حکایت مرتد شدن کاتب وحی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر حکایت مرتد شدن کاتب وحی
حکایت مرتد شدن کاتب وحی
پیش از آنکه عثمان کاتبِ وحی شود . عبالله بن سعدبن ابی سرح این منصب را عهده دار بود . او هر وقت که کلمات وحی بر رسول خدا (ص) نازل می گشت و آن جانب آن کلمات مبارک را قرائت می فرمود . او عینِ آن را می نوشت . رفته رفته این کاتب ، دچار غرور و خود بینی شد و گمان بُرد که همه این کلمات عالیه در ضمیر او نیز نقش می بندد . با خود گفت : من با پیامبر (ص) چه فرقی دارم ؟ هم بر او وحی می رسد و هم بر من . سرانجام از درِ عناد و ستیز درآمد . اما از طرفِ رسول خدا (ص) ضربه ای بر روح او وارد آمد که دیگر هیچ نقشی از کلمات وحی را در باطن خود نیافت . گویی که حتی یک حرف هم نیاموخته است . زان پس نتواست کاتب وحی باشد . حضرت رسول (ص) بدو گفت : ای ستیزه گر اگر سرچشمۀ وحی در درون توست چرا دیگر این حال را نداری ؟ ( استیعاب ، طبع حیدرآباد ، ج 2 ، ص 381 )
مولانا در ابیات پیشین فرمود : اگر سالک در ظلّ عنایت و هدایتِ پیرِ راه دان به مراتبی رسید . نباید دچار غرور و خودبینی شود و خود را مستغنی نشان دهد . که در این حال به سقوط و تیرگی روحی دچار آید .
شرح و تفسیر بخشهای ” حکایت مرتد شدن کاتب وحی ” در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدار جان مطالعه نمائید .
بخش اول : مرتد شدن کاتب وحی به سبب آنکه گفت پس من هم محل وحی ام
بخش دوم : دعا کردن بلعم باعور که موسی و قومش را از این شهر بی مراد بازگردان
بخش سوم : اعتماد کردن هاروت و ماروت بر عصمت خویش
بخش چهارم : باقی قصه هاروت و ماروت و نکال و عقوبت ایشان به چاه بابل
بخش پنجم : به عیادت رفتن کر بر همسایه رنجور خویش
بخش ششم : اول کسی که در مقابلۀ نص ، قیاس آورد ابلیس بود
بخش هفتم : در بیان آنکه حال خود و مستی خود پنهان باید داشت از جاهلان
بخش هشثم : قصه مریا کردن رومیان و چینیان در علم نقاشی و صورتگری
Tags: حکایت مثنوی حکایت مرتد شدن کاتب وحی مولانا مولوی