ربودن عقاب کفش رسول الله را و بردن به هوا | شرح و تفسیر

ربودن عقاب کفش رسول الله را و بردن به هوا | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

ربودن عقاب کفش رسول الله را و بردن به هوا | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 3238 تا 3254

نام حکایت : به فریاد رسیدن رسول الله ، کاروان عرب را از تشنگی

بخش : 6 از 7 ( ربودن عقاب کفش رسول الله را و بردن به هوا )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت به فریاد رسیدن رسول الله ، کاروان عرب را از تشنگی

در هامونی خشک و سوزان ، کاروانی بزرگ از اعراب از بی آبی درمانده شده بودند و عقابِ سیاهِ مرگ بر سرشان بال گشوده بود . در این لحظه های سنگین و هولناک بود که پیامبر اکرم (ص) برای نجاتِ آنان سر رسید و بیدرنگ به جمعی از آنان فرمود : هر چه سریعتر به پشتِ تل های شنی آن سو بروید . کاروانیان پرسیدند : یا رسول الله مگر آن طرفِ تپه ها چه خبر است ؟ فرمود : در آن سو ، غلامی سیاه ، مَشکی پُر از آب همراه دارد و …

متن کامل « حکایت به فریاد رسیدن رسول الله ، کاروان عرب را از تشنگی » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل اشعار ربودن عقاب کفش رسول الله را و بردن به هوا

ابیات 3238 الی 3254

3238) اندرین بودند کآوازِ صلا / مصطفی بشنید از سویِ عُلا

3239) خواست آبی و ، وضو را تازه کرد / دست و رُو را شست او ز آن آبِ سرد

3240) هر دو پا را شُست و ، به موزه کرد رای / موزه را بِربود یک موزه رُبای

3241) دست ، سویِ موزه بُرد آن خوش خِطاب / موزه را بربود از دستش عُقاب

3242) موزه را اندر هوا بُرد او چو باد / پس نگون کرد و ، از آن ماری فتاد

3243) در فتاد از موزه یک مارِ سیاه / ز آن عنایت شد عُفابش نیکخواه

3244) پس عقاب ، آن موزه را آورد باز / گفت : هین بِستان و ، رَو سوی نماز

3245) از ضرورت ، کردم این گستاخی ای / من ز ادب دارم شکسته شاخی ای

3246) وای کو گستاخ پایی می نهد / بی ضرورت ، کش هوا فَتوی دهد

3247) پس رسولش شُکر کرد و گفت : ما / این جفا دیدیم و ، بُد خود این وفا

3248) موزه بربودیّ و ، من در هم شدم / تو غمم بردیّ و ، من در غم شدم

3249) گر چه هر غیبی خدا ما را نمود / دل در آن لحظه به خود مشغول بود

3250) گفت : دور از تو که غفلت از تو رُست / دیدنم آن غیب را ، هم عکسِ توست

3251) مار در موزه ببینم بر هوا / نیست از من ، عکسِ توست ای مصطفی

3252) عکسِ نورانی ، همه روشن بُوَد / عکسِ ظلمانی ، همه گُلخَن بُوَد

3253) عکسِ عبدالله همه نوری بُوَد / عکسِ بیگانه همه کوری بُوَد

3254) عکسِ هر کس را بدان ای جان ببین / پهلویِ جنسی که خواهی ، می نشین

شرح و تفسیر ربودن عقاب کفش رسول الله را و بردن به هوا

پیامبر اکرم (ص) در حالِ وضو گرفتن بود که : عُقابی از آسمان فرود آمد و کفشِ او را ربود و به هوا بُرد . در اوجِ آسمان ، کفش را تکان داد و ناگهان ماری سیاه از داخلِ کفش بر زمین افتاد و بدینسان جانِ شریفِ حضرتِ ختمی مرتبت (ص) از گزند آن مار نجات یافت . سپس عُقاب ، کفشِ ربوده شده را به آن حضرت بازگرداند .

مأخذِ این حکایت ، روایتی است که در دلائل النبوة ، ج 1 ، ص 62 و احیاء العلوم ، ج 2 ، ص 176 آمده است ( مأخذ قصص و تمثیلاتِ مثنوی ، ص 118 ) که ترجمه آن بدین قرار است . « هر گاه رسول خدا (ص) می خواست قضای حاجت کند به دورترین نقطۀ ممکن می رفت و پس از آن وضو می گرفت . روزی پیامبر (ص) پس از قضای حاجت سرگرم پوشیدن کفش خود بود که پرنده ای سبزفام از هوا بیامد و یک لنگه کفشِ او را گرفت و به هوا رفت و سپس آن را بر زمین افکند و از آن ، ماری سیاه بیرون خزید . حضرت رسول خدا گفت : این فضل و کرمی است که حق تعالی به من عطا فرمود »

یکی از نتایجِ این حکایت اینست که حق تعالی ، حافظ و نگهدار بندگانِ صالح خود است و دیگر آنکه بعضی از مکاره و ناگواری ها در حیاتِ آدمی ، باطناََ خود عاملِ توفیق و نجاتِ اوست . و نتیجه دیگر آنکه سالک باید بر قضای الهی صبر کند و از نزول بلایا بیمناک و بیتاب نشود .

اندرین بودند کآوازِ صلا / مصطفی بشنید از سویِ عُلا


در همین اثنا بود که پیامبر (ص) از سوی آسمان ( و یا محلی بلند نظیر گلدسته های مساجد ) بانگِ نماز را شنید . یعنی آن حضرت سرگرمِ ماجرای آن کودک و مادر بود که بانگِ اذان را شنید . [ صَلا = مخفف صلاة به معنی نماز ]

خواست آبی و ، وضو را تازه کرد / دست و رُو را شست او ز آن آبِ سرد


آن حضرت ، آبی خواست و وضوی خود را تجدید فرمود . و دست و صورتِ مبارکش را با آن آبِ خنک شستشو داد .

هر دو پا را شُست و ، به موزه کرد رای / موزه را بِربود یک موزه رُبای


آن حضرت هر دو پای مبارکش را شست و خواست که کفشِ خود را بپوشد که ناگهان عُقابی فرود آمد و کفشِ آن جناب را رُبود . [ در اینجا مولانا وضو را به طریقِ اهلِ سنت وصف می کند . زیرا اهلِ سنت و جماعت در وضو ، غسلِ رِجلَین می کنند . یعنی هر دو پا را می شویند . در حالی که شیعه امامیه ، به مسحِ دو پا عمل می کنند . تحقیق در مسائلِ فقهی مثنوی ، خود بابی جداگانه می طلبد و این باب ، کلیدی است برای راه یابی به مذهبِ مولوی و معتقدات او در فروع و مسائلِ شرعی ( مولوی نامه ، ج 1 ، ص 6 و 62 ) ]

دست ، سویِ موزه بُرد آن خوش خِطاب / موزه را بربود از دستش عُقاب


پیامبر شیرین گفتار ، دست به سویِ کفشِ خود دراز کرد که آن را بردارد و بپوشد . ولی عُقاب ، آن کفش را رُبود و با خود بُرد .

موزه را اندر هوا بُرد او چو باد / پس نگون کرد و ، از آن ماری فتاد


آن پرندۀ تیزبال ، کفش را با سرعتِ باد به هوا برد و آن را وارونه کرد و از درونِ آن ماری به زمین افتاد .

در فتاد از موزه یک مارِ سیاه / ز آن عنایت شد عُفابش نیکخواه


ماری سیاه از داخلِ کفش بر زمین افتاد . بنابراین به سبب عنایت و حفاظتِ الهی ، آن عقاب ، خیرخواهِ حضرت رسول شد .

پس عقاب ، آن موزه را آورد باز / گفت : هین بِستان و ، رَو سوی نماز


سپس عُقاب ، آن کفش را آورد و با زبان حال به پیامبر (ص) گفت : بگیر و بپوش و برو به سویِ اقامۀ نماز .

از ضرورت ، کردم این گستاخی ای / من ز ادب دارم شکسته شاخی ای


من از روی ناچاری مرتکبِ چنین جسارتی شدم و اِلّا من به سبب رعایتِ ادب ، مطیع و منقادِ تو هستم . [ شکسته شاخ = مطیع ، منقاد ، زیرا «شاخ شکستن» به معنی ادب کردن و از خودسری بازآوردن است ( فرهنگ نفیسی ، ج3 ، ص 1984 ) ]

وای کو گستاخ پایی می نهد / بی ضرورت ، کش هوا فَتوی دهد


وای به حالِ کسی که با گستاخیِ تمام به فتوای هوای نَفسِ خود عمل می کند . بی آنکه ضرورتی در آن کار باشد . [ آن عقاب ، ادب را در حقِ رسول خدا نگه داشته بود . امّا ضرورتِ حفظِ جانِ آن حضرت سبب شد که به ظاهر عملی گستاخانه امجام دهد و مسلماََ بر این عمل ، مذمتی نیست . امّا وای به حالِ کسانی که بی هیچ ضرورتی همواره قدم در راهِ گستاخی می نهند . ]

پس رسولش شُکر کرد و گفت : ما / این جفا دیدیم و ، بُد خود این وفا


پیامبر (ص) از آن عقاب تشکر کرد و عملِ آن پرنده را ستود و فرمود : ما ابتدا کارِ تو را نوعی ستم و آزار محسوب کردیم . ولی این عمل از روی وفاداری و معرفت انجام شد .

موزه بربودیّ و ، من در هم شدم / تو غمم بردیّ و ، من در غم شدم


ای عقاب وقتی که تو کفشِ مرا رُبودی و با خود بِردی . من ناراحت شدم و با اینکه تو عاملِ اندوهگین ساختن مرا از دل و جانم زدودی ولی من اندوهگین شدم . [ بسیاری از امور در حیاتِ آدمی همین سان است . بارها شده است که انسان از رویدادی غمین شده و یکسره آن را منفور و ناخجسته شمرده است . امّا همین رویداد ، سبب نجاتِ او از مهالکِ هولناک گشته است . و بر عکس بسیار شده است که انسان ، امری را سراسر دلخواه و دلنشین دانسته و با آغوشِ باز به استقبالِ آن شتافته است . در حالی که آن چیز همچون زهرابۀ سرشته در انگبین ، وی را به هلاکت رسانده است . از اینروست که حق تعالی در کلامِ کریمِ خود ، این حقیقت را در آیه 216 سورۀ بقره بیان داشته است . که توضیح آن در شرح بیت 139 دفتر دوم آمده است . ]

گر چه هر غیبی خدا ما را نمود / دل در آن لحظه به خود مشغول بود


هر چند خداوند همۀ اسرارِ غیبی را به ما نشان می دهد . ولی دلِ ما در آن لحظه به خود مشغول است . [ اگر این بیت را جمله ای معترضه بدانیم ، در مدلول آن هیچ مشکلی دیده نمی شود . ولی اگر آن را ادامۀ قولِ پیامبر (ص) فرض کنیم یکی از ابیات مشکلِ مثنوی خواهد بود چرا که نخستین سؤالی که پدید می اید اینست : منظور از مشغول بودن قلبِ پیامبر (ص) به خود چیست ؟ آیا این اشتغال ، اشتغالِ مذموم بوده و یا محمود ؟ مسلماََ قلبِ مبارک حضرت رسول الله (ص) ، اشتغال مذموم نداشته و این امر از بدیهیّات عقلی و نقلی است و گذشته از این ، بیتِ بعدی نیز دفعِ توهم می کند و می گوید که غفلت از ساحتِ مبارکِ رسول خدا (ص) به دور است و به علاوه هر دلِ غیب بین نیز غیب بینی را از نورِ شریفِ آن حضرت اقتباس کرده است . مولانا در ابیات بعد بخوبی این نکته را باز می کند . برخی از شارحان ، در بیان مصراع دوم عقیده دارند که قلبِ انسانِ کامل گاه به سببِ استغراق در حق تعالی ، به کونین التفاتی نمی کند و لاجرم در امثالِ این حالات ، بعضی از مغیبات بر او مستور می ماند ( جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 227 و شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 231 و المنهج القوی ، ج 3 ، ص 3249 ) ]

گفت : دور از تو که غفلت از تو رُست / دیدنم آن غیب را ، هم عکسِ توست


عقاب گفت : یا رسول الله مقامِ والای تو منزه از هرگونه غفلت است . تازه همین دیدن مار ، انعکاسی از نورِ معرفتِ تو بود .

مار در موزه ببینم بر هوا / نیست از من ، عکسِ توست ای مصطفی


ای حضرت مصطفی (ص) اینکه من در اوجِ آسمان ، مار را درونِ کفش دیدم . در واقع این دیدن از من نبود بلکه انعکاسی از معرفتِ شهودیِ تو بود .

عکسِ نورانی ، همه روشن بُوَد / عکسِ ظلمانی ، همه گُلخَن بُوَد


اشخاص نورانی و عارفان روشن بین ، انعکاسی روشن و نورانی دارند و اشخاصِ سیاه دل و فاقدِ معرفت انعکاسی تاریک و ظلمانی . ( عکس = در اینجا به معنی انعکاس است ) [ در این بیت و دو بیتِ بعدی گذشته از اینکه « انعکاس  نورانی » اشاره به آثار و افعال و احوال مثبت و هدایتگرانۀ عارفان دارد . در عین حال می تواند به مسئله ای اشارت داشته باشد که امروزه پیرامون فلسفۀ تئوسوفی کتب فراوانی در شرح و بیان آن نگاشته اند . و آن مسئلۀ جسم نوری و یا هاله آتشی است . این جسم را همۀ اشخاص ندارند بلکه این جسم ، اختصاص دارد به انبیاء و اولیاء و کاملان وارسته از قید و بندِ تعلّقاتِ دنیوی . چنانکه در نقاشی ها و تصویرسازی هایی که از این شخصیت های بزرگ روحی صورت می گیرد . این جسم را به صورت هاله ای نورانی در اطرافِ سرِ آنان نشان می دهند و این بدان دلیل است که مرکزِ تجلّی این انوار مغز آدمی است . ]

عکسِ عبدالله همه نوری بُوَد / عکسِ بیگانه همه کوری بُوَد


انعکاس نوری بندۀ خدا ، نورانی و درخشان است . امّا انعکاسِ روحی بیگانۀ از حق جز کوری باطن چیز دیگری نیست .

عکسِ هر کس را بدان ای جان ببین / پهلویِ جنسی که خواهی ، می نشین


ای جانِ من ، انعکاسِ روحی و شخصیتی هر کس را بشناس و سپس با کسی همنشین و مصاحب شو که او را می پسندی . [ تجانس و جذب و انجذاب دو همجنس در شرح ابیات 892 تا 896 دفتر اوّل آمده است ]

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه ربودن عقاب کفش رسول الله را و بردن به هوا

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر سوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟