رجوع به قصۀ آن جوانمرد و آن غریب وام دار

رجوع به قصۀ آن جوانمرد و آن غریب وام دار | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

رجوع به قصۀ آن جوانمرد و آن غریب وام دار | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 3518 تا 3532

نام حکایت : حکایت آن مرد فقیر که وظیفه ای داشت از محتسب تبریز

بخش : 9 از 10 ( رجوع به قصۀ آن جوانمرد و آن غریب وام دار )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت آن مرد فقیر که وظیفه ای داشت از محتسب تبریز

در شهر تبریز محتسبی بود به نام بَدرالدین عُمَر که به نیکدلی و گشاده دستی معروف بود . صفت جُود و سَخا در او به تمامی ظهور داشت . چندانکه حتّی حاتم طایی نیز در برابر دریادلی و جوانمردی او به چیزی شمرده نمی آمد . خانۀ او کعبۀ آمالِ بیچارگان و حاجتیان بود . در آن میان درویشی که بارها طعم عطای او را چشیده بود و به امید دهش های بیکران او خود را به وامی بس گران دچار کرده بود و در ادای آن به غایتِ استیصال رسیده بود . راه تبریز در پیش گرفت تا از این مخمصۀ جانکاه برهد . او که نُه هزار دینار مقروض بود با سختی و مرارتِ تمام خود را به تبریز رسانید و بیدرنگ راهی خانۀ محتسب شد . امّا هنوز …

متن کامل ” حکایت آن مرد فقیر که وظیفه ای داشت از محتسب تبریز را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات رجوع به قصۀ آن جوانمرد و آن غریب وام دار

ابیات 3518 الی 3532

3518) بی نهایت آمد این خوش سرگذشت / چون غریب از گورِ خواجه بازگشت

3519) پای مَردَش سویِ خانۀ خویش بُرد / مُهرِ صد دینار را فا او سپرد

3520) لوتش آورد و ، حکایت هاس گفت / کز امید اندر دلش صد گُل شگفت

3521) آنچه بَعدَالعُسرِ یُسر ، او دیده بود / با غریب از قصۀ آن لب گشود

3522) نیم شب بگذشت و ، افسانه کنان / خوابشان انداخت تا مَرعایِ جان

3523) دید پامرد آن همایون خواجه را / اندر آن شب خواب در صدرِ سرا

3524) خواجه گفت : ای پای مردِ با نمک / آنچه گفتی من شنیدم یک به یک

3525) لیک پاسخ دادنم فرمان نبود / بی اشارت لب نیآرَستم گشود

3526) ما چو واقف گشته ایم از چون و چند / مُهر بر لی های ما بنهاده اند

3527) تا نگردد رازهای غیب ، فاش / تا نگردد مُنهدِم عیش و معاش

3528) تا نَدرَّد پردۀ غفلت تمام / تا نماند دیگِ محنت نیم خام

3529) ما همه گوشیم ، کر شد نقشِ گوش / ما همه نطقیم ، لیکن لب خموش

3530) هر چه ما دادیم ، دیدیم این زمان / این جهان پَرده ست و عین است آن جهان

3531) روزِ کِشتن ، روزِ پنهان کردن است / تخم در خاکی پریشان کردن است

3532) وقتِ بدرودن ، گهِ مِنجَل زدن / روزِ پاداش آمد و ، پیدا شدن

شرح و تفسیر رجوع به قصۀ آن جوانمرد و آن غریب وام دار

بی نهایت آمد این خوش سرگذشت / چون غریب از گورِ خواجه بازگشت


این ماجرای جالب به طول انجامید . بله ، همینکه غریب وامدار از سرِ قبرِ خواجه (محتسب) بازگشت .

پای مَردَش سویِ خانۀ خویش بُرد / مُهرِ صد دینار را فا او سپرد


جوانمرد مددکار ، آن مرد غریب را به خانۀ خود بُرد و کیسۀ ممهورِ صد دیناری را بدو داد .

لوتش آورد و ، حکایت هاس گفت / کز امید اندر دلش صد گُل شگفت


برایش غذا آورد و حکایاتی نقل کرد . چندانکه در دلِ آن غریب صد گُلِ امید شکفته شد . [ لوت = طعام ، غذا ]

آنچه بَعدَالعُسرِ یُسر ، او دیده بود / با غریب از قصۀ آن لب گشود


آن جوانمرد سرگذشت خود را برای غریب بیان داشت و ماجرای دشواری های زندگی خود را که به آسانی و آسودگی مبدّل شده بود برای او نقل کرد . [ مصراع اوّل مقتبس است از آیه 5 و 6 سورۀ انشراح « با هر سختی آسانی است . همانا با هر سختی آسانی است » ]

نیم شب بگذشت و ، افسانه کنان / خوابشان انداخت تا مَرعایِ جان


شب از نیمه گذشته بود ولی آن دو مشغول نقل ماجراهای خود بودند تا اینکه خواب آنان را به مرتعِ عالَم جان انداخت . [ مَرعا = چراگاه ]

دید پامرد آن همایون خواجه را / اندر آن شب خواب در صدرِ سرا


جوانمرد مددکار همان شب خواجه (محتسب) را دید که در صدرِ خانه نشسته است .

خواجه گفت : ای پای مردِ با نمک / آنچه گفتی من شنیدم یک به یک


خواجه (محتسب) گفت : ای جوانمردِ نمکین هر چه گفتی من مو به مو شنیدم .

لیک پاسخ دادنم فرمان نبود / بی اشارت لب نیآرَستم گشود


ولی اجازه نداشتم که جواب تو را بدهم . و اصلاََ نمی توانستم بدون اجازه لب به سخن گشایم .

ما چو واقف گشته ایم از چون و چند / مُهر بر لی های ما بنهاده اند


از آنرو که ما از کیفیّت و کمیّت کارها آگاه شده ایم بر لب ما مُهر بنهاده اند .

تا نگردد رازهای غیب ، فاش / تا نگردد مُنهدِم عیش و معاش


تا اسرار جهان غیب فاش نشود . تا اسبابِ زندگی روزمرّۀ آدمیان از میان نرود .

تا نَدرَّد پردۀ غفلت تمام / تا نماند دیگِ محنت نیم خام


تا پردۀ غفلت بطور کامل دریده نشود . تا دیگِ رنج و ناراحتی نیم خام باقی نماند . یعنی حیات آدمیان به کمال خود رسد و نیمه کاره رها نشود . [ در سه بیت اخیر گفته شد که جایز نیست که اسرار پوشیده هستی بر زبان انسان کامل افشاء گردد . چرا که عامّگان ظرفیتِ استماع آن را ندارند . «به اندازۀ سطح فهم مردم با ایشان سخن بگو» . زیرا اگر اسرار هستی برملا شود دیگر دوام معاش یومیّه مختل گردد و مردم میل به انجام کاری پیدا نکنند . ]

ما همه گوشیم ، کر شد نقشِ گوش / ما همه نطقیم ، لیکن لب خموش


ما سراپا گوش هستیم . گرچه گوشِ حسّی ما کر شده است . ما سراپا نطق و کلامیم . هر چند که به ظاهر خموشیم . [ گوش و زبان و سایر اعضای ادراکی مانند مغز و چشم ، منشأ فعالیت های ادراکی نیستند . بلکه فقط ابزار ادراک دنیای محسوسات هستند . و اِلّا نَفسِ ناطقه ذاتاََ مُدرِک و مُبصِر و سامع و مُفَکِّر است و نیازی به ابزار مادّی ندارد . چرا که ادراکات نَفس تماماََ از نوع علم حضوری است . ]

هر چه ما دادیم ، دیدیم این زمان / این جهان پَرده ست و عین است آن جهان


هر چه دادیم یعنی هر آنچه که در دنیا کسب کردیم در این زمان نتیجۀ آن را مشاهده کردیم . این دنیا به منزلۀ پرده است و آن دنیا به منزلۀ عین حقیقت . یعنی حیات دنیوی مانند پردۀ معرکه گیران از صورت ها و نقش ها آکنده است . ولی حیات اُخروی ، حیات عینیّت هاست . [ در ابیات بعد بیان نتیجۀ عمل است . ]

روزِ کِشتن ، روزِ پنهان کردن است / تخم در خاکی پریشان کردن است


مثلاََ روز کاشتن دانه ، روزی است که دانه ها در دل زمین پنهان می شود . و روزی است که دانه ها در زمین افشانده می گردد .

وقتِ بدرودن ، گهِ مِنجَل زدن / روزِ پاداش آمد و ، پیدا شدن


وقت درویدن و داس زدن ، تمثیلی است برای روز جزا و آشکار شدن نتایج اعمال . ( مِنجَل = داس ) [ هر چه از اعمال و احوال و سِگال در حیاتِ دنیوی کِشته ای در آخرت درو خواهی کرد . ]

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه رجوع به قصۀ آن جوانمرد و آن غریب وام دار

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر ششم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟