وزی
در بیان دعوت کردن آن مسلمان مُغ را | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
در بیان دعوت کردن آن مسلمان مُغ را | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 2912 تا 2936
نام حکایت : حکایت شیخ محمد سررزی غزنوی که هفت سال روزه داشت
بخش : 15 از 19 ( در بیان دعوت کردن آن مسلمان مُغ را )
خلاصه حکایت شیخ محمد سررزی غزنوی که هفت سال روزه داشت
در شهر غزنین شیخ زاهدی مقیم بود با نام محمّد و لقب سَررَزی . وی هفت سال متوالی روزه داشت و هر روز با برگ های درخت رز افطار می کرد . او در این دورانِ پُر ریاضت ، عجایب شگرفی از حضرت حق دید . ولی بدین امر قانع نبود و دوست داشت که جمالِ الهی را شهود کند . او در اثنای ریاضاتِ خود از بقای مادّی خویش ملول و دل سیر شد . پس بر ستیغِ کوهی رفت و گفت : خداوندا ، یا جمالِ بی مثالت را بر من بنما . یا خود را از بالای این کوه به زمین خواهم افکند . از حضرت حق بدو الهام شد که هنوز هنگامِ دیدارِ من نرسیده است . و اگر خود را به زمین افکنی نخواهی مُرد . شیخ از فرطِ عشق و …
متن کامل ” حکایت شیخ محمد سررزی غزنوی که هفت سال روزه داشت “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل ابیات در بیان دعوت کردن آن مسلمان مُغ را
ابیات 2912 الی 2936
2912) مر مُغی را گفت مردی کِای فلان / هین مسلمان شو ، بباش از مؤمنان
2913) گفت : اگر خواهد خدا ، مؤمن شوم / ور فزاید فضل ، هم مُوقِن شوم
2914) گفت : می خواهد خدا ایمانِ تو / تا رهد از دستِ دوزخ جانِ تو
2915) لیک نَفسِ نحس و آن شیطانِ زشت / می کشندت سویِ کُفران و کِنِشت
2916) گفت : ای مُنصِف چو ایشان غالب اند / یارِ او باشم که باشد زورمند
2917) یارِ آن تانَم بُدن کو غالب است / آن طرف اُفتم ، که غالب جاذب است
2918) چون خدا می خواست از من صدقِ زَفت / خواستِ او چه سود چون پیشش نَرفت ؟
2919) نَفس و شیطان خواستِ خود را پیش بُرد / وآن عنایت قهر گشت و خُرد و مُرد
2920) تو یکی قصر و سرایی ساختی / اندر او صد نقشِ خوش افراختی
2921) خواستی مسجد بود آن ، جایِ خیر / دیگری آمد مر آن را ساخت دَیر
2922) یا تو بافیدی یکی کرباس ، تا / خوش بسازی بهرِ پوشیدن قبا
2923) تو قبا می خواستی ، خصم از نبرد / رَغمِ تو ، کرباس را شلوار کرد
2924) چارۀ کرباس چِه بوَد جانِ من / جز زبونِ رأیِ آن غالب شدن ؟
2925) او زبون شد جُرمِ این کرباس چیست ؟ / آنکه او مغلوبِ غالب نیست ، کیست ؟
2926) چون کسی بی خواستِ او بر وَی براند / خاربُن در مِلک و خانۀ او نشاند
2927) صاحبِ خانه بدین خواری بُوَد / که چنین بر وی خَلاقت می رود
2928) هم خَلَق گردم من ار تازه و نُوَم / چونکه یارِ او چنین خواری شوم
2929) چونکه خواهِ نَفس آمد مُستَعان / تَسخُر آمد اَیشَ شاءَ اللهُ کان
2930) من اگر ننگِ مُغان یا کافرم / آن نی ام که بر خدا این ظن بَرَم
2931) که کسی ناخواهِ او و رَغمِ او / گردد اندر مُلکتِ او حکم جُو
2932) مُلکتِ او را فرو گیرد چنین / که نیارَد دَم زدن دَم آفرین
2933) دفعِ او می خواهد و می بایدش / دیو هر دَم غُصّه می افزایدش
2934) بندۀ این دیو می باید شدن / چونکه غالب اوست در هر انجمن
2935) تا مبادا کین کشد شیطان ز من / پس چه دستم گیرد آن جا ذُوالمِنَن
2936) آنکه او خواهد ، مرادِ او شود / از که کارِ من دگر نیکو شود ؟
شرح و تفسیر در بیان دعوت کردن آن مسلمان مُغ را
مر مُغی را گفت مردی کِای فلان / هین مسلمان شو ، بباش از مؤمنان
شخصی به مُغی گفت : ای فلانی بهوش باش و بیا مسلمان شو و در سلک مؤمنان درآی . ( مُغ = شرح بیت 855 دفتر پنجم ) [ اطلاق کفر به گروه جبریه به معنی مصطلح نیست . چرا که آنان جزو فِرق اسلامی بشمار آیند . مراد از «مسلمان» ، «مؤمن» و «سنّی» در این بخش کسی است که به اختیار نسبی بشر معتقد است . این بخش نیز در بابِ جبر و اختیار است . «مغ» در اینجا نماینده جبریان و «مسلمان» نماینده اهلِ اختیار است . ]
گفت : اگر خواهد خدا ، مؤمن شوم / ور فزاید فضل ، هم مُوقِن شوم
مُغ گفت : اگر خدا بخواهد ایمان می آورم و اگر خداوند فضل و احسان خود را افزون تر کند به مرتبۀ یقین نیز خواهم رسید . [ مُوقِن = کسی که به مرتبۀ یقین رسیده است ]
گفت : می خواهد خدا ایمانِ تو / تا رهد از دستِ دوزخ جانِ تو
مسلمان گفت : خداوند می خواهد که تو ایمان بیاوری تا جانِ خود را از دست دوزخ نجات دهی .
لیک نَفسِ نحس و آن شیطانِ زشت / می کشندت سویِ کُفران و کِنِشت
اما نَفسِ امّاره ناخجسته و شیطان بدکار تو را به سوی کفر و بت خانه می کشند . [ کُنشت = بت خانه ، معبد کفّار ، معبد یهودیان ، آتشکده ]
گفت : ای مُنصِف چو ایشان غالب اند / یارِ او باشم که باشد زورمند
مُغ گفت : ای مرد با انصاف ، آنان یعنی شیطان و نَفسِ امّاره چو بر من غلبه دارند من نیز یار کسی می شوم که قدرتمند باشد . [ آن جبری (مُغ) از اینجا به بعد سخنانی را بر سبیلِ طنز و تعریض به طرف مقابل خود می گوید . ]
یارِ آن تانَم بُدن کو غالب است / آن طرف اُفتم ، که غالب جاذب است
من می توانم یار کسی شوم که غلبه با اوست . به جانبی می گرایم که غلبه کننده مرا بدان سو می کشد . [ تانم = می توانم ]
چون خدا می خواست از من صدقِ زَفت / خواستِ او چه سود چون پیشش نَرفت ؟
گر چه خداوند از من صداقتی تمام و کمال در ایمان می خواست . ولی خواست او چه فایده ای دارد در حالی که پیش نمی رود ؟ [ همانطور که گفته شد آن جبری این سخنان را بر سبیل طنز و تعریض گفته و اِلّا اعتقادش این نیست که نَعُوذُ بِالله ، ارادۀ الهی در مقابل خواستۀ شیطان و نَفسِ امّاره مقهور است . ]
نَفس و شیطان خواستِ خود را پیش بُرد / وآن عنایت قهر گشت و خُرد و مُرد
اما نَفسِ امّاره و شیطان اراده و خواست خود را پیش بردند و عنایت الهی در هدایت من محو و بی اثر شد . ( خُرد و مُرد = چیزهای خُرد و ریز ) [ ابیات اخیر از قول اهلِ جبر است . البته مولانا جبر را منفی و مطرود می شمرد و آن را ناشی از کاهلی و دون همتی . ابیات ذیل مَثَل هایی است که از قول آن جبری در اثبات جبر گفته شده است . ]
تو یکی قصر و سرایی ساختی / اندر او صد نقشِ خوش افراختی
برای مثال ، فرض کن تو کاخ یا خانه ای بسازی و آن بنا را با نقش و نگار فراوان بیارایی .
خواستی مسجد بود آن ، جایِ خیر / دیگری آمد مر آن را ساخت دَیر
می خواهی که آن بنای زیبا مسجد شود . ولی دیگری می آید و آنجا را به صومعه مبدّل می کند .
یا تو بافیدی یکی کرباس ، تا / خوش بسازی بهرِ پوشیدن قبا
مثال دیگر ، یا فرض کن تو آمدی و کرباسی بافتی تا برای پوشیدن از آن قبایی خوش قواره بدوزی . [ قَبا = جامه ای است متداول و معروف که عرب و عجم می پوشند . قسمت جلو آن باز است و پس از پوشیدن ، دو طرف را با دگمه به هم وصل می کنند . ]
تو قبا می خواستی ، خصم از نبرد / رَغمِ تو ، کرباس را شلوار کرد
تو با اینکه قبا می خواهی ولی دشمنت از روی لجاجت و بر خلافِ میلِ تو از آن کرباس شلوار می دوزد .
چارۀ کرباس چِه بوَد جانِ من / جز زبونِ رأیِ آن غالب شدن ؟
عزیز من کرباس بجز تسلیم شدن در مقابل خواستِ آن دشمنِ غالب چه چاره ای دارد ؟ مسلماََ هیچ چاره ای ندارد .
او زبون شد جُرمِ این کرباس چیست ؟ / آنکه او مغلوبِ غالب نیست ، کیست ؟
حال که صاحب کرباس مغلوب شده . گناه کرباس چیست ؟ کیست که در برابرِ غالب ، مغلوب نشود ؟ یعنی در این جهان همیشه آنکه قدرتمندتر است غالب می آید .
چون کسی بی خواستِ او بر وَی براند / خاربُن در مِلک و خانۀ او نشاند
مثال دیگر ، اگر کسی بر خلاف خواست صاحبخانه ، ( که دوست دارد گُل و ریحان بکارد ) در مِلک و خانۀ او بوتۀ خار بکارد . ( خاربُن = بوتۀ خار ) [ ادامه معنا در بیت بعد ]
صاحبِ خانه بدین خواری بُوَد / که چنین بر وی خَلاقت می رود
صاحبخانه با این کار خوار می شود . زیرا با توهین و تجاوز ، دچار پژمردگی و افسردگی می شود . [ خَلاقت = کهنگی ، کهنه شدن ، در اینجا به معنی پژمردگی و پریشانی ]
هم خَلَق گردم من ار تازه و نُوَم / چونکه یارِ او چنین خواری شوم
اگر یار و همراه چنین صاحبخانۀ خوار و ذلیلی شوم من نیز پژمرده و افسره خواهم شد . ( خَلَق = فرسوده ، مندرس ، مندرس شدن ) [ بهتر است که موافق شخصِ غالب باشم . ]
چونکه خواهِ نَفس آمد مُستَعان / تَسخُر آمد اَیشَ شاءَ اللهُ کان
وقتی که خواهشِ نَفس برآورده شود . پس این سخن که « هر چه خدا خواهد همان می شود » کلام مسخره ای است . [ خواهِ نَفس = خواسته و خواهش نَفس / تَسخُر = مسخره کردن ، در اینجا به معنی مسخره / اَیشَ = هر چیز ]
من اگر ننگِ مُغان یا کافرم / آن نی ام که بر خدا این ظن بَرَم
اگر من مایۀ ننگ مُغان ( در اینجا جبریان ) و کافران هم باشم . کسی نیستم که در موردِ خدا چنین گُمانی داشته باشم .
که کسی ناخواهِ او و رَغمِ او / گردد اندر مُلکتِ او حکم جُو
که بگویم : کسی بدون خواستۀ خدا و برخلافِ مشیّت او می تواند در قلمرو او حکم براند . [ من چنین گمان بد را در مورد خدا ندارم . ]
مُلکتِ او را فرو گیرد چنین / که نیارَد دَم زدن دَم آفرین
نیز این حرف را نمی زنم که کسی بیاید و قلمرو خداوند را اِشغال کند . بطوریکه آن خداوندی که نَفَس را آفریده جرأت نَفَس کشیدن نداشته باشد . [ همانطور که ملاحظه می شود آن جبری با طنزی نیش دار مشرب اهلِ اختیار را نقد می کند . ]
دفعِ او می خواهد و می بایدش / دیو هر دَم غُصّه می افزایدش
خداوند می خواهد غلبۀ دشمنِ خود (شیطان) را دفع کند و باید هم این کار را بکند زیرا شیطان هر لحظه بر اندوه او می افزاید .
بندۀ این دیو می باید شدن / چونکه غالب اوست در هر انجمن
باید غلام و بندۀ این شیطان شد زیرا در هر مجمع و انجمنی او غالب است . [ جبری با این سخنان می خواهد خود را از زیر بار مسئولیت برهاند . ]
تا مبادا کین کشد شیطان ز من / پس چه دستم گیرد آن جا ذُوالمِنَن
باید غلام شیطان شوم . مبادا از من انتقام بگیرد . در آن صورت خداوندِ صاحب نعمت چگونه دستم را می گیرد ؟ [ ذَوالمِنَن = صاحب نعمت ها ]
آنکه او خواهد ، مرادِ او شود / از که کارِ من دگر نیکو شود ؟
حال که شیطان هر چه می خواهد همان می شود . پس کار و بارِ من چگونه سامان می گیرد ؟ [ سخنان جبری هنوز پایان نیافته زیرا مولانا بخش بعد را نیز در تبیین مشرب جبر آورده و مثال هایی می زند . ]
دکلمه در بیان دعوت کردن آن مسلمان مُغ را
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر پنجم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات