حکایت آن آبگیر و صیادان و سه ماهی عاقل و نیم عاقل و مغرور در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
حکایت آن آبگیر و صیادان و سه ماهی عاقل و نیم عاقل و مغرور
سه ماهی در آبگیری می زیستند . روزی سه ماهیگیر از آن ناحیه می گذشتند که چشمشان به آن سه ماهی افتاد و بلافاصله رفتند که دام های خود را فراهم کنند . یکی از ماهیان که عاقل بود از این حرکت دریافت که خطری در کمین است و عزمِ ترکِ آن آبگیر کرد . ابتدا خواست که با آن دو رفیق خود در این باره مشورت کند امّا دید که آن دو به قدری از قضیّه دور و بیگانه اند که نه تنها با او هم رأی و همراه نمی شوند بلکه او را در این تصمیم سُست و منفعل می سازند از اینرو یکه و تنها راهِ دریا را پیش گرفت و رفت . ماهی دیگر که نیمه عقلی داشت از رفتن ناگهانی رفیقِ خود به فکر فرو رفت و دانست که قهراََ خطری در پیش است که او اینگونه ترکِ موطن کرده است . ماهی نیمه عاقل ، بر سطح آب بی حرکت ماند و خود را به مُردن زد . وقتی که صیادان آمدند و او را در آن حالت دیدند به تصوّرِ اینکه شاید نیمه جانی در تنِ او مانده بلافاصله او را روی ماسه های ساحلِ رودخانه انداختند تا خوردنِ گوشتش حلال شود . امّا آن ماهی با زیرکی خاص ، خود را اندک اندک غلطاند و به آبهای دریا وارد شد و جانِ خود را نجات داد . و امّا آن ماهی دیگر که ذرّه ای دوراندیشی و درأیت نداشت به دامِ آنها افتاد و گوشتش بر آتش بریان گشت .
مأخذِ این داستان حکایتی است در کلیله و دمنه ، باب الاسد و الثور ، صفحۀ 84 به بعد ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 142 و 143 ) . آورده اند که در آبگیری از راه دور ، و از گذریان و تعرّض ایشان مصون ، سه ماهی بودند . دو حازم و یکی عاجز . از قضا روزی دو صیاد بر آن گذشتند . با یکدیگر میعاد نهادند که دام بیاورند و هر سه را بگیرند . ماهیان این سخن بشنودند . آنکه حزمی داشت و بارها دستبردِ زمانۀ جافی و شوخ چشمی سپهرِ غدّار دیده بود و بر بساطِ خِرد و تجربَت ثابت قدم شده . سبُک روی بکار آورد و از آن جانب که آب آمدی برفور بیرون شد . در این میان صیّادان برسیدند و هر دو جانبِ آبگیر محکم ببستند . آن دیگری که تحرِّزی داشت از پیرایۀ خِرد عاطل نبود و از خُبرت و تجربت بی بهره . با خود گفت : غفلت کردم و فرجامِ کارِ غافلان چنین باشد . و اکنون وقتِ حیلت است . هر چند تدبیر هنگامِ بلا فایدۀ بیشتر ندهد و از ثمراتِ رأی در وقتِ آفت ، تمتّعی زیادت نتوان یافت . با این همه عاقل از منافعِ دانش ، هر گونه نومید نشود و در دفعِ مَکایدِ دشمن ، تأخیر صواب نبیند . وقتِ ثباتِ مردان و هنگامِ مکرِ خردمندان است . پس خود را مُرده ساخت و بر روی آب می رفت . صیّادان پنداشتند که مُرده است . و او را بینداختند و او خویشتن به حیله در جُوی افکند و جان به سلامت ببُرد . و آنکه غفلت بر احوالِ وی غالب و عجز در افعالِ وی ظاهر بود حیران و سرگردان و مدهوش و پای کشان ، چپ و راست می رفت و در فراز و نشیب می شد تا گرفتار آمد .
مولانا در بخش قبل ، در بارۀ نشانه های عاقل و نیمه عاقل و غافل صحبت کرد و گفت عاقل با مشعلِ عقل و هدایت خود سلوک می کند و به مقصد می رسد . و نیمه عاقل باید با ارشادِ عاقل طی طریق کند . و امّا آنکه غافل است نه عقلی دارد که خود به مقصد برسد و نه نیمه عقلی که به کمکِ هادیِ عاقل به منزلگه مقصود واصل شود . اینک مولانا برای بسطِ این مفهوم حکایت سه ماهی را می آورد . این حکایت نقدِ حالِ آدمیان است . دنیا به آبگیری می مانَد که سه نوع مردم در آن می زیند . عاقلِ کامل ، نیمه عاقل و غافل . عقلا با تکیه بر مصباحِ عقلِ خود ، راهِ حیات را به سلامت درمی نوردندند . امّا نیمه عاقلان ، ابتدا در اندیشۀ نجاتِ خود برنمی آیند لیکن با ارشادِ عقلا راه را از چاه تشخیص می دهند و با قمعِ هوای نفسانی و مرگ اختیاری از صیّادِ نَفس و شیطان می رهند و امّا غافلان در دامِ مکر و حیلتِ نَفس و شیطان اسیر می شوند .
***
شرح و تفسیر اشعار ” حکایت آن آبگیر و صیادان و سه ماهی عاقل و نیم عاقل و مغرور ” در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدار جان مطالعه نمائید .
شرح و تفسیر آبگیر و سه ماهی عاقل و نیم عاقل و مغرور
شرح و تفسیر اسرارِ خواندن وضو کننده اورادِ وضو را
شرح و تفسیر قصه آن مرغ اسیر که وصیّت کرد که بر گذشته پشیمانی مخور
شرح و تفسیر چاره کردن آن ماهی نیمه عاقل و خود را مُرده کردن
شرح و تفسیر عهد کردن احمق به وقتِ گرفتاری هیچ وفایی ندارد
شرح و تفسیر بیان آنکه وَهم ، قلب عقل است و ستیزۀ اوست
شرح و تفسیر بیان آنکه عمارت در ویرانی و جمعیّت در پراکندگی است
شرح و تفسیر بیان آنکه هر حس مُدرکی را از آدمی مُدرکاتی دیگر است
شرح و تفسیر حمله بردن این جهانیان بر آن جهانیان و تاختن تا سَر حدِّ غیب