حکایت فقیرِ مفلسِ روزی طلبِ بدون واسطۀ کسب و تلاش در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
حکایت فقیرِ مفلسِ روزی طلبِ بدون واسطۀ کسب و تلاش
فقیری مفلس که از فرط فقر و فاقه جانش به لب رسیده بود در نماز و دعا از خداوند رزقی بی سعس و تلاش درخواست کرد تا باشد که از چنبر نکبت برهد . او مدّتی مدید بر این کار بود تا آنکه شبیدر خواب هاتفی بدو گفت : گنجنامه ای در میان کاغذ پاره های فلان ورّاق ( = کاغذ فروش ، کتابفروش ، کاتب ) هست . به مغازۀ او برو و آن گنجنامه را مخفیانه بردار و به خلوت آن را بخوان و طبق دستور عمل کن تا به گنجی عظیم دست یازی .
فقیر به دکانِ ورّاق رفت و گنجنامه را یافت و به خلوت رفت و آن را خواند . در گنجنامه چنین آمده بود . به بیرون شهر می روی . فلان بارگاه را می یابی . پشت به آن می کنی و روی به قبله می آری . تیری در کمان می نهی . هر جا تیر افتاد همانجا را می کاوی و گنج را می یابی .
فقیر به چابکی دَوید و کمان های سخت و محکم آورد و تیرها به چلّه نهاد و پرانید و محل سقوط تیرها را برکاوید ولی از گنج خبری نشد . چون روزها بر این کارِ غریب بود سوء ظنِ مردم ، خاصه بوالفضولان را برانگیخت . اندک اندک فُجفُجی برخاست . چون بیمِ سخن چینی و سعایت می رفت . فقیر از ترس شکنجه و تعذیب شاه بلافاصله گنجنامه را بدو تسلیم کرد . شاه که از عظمت و شگرفی گنجِ موعود به هیجان آمده بود . کمانگیرانِ آزموده را بکار گمارد و ماهها طبق دستور عمل کرد ولی گنجی یافته نیامد . سرانجام نومید شد و گنجنامه را بدان فقیر بازداد . فقیر دوباره کار از سَر گرفت . امّا مگر گنج پیدا می شد ؟ او که از یافتن گنج مأیوس شده بود در اثنای نیایش با دلی شکسته از حضرت حق خواست تا رازِ گنجنامه را بر او مکشوف دارد . در این اثنا هاتف غیبی بدو گفت : دستور این بود که تیر در کمان گذاری . امّا چرا سرخود زِه کمان برکشیدی ؟ آخر که گفت کمان را با تمامِ قوّت بَرکِش ؟ اینک برخیز و تیر در کمان نِه . امّا زِه برمکش . بگذار تیر خود به خود از کمان فرو افتد . فقیر همانگونه عمل کرد و تیر پیشِ پایش افتاد و فوراََ آن مکان را برکاوید و گنج را یافت .
استاد فروزانفر مأخذ آن را از حکایتی که در مقالات شمس آمده آورده است . به شرح زیر :
نسخۀ گنج یافت که به فلان گورستان برون باید رفت و پشت به قُبۀ بزرگ باید کرد و روی به سوی مشرق و تیر بر کمان باید نهاد و انداختن . آنجا که تیر افتد گنج است . رفت و انداخت ، چندانکه عاجز شد . نمی یافت و خبر به پادشاه رسید . تیراندازان دورانداز انداختند . البته اثری ظاهر نشد . چون به حضرت رجوع کرد الهامش داد که بفرمودیم که کمان را بکش . آمد تیر به کمان نهاد و همانجا پیش او افتاد .
رابط این حکایت با فصل پیشین اینست که قبلاََ گفته آمد که گنج در ویرانه ها یافته آید . این حکایت از حکایات بس عالی و حسّاس مثنوی است و حاوی نکات دقیق و گرانسنگ اخلاقی و عرفانی و اجتماعی .
پیام مولانا در این حکایت اینست که گنج حقیقت بیرون از انسان نیست بلکه درون اوست . با این حساب می توان این حکایت را تفسیر 16 سورۀ ق دانست . « … وَ نَحنُ اَقرَبُ اَلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید . … ما از رگِ گردنِ او (انسان) به او نزدیکتریم »
همچنین در این حکایت مشرب فلسفیان و اصحاب قیل و قال در قالب تمثیل مورد نقد واقع شده است . تفکرات زائد و خردورزی های خم اندر خم آنان نه تنها راه به گنج حقیقت نمی برد بلکه آدمی را به بیراهۀ اوهام و اضطراب می کشاند . تیراندازان دورانداز تمثیل اینان است .
ابیات زیر ( 2353 تا 2358 ) همین دفتر ، استنتاج مولانا از این حکایت است :
آنچه حقّ است اَقرَب از حَبلِ الوَرید / تو فکنده تیرِ فکرت را بعید
ای کمان و تیرها بر ساخته / صید نزدیک و تو دور انداخته
هر که دوراندازتر ، او دورتر / وز چنین گنج است او مهجورتر
فلسفی خود را از اندیشه بکُشت / گُو : بِدَو کو راست سویِ گنج ، پشت
گو : بِدَو چندانکه افزون می دَود / از مرادِ دل جداتر می شود
جاهِدو فینا بگفت آن شهریار / جاهِدو عَنّا نگفت ای بی قرار
***
شرح و تفسیر اشعار ” حکایت فقیرِ مفلسِ روزی طلبِ بدون واسطۀ کسب و تلاش ” در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدار جان مطالعه نمائید .
شرح و تفسیر فقیر مفلسی که از خداوند رِزقِ بی سعی و کار درخواست می کرد
شرح و تفسیر آن روزی خواه بدون سعی در خواب هاتفی را دید
شرح و تفسیر ادامه قصه آن فقیر و نشانِ جای آن گنج
شرح و تفسیر فاش شدن خبر گنج و رسیدن آن به گوش پادشاه
شرح و تفسیر نومید شدن پادشاه از یافتن آن گنج
شرح و تفسیر بازدادنِ آن پادشاه ، گنج نامه را به آن فقیر
شرح و تفسیر رجوع کردن به قصۀ فقیر روزی خواه بی سعی و آن گنج