حکایت گفتن شیخی به ابایزید که کعبه منم

حکایت گفتن شیخی به ابایزید که کعبه منم در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

حکایت گفتن شیخی به ابایزید که کعبه منم

حکایت گفتن شیخی به ابایزید که کعبه منم

بایزید بسطامی در مسافرت های خود ، همواره در جستجوی مردانی ربّانی بود . در میانه راه پیرِ مردی دید با رخساره ای نورانی و قامتی خمیده . وقتی سرِ سخن گشوده شده معلوم گشت که وی ، درویشی فقیر و عیالوار است . پیرمرد به بایزید گفت : کجا می روی ؟ بایزید پاسخ داد : به زیارت حج می روم . گفت : زاد و توشۀ سفر چه داری ؟ گفت : دویست دِرَمِ نقره که به گوشۀ عبایم محکم بسته ام . پیرمرد گفت : اینک این دِرَم ها را به من دِه و هفت بار به گِردِ من بگرد که این طواف ، بهتر از طوافِ حج است . و بایزید چنین کرد .

مأخذ این داستان ، روایتی است در رسالة النّور از تألیفاتِ قرنِ پنجم ، نیز شیخ عطار در تذکِرة اولیاء ، ج 1 ، ص 139 ، بدین صورت نقل کرده است : نقل است که گفت : مردی در ره پیشم آمد و گفت : کجا می روی ؟ گفتم به حج ، گفت : چه داری ؟ گفتم : دویست دِرَم ، گفت بیا به من دِه که صاحبِ عیالم و هفت بار گِردِ من درگرد که حجِ تو اینست . گفت : چنان کردم و بازگشتم . همین حکایت در مقالاتِ شمس با تفصیل بیشتر و از حیثِ مضامین با گفتۀ مولانا ، مناسب تر آمده است . ابایزید رحمة الله علیه به حج می رفت و او را عادت بود که در هر شهری که درآمدی ، اوّل زیارت مشایخ کردی و آنگاه کاری دیگر . تا رسید به بصره ، به خدمتِ درویشی رفت . گفت با ابایزید ، کجا می روی ؟ گفت به مکّه ، زیارت خانۀ خدا . گفت : با تو زوادۀ راه چیست ؟ گفت دویست دِرَم . گفت : برخیز و هفت بار گِردِ من طواف کن و آن سیم را به من دِه . برجَست و سیم بگشاد از میان ، بوسه داد و پیشِ او نهاد . گفت : با ابایزید آن خانۀ خداست و این دلِ من ، خانۀ خدا . امّا بدان خدایی که خداوند آن خانه است و خداوند این خانه که تا آن خانه را بنا کرده اند در آن خانه درنیامده است و از آن روز که این خانه را بنا کرده اند از این خانه خالی نشده است .

مولانا در ابیات پیشین فرمود که در هیچ حالی دست از اولیاء مکش و اینک  می گوید : که دلِ انسانی را از غم بزدایی و بدو خدمت کنی و نیاز نیازمندی را برآورده سازی بهتر از انجامِ عباداتِ صوری است . چرا که کعبه سرای بِرّ است و دل ، سرای سِر . و به علاوه حکایت مذکور در بیان اتحادِ ظاهر و مظهر و وحدتِ ولیّ و حق است .

***


شرح و تفسیر اشعار ” حکایت گفتن شیخی به ابایزید که کعبه منم ” در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدار جان مطالعه نمائید .

حکایت رفتن مصطفی (ص) به عیادت صحابی رنجور

حکایت تنها کردن باغبان ، صوفی و فقیه و علوی را

شرح و تفسیر گفتن شیخی به ابایزید که کعبه منم

شرح و تفسیر حکایت مریدی که خانه ای نو ساخت

Tags:

اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟