حکایت وصف ضعیف دلی و سستی صوفی سایه پروردِ مجاهده ناکرده

حکایت وصف ضعیف دلی و سستی صوفی سایه پروردِ مجاهده ناکرده در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

حکایت وصف ضعیف دلی و سستی صوفی سایه پروردِ مجاهده ناکرده

یک صوفی نمایِ نازپرورده و داغِ عشق حقیقی نچشیده که از تصوّف فقط به ظواهر آن دل خوش کرده بود و از اینکه عده ای از عوام النّاس اطراف او را گرفته و عزّت و احترامش می نهادند سخت مغرور و متوهّم شده بود . روزی بادی به غبغب انداخت و به خود گفت : ما که قهرمان بی رقیبِ جهاد اکبریم یعنی بیش از هر کس نَفسِ امّاره را مقهور کرده ایم . بهتر است که قهرمانی خود را در جهاد اصغر نیز به اثبات برسانیم . یعنی حربیان را نیز قلع و قمع کنیم . پس به جنگاوران سفارش کرد که هر گاه جنگی رُخ داد ما را خبر کنید که در جنگاوری و دلاوری بدیل و نظیر نداریم . از قضا طولی نکشید که جنگی پیش آمد و او خفتان جنگی به تن کرد و سِلاح به دست گرفت و همچون یل سیستان به راه افتاد و به صف جنگجویان پیوست . هنوز دو لشکر به هم نزدیک نشده بودند که غریو و غوغای پیکارگران و شیهۀ اسبان و چکاچاک سلاح ها برخاست و رعبی در دل آن پهلوان پنبه افکند بطوری که یکسره روحیه خود را باخت و برای آنکه رسوا نشود بهانه هایی چند تراشید تا در خطوط مؤخرِ جبهه در خیمه ها بماند . جنگجویان سلحشور به آوردگاه شتافتند و مردانه جنگیدند و دشمن را منهدم کردند و سالم بازگشتند و مقداری از غنیمت جنگی را نیز به رسم استمالت به آن مدّعی دادند . اما او آن غنیمت را با خشمی تمام به زمین انداخت . گفتند چرا اینقدر غضبناکی ؟ گفت ما سخت ناراحتیم که چرا توفیق جهاد دست نداد . آخر ما مردِ جنگیم . وقتی جنگجویان دیدند او تا این اندازه شیفتۀ پیکار است برای تسلّی خاطرش گفتند . برو یکی از اسیران را که دست هایش را نیز بسته ایم بکُش تا تو نیز در این راه خونی ریخته باشی . مدّعی بر هیأتِ یلان شجاع از جای برخاست و با گام های پهلوانانه سراغ اسیر رفت .

جنگجویان هر چه منتظر ماندند از او خبری نشد . پس با تعجب به یکدیگر می گفتند : چه شد ؟ کجا رفت ؟ آخر کشتن یک اسیر که این همه معطلی ندارد . تا اینکه یکی از سلحشوران رفت تا ببیند اوضاع از چه قرار است . واقعاََ منظرۀ غریبی بود . دید که مدّعی بیهوش بر زمین افتاده و اسیر با دست های بسته روی او . جنگجویان آمدند و اسیر را کشتند و پیکر بیهوش مدّعی را به خیمه آوردند و با آب و گلاب به هوشش آوردند و از او سؤال کردند : بگو ببینم ماجرا چه بود ؟ مدّعی گفت والله وقتی خواستیم کارش را یکسره کنیم . چنان نگاه مهیب و سنگینی به ما انداخت که از هیبتِ آن نگاه بندِ دلمان پاره شد و بیهوش شدیم و دیگر نفهمیدیم چه شد تا اینکه الآن خود را در خیمه می بینیم . جنگجویان با لحنی طنزآمیز بدو سفارش کردند تو که زَهره پیکار نداری همان بهتر که در خانه بنشینی . « عِرض خود می بری و زحمت ما می داری » .

این حکایت در نقد مدّعیان بی جوهر و سست عنصر است . همان ها که فراز و نشیب روزگار ندیده خود را اکمل کاملان می پندارند . خاصه که تحسین و تبجیل عوام الناس نیز بدرقۀ توهّم غرور آمیزشان شود .

مولانا این حکایت طنز آمیز نَفسِ امّاره را به همان اسیری تشبیه می کند که با دستان بسته بر آن صوفی غالب آمده بود . مولانا می گوید نَفس اماره همچون اسیری است که به وسیلۀ عقل و شرع دستانش بسته شده است . پس اگر سالک همّتی کند می تواند بر او غالب آید . اما همین نَفس بر افراد سست اراده و بی حمیت مسلّط می شود .

مولانا می گوید «صوفی» به اسم و رسوم ظاهر نیست . بلکه صوفی کسی است که از بند هوی و از کمند ریا و دغا رهیده باشد خواه به رسوم صوفیه مترسّم باشد یا نباشد . بدین منظور در حکایت بعدی ( حکایت عیّاضی رحمة الله ) احوال صوفی حقیقی را بیان می دارد و می گوید صوفیه متظاهر ، صوفیان حقیقی را بَدنام کرده اند .

***


شرح و تفسیر اشعار ” حکایت وصف ضعیف دلی و سستی صوفی سایه پروردِ مجاهده ناکرده ” در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدار جان مطالعه نمائید .

شرح و تفسیر صوفی نمایِ مجاهده ناکرده و داغ عشق نچشیده

شرح و تفسیر نصیحت مبارزان به صوفی نمای با دل و زَهره

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟