حدیث اهل بیت من مانند کشتی نوح هستند | شرح و تفسیر

حدیث اهل بیت من مانند کشتی نوح هستند | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

حدیث اهل بیت من مانند کشتی نوح هستند | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 538 تا 562

نام حکایت : حکایت آغاز خلافت عثمان و خطبه وی در بیان ناصح فعّال

بخش : 3 از 8 ( حدیث اهل بیت من مانند کشتی نوح هستند )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت آغاز خلافت عثمان و خطبه وی در بیان ناصح فعّال

چون دورانِ زمامداری عثمان بن عفّان ( خلیفه سوم ) فرا رسید ، بر منبر فراز آمد و بر جای پیامبر (ص) نشست . آن منبر سه پلّه داشت . پلّۀ نخست ( بالاترین پلّه ) جایی بود که پیامبر (ص) به هنگامِ ایرادِ خطابه بر آن می نشست . پس از رحلت آن حضرت ، ابوبکر ( خلیفۀ اوّل ) بر پلّۀ دوم نشست و چون نوبت به عُمر ( خلیفۀ دوم ) رسید بر پلّۀ سوم نشست . امّا وقتی نوبت خلافت عثمان فرا آمد ، بر جایگاهِ پیامبر (ص) نشست . در این هنگام یکی از حضّارِ فضول در مجلس با لحنی اعتراض آمیز به او گفت : تو که از حیثِ مقام پایین تر از سَلَف …

متن کامل ” حکایت آغاز خلافت عثمان و خطبه وی در بیان ناصح فعّال ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات حدیث اهل بیت من مانند کشتی نوح هستند

ابیات 538 الی 562

538) بهرِ این فرمود پیغمبر که من / همچو کشتیّ ام به طوفان زَمَن

539) ما و اصحابم چو آن کشتیِّ نوح / هر که دست اندر زَنَد ، یابد فُتوح

540) چونکه با شیخی ، تو دور از زشتی ای / روز و شب سَیّاری و ، در کشتی ای

541) در پناهِ جانِ جان بخشی تَوِی / کشتی اندر خفته ای ، ره می روی

542) مَسکُل از پیغمبرِ ایّامِ خویش / تکیه کم کن بر فن و ، بَر کامِ خویش

543) گر چه شیری ، چون روی رَه بی دلیل / خویش بین و در ضَلالیّ و ذلیل

544) هین مَپَر اِلّا که با پَرهای شیخ / تا ببینی عونِ لشکرهایِ شیخ

545) یک زمانی موجِ لطفش بالِ توست / آتشِ قهرش دَمی حَمّالِ توست

546) قهرِ او را ضِدِّ لطفش کم شُمَر / اتّحادِ هر دو بین ، اندر اثر

547) یک زمان چون خاک ، سبزت می کند / یک زمان پُر باد و گَبرَت می کند

548) جسمِ عارف را دهد وصفِ جَماد / تا بر او روید گُل و نسرینِ شاد

549) لیک ، او بیند ، نبیند غیرِ او / جز به مغزِ پاک ، ندهد خُلد بُو

550) مغز را خالی کن از انکارِ یار / تا که ریحان یابد از گلزارِ یار

551) تا بیابی بُویِ خُلد از یارِ من / چون محمّد بویِ رحمان از یَمَن

552) در صفِ مِعراجیان گر بیستی / چون بُراقت بر کشاند ، نیستی

553) نه چو معراجِ زمینی تا قمر / بلکه چون مِعراجِ کِلکی تا شکر

554) نه چو مِعراجِ بخاری تا سَما / بل چو مِعراجِ جَنینی تا تُها

555) خوش بُراقی گشت خِنگِ نیستی / سویِ هستی آرَدَت ، گر نیستی

556) کوه و دریاها سُمَش مَس می کند / تا جهانِ حسّ را پَس می کند

557) پا بکش در کشتی و می رُو روان / چون سویِ معشوقِ جان ، جانِ روان

558) دست نه و ، پای نه ، رَو تا قِدَم / آنچنانکه تاخت جان ها از عدم

559) بر دریدی در سخن پردۀ قیاس / گر نبودی سمعِ سامع را نُعاس

560) ای فلک بر گفتِ او گوهر ببار / از جهانِ او ، جهانا شرم دار

561) گر بباری ، گوهرت صد تا شود / جامدت بیننده و گویا شود

562) پس نثاری کرده باشی بهرِ خَود / چونکه هر سرمایۀ تو صد شود

شرح و تفسیر حدیث اهل بیت من مانند کشتی نوح هستند

بهرِ این فرمود پیغمبر که من / همچو کشتیّ ام به طوفان زَمَن


به همین سبب پیامبر (ص) فرمود که من در طوفانِ روزگار مانند کِشتی ام .

در عنوان این بخش به دو روایت اشاره شده است : « اهلِ بیت من مانندِ کشتی نوح هستند . هر که بدان کشتی سوار شود رستگار گردد و هر که از آن باز ماند غرق گردد » و « عِترتِ من کشتی نوح را مانَد . هر که در آن سوار شود رستگار گردد » ( احادیث مثنوی ، ص 111 )

ما و اصحابم چو آن کشتیِّ نوح / هر که دست اندر زَنَد ، یابد فُتوح


من و یارانم مانندِ کشتی نوح هستیم . هر کس بدان تمسّک جوید به رستگاری و گشایش رسد . [ فُتوح = شرح بیت 1441 دفتر اوّل ]

چونکه با شیخی ، تو دور از زشتی ای / روز و شب سَیّاری و ، در کشتی ای


ای سالک تا وقتی که با شیخ مصاحب هستی از زشتی ها درامانی و مانندِ اینست که در کِشتی اَمنی نشسته ای و شب و روز در بحر دنیا طیِّ طریق می کنی . ( شیخ = شرح بیت 1789 دفتر سوم ) [ ای سالک وقتی که در ذیلِ عنایت و هدایت انسانِ کامل باشی دیگر بیم شب تاریک و موج و گرداب های هایلِ نَفس و هوی را نخواهی داشت . زیرا با هدایت و عنایت هادی و مرشدِ لایق ، طالبان حقیقت به مقصد اعلی واصل می شوند . ]

در پناهِ جانِ جان بخشی تَوِی / کشتی اندر خفته ای ، ره می روی


تو در پناهِ روحِ شخصی قرار گرفته ای که روح بخش است . گویی که در یک کشتی خوابیده ای و حرکت می کنی . [ تَوِی = مقیم در جایی ( فرهنگ نفیسی ، ج 2 ، ص 1008 ) ]

مَسکُل از پیغمبرِ ایّامِ خویش / تکیه کم کن بر فن و ، بَر کامِ خویش


از پیامبر زمانِ خود جدا مشو و به هنر و خواستۀ خود تکیه مکن . ( مَسکُل = جدا مشو ) [ چنانکه آمده است : « هر که بمیرد و امامِ وقتِ خود را نشناسد همچون مردمِ دوران جاهلیّت ( در گمراهی ) مرده است »  و صوفیان گفته اند : « شیخ در میان قومش مانندِ پیامبر در میانِ امّتش است » ]

گر چه شیری ، چون روی رَه بی دلیل / خویش بین و در ضَلالیّ و ذلیل


اگر چه تو شیر باشی . امّا همینکه راه را بدونِ راهنما طی کنی . دچارِ خودبینی و گمراهی و خواری خواهی شد .

هین مَپَر اِلّا که با پَرهای شیخ / تا ببینی عونِ لشکرهایِ شیخ


بهوش باش و هرگز در آسمان سلوک و صعود عرفانی به پرواز در میا مگر با پَرهای تدبیر و همّتِ شیخ و مرشد . تا یاری و مدد سپاهیان شیخ را مشاهده کنی .

یک زمانی موجِ لطفش بالِ توست / آتشِ قهرش دَمی حَمّالِ توست


زیرا گاهی موجِ لطفِ شیخ به منزلۀ بال و پَرِ تو می شود و تو را به پرواز درمی آورد و گاهی نیز آتشِ قهرِ او ، تو را بر دوش می گیرد و می برد . [ هم لطف او برای تو سازنده است و هم قهرِ او . چرا که لطفِ او مشوّقِ توست و قهرِ او تو را به سوی خاکساری و تواضع می راند . ]

قهرِ او را ضِدِّ لطفش کم شُمَر / اتّحادِ هر دو بین ، اندر اثر


مبادا لطف و قهرِ او را دو پدیدۀ متضاد بدانی . بلکه به این نکته دقت کن که لطف و قهرِ او اثری واحد دارد . یعنی لطف و قهر او هر دو برای تربیت و ارشاد تو لازم است و آن دو در واقع یک کار انجام می دهند .

یک زمان چون خاک ، سبزت می کند / یک زمان پُر باد و گَبرَت می کند


گاهی تو را مانندِ خاک ، سرسبز می کند . یعنی همانطور که زمین را با انواع گیاهان و سبزه ها می آراید . احوال تو را نیز با حقایق ربّانی تازه و با نشاط می کند و گاهی نیز روحِ تو را قوی و فربه می سازد . [ گَبر = ستبر ، درشت ]

جسمِ عارف را دهد وصفِ جَماد / تا بر او روید گُل و نسرینِ شاد


شیخ ( انسان کامل ) به جسمِ عارفِ سالک ، صفتِ جماد یعنی خاک را می دهد تا بر او گل ها و نسرین های شاداب بروید . [ همانطور که خاک ، خاصیّتِ رویاندن گیاه دارد . انسانِ کامل نیز با نَفَسِ گرمِ خویش ، سالکان را مُستعدِّ اخذِ معارف می کند و در نتیجه گل های معارف در عرصۀ وجودِ او می روید . ]

لیک ، او بیند ، نبیند غیرِ او / جز به مغزِ پاک ، ندهد خُلد بُو


امّا این تحوّلِ جوهری و تغییر باطنی سالک را فقط شیخ می بیند و لاغیر . زیرا بوی بهشت را تنها مشام های پاک و منزّه از وساوسِ شیطانی درمی یابد . [ خُلد = جاودانگی ، بهشت ، بهشت برین ]

مغز را خالی کن از انکارِ یار / تا که ریحان یابد از گلزارِ یار


مشامِ روحت را از انکار و ستیز حضرت معشوق و یا عاشقانِ آن حضرت تهی کن تا از گُلزارِ حضرتِ معشوق و یا مصاحبت عاشقانِ آن حضرت ، رایحۀ دلاویز معنویت را استشمام کند .

تا بیابی بُویِ خُلد از یارِ من / چون محمّد بویِ رحمان از یَمَن


تا همانطور که حضرت محمّد (ص) بوی خداوندِ رحمان را از جانبِ یَمن شنید . تو نیز از جانبِ حضرت معشوق و یا اولیای او ، بوی دلاویز بهشت را استشمام کنی . [ مولانا می گوید : ارتباط معنوی میانِ دو قلب ، الزاماََ به رویت جسمانی نیاز ندارد و او در این زمینه رابطۀ معنوی حضرت محمّد (ص) و اویس قرنی را مثال می آورد که توضیح آن در شرح بیت 1203 دفتر دوم آمده است . ]

در صفِ مِعراجیان گر بیستی / چون بُراقت بر کشاند ، نیستی


اگر تو در صفِ اهلِ معراج قرار بگیری ، «نیستی» مانندِ بُراق ، تو را به سوی بالا می کشاند . [ در اینجا «نیستی» به معنی عدم در مقابلِ وجود نیست . بلکه در این نیستی ، معنای فخیمی نهفته است که بر دو وجه قابل حمل است : یکی آنکه منظور از ان هستی مطلق و بی تعیّن ( = حضرت حق ) باشد . و این گونه تعبیر در مثنوی فراوان آمده است و اطلاق نیستی بر حضرت حق از آنروست که او « هستِ نیست نماست » یعنی از شدّت ظهور در اختفاست و گویی که وجود ندارد . وجه دوم اینکه ممکن است منظور از نیستی ، مقام فنا باشد ( شرح بیت 3201 دفتر دوم ) در اینصورت مولانا می گوید اگر از اوصافِ بشری و مرتبۀ «من» و «مایی» بگذری و به مرتبۀ فنای فی الله برسی . مرتبۀ جلیل فنا ، تو را مانند بُراق به معراجِ معنوی و ماوراء الطبیعی می برد . این وجه در اینجا مناسب تر است زیرا با ابیات بعدی سازگار است . بُراق ، مرکوب خاص حضرت رسول اکرم (ص) در شب معراج بود . طریحی آن را از مادۀ «برق» دانسته و می گوید به خاطر سرعتِ برق آسای آن ، بدین نام موسوم گشته است ( مجمع البحرین ، ج 5 ، ص 138 ) ]

مولانا از اینجا به بعد وارد بحثِ مِعراج می شود امّا نه معراج خاصِ حضرت نبی اکرم (ص) بلکه معراج به معنی عام . او می گوید همۀ پدیده ها اعم از طبیعی و ماوراء طبیعی دارای معراجی مناسب با مقام و مرتبۀ خود هستند و قهراََ عالی ترین مرتبۀ معراج ، معراج معنوی و ماوراء الطبیعی است . و می گوید هر انسانی برای نیل به کمالِ مطلق باید در سلک اهلِ معراج درآید .

نه چو معراجِ زمینی تا قمر / بلکه چون مِعراجِ کِلکی تا شکر


امّا منظورم از معراج آن معراجی نیست که انسانِ خاکی بر فرازِ کرۀ ماه رود . بلکه منظورم همچون معراج نیشکر است که به مرتبۀ شکر می رسد . [ کِلک = نی ، قلم ]

نه چو مِعراجِ بخاری تا سَما / بل چو مِعراجِ جَنینی تا تُها


منظورم از این معراج معنوی ، عروج بخار به سوی آسمان نیست . بلکه منظورم معراج جَنین است که تا مرتبۀ عقل عروج می کند . ( نُهی = عقل ) [ مولانا با این دو تمثیل روشن و گویا ، عالی ترین مطلب را بیان داشته است . او می گوید مقصودِ من از معراج ، حرکتی عَرَضی و برون ذات نیست بلکه منظورم حرکتی  جوهری و درون ذات است . یعنی اگر انسان از زمین بر کرۀ ماه قدم گذارد ، مسلماََ این نوعی از معراج است امّا معراج طبیعی است نه ماوراء الطبیعی . در حالی که معراج موردِ نظرِ من ، معراج معنوی و ماوراء الطبیعی است . اگر بخواهم معراج مورد نظر را در قالب تمثیل بیان کنم ، نی و شکر را مثال می زنم و می گویم نی می تواند از نظر مکانی در کنار شکر قرار گیرد و این کار را می توان بلافاصله انجام داد . امّا وقتی نی بخواهد از حیث ذاتی به شکر تبدیل شود باید مراحلی را بطور درون ذات طی کند و چاره ای ندارد جز آنکه حرکتی جوهری و ذاتاََ سیّال و متجدّد را آغاز کند . معراج معنوی از این نوع است یعنی انسان باید از درون متحول شود . و مثال دیگر اینکه معراج معنوی از نوع عروج بخار به آسمان نیز نیست . زیرا این عروج ناشی از حرکت مکانی و هندسی است نه از نوعِ حرکتِ ذاتی و ماهُوی زیرا هر چه بالا رود باز هم ماده است و تحول ماهوی نمی یابد بلکه معراج معنوی را می توان به سیر تحوّلی جَنین به مرتبۀ عقلانیّت تشبیه کرد . ]

خوش بُراقی گشت خِنگِ نیستی / سویِ هستی آرَدَت ، گر نیستی


مرکوبِ بادپایِ فناء واقعاََ مرکوبِ خوبی است . اگر تو مقامِ فناء را برگزینی ، آن مرکوب تو را به بقای حقیقی می رساند . [ خِنگ = اسب سفید موی ]

کوه و دریاها سُمَش مَس می کند / تا جهانِ حسّ را پَس می کند


مرکوبِ فناء به قدری عظمت دارد که کوه ها و دریاها فقط به سُمِّ آن تماس دارند و آنها را زیر پا می گذارد و جهانِ محسوسات را پشت سر می نهد . [ کوه و دریا که مظهرِ عظمت و بزرگی است در برابرِ مقامِ فناء حقیر و زبون است . زیرا سالک به کمکِ بُراق فناء می تواند به نهایتِ مراتب پرواز کند . ]

پا بکش در کشتی و می رُو روان / چون سویِ معشوقِ جان ، جانِ روان


ای طالب حقیقت ، در کشتی نجات بمان و از آن خارج مشو و مانندِ روحِ کسانی که عاشق وار به سوی معشوقِ حقیقی می روند ، تو نیز بدان جانب روانه شو .

دست نه و ، پای نه ، رَو تا قِدَم / آنچنانکه تاخت جان ها از عدم


ای طالب ، همانطور که جان ها از عدم به سویِ هستی شتافتند ، تو نیز بدون دست و پا به سوی عالمِ ازلی روان شود . ( قِدَم = کنایه از ذاتِ حق و عالَمِ الوهیّت و ازلیّت است / عدم = شرح بیت 3093 دفتر اوّل ) [ مولانا می فرماید : ای سالک همانطور که ارواح از عالمِ قدس الهی ، پاک و عاری از غبار دنیوی و نفسانی به عالمِ اجسام سرازیر شدند . تو نیز باید همانگونه پاک و مجرّد شوی تا به اسرار حقیقت واقف گردی و اِلّا با وجودِ آلودگی به نفسانیات نمی توانی اسرار ازل و ابد را دریابی . ]

بر دریدی در سخن پردۀ قیاس / گر نبودی سمعِ سامع را نُعاس


اگر گوشِ شنونده را خواب درنمی ربود . گوینده ، پردۀ قیاس را پاره می گرد . ( قیاس = در اینجا منظور ظنون و شکوک و معیارهای باطنی است که حجاب عقل می شود ) [ اگر فاعل « دریدی » پیامبر (ص) باشد که این بیت رجوع می کند به بیت 539 که پیامبر (ص) فرمود : من و یارانم مانندِ کشتی نوح هستیم ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر چهارم ، ص 23 ) که با توجه به این تقدیر منظور بیت اینست : اگر گوشِ مستمعان و مخاطبان ، مغلوب خواب غفلت نمی شد . بیانات گُهربارِ رسولِ اکرم (ص) حجاب های ظنون و شکوکِ مزاحم را از هم می درید و حقیقت را عیاناََ نشان می داد . همچنین می توانیم فاعل « دریدی » را خودِ مولانا بدانیم که در اینصورت مولانا می گوید : اگر گوشِ دلِ مستمعان و مخاطبان مثنوی دچار خواب غفلت نمی شد بیش از این حجاب های ظنون و شکوکِ عارض بر قلب را از هم می دریدم و حقیقت را مکشوف و برهنه به آنان نشان می دادم . ]

ای فلک بر گفتِ او گوهر ببار / از جهانِ او ، جهانا شرم دار


آسمانا ، بر کلامِ او گوهر ببار . و جهانا ، از جهانِ او شرم بدار . [ در این بیت مرجع ضمیر «او» هم می تواند حضرت نبی اکرم (ص) باشد و هم خودِ مولانا . ]

گر بباری ، گوهرت صد تا شود / جامدت بیننده و گویا شود


آسمانا ، اگر بر گفتارِ او گوهر نثار کنی . گوهرهایت صد چندان می شود و حتّی آن گوهر های جامد و بی روح تکامل می یابند و به مرتبۀ بینایی و گویایی می رسند . [ یعنی با احترام نهادن و تعظیم بدان حضرت حتّی جمادات نیز روح می یابند و بینا و گویا می شوند تا چه رسد به انسان . خطاب به «فلک» در واقع تعریضی است به انسان که در زیر فلک است . اینکه مولانا شی ء جامد را در نسبت به عالمِ معنویت و آلوهیّت ، ناطق و هوشیار معرفی می کند . بارها در مثنوی آمده است . رجوع شود به شرح بیت 513 دفتر اوّل و شرح بیت 2159 دفتر اوّل . ]

پس نثاری کرده باشی بهرِ خَود / چونکه هر سرمایۀ تو صد شود


بنابراین تو با نثار کردنِ گوهرهای تعظیم و احترامِ خود بدان حضرت در واقع به خود نثار کرده ای زیرا با این کار هر سرمایه تو صد برابر شده است . [ مناسب است با مضمونِ آیه 261 سورۀ بقره ، که انفاق در راهِ خدا را به دانۀ گندمی تشبیه می کند که در زمین کاشته می شود و از آن هفت خوشه می روید که در هر خوشه صد دانه گندم است . ]

شرح و تفسیر بخش قبل                    شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه حدیث اهل بیت من مانند کشتی نوح هستند

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر چهارم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟