حکایت صیادی که خود را در گیاه پیچید و دسته گل بر سر نهاد

حکایت صیادی که خود را در گیاه پیچید و دسته گل بر سر نهاد در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

حکایت صیادی که خود را در گیاه پیچید و دسته گل بر سر نهاد

پرنده ای به سوی لاله زاری پرواز کرد در حالی که دامی در آنجا گسترده شده بود و دانه هایی نیز در آن . در کنار دام صیادی به کمین نشسته بود و برای اغفالِ پرندگان ، خود را با شاخه ها و برگ ها و گل ها استتار کرده بود . پرنده در فضای اطراف چرخی زد و به دام نزدیک شد و صیاد را دید . به صیاد گفت : ای سبزپوش تو کیستی که در وسط این صحرا تنها نشسته ای ؟ صیاد گفت : مردی راهب هستم و از مردم بُریده ام و به برگ گیاهان صحرا قناعت کرده ام . پرنده گفت : رُهبانیّت در دین اسلام جایز نیست . از خلوت به در آی و با مردم حشر و نشر کن .

صیاد گفت : اینکه تو می گویی حکم مطلق نیست . زیرا انزوا اگر هم مذموم باشد از آمیزش با بَدان که بَدتر نیست . آیا تا به حال دیده ای که سنگ و کلوخ صحرا کسی را گمراه کند ؟ ولی از مردم جفاکار دنیا گمراهی های بسیار سر بر زند . پرنده گفت : اشتباه می کنی . اگر در جامعه به سر بردی و گمراه نشدی هنر کرده ای . واِلّا از ترس گناه به بیغوله ها رفتن شرط هدایت نیست . صیاد گفت : بله ، به شرط آنکه بر عوامل شرّ آفرینِ جامعه غالب آیی . ولی اگر چنین قدرتی را در خود سراغ نداشته باشی . همان بهتر که به کُنجِ انزوا پناه بری . و بعلاوه برای آنکه راه را از چاه تمییز دهی نیازمند رفیق صادقی . حال بگو ببینم در این زمانه کو رفیق صادق ؟ پرنده گفت : اساس سلوک صِدق قلب است نه رفیق طریق . تو صادق باش ، رفیقان صادق تو را می یابند .

بحث میان آن دو بالا گرفت . پرنده چون گرسنه بود دانه ها را زیر نظر داشت و ناچار از صیاد پرسید : این دانه های گندم از آنِ توست ؟ صیاد گفت : نه ، از آنِ طفلی یتیم است و چون قیّم ندارد آن ها را موقتاََ به منِ زاهد سپرده است . و می دانی که خوردن مالِ یتیم هم حرام است . پرنده چون از گرسنگی بی طاقت شده بود گفت : ولی من در حال حاضر در اضطرار به سر می برم و شرعاََ به قدرِ سدّ جوع جایز است از آن بخورم . صیاد گفت : حتّی شخصِ مضطر هم اگر خویشتن داری کند بهتر است و حال که می خواهی از آن بخوری باید تعهد کنی که بهای آن را بپردازی . بدین ترتیب صیاد آن پرنده را فریب داد . پرنده که صبر و قرار نداشت قبول کرد و همینکه آمد دانه ها را برچیند به دام افتاد و آه و حنین اش بلند شد .

مرحوم استاد فروزانفر مأخذ این حکایت را حکایتی می داند که در کتاب العقد الفرید ، ج 2 ، ص 59 آمده است ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 197 ) با ترجمه ای که در ذیل آمده است .

« مردی از بنی اسرائیل دامی بنهاد . گنجشکی آمد و نزدیک آن بنشست و از آن مرد پرسید : چرا قامتت خمیده شده است ؟ گفت : از بس که نماز خوانده ام . پرسید : چرا استخوانهایت نمایان شده است ؟ گفت : از بس که روزه داشته ام . پرسید : این پشمینه چیست که به تن داری ؟ گفت : به سبب زُهد و پارسایی ام در دنیا پشمینه پوشیده ام . پرسید : این عصا چیست که داری ؟ گفت : بدان تکیه می کنم و کارهایم را با آن انجام می دهم . پرسید : این دانه چیست که در دست داری ؟ گفت : برای اینکه اگر مسکینی از اینجا گذشت بدو دهم . گنجشک گفت : من مسکینم . مرد گفت : آن را بگیر . همینکه گنجشک نزدیک شد ، دام به گردنش افتاد و گنجشک به جیک جیک درآمد و گفت : زین پس فریب هیچ زاهدی نخورم .

حکایت پرنده و صیاد یکی از عمیق ترین و جذابترین حکایات مثنوی است . محور اصلی این حکایت مسئلۀ خلوت ( شرح بیت 549 دفتر اوّل ) و صحبت ( شرح بیت 2687 دفتر اوّل ) است . آیا سالک برای تکمیل نَفس و تهذیب قلب باید به کُنجِ انزوا رود و از حشر و نشر با مردم تن زند . یا باید داخل جمع شود و با عوامل تحریکِ نَفس که لازمۀ زندگی اجتماعی است دست و پنجه نرم کند و با مقهور کردن آنها به تکمیل نَفس رسد . کدامیک از دو مورد مذکور ارجح است ؟ مولانا بقدر زیبا دلایل رجحان خلوت بر صحبت و صحبت بر خلوت را بیان داشته است که خواننده دچار اعجاب و حیرت می گردد . لطف مطلب در این است که هم دلایل صیّاد محکم و قانع کننده است و هم دلایل پرنده متقن و ایمان آور . خواننده با شنیدن دلایل هر یک از طرفین ، بحث را خاتمه یافته می انگارد در حالی که مولانا با ذهن روشن و نقادِ خود همان دلایل مقبول را رد می کند و بحث اوجی دیگر می گیرد .

«صیاد» نمادِ سالکِ اهلِ خلوت است و «پرنده» نمادِ سالک اهلِ صحبت . شیوۀ قصه گویی مولانا به گونه ای است که شخصیت های داستان در نقش منفی و مثبت ثابت نمی مانند بلکه به اقتضای مقاصد معنوی مولانا پیوسته دگرگون می شوند . یعنی منفی ، مثبت می شود و مثبت ، منفی . از اینرو در بخشی از این حکایت ، صیّاد نمادِ زاهدان ریایی است که برای نیل به اغراض نفسانی ، طالبان حقیقت را به دام می افکند .

***


شرح و تفسیر اشعار ” حکایت صیادی که خود را در گیاه پیچید و دسته گل بر سر نهاد ” در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدار جان مطالعه نمائید .

شرح و تفسیر پرواز پرنده در لاله زار و صیّادِ در کمین

شرح و تفسیر قصه شخصی که دزدان ، قوچِ او را دزدیدند

شرح و تفسیر مناظره مُرغ با صیّاد در بارۀ ترک دنیا کردن

شرح و تفسیر قصه پاسبان که خوابید تا دزدان رختِ تاجران بردند

شرح و تفسیر حواله کردن مُرغ گرفتاری خود را در دام

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟