رفتنِ قاضی به خانۀ زن و حلقه زدن جوحی بر در

رفتنِ قاضی به خانۀ زن و حلقه زدن جوحی بر در | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

رفتنِ قاضی به خانۀ زن و حلقه زدن جوحی بر در | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 4475 تا 4519

نام حکایت : حکایت مفتون شدن قاضی بر زن جوحی و در صندوق ماندن قاضی

بخش : 2 از 5 ( رفتنِ قاضی به خانۀ زن و حلقه زدن جوحی بر در )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت مفتون شدن قاضی بر زن جوحی و در صندوق ماندن قاضی

جوحی از شدّت فقر و فاقه زنِ زیبا و ملیح خود را وامی دارد که مردی هوسباز را به بهانۀ کام به دام افکند . زن نزد قاضی می رود و تصنّعاََ از شویِ ناسازگار خود (جوحی) گِله می آغازد . قاضی که از حُسن و جمال و دَلالِ زن ، عنان اختیار از کف هشته بود بدو می گوید : خانم ، محکمه شلوغ و پُر غوغاست و من در این ازدحام نمی توانم به شکایت تو رسیدگی کنم . بهتر است در فلان ساعت به منزلم بیایی تا با فراغت کامل به سخنانت گوش دهم و برای مشکلّت راه حلّی بیابم . امّا زن که غرّار و گُربُز بود بدو می گوید : جناب قاضی هیچ جایی بهتر …

متن کامل ” حکایت مفتون شدن قاضی بر زن جوحی و در صندوق ماندن قاضی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات رفتنِ قاضی به خانۀ زن و حلقه زدن جوحی بر در

ابیات 4475 الی 4519

4475) مکرِ زن پایان ندارد ، رفت شب / قاضیِ زیرک سویِ زن بهرِ دَب

4476) زن و شمع و نُقلِ مجلس راست کرد / گفت : ما مستیم بی این آب خَورد

4477) اندر آن دَم جوحی آمد ، در بزد / جُست قاضی مَهرَبی تا دَر خَزَد

4478) غیرِ صندوقی ندید او خلوتی / رفت در صندوق از خوف ، آن فتی

4479) اندر آمد جوحی و گفت : ای حریف / ای وَبالم در ربیع و در خریف

4480) من چه دارم که فِدااَت نیست آن ؟ / که ز من فریاد داری هر زمان

4481) بر لبِ خشکم گشادستی زبان / گاه مُفلِس خوانی ام ، گه قَلتَبان

4482) این دو علّت گر بُوَد ای جان ، مرا / آن یکی از توست و ، دیگر از خدا

4483) من چه دارم غیرِ آن صندوق ، کآن / هست مایۀ تُهمت و پایۀ گُمان ؟

4484) خلق پندارند زَر دارم درون / داد واگیرند از من ، زین ظُنون

4485) صورتِ صندوق بس زیباست ، لیک / از عُروض و سیم و زَر خالی است نیک

4486) چون تنِ زرّاقِ خوب و با وقار / اندر آن سَلّه نیابی غیرِ مار

4487) من بَرَم صندوق را فردا به کو / پس بسوزم در میانِ چهار سو

4488) تا ببیند مؤمن و گبر و جهود / که در این صندوق جز لعنت نبود

4489) گفت زن : هَی درگذر ای مرد از این / خورد سوگند آن که نکنم جز چنین

4490) از پگه حمّال آورد او چو باد / زود آن صندوق بر پشتش نهاد

4491) اندر آن صندوق قاضی از نَکال / بانگ می زد کِای حمال و ای حمال

4492) کرد آن حمّال راست و چپ نظر / کز چه سو در می رسد بانگ و خبر ؟

4493) هاتف است این داعی من ؟ ای عجب / یا پَری ام می کند پنهان طلب ؟

4494) چون پیاپی گشت آن آواز و ، بیش / گفت : هاتف نیست ، باز آمد به خویش

4495) عاقبت دانست کآن بانگ و فعان / بُد ز صندوق و ، کسی در وی نهان

4496) عاشقی ، کو در غمِ معشوق رفت / گر چه بیرونست ، در صندوق رفت

4497) عُمر در صندوق بُرد از اَندُهان / جز که صندوقی نبیند از جهان

4498) آن سَری که نیست فوقِ آسمان / از هوس او را در آن صندوق دان

4499) چون ز صندوقِ بدن بیرون رود / او ز گوری ، سویِ گوری می شود

4500) این سخن پایان ندارد ، قاضی اش / گفت : ای حمال و ، ای صندوق کش

4501) از من آگه کن درونِ محکمه / نایبم را زودتر ، با این همه

4502) تا خَرَد این را به زَر زین بی خِرَد / همچنین بسته به خانۀ ما بَرَد

4503) ای خدا بگمار قومی رُوحمند / تا ز صندوقِ بدنمان وا خَرَند

4504) خلق را از بندِ صندوقِ فسون / کی خَرَد جز انبیا و مُرسلون ؟

4505) از هزاران یک کسی خوش مَنظَر است / که بداند کو به صندوق اندر است

4506) او جهان را دیده باشد پیش از آن / تا بدآن ضِد ، این ضِدش گردد عیان

4507) زین سبب که علم ، ضالّۀ مؤمن است / عارفِ ضالۀ خود است و موقن است

4508) آنکه هرگز روزِ نیکو ، خود ندید / او درین اِدبار ، کی خواهد طپید ؟

4509) یا به طفلی در اسیری اوفتاد / یا خود از اوّل ز مادر بنده زاد

4510) ذوقِ آزادی ندیده جانِ او / هست صندوقِ صُوَر میدانِ او

4511) دایماََ محبوس عقلش در صُوَر / از قفص اندر قفص دارد گذر

4512) مَنفَذش نه از قفص سویِ عُلا / در قفص ها می رود از جا به جا

4513) در نُبی اِن اِستَطَعتُم فَانفُذُوا / این سخن با جنّ و انس آمد ز هُو

4514) گفت : مَنفَذ نیست از گردونتان / جز به سلطان و به وحیِ آسمان

4515) گر ز صندوقی به صندوقی رود / او سَمایی نیست ، صندوقی بُوَد

4516) فُرجۀ صندوق نَو نَو مُسکِر است / در نیابد کو به صندوق اندر است

4517) گر نشد غِرّه بدین صندوق ها / همچو قاضی جوید اِطلاق و رها

4518) آنکه داند این نشانش آن شناس / کو نباشد بی فغان و بی هراس

4519) همچو قاضی باشد او در اِرتعاد / کی برآید یک دَمی از جانش شاد ؟

شرح و تفسیر رفتنِ قاضی به خانۀ زن و حلقه زدن جوحی بر در

مکرِ زن پایان ندارد ، رفت شب / قاضیِ زیرک سویِ زن بهرِ دَب


حیلۀ زنان پایان دارد . خلاصه قاضیِ زیرک شبانه راهی خانۀ زن شد تا با او همبستر شود . [ دَبّ = لواط ، در اینجا کنایه از مجامعت ]

زن و شمع و نُقلِ مجلس راست کرد / گفت : ما مستیم بی این آب خَورد


زن با دو شمع و مقداری شیرینی و شراب و سایر مأکولات بزم شبانه را آراست . قاضی که هیجان زده شده بود گفت : ما بدون خوردن شراب نیز مستیم . یعنی مست از امیال شهوانی هستیم . [ نُقل = در لغت نامه ها نُقل چنین معنی شده است : آنچه جهتِ تغییر ذائقه بر سرِ شراب خورند ( آنندراج ، ج 7 ، ص 4382 ) بدان مزۀ شراب نیز گویند . و معنی دیگر آن ، نوعی شیرینی است که در میانِ آن مغز بادام و مغز پسته می گذارند . / آب خَورد = در اصل به معنی نصیب و بهره است امّا در اینجا به معنی شراب است ]

اندر آن دَم جوحی آمد ، در بزد / جُست قاضی مَهرَبی تا دَر خَزَد


در این لحظه جوحی آمد و درِ خانه را به صدا در آورد . قاضی گُریزگاهی جُست تا در آن پنهان شود . [ مَهرَب = گریزگاه ]

غیرِ صندوقی ندید او خلوتی / رفت در صندوق از خوف ، آن فتی


قاضی بجز یک صندوق خالی چیزی پیدا نکرد . خلاصه آن جوان یعنی قاضی درون صندوق رفت .

اندر آمد جوحی و گفت : ای حریف / ای وَبالم در ربیع و در خریف


وقتی جوحی وارد شد به طرز ساختگی گفت : ای زت ، ای کسی که در موسم بهار و پاییز مایۀ عذاب و بدبختی منی . یعنی ای زنی که پیوسته مرا رنج می دهی . ( ربیع = بهار / خَریف = پاییز ) [ نیکلسون عقیده دارد که لفظ «حریف» در مصراع اوّل ، احتمالاََ برای اهانت و تحقیر آماده است . ]

من چه دارم که فِدااَت نیست آن ؟ / که ز من فریاد داری هر زمان


من چه دارم که فدایِ تو نکرده ام که دائماََ نزد این و آن از من شکایت می کنی ؟

بر لبِ خشکم گشادستی زبان / گاه مُفلِس خوانی ام ، گه قَلتَبان


تنگدستیِ مرا با زبانی تُند به رُخم می کشی . گاهی مرا مُفلس می خوانی و گاهی بی غیرت . ( قَلتَبان = بی غیرت ، بی حمیّت ) [ انقروی «لب خشک» را کنایه از سکوت و خاموشی گرفته است . یعنی جوحی به همسرش می گوید : من با آنکه زبان درازی نمی کنم که تو خشمین و غضبناک شوی . ولی تو مرا به بادِ ناسزا می گیری (شرح کبیر انقروی ، ج 15 ، ص 1311 ) ]

این دو علّت گر بُوَد ای جان ، مرا / آن یکی از توست و ، دیگر از خدا


عزیز من اگر فرضاََ من این دو عیب (تنگدستی و بی غیرتی) داشته باشم . یکی از آن دو عیب از تو ناشی شده و دیگری از خدا . یعنی بی غیرتی ام از توست و فقرم از خدا .

من چه دارم غیرِ آن صندوق ، کآن / هست مایۀ تُهمت و پایۀ گُمان ؟


آیا من بجز آن صندوق خالی که باعث اتهام و بَدگمانی شده چیز دیگری دارم ؟ [ یعنی همگان می پندارند که در آن صندوق طلا و جواهر و اشیای نفیس ذخیره کرده ام . ]

خلق پندارند زَر دارم درون / داد واگیرند از من ، زین ظُنون


مردم خیال می کنند که من در آن صندوق زَر و سیم پنهان کرده ام و روی همین خیالِ واهی هیچ کمکی به من نمی کنند .

صورتِ صندوق بس زیباست ، لیک / از عُروض و سیم و زَر خالی است نیک


ظاهراََ صندوق بسیار قشنگ است . ولی از کالاهای نفیس و سیم و زر کاملاََ خالی است . [ عُروض = کالاهای قیمتی ]

چون تنِ زرّاقِ خوب و با وقار / اندر آن سَلّه نیابی غیرِ مار


مانندِ ظاهرِ آدمیان حیله گر که بسیار زیبا و متین است . امّا اندرون آن سبد ، یعنی در ورای آن ظاهرِ جذّاب چیزی جز مار نمی توانی پیدا کنی . [ زَرّاق = بسیار حیله گر / سَلّه = سَبَد ]

من بَرَم صندوق را فردا به کو / پس بسوزم در میانِ چهار سو


من فردا این صندوق را به محلّه می بَرَم و آن را در وسطِ بازار آتش می زنم . [ چار سو = چهار سوق ، چهار راهِ میان بازار ]

تا ببیند مؤمن و گبر و جهود / که در این صندوق جز لعنت نبود


تا مسلمان و کافر و جهود ببینند که در اندرونِ این صندوق چیزی جز لعنت نبوده است .

گفت زن : هَی درگذر ای مرد از این / خورد سوگند آن که نکنم جز چنین


زن نیز به تصنّع گفت : آخر ای مرد از این تصمیم صرف نظر کن . امّا جوحی سوگند خورد که حتماََ همین کار را خواهم کرد .

از پگه حمّال آورد او چو باد / زود آن صندوق بر پشتش نهاد


جوحی اوّلِ صبح شتابان رفت و با خود حمّالی آورد و صندوق را فوراََ بر پشت او قرار داد .

اندر آن صندوق قاضی از نَکال / بانگ می زد کِای حمال و ای حمال


قاضی در درون صندوق از ترس عقوبت فریاد می زد : ای حمّال ، ای حمّال . [ نَکال = عقوبت ، کیفر سخت ]

کرد آن حمّال راست و چپ نظر / کز چه سو در می رسد بانگ و خبر ؟


حمّال از شنیدن این صدای غریب سخت تعجب کرد و به چپ و راست خود نگریست که این صدا و ندا از کدام طرف می آید ؟

هاتف است این داعی من ؟ ای عجب / یا پَری ام می کند پنهان طلب ؟


حمّال با حیرت پیش خود گفت : عجبا ، آیا این ندای هاتفِ غیبی است یا صدای جنّ و پَری است که مخفیانه مرا صدا می کند .

چون پیاپی گشت آن آواز و ، بیش / گفت : هاتف نیست ، باز آمد به خویش


امّا چون صدای قاضی پیاپی و بیشتر شد . حمّال به خود آمد و گفت : نه این صدای هاتفِ غیبی نیست .

عاقبت دانست کآن بانگ و فعان / بُد ز صندوق و ، کسی در وی نهان


بالاخره متوجه شد که آن بانگ و شیون از درون صندوق می آید و کسی در آن پنهان شده است .

عاشقی ، کو در غمِ معشوق رفت / گر چه بیرونست ، در صندوق رفت


در اینجا مولانا به رابطۀ عاشق و معشوق مجازی منتقل می شود و می گوید : عاشقی که گرفتار غمِ معشوق شده . اگر چه ظاهراََ از صندوق وجود معشوق بیرون و رهاست امّا باطناََ گرفتار خیال آن معشوق است .

عُمر در صندوق بُرد از اَندُهان / جز که صندوقی نبیند از جهان


چنین عاشقی عُمرِ خود را به سبب غم و غصّه در صندوق سپری می کند . زیرا که در جهان چیزی جز صندوق نمی بیند . [ اَندُوهان = اندوه ها ، غصّه ها ]

آن سَری که نیست فوقِ آسمان / از هوس او را در آن صندوق دان


سَری که بر فرازِ آسمان نباشد . یعنی هر کس که نظر به ماورای محسوسات نداشته باشد . بدان که به سبب تقیّد به هوی و هوس درون آن صندوق است . یعنی در زندان خودبینی و انانیّت محبوس است .

چون ز صندوقِ بدن بیرون رود / او ز گوری ، سویِ گوری می شود


و چون این عاشقِ مجازی از صندوق جسم خود خارج شود . یعنی وقتی بمیرد و از کالبد عنصری خود جدا شود . تازه از یک گور به گورِ دیگر منتقل شده است . زیرا تا کنون نیز بر حسب واقع مُرده بود . منتهی مُرده ای که در گورِ جسمِ خود حرکت می کند .

این سخن پایان ندارد ، قاضی اش / گفت : ای حمال و ، ای صندوق کش


البته اینگونه نکات باریک پایان یافتنی نیست . خلاصه قاضی به آن حمّال گفت : ای حمّال و ای کسی که صندوق را حمل می کنی .

از من آگه کن درونِ محکمه / نایبم را زودتر ، با این همه


هر چه زودتر به محکمه می روی و نایب مرا از وضعیت کنونی من به تفصیل آگاه می کنی .

تا خَرَد این را به زَر زین بی خِرَد / همچنین بسته به خانۀ ما بَرَد


تا او بیاید و این صندوق را از این بی عقل (جوحی) با طلا بخرد و همینطور دربسته به خانۀ ما ببرد .

ای خدا بگمار قومی رُوحمند / تا ز صندوقِ بدنمان وا خَرَند


خداوندا ، قومی صاحب روح بر ما قرار ده تا ما را از صندوق جسممان بخرند . یعنی ما را از تقیّد به مادیّات رهایی بخشند . [ در اینجا مولانا به طریق مناجات از خداوند می خواهد که اولیایی ربّانی بر سر راهِ آدمیان قرار دهد تا به مدد انفاس زکیّه ایشان از گور جسم و جسمانیات برهند . ]

خلق را از بندِ صندوقِ فسون / کی خَرَد جز انبیا و مُرسلون ؟


بجز پیامبران و رسولان چه کسی می تواند مردم را از صندوق حیله و افسونِ جسم برهاند ؟ هیچکس .

از هزاران یک کسی خوش مَنظَر است / که بداند کو به صندوق اندر است


از هزاران انسان ، فقط یک تن دیده ای بصیر دارد و می داند و می داند که در صندوق جسم محبوس شده است . [ خوش منظر = نیک نظر ، یعنی آنکه دیده ای بصیر و ژرف بین دارد ]

منظور بیت : از تعداد بی شمار مردم فقط جمع اندکی بصیر و روشن بین هستند . اینان با مشاهدۀ ماورای طبیعت دریافته اند که زندگی در این دنیای دون به منزلۀ زندگی در صندوق و تابوت است .

او جهان را دیده باشد پیش از آن / تا بدآن ضِد ، این ضِدش گردد عیان


عارفانِ دیده ور پیش از این ، جهانِ منوّرِ ماورای طبیعت را دیده اند . تا اینکه از مشاهدۀ آن ضدّ (ماورای طبیعت) ، ماهیّتِ این ضد (دنیای محسوسات) بر آنان آشکار آمده است .

زین سبب که علم ، ضالّۀ مؤمن است / عارفِ ضالۀ خود است و موقن است


از آنرو که علم ، گمشدۀ مؤمن است . عارف دیده ور گمشدۀ خو را می شناسد و بدان یقین دارد . [ ضالّه = گمراه ، گمشده ]

آنکه هرگز روزِ نیکو ، خود ندید / او درین اِدبار ، کی خواهد طپید ؟


مولانا بعد از بیان ژرف بینی عارفان به وصف کور دلان غافل می پردازد و می گوید : امّا آن کسانی که هرگز روزِ خوشِ آن جهان را ندیده اند . چگونه ممکن است که در بدبختی و شقاوتِ این دنیا خود را مضطرب و پریشان احساس کنند ؟ ( اِدبار = بدبختی ، شقاوت ) [ کسی که لذّت عوالم معنوی را نچشیده از تلخی این دنیا نه تنها هیچ رنجی نمی برد ، بلکه از آن شادمان و سرمست نیز می شود . پس اینکه عارفان دیده ور این دنیا را تنگ و تاریک می بینند بدین جهت است که جهان تابناک و بیکرانِ معنوی را دیده اند . و الّا کسی که جز این دنیا جای دیگر را ندیده احساس سرمستی و سعادت می کند . ]

یا به طفلی در اسیری اوفتاد / یا خود از اوّل ز مادر بنده زاد


مثلاََ کسی که از دورۀ خردسالی به بندِ اسارت در شود . یا از مادر ، اسیر و بنده متولّد گردد .

ذوقِ آزادی ندیده جانِ او / هست صندوقِ صُوَر میدانِ او


چنین انسانی که لذّت آزادی را هرگز تجربه نکرده است . جولانگاهش همانا صندوق ظواهر است . یعنی چنین کسی تنگنای اسارت را عین آزادی می بیند . زیرا از همان اوّل بدان خو کرده است .

دایماََ محبوس عقلش در صُوَر / از قفص اندر قفص دارد گذر


عقلِ چنین کسانی همواره در زندان ظواهر به سر می برد . از قفسی به قفسی می رود . [ زیرا به عالم اعلی راه نیافته است . ]

مَنفَذش نه از قفص سویِ عُلا / در قفص ها می رود از جا به جا


از قفس جسم و جسمانیّات راهی به جهان برین ندارد . پس به ناچار در قفس ظواهر جا به جا می شود . یعنی در زندان صورت ها اسیر است .

در نُبی اِن اِستَطَعتُم فَانفُذُوا / این سخن با جنّ و انس آمد ز هُو


در قرآن کریم آیه 33 سورۀ رحمن آمده است که اگر می توانید از کرانه های آسمان و زمین درگذرید . خداوند این سخن را به جنّ و انس گفته است .

گفت : مَنفَذ نیست از گردونتان / جز به سلطان و به وحیِ آسمان


خداوند به جنّ و انس فرموده است که شما بجز از طریقِ سلطه و قدرت الهی و وحی آسمانی نمی توانید به آسمان ها نفوذ کنید . [ منظور مولانا از این آیه در اینجا اینست که تنها طریق رهایی انسان از زندان طبیعت وحی و امر الهی است . ]

گر ز صندوقی به صندوقی رود / او سَمایی نیست ، صندوقی بُوَد


اگر انسان از صندوقی به صندوقی دیگر درآید . یعنی اگر انسان از صورتی به صورتی دیگر وارد شود و به معنویّت نگراید . او موجودی آسمانی نیست بلکه موجودی زمینی است . [ مراد از «سمایی» انسانِ عِلوی و آسمانی است و مراد از «صندوقی» ، انسانِ سِفلی و زمینی است . ]

فُرجۀ صندوق نَو نَو مُسکِر است / در نیابد کو به صندوق اندر است


گشایش صندوق ، مستیِ تازه به تازه می بخشد . و امّا کسی که در صندوق جسم و جسمانیّات محبوس شده این لذّت را احساس نکند . [ فُرجه = شکاف و گشادگی میان دو چیز / مُسکِر = مستی آور ]

گر نشد غِرّه بدین صندوق ها / همچو قاضی جوید اِطلاق و رها


اگر کسی به صندوق های جسم و جسمانیّات فریفته نشود . مانند آن قاضی خواهان رهایی و نجات نشود .

آنکه داند این نشانش آن شناس / کو نباشد بی فغان و بی هراس


این مطلب را بدان که یکی از علائم عارفانِ واصل اینست که از توقف در این دنیا خرسند نیستند . از اینرو هرگز از ناله و بیم نمی آسایند . یعنی به حیاتِ بهیمی دنیا دل نمی سپارند .

همچو قاضی باشد او در اِرتعاد / کی برآید یک دَمی از جانش شاد ؟


چنین کسی مانند قاضی همواره در اضطراب است . مگر ممکن است که نَفَسی به شادمانی از جانش برآید ؟ [ اِرتعاد = لرزیدن ، مضطرب شدن ]

شرح و تفسیر بخش قبل                      شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه رفتنِ قاضی به خانۀ زن و حلقه زدن جوحی بر در

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر ششم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟