حکمت ویران شدن تن به مرگ | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
حکمت ویران شدن تن به مرگ | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 3535 تا 3544
نام حکایت : وفات یافتن بلال رضی الله عنه با شادی
بخش : 2 از 10 ( حکمت ویران شدن تن به مرگ )
خلاصه حکایت وفات یافتن بلال رضی الله عنه با شادی
بلالِ حبشی هنگامی که بر اثرِ ضعفِ مزاج مانند هلالِ ماه ، لاغر و نزار شده بود . در آستانۀ مرگ قرار گرفت . همسرش از دیدن این منظرۀ غم انگیز گریست و گفت : واویلا که مرگت فرا رسیده . بلال گفت : غم مدار که اینک وقتِ شادمانی است نه اندوه . چرا که من در این سرای سپنج در غرقابه رنج و بلا غوطه ور بودم و حالا وقتِ آن رسیده که قفسِ مِحنت و ابتلا بشکند و …
متن کامل « حکایت وفات یافتن بلال رضی الله عنه با شادی » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
متن کامل اشعار حکمت ویران شدن تن به مرگ
ابیات 3535 الی 3544
3535) من چو آدم ، بودم اول حبسِ کرب / پُر شد اکنون نسلِ جانم شرق و غرب
3536) من گدا بودم در این خانۀ چو چاه / شاه گشتم ، قصر باید بهرِ شاه
3537) قصرها خود مر شَهان را مَأنس است / مُرده را خانه و ، مکان گوری بس است
3538) انبیا را تنگ آمد این جهان / چون شَهان ، رفتند اندر لامکان
3539) مُردگان را این جهان بنمود فر / ظاهرش زَفت و ، به معنی تنگ بر
3540) گر نبودی تنگ ، این افغان ز چیست ؟ / چون دو تا شد هر که در وی بیش زیست ؟
3541) در زمانِ خواب چون آزاد شد / ز آن مکان ، بنگر که جان چون شاه شد ؟
3542) ظالم از ظلمِ طبیعت باز رست / مردِ زندانی ز فکرِ حبس جَست
3543) این زمین و آسمانِ بس فَراخ / سخت تنگ آمد به هنگامِ مُناخ
3544) چشم بند آمد فراخ و ، سخت تنگ / خندۀ او گریه ، فخرش جمله ننگ
شرح و تفسیر حکمت ویران شدن تن به مرگ
من چو آدم ، بودم اول حبسِ کرب / پُر شد اکنون نسلِ جانم شرق و غرب
من نیز ابتدا مانندِ حضرت آدم (ع) اسیرِ اندوه و غصه بودم امّا اکنون روحم شرق و غرب را آکنده است . ( کرب = اندوه ، دلگیر شدن ) [ اندوهِ آدم (ع) وقتی آغاز شد که از جنة المأوی و بهشت برین به دار مِحنت و بلای این دنیا هبوط کرد . مصراعِ دوم این نکتۀ دقیقِ عرفانی را می گوید که : هرگاه روح به کمالِ تجرّدِ خود می رسد . میل به عالمِ دیگر می کند . یعنی تعلّقِ روح به بدن برای نیل به مقامات و مراتبِ عالیه است و تعلقِ آن از نوعِ تعلقِ تدبیری و تکمیلی است . بلال نیز می گوید : روحم به قدری کمال یافته و رشد کرده که این جهان ، گنجایش آن را ندارد . ]
من گدا بودم در این خانۀ چو چاه / شاه گشتم ، قصر باید بهرِ شاه
بلال دوباره گفت : من در این خانۀ جسم که مانندِ چاه تنگ و تاریک است فقیرانه می زیستم امّا اینک با عنایتِ ریّانی ، شاهِ معنوی شده ام و شاه نیز قصری بزرگ لازم دارد . پس روحِ با کمال من اینک نمی تواند جسمِ حقیر مرا تحمّل کند .
قصرها خود مر شَهان را مَأنس است / مُرده را خانه و ، مکان گوری بس است
شاهانِ حقیقی و امیران عرصۀ معنویت محلِ آرامش و اُنس شان ، قصرهای معنوی است . امّا مُرده دلان دنیا ، همین ابدان و خانه های حقیرشان کافی است .
انبیا را تنگ آمد این جهان / چون شَهان ، رفتند اندر لامکان
این دنیا واقعاََ برای پیامبران تنگ بود ، از اینرو آنها شاهانه به عالَمِ مجرّدات رهسپار شدند .
مُردگان را این جهان بنمود فر / ظاهرش زَفت و ، به معنی تنگ بر
این دنیا که ظاهری فراخ و باطنی بس تنگ دارد . برای مرده دلان ، شکوه و جلالی خاص دارد . یعنی شیفتگانِ دنیا ، دنیای مادّی را بس شکوهمند می یابند .
گر نبودی تنگ ، این افغان ز چیست ؟ / چون دو تا شد هر که در وی بیش زیست ؟
اگر سرای دنیا واقعاََ تنگ و حقیر نیست ، پس این همه ناله و شیونِ مردم برای چیست ؟ چرا هر کس که در این دنیا زیاد عمر می کند ، خمیده قامت و پژمرده حال می شود ؟ برای اینکه دنیا آنقدر تنگ است که همه را لوله می کند . [ اشاره است به آیه 68 سورۀ یس « و هر که را که عمرِ دراز دهیم به قهقرا بریمش ، آیا اندیشه نمی کنید ؟ » ]
در زمانِ خواب چون آزاد شد / ز آن مکان ، بنگر که جان چون شاه شد ؟
اگر واقعاََ این دنیا تنگ و حقیر نیست . پس چرا انسان در عالمِ رویا از کمندِ درد و رنج خلاص می شود . تو نگاه کن به اینکه روح در رویا چگونه شادمان می شود .
ظالم از ظلمِ طبیعت باز رست / مردِ زندانی ز فکرِ حبس جَست
در خواب ، ستمگر از خویِ ستمگری می رهد و آدمِ زندانی از اندیشۀ زندان خلاص می شود . [ مضمون دو بیت اخیر در ابیات 388 تا 391 دفتر اوّل آمده است . ]
این زمین و آسمانِ بس فَراخ / سخت تنگ آمد به هنگامِ مُناخ
این زمین و آسمانِ بسیار وسیع ، در عالمِ رویا ، بسیار تنگ می گردد . [ مُناخ = محلی که شتر را می خوابانند ، در اینجا استعاره از خواب و رویاست ]
چشم بند آمد فراخ و ، سخت تنگ / خندۀ او گریه ، فخرش جمله ننگ
فراخی و وسعت این دنیا افسونی بیش نیست . در حالی که این دنیا ذاتاََ تنگ است . و اگر به حقیقتِ دنیا نگریسته شود ، خنده اش گریه و فخرش مایۀ ننگ و بدنامی است . [ چشم بند = افسونی که بدان چشم مردم را بندند ، پارچه ای که با آن چشم را بپوشانند ]
دکلمه حکمت ویران شدن تن به مرگ
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر سوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات