در معنی دلالت امور محسوسه بر امور معقوله

در معنی دلالت امور محسوسه بر امور معقوله | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

در معنی دلالت امور محسوسه بر امور معقوله | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 3051 تا 3084

نام حکایت : حکایت خشم کردن پادشاه بر ندیم و شفاعت کردن شفیع آن

بخش : 5 از 5 ( در معنی دلالت امور محسوسه بر امور معقوله )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت خشم کردن پادشاه بر ندیم و شفاعت کردن شفیع آن

پادشاهی یکی از ندیمانِ خود را مورد غضب قرار داد و خواست با شمشیر ، سر از تنش جدا کند . هیچیک از کسان و درباریانِ شاه جرأت نداشتند که قدم پیش نهد و شفیعِ او گردد . امّا در آن جمع تنها عِمادُالمُلک که شخصی محترم و شریف بود گام پیش نهاد و شفاعت او کرد و شاه در همان لحظه خشمِ خود را فرو برد و شمشیر خود را در نیام فرو نمود و سپس گفت : گناهِ این مُجرم بقدری سنگین است که اگر همۀ دنیا پا در میانی می کردند من به عفو او حاضر نمی شدم . امّا …

متن کامل ” حکایت خشم کردن پادشاه بر ندیم و شفاعت کردن شفیع آن ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات در معنی دلالت امور محسوسه بر امور معقوله

ابیات 3051 الی 3084

3051) هست بازی هایِ آن شیرِ عَلَم / مُخبِری از بادهایِ مکتَتَم

3052) گر نبودی جُنبشِ آن بادها / شیرِ مُرده کی بجَستی در هوا ؟

3053) ز آن شناسی باد را ، گر آن صباست / یا دَبورست ، این بیانِ آن خفاست

3054) این بدن مانندِ آن شیرِ عَلَم / فکر می جُنباند او را دَم به دَم

3055) فکر کآن از مشرق آید ، آن صباست / و آنکه از مغرب ، دَبورِ با وباست

3056) مشرقِ این بادِ فکرت دیگر است / مغربِ این بادِ فکرت ز آن سَر است

3057) مَه جمادست و بُوَد شرقش جماد / جانِ جانِ جان ، بُوَد شرقِ فُؤاد

3058) شرقِ خورشیدی که شد باطن فروز / قشر و عکسِ آن بُوَد خورشیدِ روز

3059) ز آنکه چون مُرده بُوَد تن ، بی لهب / پیشِ او نَه روز بنماید ، نه شب

3060) ور نباشد آن ، چو این باشد تمام / بی شب و بی روز دارد انتظام

3061) همچنانکه چشم می بیند به خواب / بی مَه و خورشید ، ماه و آفتاب

3062) نومِ ما چون شد اَخُ الموت ای فلان / زین برادر آن برادر را بدان

3063) ور بگویندت که هست آن فرعِ این / مشنو آن را ای مُقلّد بی یقین

3064) می ببیند خواب ، جانت وصفِ حال / که به بیداری نبینی بیست سال

3065) در پیِ تعبیرِ آن ، تو عمرها / می دَوی سویِ شَهانِ با دَها

3066) که بگو آن خواب را تعبیر چیست ؟ / فرع گفتن این چنین سِر را سَگی ست

3067) خوابِ عام ست این و ، خود خوابِ خواص / باشد اصلِ اجتبا و اختصاص

3068) پیل باید ، تا چو خُسپد او سِتان / خواب بیند خِطّۀ هندوستان

3069) خَر نبیند هیچ هِندُستان به خواب / خَر ز هِندُستان نکرده ست اِغتراب

3070) جانِ همچون پیل باید ، نیک زَفت / تا به خواب ، او هند داند رفت تَفت

3071) ذکرِ هندستان کند پیل از طلب / پس مُصَوَّ گردد آن ذکرش به شب

3072) اُذکُروا الله ، کارِ هر اوباش نیست / اِرجِعی بر پایِ هر قَلّاش نیست

3073) لیک تو آیِس مشو ، هم پیل باش / ور نه پیلی ، در پیِ تبدیل باش

3074) کیمیاسازانِ گردون را ببین / بشنو از میناگران هر دَم طنین

3075) نقش بندانند در جَوِّ فلک / کارسازانند بهرِ لی و لَک

3076) گر نبینی خلقِ مُشکین جَیب را / بنگر ای شبکور این آسیب را

3077) هر دَم آسیب است بر ادراکِ تو / نَبتِ نَو نَو رُسته بین از خاکِ تو

3078) زین بُد ابراهیمِ اَدهم دیده خواب / بسطِ هندُستانِ دل را بی حجاب

3079) لاجَرَم زنجیرها را بر دَرید / مملکت بر هم زد و شد ناپدید

3080) آن نشانِ دیدِ هندُستان بُوَد / که جَهَد از خواب و دیوانه شود

3081) می فشاند خاک بر تدبیرها / می دَراند حلقۀ زنجیرها

3082) آنچنان که گفت پیغمبر ز نور / که نشانش آن بُوَد اندر صُدور

3083) که تجافی آرَد از دارُالغُرور / هم اِنابَت آرَد دارُالسُّرور

3084) بهرِ شرحِ این حدیثِ مُصطفی / داستانی بشنو ای یارِ صفا

شرح و تفسیر در معنی دلالت امور محسوسه بر امور معقوله

هست بازی هایِ آن شیرِ عَلَم / مُخبِری از بادهایِ مکتَتَم


حرکت تصویر شیر بر روی پرچم از وزشِ بادهای نامریی خبر می دهد . ( مُکتتم= پوشیده ، پنهان ) [ مولانا در بسطِ مطلب بخش قبل و اثبات این نکته که امور محسوسه بر امور معقوله دلالت دارد چند مثال می آورد . این تمثیل در ابیات 603 تا 606 دفتر اوّل آمده است . ]

گر نبودی جُنبشِ آن بادها / شیرِ مُرده کی بجَستی در هوا ؟


اگر حرکتِ آن بادهای نامریی نبود . شیر بی جان چگونه می توانست در هوا حرکت کند ؟

ز آن شناسی باد را ، گر آن صباست / یا دَبورست ، این بیانِ آن خفاست


از حرکتِ تصویرِ شیرِ پرچم درمی یابی که آن بادی که می وزد بادِ صباست و یا بادِ دَبور . حرکت شیرِ پرچم آن مسئله پنهان را آشکار می سازد . [ توضیح باد صبا و بادِ دَبور در شرح بیت 140 دفتر چهارم آمده است . ]

این بدن مانندِ آن شیرِ عَلَم / فکر می جُنباند او را دَم به دَم


این جسم مانندِ شیرِ منقوش بر پرچم است که نیروی اندیشه ، آنرا لحظه به لحظه تحتِ تصرّفِ خود قرار داده و هر گونه اراده کند آنرا حرکت می دهد .

فکر کآن از مشرق آید ، آن صباست / و آنکه از مغرب ، دَبورِ با وباست


اندیشه ای که از جانبِ مشرق آید در مَثَل مانندِ بادِ صباست و اندیشه ای که از جانبِ مغرب آید در مَثَل مانندِ بادِ دَبود و وباآور است . [ مولانا اندیشه عالی و نورانی را به بادِ صبا و اندیشه ظلمانی را بادِ دَبور تشبیه می کند . آن یکی از مشرقِ روحانی می وزد و این یکی از مغربِ جسمانی . در حدیث نبوی آمده است « من به باد صبا ، یاری شدم و قومِ عاد به بادِ دَبور ، هلاک » ( المعجم المفهرس لالفاظ الحدیث النبوی ، ج 2 ، ص 110 ) ]

مشرقِ این بادِ فکرت دیگر است / مغربِ این بادِ فکرت ز آن سَر است


مشرقِ این بادِ اندیشه ، مشرقی دیگر است . و مغرب این بادِ اندیشه ، از جانب مخالف مشرق است . [ مشرق اندیشۀ عالی و نورانی با مشارق و آفاقِ طبیعی فرق دارد . زیرا آن مشرق جنبۀ محسوس و مشهود ندارد بلکه مراد از آن عالمِ روح و عقلِ لطیف است و همچنین مغرب اندیشه های ظلمانی نیز روحِ حیوانی و شهواتِ بهیمی است . پس ای طالب حقیقت ، روی به مشرقِ عالمِ الهی کن . ]

مَه جمادست و بُوَد شرقش جماد / جانِ جانِ جان ، بُوَد شرقِ فُؤاد


ماه چون جامد است ، مشرقش نیز جامد است . امّا مشرقِ قلب ، جانِ جانِ جان است . [ فُؤاد = در لغت به معنی افروختن و بریان کردن است . فُؤاد ، همان قلب است که به اعتبار گرمای قلب ، بدین نام موسوم شده است . و هر آنچه که در لسانِ عرفا پیرامونِ قلب گفته آمده در مورد فُؤاد نیز مصداق دارد . بنابراین فُؤاد ، محلِ ادراکات و الهامات باطنی انسان است . و در قرآن کریم نیز 16 بار به صورت جمع و مفرد بکار رفته است . ]

منظور بیت : ماه که نورِ ظاهری دارد ، مدار و مطلعِ آن نیز ظاهری جسمانی و محسوس است . امّا مطلعِ نورِ ذاتِ الهی ، قلب انسان است . مراد از « جانِ جانِ جان » ، حضرت حق تعالی است که مظهرِ اتّم و اکملِ آن ، انسان کامل است .

شرقِ خورشیدی که شد باطن فروز / قشر و عکسِ آن بُوَد خورشیدِ روز


مشرقِ خورشیدی که باطنِ آدمیان را فروزان می کند . خورشیدِ آسمان ، انعکاس و پوستۀ آن است . [ مشرقِ خورشیدِ حقیقی ، قلب انسانِ کامل است . که خورشید آفاقی ، انعکاس و ظاهری از آن محسوب می شود . این وجه نیز جایز است : طلوعِ خورشیدِ حقیقی ( ذات الهی ) که باطنِ همگان را روشن و منوّر می سازد . چنان فروزان است که این خورشیدِ محسوس ، انعکاس ناچیزی از آن است . رجوع شود به ابیات 119 تا 121 دفتر اوّل . ]

ز آنکه چون مُرده بُوَد تن ، بی لهب / پیشِ او نَه روز بنماید ، نه شب


زیرا وقتی که جسم ، مرده باشد و شعلۀ روح در او فروزان نباشد نه روز را می تواند ببیند و نه شب را . [ لَهَب = شعله و زبانۀ آتش ]

ور نباشد آن ، چو این باشد تمام / بی شب و بی روز دارد انتظام


و اگر جسم وجود نداشته باشد . از آنرو که روح ، کامل است بدون شب و روز نیز کارش سامان و انتظام دارد ( مبتنی بر شرح اکبرآبادی ) . [ درخشش خورشید معنوی ( روح ) ، ذاتی است و منوط به اوقات و احوال نیست . ]

همچنانکه چشم می بیند به خواب / بی مَه و خورشید ، ماه و آفتاب


همانطور که چشم در رؤیا بدونِ آنکه ماه و خورشیدی وجود داشته باشد . ماه و خورشید می بیند . [ مولانا برای اینکه نشان دهد که روح به شب و روز و اوقات و احوال و سایر موجودات محتاج نیست . این فوق را بر سبیل مثال آورده است . اکبرآبادی منظور از ماه و خورشید در اینجا صُوَرِ جمیله و یا مطلقِ صُوَری می داند که در عالمِ رؤیا مصوّر می شود . ]

نومِ ما چون شد اَخُ الموت ای فلان / زین برادر آن برادر را بدان


ای فلانی ، خوابِ ما برادرِ مرگ است . پس بوسیلۀ این برادر آن برادر را بشناس . [ مصراع اوّل اشارت است به حدیث “خواب برادر مرگ است و بهشتیان را مرگی نیست” . توضیح خواب در شرح بیت 388 دفتر اوّل آمده است . ]

ور بگویندت که هست آن فرعِ این / مشنو آن را ای مُقلّد بی یقین


ای مقلّد ، اگر کسانی به تو بگویند که آن صُوَری که در خواب می بینی ، فرعِ صُوَری است که در بیداری مشاهده می کنی آن را تقلیدی مپذیر . بلکه باید پیرامونِ آن تحقیق کنی تا به یقین برسی . ( رأی اکبرآبادی و بحرالعلوم و سبزواری مؤید این معنی است ) [ عده ای از شارحان از جمله نیکلسون و انقروی و … با توجه به بیت قبل می گویند «آن» اشاره به خواب و «این» اشاه به مرگ است . در حالیکه در بیت قبل مورد اشاره «آن» و «این» برعکسِ این معناست . بعلاوه در اینکه خواب ، فرع مرگ است هیچ شکّی نیست زیرا در خواب ، حواس موقتاََ از کار می افتد امّا در مرگ برای همیشه . و این چیزی نیست که مولانا بدان اعتراضی داشته باشد . و دیگر آنکه این برداشت با ابیات پسین تناسبی ندارد .

حکما و عرفا در مبحث نَفس ، به موضوع رؤیا و تعبیر آن پرداخته اند و آنرا بطور کلّی به رؤیای صادق و اَضغاث اَحلام ( خواب پریشان ) تقسیم کرده اند . از آنجا که مسلمین ، علمِ تعبیر خواب را از اشرف علم محسوب داشته اند . در این باب کتاب ها و رساله هایی تدوین کرده اند . ابن سینا در کتاب شفاء ، ( مبحث علم النَفس ) بخشی را به خواب و اقسامِ آن اختصاص داده . پس از رؤیای صادقه و اقسام آن ، می پردازد به خواب پریشان و می گوید : گاه در بیداری ، نَفس متوجه چیزی می شود و بدان تعلّقِ خاطر پیدا می کند و چون به خواب می رود قوۀ مخیّله آن صُوَر را در خواب محاکات می کند . و قهراََ این صُوَر از بقایای افکار روزانه است و بر اساسی نیست . ]

منظور بیت : اینکه رؤیا را صرفاََ تابعِ افکار و خواطر بیداری بدانی حرف صحیحی نیست زیرا هر یک از ما کمابیش خواب هایی دیده ایم که عیناََ در فردای آن و یا چند روز بعد و یا چند ماه و حتّی چند سال بعد از آن در عالَمِ بیداری تحقّق یافته است . و در میانِ مردم هستند کسانی که تمام و یا غالبِ رؤیاهاشان عیناََ و یا با تعبیر ، متحقّق می شود . پس اگر صُوَر رؤیایی ، فرع صُوَرِ بیداری باشد باید آن صُوَر ابتدا در بیداری پدید آید و سپس در خواب محکات شود . در حالی که است برعکس باشد .

می ببیند خواب ، جانت وصفِ حال / که به بیداری نبینی بیست سال


روحِ تو در خواب چیزهایی می بیند که آن چیزها وصف الحالِ تو و یا دیگری است . در حالی که تو نمی توانستی بیست سالِ دیگر هم آن صُوَر را در بیداری مشاهده کنی . [ پس نباید صُوَر رؤیایی را صرفاََ بازتابِ فعالیّت های روزانۀ حواس پنجگانه بدانی . بحرالعلوم گوید : در خواب ، گاهی چیزی دیده می شود که در بیداری دیده نشده است . پس چگونه می گویی که آنچه در بیداری دیده شود در خواب ظاهر گردد ( مثنوی مولوی معنوی ، ج 5 ، ص 249 ) ]

در پیِ تعبیرِ آن ، تو عمرها / می دَوی سویِ شَهانِ با دَها


تو برای رسیدن به تعبیر آن رؤیا ، سالیانِ سال به دنبالِ بزرگانِ هوشمند می دوی تا تعبیر آن رؤیا را به تو بگویند . ( دَها = مخففِ دَهاء به معنی زیرکی و باهوشی / تعبیر = شرح بیت 1732 دفتر سوم ) [ نزدِ معبّران و خوابگزارانِ جلیل القدر می روی . اگر رؤیا انعکاسِ بیداری بود . دلیلی نداشت که به خوابگزارانِ هوشمند رجوع کنی . ]

که بگو آن خواب را تعبیر چیست ؟ / فرع گفتن این چنین سِر را سَگی ست


به دنبالِ آنها می دوی و می گویی : تعبیرِ خوابی که دیده ام چیست ؟ چنین رازِ بزرگی را فرع نامیدن ، نشانِ پستی و رذالت است . [ رؤیا را بازتابِ بیداری دانستن ناشی را بی مایگی و بی پایگی است . «سگی» در اینجا کنایه از ناپاکی درونی و رذالت است . ]

خوابِ عام ست این و ، خود خوابِ خواص / باشد اصلِ اجتبا و اختصاص


این خوابِ عوام الناس است . یعنی خوابی که پریشان و از نوعِ اَضغاثِ اَحلام است وبازتابِ فعالیت های حواس در بیداری است و به افرادِ معمولی تعلّق دارد و فاقدِ تعبیر است . امّا خوابِ خواص بر این مبنا استوار است که صاحبانِ این رؤیاها از سویِ خداوند برگزیده شده اند و به رحمت و موهبتِ او اختصاص دارند . یعنی خواب افرادِ مقرّب تماماََ مُبَشِّر و مخبرِ عوالمِ دنیایی و ملکوتی است . ]

پیل باید ، تا چو خُسپد او سِتان / خواب بیند خِطّۀ هندوستان


فیلی لازم است که چون بر پشت بخوابد . خوابِ سرزمینِ هندوستان را مشاهده کند . ( سِتان = بر پشت خوابیده ، بر پشت غلطیده . از آداب خواب است که شخص یا مانندِ مُرده در لحد به پهلوی راست بخوابد و یا مانندِ محتضر به پشت . ) [ «فیل» در اینجا کنایه از عارفانِ بِالله است که چون از هندوستانِ حقیقت بریده شده اند و به غربتگاهِ دنیا آمده اند هر گاه به عالمِ رؤیا منتقل می شوند خود را در موطنِ حقیقی خود یعنی عالمِ ملکوت می بیند . ]

خَر نبیند هیچ هِندُستان به خواب / خَر ز هِندُستان نکرده ست اِغتراب


خَر هرگز هندوستان را در خواب نمی بیند . زیرا خر هیچگاه از هندوستان دور نشده است . ( اِغتراب = ترک وطن کرده ، دور شدن از وطنِ خود ) [ «خر» در اینجا کنایه از اهلِ شهوت و دنیا پرستی است که هیچگاه هندوستان حقیقت را نمی بیند زیرا آرزوی دیدن آن را نیز ندارد . ]

جانِ همچون پیل باید ، نیک زَفت / تا به خواب ، او هند داند رفت تَفت


روحی عظیم و شامخ همچون فیل لازم است که بتواند در خواب ، شتابان به هندوستان برود . ( تَفت = تند ، تیز و با شتاب ) [ هر آدم بی سر و پایی ، و هر مدّعی و یاوه گویی نمی تواند به کوی حقیقت قدم گذارد . بلکه فقط کسانی به حریمِ حقیقت در می آیند که روحی عظیم داشته باشند . ]

ذکرِ هندستان کند پیل از طلب / پس مُصَوَّ گردد آن ذکرش به شب


فیل در طولِ روز از بس هندوستان را یاد می کند و آنرا طلب می کند در شب شب ، آن ذکر و طلبش به صورت رؤیا در می آید . [ رؤیاهای صادقه ، کاشف وقایعِ آتیه اند . از اینرو در لسان حضرت نبی اکرم (ص) بدان « مُبَشِّر » اطلاق شده است . تأکیدِ این بیت بر اینست که هر کس طالب حقیقت نباشد . خواب هایش نیز پریشان و از نوع اضغاثِ اَحلام است و هر کس طالب حقیقت باشد رؤیاهای صادقه بیند . ]

اُذکُروا الله ، کارِ هر اوباش نیست / اِرجِعی بر پایِ هر قَلّاش نیست


هر آدمِ بی سر و پایی نمی تواند مشمول خطاب اُذکُرواالله شود و همینطور هر آدمِ کلاهبرداری لیاقت آن را ندارد که خطابِ اِرجِعی ، بر پای دلِ او بسته شود و او را به بارگاه الهی باز کشد . [ اُذکُرواالله = یعنی خدا را یاد کنید . اشاره دارد به آیاتی از قرآن کریم ، از جمله آیه 41 سورۀ احزاب « ای کسانی که ایمان آورده اید خدا را یاد کنید . یادی بسیار » / اِرجِعی = رجوع کن ، بازگرد . اشاره است به آیه 28 سورۀ فجر « باز آی به سوی پروردگارت در حالی که راضی به حق و مزضیِّ حق هستی » ]

لیک تو آیِس مشو ، هم پیل باش / ور نه پیلی ، در پیِ تبدیل باش


ظاهراََ از مولانا سؤال شده : هر کسی که نمی تواند به مقامِ پیلانِ عرفان برسد ، پس چه کند ؟ مولانا پاسخ می دهد : سعی کن فیل شوی و اگر هم در حاضر فیل نشده ای هرگز ناامید نشو . بلکه سعی کن خود را به فیل تبدیل کنی . ( آیس = ناامید ) [ اگر اینک جزو عارفان روشن بین نشده ای . یأس به خود راه مده بلکه تلاش کن تا نواقص روحی و اخلاقی خود را بر طرف کنی تا به حریم حقیقت درآیی . ]

کیمیاسازانِ گردون را ببین / بشنو از میناگران هر دَم طنین


کیمیاگرانِ آسمان را ببین و از میناگران در هر لحظه آوازی بشنو . ( کیمیاگر = شرح بیت 516 دفتر اوّل / میناگر = آنکه فلزاتِ مختلف را با لعاب های رنگین می آراید ) [ منظور از «کیمیاگران» و «میناگران» انبیاء و اولیاء و عرفای عظام ادست . که با اکسیر جذبه و معرفتِ خود مسِ وجودِ آدمیان را به طلای کمالات مبدّل می سازند و با نقش معرفت ، قلب و روح آنان را مُزَیّن می سازند . ]

نقش بندانند در جَوِّ فلک / کارسازانند بهرِ لی و لَک


در فرازِ آسمان ها ، نقّاشانی یافت می شوند که برای من و تو کار می کنند . ( نقش بند = نقّاش ، گُلدوز ، زَردوز / لی = برای من / لَک = برای تو ) [ اولیاء الله ، قلبِ طالبان را با نقشِ معرفت و طغرایِ حقیقت می آرایند . ]

گر نبینی خلقِ مُشکین جَیب را / بنگر ای شبکور این آسیب را


ای کوردل ، اگر نمی توانی اشخاصی که قلب و روحشان به عطرِ حقیقت معطر شده ببینی . لااقل به آثاری که از آنان به تو می رسد نگاه کن . [ جَیب = گریبان ، سینه ، قلب / مُشکین جَیب = کسی که سینه و قلبی معطر و خوشبو داشته باشد . در اینجا کنایه از انبیاء و اولیاء و عرفای روشن بین است که قلبشان با عطرِ حقیقت معطّر شده است / آسیب = معانی بسیاری دارد از جمله به معنی تماس ، تلافی ، نفحه است . منظور از آن در اینجا آثار و رسومی است که از آن بزرگان باقی مانده است . ]

هر دَم آسیب است بر ادراکِ تو / نَبتِ نَو نَو رُسته بین از خاکِ تو


آثار معنوی آنان ، لحظه به لحظه به حیطۀ اِدراکِ تو وارد می شود . و ببین که هر لحظه از خاکِ وجودت گیاهی نو می روید . ( نَبت = گیاه ) [ از احوالِ معنوی و درخشانی که گاه به گاه در ضمیرت سر می زند . دریاب که این احوال همه ار اثار وجودی آن سلاطینِ پاکدل و متصرّف در عالَم است . اگر انبیاء و اولیاء و عرفای عظام نبودند . چگونه آدمیان از فیضِ الهی برخوردار می شدند ؟ ]

زین بُد ابراهیمِ اَدهم دیده خواب / بسطِ هندُستانِ دل را بی حجاب


ابراهیمِ اَدهم نیز از همین قبیل رؤیاها دید . او سرزمینِ هندوستان را بی پرده و حجاب دید . [ به حکایت هجرت ابراهیم ادهم در دفتر چهارم ، ابیات 726 به بعد ، رجوع شود . ]

لاجَرَم زنجیرها را بر دَرید / مملکت بر هم زد و شد ناپدید


ابراهیم ادهم ، ناچار زنجیرهای وابستگی به مُلک و سلطنت را از دست و پای دلِ خود پاره کرد و بساطِ پادشاهی خود را بر هم زد و از انظار ناپدید شد .

آن نشانِ دیدِ هندُستان بُوَد / که جَهَد از خواب و دیوانه شود


علامت خواب دیدنِ هندوستانِ حقیقت اینست که آدمی از خواب بر می جهد و دیوانه می گردد . [ جهیدن از خواب غفلت و در زمرۀ شیدائیانِ عاشقِ از بند رسته علامت وصول به حقیقت است . چنانکه حالِ عارفانِ عاشق همینگونه است . جمیعِ تعلّقات و تعیّنات حاکم بر آدمی را از خود رفع می کنند و تنها حقیقت را مشاهده می کنند . ]

می فشاند خاک بر تدبیرها / می دَراند حلقۀ زنجیرها


چنین عارفِ شیدایی ، بر سرِ تدبیرهای عقلِ جزیی و عافیت طلب خاک می افشاند . یعنی همۀ اندیشه ها و افکارِ منبعث از عقلِ جزیی را مَحق و فانی می سازد و زنجیرهای تعلّقاتِ نفسانی را از هم می گسلد .

آنچنان که گفت پیغمبر ز نور / که نشانش آن بُوَد اندر صُدور


چنانکه نبی اکرم (ص) در بیانِ نورِ الهی فرمود که وقتی این نور بر قلبی ساطع شود علامتش اینست : [ در بیت بعدی آمده است ]

که تجافی آرَد از دارُالغُرور / هم اِنابَت آرَد دارُالسُّرور


این بیت با کمی تغییر اشاره دارد به حدیث « هر گاه نور به قلبِ آدمی درآید ، قلب گشوده و فراخ شود . سؤال شد : علامتِ آن نور چیست ؟ فرمود : بر کنار شدن و دوری گزیدن از سرای غرور و بازگشت به سرای جادوان و آماده شدن برای مرگ پیش از آنکه بر آدمی فرود آید » ( احادیث مثنوی ، ص 135 ) . این بیت را می توان به سه وجه معنی کرد :

وجه اوّل : از دارُالغرور ( = دنیا ) کناره می گیرد و در دارُالسّرور ( = آخرت ) رجوع می کند .

وجه دوم : از دارُالغرور کناره می گیرد و برای رسیدن به دارُالسّرور به سوی خدا باز می گردد .

وجه سوم : عارفان صادق هر دو جهان ( دنیا و آخرت ) را ترک می گویند و تنها روی به خدا می آورند . « بندۀ عشقم و از هر دو جهان آزادم » . این وجه نیز در جای خود مطلبِ صحیحی است ( شرح بیت 1912 دفتر سوم )

[ تجافی = قرار نداشتن در جا ، دور شدن از ریشه / اِنابت = بازگشت ، رجوع ، توبه ]

بهرِ شرحِ این حدیثِ مُصطفی / داستانی بشنو ای یارِ صفا


ای دوستِ با صفا برای شرح دادنِ این حدیثِ حضرت محمّد مصطفی (ص) حکایتی گوش کن . ( رجوع شود به حکایت بعد ) .

شرح و تفسیر

بخش قبل                   بخش بعد                    حکایت بعد

دکلمه در معنی دلالت امور محسوسه بر امور معقوله

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر چهارم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟