چون زری با اصل رفت و مس بماند / طبع ، سیر آمد ، طلاقِ او براند


همینکه لایه زرّین از آن مس جدا شود و به اصلِ خود بازگردد . مس باقی می ماند و کِششِ طبیعی انسان فرومی نشیند و آن را رها می کند .

از زراندودِ صفاتش پا بکش / از جهالت قلب را کم گوی خَوش


از چیزهایی که بر اثرِ پرتوِ عشق الهی محبوب شده اند . دست بردار و از روی نادانی طلایِ تقلبی را کمتر ستایش کن .

کان خوشی در قلب ها عاریّتی ست / زیرِ زینت ، مایۀ بی زینتی ست


زیرا آن زیبایی ها و حُسن و جمال ها جنبۀ عاریتی و ناپایدار دارند و زیرِ آن زینت و جمالِ ظاهری ، زشتی ها نهفته است . پس سکه های تقلبی نیز اعتبار خود را از طلای حقیقی می گیرند .

زر ز رویِ قلب ، در کان می رود / سویِ آن کان رَو تو هم ، کآن می رود


زرِ خالص سرانجام از روی طلای تقلبی کنار می رود و به معدنِ خویش می پیوندد . تو نیز به سوی آن معدنی برو که آن زر می رود . [ ای سالک ، تو نیز از عشق های مجازی بگذر و به سوی عشقِ حقیقی راهی شو ]

نور از دیوار تا خور می رود / تو بدآن خور رَو که در خور می رود


همانطور که پرتوِ نور از روی دیوار جدا می شود و به سوی خورشید بازمی گردد . ای سالک ، تو نیز به سویِ خورشیدِ حقیقی جهان راهی شو . [ زیرا مبدأ و معادِ همۀ موجودات ، حضرتِ ذوالجلالِ و الاِکرام است ]

زین سپس ، بِستان تو آب از آسمان / چون ندیدی تو وفا در ناودان


چون دانستی که این ناودان یعنی جهان و موجوداتِ آن وفایی ندارند . از این به بعد آب را از آسمانِ لطفِ الهی به دست آورر . [ بنابراین هر چه می خواهی از حق بخواه نه مخلوق ، زیرا اِنعام و اِحسانِ خلق مانند ناودان وفایی ندارد بلکه آن هم محتاجِ آن آسمان است ( شرح مثنوی ولی محمداکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 23 ) ]

مَعدنِ دُنبه نباشد دامِ گُرگ / کی شناسد معدن ، آن گرگِ سترگ ؟


این دنیا که به سانِ دامگاهِ گُرگ است ، معدنِ دُنبه نیست . ولی آن گُرگِ حریص چگونه ممکن است معدنِ دُنبه را بشناسد ؟ [ معدن دُنبه = جایی که دُنبه فراوان باشد . نظیر دکانِ قصابی یا آغلِ گوسفندان . در اینجا استعارتاََ به مواهبِ الهی و عطایای خدایی اطلاق شده است / دامِ گُرگ = کنایه از دنیاست و گرگ نیز کنایه از دنیا پرستانی است که دامگاه و هلاکت گاهِ خود را مایه عیش و لعمت می پندارند . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 23 ) رسم است که برای شکار گرگ و دَدان ، پاره گوشت و یا دنبه ای در دامگاه می نهند و آن جانور را شکار می کنند . ]

زر گمان بُردند بسته در گِرِه / می شتابیدند مغروران به دِه


این بیت بازگشتی است از به حکایت : خواجه و خانواده اش خیال کردند که در آن روستا ، کیسه های طلا برای آنان آماده شده است . از اینرو با سرمستی و غرور بدان سو می شتافتند .

همچنین خندان و ، رقصان می شدند / سویِ آن دولاب ، چرخی می زدند


آنها با حالتِ خنده و رقص به سویِ آن چرخ می چرخیدند . [ دولاب = چرخ چاه . منظور از مصراع دوم اینست : همانطور که تشنه کامان ، چرخِ چاه را عزیز و گرانبها می دانند و طالب آن هستند . آن فریب خوردگان نیز مانندِ تشنگان طالب رسیدن به روستا بودند ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 24 و 25 ) امّا خبر نداشتند که آن روستا و روستایی ، آنان را به رنج و بلا دچار خواهد کرد . چنانکه وصفِ دنیا همینگونه است . طالبانِ دنیا ، دل در گرو آن می نهند و گمان دارند که نیل بدان ، ایشان را کامیاب سازد . ]

چون همی دیدند مرغی می پرید / جانبِ دِه ، صبر جامه می درید


خواجه و خانواده اش همینکه می دیدند پرنده ای پرواز می کند . جامۀ صبرشان دریده می شد . چون خیال می کردند به حوالی یک آبادی رسیده اند و به آن روستا نزدیک شده اند .

هر که می آمد ز دِه از سویِ او / بوسه می دادند خوش بر روی او


خلاصه هر دهاتی و آدمی را که خیال می کردند از آن روستاست با خوشی و خوشحالی او را می بوسیدند .

که تو رویِ یارِ ما را دیده یی / پس تو جان را جان و ، ما را دیده یی


آنها به او می گفتند : تو روی یارِ ما را دیده ای . از اینرو تو جانِ جانِ ما و روشنی چشم ما هستی . [ حال ای سالک ، اگر تو نیز طالب یارِ حقیقی هستی همین خصلت را داشته باش . یعنی نسبت به کسی که یارِ حقیقی را شهود کرده است احترام و عشق بورز و او را همچون روح و جان ، عزیز بشمار . و اگر او بر حسبِ ظاهر ، حشمت و جاهی ندارد و درویش می نماید ، از آنرو که به مرتبۀ مشاهده رسیده و در کوی یار قدم نهاده او را بزرگ بدان ( مقتبس از شرح کبیر انقروی ، جزو اوّل ، دفتر سوم ، ص 233 ) چنانکه حکایتِ بعدی « حکایت نواختن مجنون آن سگ را » در همین باب آمده است . ]

دکلمه رفتن خواجه و قومش به سوی ده

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر سوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟