حکایت تعریف کردن منادیان قاضی مفلسی را گرد شهر

 

حکایت تعریف کردن منادیان قاضی مفلسی را گرد شهر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

حکایت تعریف کردن منادیان قاضی مفلسی را گرد شهر

حکایت تعریف کردن منادیان قاضی مفلسی را گرد شهر

شخصی بی خانمان و شکمباره به زندان افتاده بود . هر غذایی که به زندان می آمد . به هیچیک از زندانیان امان نمی داد و بی درنگ آن را می ربود و می بلعید . زندانیان از دست او به تنگ آمده بودند . ولی امیدی به خلاصی از دست او نیز نداشتند . زیرا وی به حبس ابد محکوم شده بود . سرانجام چاره را در آن دیدند که با نماینده قاضی صحبت کنند و از ناروایی های مُفلِس ، شکایت بدو برند . نهایتاََ درخواستِ زندانیان این بود که یا آن مُفلس پُرخور را از زندان بیرون برند و یا مقرّریِ ویژه ای برای او تعیین کنند . نماینده قاضی شکایات را می شنود و همه را نزد قاضی بازگو می کند . به دستور قاضی ،  مُفلس ، احضار می شود . قاضی به او می گوید : اینک تو مرخصی ، برخیز و از زندان بیرون رو و به خانۀ خود بازگرد . مُفلس با شنیدن این مژده نه تنها شادمان نمی شود بلکه با لحنی التماس آمیز می گوید : ای قاضی این زندان برای من مانند بهشت است ، کجا بروم بهتر از اینجا ؟ من آهی در بساط ندارم که از اینجا بیرون شوم . من مردی تهیدست و بینوا هستم و نمی توانم امور خود را بگردانم . پس بهتر است در همین زندان بمانم . قاضی پس از بررسی و تفحّصِ کافی در می یابد که او واقعاََ تهیدست و بینواست . از اینرو دستور می دهد که مُفلس را بر مرکوبی بنشانند و در کوی و برزن بگردانند و جارچیان نیز به همۀ اهالیِ شهر ، افلاس او را بانگ بزنند تا کسی بدو وامی یا نسیه ای ندهد . سرانجام مأمورِ اجرای این حکم ، شترِ یک هیزم فروش را به زور می گیرد و مُفلس را بر آن می نشاند و جارچیان نیز شروع به بانگ زدن می کنند و شتردار به مُفلس می گوید : از صبح تا حالا بر این شتر زبان بسته سوار شده ای . از تو پولِ جو نمی خواهم . دستِ کم پولِ کاهِ آن را بپرداز . مردِ مُفلس می گوید عجب آدم احمقی هستی . تا حالا نفهمیده ای که چرا مرا در شهر گردانده اند ؟ این همه رفت و آمدها و داد و فریادها برای این بود که بگویند من مُفلس ام . چه پولی ؟ چه کاهی ؟

و امّا مأخذِ این حکایت داستان ذیل است :

قاضی به ورشکستگی مردی حکم داد . پس به دستور قاضی ، وی را بر الاغی سوار کردند و جار زدند که مبادا کسی با وی داد وستد کند . که او تهیدست است . وقتی که او را از روی الاغ پیاده کردند . صاحب الاغ به او گفت : کرایه ام را بده . تهیدست گفت : ای نادان ، پس ما از آغاز روز تا کنون به چه کار بوده ایم ؟

مولانا در این حکایت بیان می دارد که حرص و طَمَع و سایر اوصافِ نفسانی ، موجبِ تعطیلِ ادراک و معرفتِ آدمی می شود . آن زندانی پُرخور ، تمثیل شیطان است که حرص و آزش سیری ناپذیر است و با آنکه خداوند ، طبل افلاس و بدبختی او را به صدا درآورده ولی بیشتر مرده از شدّتِ حرص و طَمَع باز به وعده های بی اساس او دل خوش می دارند .

***


شرح و تفسیر بخشهای ” حکایت تعریف کردن منادیان قاضی مفلسی را گرد شهر ” در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدار جان مطالعه نمائید .

حکایت خاریدن روستایی به تاریکی ، شیر را به ظنّ آنکه گاوِ اوست

شرح و تفسیر ابیات تعریف کردن منادیان قاضی ، مفلسی را گردِ شهر

شرح وتفسیر ابیات شکایت کردن اهل زندان پیش وکیل قاضی از دستِ آن مفلس

Tags:

اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟