دوباره تکرار کردن صوفی همان سؤال قبلی را

دوباره تکرار کردن صوفی همان سؤال قبلی را | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

دوباره تکرار کردن صوفی همان سؤال قبلی را| شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 1739 تا 1779

نام حکایت : حکایت آن رنجور بَد حالی که طبیب در او امیدِ صحّت ندید

بخش : 10 از 11 ( دوباره تکرار کردن صوفی همان سؤال قبلی را )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت آن رنجور بَد حالی که طبیب در او امیدِ صحّت ندید

بیماری نزد طبیبی رفت . طبیب نبضِ او را گرفت و به فراست دریافت که او دچار نوعی بیماری روانی شده است . پس بدو سفارش کرد که برای علاج خود هرگز امیالت را سرکوب مکن . بلکه هر چه دلت میل کرد فوراََ آن را انجام بده . بیمار همینکه از مطب بیرون آمد هوس کرد که به کنار جویباری رود و در آنجا قدم زند . در حال قدم زدن بود که دید شخصی بر لب جوی آب نشسته و دست و روی خود را می شوید . چون گردن او پهن و صاف بود . بیمار میل کرد …

متن کامل ” حکایت آن رنجور بَد حالی که طبیب در او امیدِ صحّت ندید را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات دوباره تکرار کردن صوفی همان سؤال قبلی را

ابیات 1739 الی 1779

1739) گفت صوفی : قادر است آن مُستَعان / که کند سودایِ ما را بی زیان

1740) آنکه آتش را کند وَرد و شَجَر / هم تواند کرد این را بی ضرر

1741) آنکه گُل آرَد برون از عینِ خار / هم تواند کرد این دی را بهار

1742) آنکه زو هر سَرو آزادی کند / قادر است ار غصّه را شادی کند

1743) آنکه شد موجود از وی هر عدم / گر بدارد باقی اش ، او را چه کم ؟

1744) آنکه تن را جان دهد تا حَی شود / گر نمیراند ، زیانش کی شود ؟

1745) خود چه باشد گر ببخشد آن جواد ؟ / بنده را مقصودِ جان ، بی اجتهاد

1746) دور دارد از ضعیفان در کمین / مکرِ نَفس و فتنۀ دیوِ لعین

1747) گفت قاضی : گر نبودی امرِ مُر / ور نبودی خوب و زشت و سنگ و دُر

1748) ور نبودی نَفس و شیطان و هوا / ور نبودی زخم و چالیش و وَغا

1749) پس به چه نام و لقب خواندی مَلِک / بندگانِ خویش را ای مُنتَهِک ؟

1750) چون بگفتی ای صبور و ای حلیم ؟ / چون بگفتی ای شجاع و ای حکیم ؟

1751) صابرین و صادقین و مُنفِقین / چون بُدی بی رهزن و دیوِ لعین ؟

1752) رُستم و حمزه و مُخَنّث یک بُدی / علم و حکمت باطل و مُندَک بُدی

1753) علم و حکمت بهرِ راه و بی رهی ست / چون همه رَه باشد ، آن حکمت تهی ست

1754) بهرِ این دُکّانِ طبعِ شوره آب / هر دو عالم را روا داری خراب ؟

1755) من همی دانم که تو پاکی ، نه خام / وین سؤالت هست از بهرِ عوام

1756) جورِ دَوران و هر آن رنجی که هست / سهلتر از بُعدِ حَقّ و غفلت است

1757) ز آنکه اینها بگذرند ، آن نگذرد / دولت آن دارد که جان آگه بَرد

1758) آن یکی زن ، شُویِ خود را گفت : هَی / ای مروّت را به یک ره کرده طی

1759) هیچ تیمارم نمی داری چرا ؟ / تا به کی باشم درین خواری چرا ؟

1760) گفت شُو : من نَفقه چاره می کنم / گر چه عُورم ، دست و پایی می زنم

1761) نفقه و کِسوَه ست واجب ، ای صنم / از مَنَت این هر دو هست و نیست کم

1762) آستینِ پیرهن بنمود زن / بس درشت و پُر وَسَخ بُد پیرهن

1763) گفت : از سختی تنم را می خورد / کس کسی را کِسوه زین سان آورد ؟

1764) گفت : ای زن یک سؤالت می کنم / مردِ درویشم ، همین آمد فنم

1765) این درشت است و غلیظ و ناپسند / لیک بِندیش ، ای زنِ اندیشه مند

1766) این درشت و زشت تر یا خود طلاق ؟ / این تو را مکروه تر یا خود فِراق

1767) همچنان ، ای خواجۀ تشنیع زن / از بلا و فقر و از رنج و مِحَن

1768) لاشک ، این تَرکِ هوا تلخی دِه است / لیک از تلخیِّ بُعدِ حق بِه است

1769) گر جِهاد و صَوم سخت است و خشن / لیک این بهتر ز بُعدِ مُمتَحِن

1770) رنج کی مانَد دَمی که ذُوالمِنَن / گویدن چونی ؟ تو ای رنجورِ من

1771) ور نگوید ، کِت نه آن فهم و فن است / لیک آن ذوقِ تو پرسش کردن است

1772) آن ملیحان که طبیبانِ دل اند / سویِ رنجوران به پرسش مایل اند

1773) ور حذر از ننگ و از نامی کنند / چاره یی سازند و پیغامی کنند

1774) ور نه ، در دلشان بُوَد آن مُفتَکر / نیست معشوقی ز عاشق بی خبر

1775) ای تو جویایِ نوادِر داستان / هم فسانۀ عشق بازان را بخوان

1776) پس بجوشیدی در این عهدِ مَدید / تُرک جوشی هم نگشتی ای قدید

1777) دیده یی عُمری تو داد و داوری / وآنگه از نادیدگان ناشی تری

1778) هر که شاگردیش کرد ، استاد شد / تو سپس تر رفته یی ای کورِ لُد

1779) خود نبود از والِدَینَت اِختبار / هم نبودت عبرت از لیل و نهار ؟

شرح و تفسیر دوباره تکرار کردن صوفی همان سؤال قبلی را

گفت صوفی : قادر است آن مُستَعان / که کند سودایِ ما را بی زیان


صوفی به قاضی می گوید : خداوندی که یاور همگان است می تواند داد و ستد مار را بی ضرر کند . یعنی خدایی که هیچ فعلی بر او محال نمی آید . مسلماََ می تواند زندگی ما را عاری از ناملایمات کند . [ صوفی دوباره مضمون سؤال قبل خود را از زاویه های دیگر مطرح می کند . ]

آنکه آتش را کند وَرد و شَجَر / هم تواند کرد این را بی ضرر


مثلاََ خداوندی که آتش را ( در ماجرای حضرت ابراهیم ) به گُل و درخت مبدّل کرد . همو می تواند زندگی دنیوی را از زیان ها و ناملایمات پاک کند .

آنکه گُل آرَد برون از عینِ خار / هم تواند کرد این دی را بهار


همان خدایی که از دل خاک گُل بیرون می آورد . همو قادر است که زمستان را به بهار مبدّل کند . یعنی می تواند زمستان و خزان ناملایمات زندگی را به بهار راحتی و شادی ، دگر سازد .

آنکه زو هر سَرو آزادی کند / قادر است ار غصّه را شادی کند


همان خدایی که به واسطۀ قدرت او درخت سَرو قامتی زیبا و رعنا یافته ، اگر بخواهد می تواند اندوه را به شادی بدل سازد .

آنکه شد موجود از وی هر عدم / گر بدارد باقی اش ، او را چه کم ؟


آن خدایی که هر عدمی از عنایت او به ظهور می رسد . اگر آن موجود فانی را همچنان در عرصۀ هستی نگه دارد چه چیزی از او کم می شود ؟

آنکه تن را جان دهد تا حَی شود / گر نمیراند ، زیانش کی شود ؟


آن خدایی که به تَن ، روح می دمد تا زنده شود . اگر آن را نمیراند چه ضرری می بیند ؟

خود چه باشد گر ببخشد آن جواد ؟ / بنده را مقصودِ جان ، بی اجتهاد


مگر چه می شود اگر خدای بخشنده ، آدمی را بدون سعی و تلاش به مقصود و مطلوبش برساند ؟

دور دارد از ضعیفان در کمین / مکرِ نَفس و فتنۀ دیوِ لعین


مگر چه می شود اگر خدای رحیم مردم ضعیف النّفس را از حیلۀ نَفسِ امّاره و فتنۀ شیطان ملعون دور بدارد ؟

جواب دادن قاضی ، صوفی را

گفت قاضی : گر نبودی امرِ مُر / ور نبودی خوب و زشت و سنگ و دُر


قاضی گفت : اگر فرمان تلخ نبود . یعنی اگر مردم به حکم اراده و حکمت الهی به کام ابتلا درنمی آمدند و مروارید گرانبها و سنگِ بی ارزش نبود . ( ادامه معنا در ابیات بعد )

[ قاضی در جواب صوفی کُلّاََ پنج دلیل اقامه می کند که مختصراََ به شرح ذیل است .

1 – تا خداوند با القاب و عناوین پسندیده از قبیل صابران ، صادقان ، شجاعان و … از بندگان خود یاد کند .

2 – تا مردم سُست عنصر از مردم شجاع و دلیر باز شناخته شوند .

3 – تا علم و حکمت عاطل نماند .

4 – اصولاََ طبیعت و ماوراء طبیعت بالاتر از آن است که اضداد و ناملایمات دنیا هدف والا از خلقت آن دو (طبیعت و ماوراء طبیعت) را مخدوش سازد .

5 – هر چه ناملایمات روزگار به کام آدمی تلخ آید . از فراق و غفلت آدمی نسبت به حضرت حق تلخ تر نیست . ]

ور نبودی نَفس و شیطان و هوا / ور نبودی زخم و چالیش و وَغا


اگر نَفس امّاره و شیطان و هواهای نفسانی نبود و اگر آسیب و ستیز و پیکار نبود . [ چالیش = چالِش ، جنگ و کشمکش / وَغا = جنگ ، پیکار ]

پس به چه نام و لقب خواندی مَلِک / بندگانِ خویش را ای مُنتَهِک ؟


پس ای رسوا در آن صورت پادشاه جهان ، یعنی حضرت حق بندگان خود را با کدام لقب مخاطب سازد ؟ [ مُنتَهِک = رسوا ]

چون بگفتی ای صبور و ای حلیم ؟ / چون بگفتی ای شجاع و ای حکیم ؟


چگونه به آدمی بگوید : ای صبور و ای بُردبار ؟ چگونه بگوید : ای دلیر و ای فرزانه ؟

صابرین و صادقین و مُنفِقین / چون بُدی بی رهزن و دیوِ لعین ؟


اصولاََ بدون عوامل گمراه کننده و شیطان ملعون ، صبر کنندگان و راستگویان و انفاق کنندگان چگونه شناخته می شوند ؟ [ در آیه 17 سورۀ آل عمران آمده است « آنان (مؤمنان) همان صبر کنندگان و راستگویان و فروتنان و انفاق کنندگان و آمرزش خواهان به سحرگاهان هستند » ]

رُستم و حمزه و مُخَنّث یک بُدی / علم و حکمت باطل و مُندَک بُدی


فرضاََ اگر جنگ نبود یلانی همچون رستم دستان و حمزه سیدالشهدا با مردنمایان یکی می شدند و لازم می آمد که علم و حکمت الهی باطل و متلاشی شود . ( مُخنّث = مردی که احوال و اطوار زنانه دارد ، کنایه از مرد بَدکار / مُندَک = متلاشی شده ) [ علم و حکمت الهی اقتضا می کند که هر چیز در جای خود قرار گیرد و ارزش اعمال ولو به قدر ذرّه ای محاسبه شود . در حالی که اگر عوامل گمراه کننده نبود ارزش اشخاص معلوم نمی شد . چنانکه مثلاََ جنگ است که جوهر شجاعت یا خبائث افراد را معلوم می دارد . ]

علم و حکمت بهرِ راه و بی رهی ست / چون همه رَه باشد ، آن حکمت تهی ست


علم و حکمت برای معیّن کردن راه از بیراهه است . و اگر همۀ راهها راهِ صحیح و صراط مستقیم باشد . آن حکمت بی اساس است و فاقد معنا . [ زیرا علم و حکمت الهی مقتضی هدایت و اضلال است . ]

بهرِ این دُکّانِ طبعِ شوره آب / هر دو عالم را روا داری خراب ؟


ای صوفی آیا جایز می دانی که برای رونق یافتن دکّانِ نفسانیّات و طبایع حیوانی که به منزلۀ آبی ناگوار است هر دو جهان ، یعنی دنیا و آخرت خراب شود .

من همی دانم که تو پاکی ، نه خام / وین سؤالت هست از بهرِ عوام


قاضی در اینجا برای اینکه صوفی را به خود مایل کند می گوید : البته من می دانم که تو فردی پاک و مهذّبی و خام اندیش نیستی . و این سؤالات را نیز برای تفهیم مطلب به عوام النّاس از من پُرسیدی . [ شیخ بهایی در باره سؤال و جواب تعبیر جالبی دارد . او می گوید سؤال مؤنث است و جواب مذکر ، از ازدواج این دو علم زاده می شود . ]

جورِ دَوران و هر آن رنجی که هست / سهلتر از بُعدِ حَقّ و غفلت است


جفای روزگار و هر رنجی که در این دنیا پدید می آید آسان تر از دوری از حق و غفلت است .

ز آنکه اینها بگذرند ، آن نگذرد / دولت آن دارد که جان آگه بَرد


زیرا این ناگواری ها و رنجها بالاخره به سر می آید . اما دوری از حق به سر آمدنی نیست . بخت و اقبال از آنِ کسی است که جانی آگاه داشته باشد .

حکایت آنکه صبر در رنجِ کار سهلتر از صبر در فِراقِ یار بود

آن یکی زن ، شُویِ خود را گفت : هَی / ای مروّت را به یک ره کرده طی


زنی به شوهرش گفت : ای مردی که جوانمردی را زیر پا گذاشته ای . [ مولانا در اینجا برای بسط این موضوع که رنجِ تَرکِ شهوات از رنجِ فِراق حق سخت تر نیست . این حکایت را می آورد :

حکایت : زنی از تنگی معاش و تهیدستی شوی خود شکایت می کند و سر آستین چرکین و چغر خود را به همسرش نشان می دهد و از نداری لباس و معاش اظهار نارضایتی می کند . مرد می گوید همین است که می بینی . اگر بدین وضع تمکین نکنی باید طلاق بگیری . حال بگو ببینم کمبود نفقه و کسوت رنج آورتر است یا طلاق .

استاد فروزانفر مأخذ این حکایت را از ذیل زهرالادب ، ص 254 نقل می کند بدین شرح : مردی به نام مزید مدنی ، پیراهنی برای همسرش خرید . زن از زبری و خشن بودن پیراهن گِله کرد . مرد گفت : آیا این پیراهن از طلاق هم خشن تر است ؟ ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 207 ) .

دو حکایت مذکور نشان دهندۀ اوضاع اجتماعی سده های پیشین است . زن در آن جوامع بکلّی تحت سیطره مرد بود و هیچگونه استقلال اقتصادی و شخصیّتی نداشت . بعلاوه جوِّ فکری و فرهنگی نیز به گونه ای بود که زن مطلّقه را شُوم و منحوس می دانستند . از اینرو برای زنان تن دادن به زندگی تلخ و جانکاه بهتر از طلاق بود .

هیچ تیمارم نمی داری چرا ؟ / تا به کی باشم درین خواری چرا ؟


چرا اصلاََ به من رسیدگی نمی کنی ؟ آخر تا کی در این خواری و ذلّت سر کنم ؟

گفت شُو : من نَفقه چاره می کنم / گر چه عُورم ، دست و پایی می زنم


شوهرش گفت : من به فکر خرجی تو هستم . درست است که تهیدستم ولی تلاش می کنم .

نفقه و کِسوَه ست واجب ، ای صنم / از مَنَت این هر دو هست و نیست کم


عزیزم مخارج روزمرّۀ تو و تهیه لباس تو بر من واجب است . من هر دو را برای تو تأمین می کنم و تا بتوانم در این امر هیچ کوتاهی نمی کنم . [ کِسوَه = لباس ]

آستینِ پیرهن بنمود زن / بس درشت و پُر وَسَخ بُد پیرهن


مرد آستین پیراهنش را به مرد نشان داد . پیراهن بسیار چغر و چرکین بود . [ وَسَخ = چرک

گفت : از سختی تنم را می خورد / کس کسی را کِسوه زین سان آورد ؟


زن گفت : از بس پیراهنم زبر و خشن است تنم را می خورد و آزار می دهد . آیا کسی چنین پیراهنی برای کسی می آورد ؟

گفت : ای زن یک سؤالت می کنم / مردِ درویشم ، همین آمد فنم


وقتی مرد شکایت زن را شنید از کوره در رفت و گفت : ای زن ، من از تو یک سؤال دارم . من تهیدستم و بیش از این از دستم برنمی آید .

این درشت است و غلیظ و ناپسند / لیک بِندیش ، ای زنِ اندیشه مند


البته که پیراهنِ تو زبر و نامطلوب است . ولی ای زن با فکر و عاقبت بین به این موضوع فکر کن . [ ادامه معنا در بیت بعد ]

این درشت و زشت تر یا خود طلاق ؟ / این تو را مکروه تر یا خود فِراق


آیا این پیراهن خشن تر و زشت تر است یا طلاق ؟ آیا تو پیراهن چرکین و کهنه را بدتر می دانی یا طلاق و دوری ؟

همچنان ، ای خواجۀ تشنیع زن / از بلا و فقر و از رنج و مِحَن


از اینجا به بعد مولانا به نتیجه گیری می پردازد و می گوید : ای بزرگواران که از بلا و فقر و رنج و در بدگویی می کنی . [ تشنیع زن = ناسزاگو ، بدگو ]

لاشک ، این تَرکِ هوا تلخی دِه است / لیک از تلخیِّ بُعدِ حق بِه است


بدون شک ترک کردن هواهای نفسانی هر قدر تلخ باشد . ولی از تلخی دور افتادن از حضرت حق که بهتر است .

گر جِهاد و صَوم سخت است و خشن / لیک این بهتر ز بُعدِ مُمتَحِن


اگر پیکار در راهِ خدا و روزه داشتن امری دشوار و خشن است . ولی اینها از دوری از خداوندِ امتحان کننده که بهتر است .

رنج کی مانَد دَمی که ذُوالمِنَن / گویدن چونی ؟ تو ای رنجورِ من


در آن لحظه که خداوند منّان برای دلجویی از تو بگوید : ای بنده ای که در راهِ من رنج می کشی حالت چطور است ؟ آیا رنجی در تو باقی می ماند ؟

ور نگوید ، کِت نه آن فهم و فن است / لیک آن ذوقِ تو پرسش کردن است


و اگر به جهت کوتاهی فهم و درکت که نمی توانی خطاب حضرت حق را دریابی به تو چیزی نگوید . باز به خاطر همین ذوقی که در تو هست در واقع همان احوالپرسی خداوند از توست . و همین نشاط روحی به منزلۀ دلجویی خدا از توست .

آن ملیحان که طبیبانِ دل اند / سویِ رنجوران به پرسش مایل اند


عارفان زیبا که طبیب دل ها هستند مایل اند که از بیماران احوالپرسی کنند . [ ملیح = نمکین ، زیب ]

ور حذر از ننگ و از نامی کنند / چاره یی سازند و پیغامی کنند


و اگر آن طبیبان از نام و ننگ پرهیز کنند . یعنی دوست نداشته باشند که شناخته و مشهور شوند تدبیری می اندیشند و پیام خود را ارسال می کنند . [ عارفان می توانند بی حضور جسمانی با دل هایی مستعد ارتباط برقرار کنند . ]

ور نه ، در دلشان بُوَد آن مُفتَکر / نیست معشوقی ز عاشق بی خبر


و اگر پیامی هم نفرستند . آن اندیشه در دلشان می ماند . اصولاََ هیچ معشوقی از عاشق خود بی خبر نیست . ( مُفتَکر = در اینجا به معنی اندیشه و افتکار ) [ پدیده روحی عشق از نظر مولانا دو جانبه است . او ارتباط قلبی میان انسان ها را بر مبنای عشق امری مسلّم می شمرد . ]

ای تو جویایِ نوادِر داستان / هم فسانۀ عشق بازان را بخوان


ای کسی که جویندۀ حکایت های عجیب و کمیاب هستی . داستان عُشّاق را نیز بخوان .

پس بجوشیدی در این عهدِ مَدید / تُرک جوشی هم نگشتی ای قدید


ای گوشتِ خشکیدۀ نمک سود ، یعنی ای کسی که عمرت طولانی شده و در طول زمان بسیار تکاپو کردی و جوشیدی . ولی همچنان نیم پَز مانده ای . یعنی با اینکه از نظر تقویمی پیر شده ای ولی از نظر عقلی خامی و خام طبع . [ مدید = دراز ، کشیده شده / تُرک جوش = گوشت نیم پَز ، نیم پخته / قدید = گوشت خشک کردۀ نمک سود ]

دیده یی عُمری تو داد و داوری / وآنگه از نادیدگان ناشی تری


تو با اینکه عمری عدالت و قضاوت الهی را دیده ای با این حال حتی از آنان که این مسائل را ندیده اند ناواردتری . یعنی تو با آنکه سرد و گرم روزگار را چشیده ای با این همه از ناآزمودگان خام تری .

هر که شاگردیش کرد ، استاد شد / تو سپس تر رفته یی ای کورِ لُد


بطور معمول هر که مدّتی نزد استاد شاگردی کند . پس از گذشت زمانی بالاخره به مقام استادی می رسد . اما عجیب اینجاست که ای کور دلِ ستیزه گر تو به جای پیشرفت ، پس رفته ای . [ لُد = دشمن سرسخت ]

خود نبود از والِدَینَت اِختبار / هم نبودت عبرت از لیل و نهار ؟


از پدر و مادرت تجربه ای حاصل نکردی . از شب و روز هم عبرتی نگرفتی ؟ یعنی از گذر زمان تجربه ای نیندوختی . [ اِختبار = آگاهی یافتن ، آزمایش ، تجربه ]

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه دوباره تکرار کردن صوفی همان سؤال قبلی را

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر ششم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟