جوحی فقیر که زنِ خود را وامی دارد به هوسبازی | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
جوحی فقیر که زنِ خود را وامی دارد به هوسبازی | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 4449 تا 4474
نام حکایت : حکایت مفتون شدن قاضی بر زن جوحی و در صندوق ماندن قاضی
بخش : 1 از 5 ( جوحی فقیر که زنِ خود را وامی دارد به هوسبازی )
خلاصه حکایت مفتون شدن قاضی بر زن جوحی و در صندوق ماندن قاضی
جوحی از شدّت فقر و فاقه زنِ زیبا و ملیح خود را وامی دارد که مردی هوسباز را به بهانۀ کام به دام افکند . زن نزد قاضی می رود و تصنّعاََ از شویِ ناسازگار خود (جوحی) گِله می آغازد . قاضی که از حُسن و جمال و دَلالِ زن ، عنان اختیار از کف هشته بود بدو می گوید : خانم ، محکمه شلوغ و پُر غوغاست و من در این ازدحام نمی توانم به شکایت تو رسیدگی کنم . بهتر است در فلان ساعت به منزلم بیایی تا با فراغت کامل به سخنانت گوش دهم و برای مشکلّت راه حلّی بیابم . امّا زن که غرّار و گُربُز بود بدو می گوید : جناب قاضی هیچ جایی بهتر …
متن کامل ” حکایت مفتون شدن قاضی بر زن جوحی و در صندوق ماندن قاضی “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل ابیات جوحی فقیر که زنِ خود را وامی دارد به هوسبازی
ابیات 4449 الی 4474
4449) جوحی هر سالی ز درویشی ، به فن / رو به زن کردی که ای دلخواه زن
4450) چون سِلاحت هست ، رَو صیدی بگیر / تا بدوشانیم از صیدِ تو شیر
4451) قوسِ ابرو ، تیرِ غمزه ، دامِ کید / بهرِ چه دادت خدا ؟ از بهرِ صید
4452) رَو پیِ مُرغی ، شِگرفی ، دام نِه / دانه بنما ، لیک در خوردش مده
4453) کام بنما و ، کن او را تلخ کام / کی خورد دانه چو شد در حبسِ دام ؟
4454) شد زنِ او نزدِ قاضی در گله / که مرا افغان ز شویِ دَه دله
4455) قصّه کوته کن ، که قاضی شد شکار / از مَقال و از جمالِ آن نگار
4456) گفت : اندر محکمه ست این غُلغله / من نتانم فهم کردن این گِله
4457) گر به خلوت آیی ، ای سرمِ سَهی / از ستمکاریِّ شُو شرحم دهی
4458) گفت : خانۀ تو ز هر نیک و بَدی / باشد از بهرِ گِله آمد شدی
4459) خانۀ سَر ، جمله پُر سودا بُوَد / صدر ، پُر وسواس و پُر غوغا بُوَد
4460) باقیِ اعضا ز فکر آسوده اند / و آن صدور از صادران فرسوده اند
4461) در خزان و بادِ خوفِ حق گُریز / آن شقایق های پارین را بریز
4462) این شقایق منعِ نو اِشکوفه هاست / که درختِ دل برایِ آن نماست
4463) خویش را در خواب کن زین اِفتکار / سر ز زیرِ خواب در یَقظَت بر آر
4464) همچو آن اصحابِ کهف ، ای خواجه زود / رَو به اَیقاظاََ که تَحسَبهُم رُقود
4465) گفت قاضی : ای صَنم ، معمول چیست ؟ / گفت : خانۀ این کنیزک بس تهی است
4466) خصم در دِه رفت و ، حارس نیز نیست / بهرِ خلوت بس نیکو مسکنی است
4467) امشب اَر امکان بُوَد ، آنجا بیآ / کارِ شب بی سُمعه است و بی ریا
4468) جمله جاسوسان ز خَمرِ خواب مست / زنگیِ شب جمله را گردن زده ست
4469) خواند یر قاضی فسونهایِ عجب / آن شِکرلب ، وانگهانی از چه لب
4470) چند با آدم بِلیس افسانه کرد / چون حَوا گفتش : بخور ، آنگاه خَورد
4471) اوّلین خون در جهانِ ظلم و داد / از کفِ قابیل بهرِ زن فتاد
4472) نوح چون بر تابه بریان ساختی / واهِله بر تابه سنگ انداختی
4473) مکرِ زن بر کارِ او چیره شدی / آبِ صافِ وعظِ او تیره شدی
4474) قوم را پیغام کردی از نهان / که نگه دارید دین زین گمرهان
شرح و تفسیر جوحی فقیر که زنِ خود را وامی دارد به هوسبازی
جوحی هر سالی ز درویشی ، به فن / رو به زن کردی که ای دلخواه زن
جوحی هر سال به علّت فقر و تنگدستی از روی حیله رو به زنش می کرد و می گفت : ای زنی که مطلوب دلِ همگانی .
چون سِلاحت هست ، رَو صیدی بگیر / تا بدوشانیم از صیدِ تو شیر
چون سِلاحِ زیبایی و عشوه گری داری . برو شخصی هوسباز را شکار کن تا از صیدِ تو شیرِ منفعت بدوشیم .
قوسِ ابرو ، تیرِ غمزه ، دامِ کید / بهرِ چه دادت خدا ؟ از بهرِ صید
خداوند ، ابروی کمان مانند و نگاهِ نافذِ همچون تیر و دام حیله را برای چه به تو داده است ؟ برای آنکه خلق الله را شکار کنی .
رَو پیِ مُرغی ، شِگرفی ، دام نِه / دانه بنما ، لیک در خوردش مده
اینک برو دامی برای پرنده ای بزرگ بگستر . دانه را بدو نشان بده . امّا نگذار آن را بخورد . یعنی برو شخص بزرگی را به دام بینداز تا مخدوعش سازیم . بی آنکه از تو کام گیرد از او کام گیریم .
کام بنما و ، کن او را تلخ کام / کی خورد دانه چو شد در حبسِ دام ؟
کام بدو نشان بده . امّا او را تلخ کام کن . پرنده ای که در دام محبوس باشد کی دانه می خورد ؟
شد زنِ او نزدِ قاضی در گله / که مرا افغان ز شویِ دَه دله
زنِ جوحی برای شکایت نزد قاضی رفت که فریاد از این شوهر هوسباز . [ دَه دِله = مجازاََ هوسباز ، کسی که دلش هر دَم هوای کسی کند ]
قصّه کوته کن ، که قاضی شد شکار / از مَقال و از جمالِ آن نگار
داستان را کوتاه کن که قاضی در دامِ گفتار و زیبایی آن زنِ محبوب افتاد .
گفت : اندر محکمه ست این غُلغله / من نتانم فهم کردن این گِله
قاضی که مجذوب آن زن شده بود سعی کرد بهانه ای بتراشد که با او خلوت کن . پس بدان زن گفت : فعلاََ محکمه شلوغ و پُر غوغاست و من نمی توانم آنطور که سزاست به شکایت تو گوش کنم .
گر به خلوت آیی ، ای سرمِ سَهی / از ستمکاریِّ شُو شرحم دهی
ای خوش اندام ، اگر به خلوتِ خانۀ من بیایی و ظلم شوهرت را شرح دهی حتماََ به کارت رسیدگی خواهم کرد . [ سرو سهی = سروِ راست رُسته ، در اینجا مجازاََ به معنی خوش قد و قامت است ]
گفت : خانۀ تو ز هر نیک و بَدی / باشد از بهرِ گِله آمد شدی
زن گفت : در خانۀ تو هر آدم نیک و بَد برای طرح شکایت رفت و آمد می کند . پس آنجا نیز خالی از ازدحام نیست .
خانۀ سَر ، جمله پُر سودا بُوَد / صدر ، پُر وسواس و پُر غوغا بُوَد
خانۀ سَر پُر از خیالاتِ فاسده است و خانۀ سینه پُر از شکوک و اضطراب . ( صدر = سینه ) [ مولانا از ازدحام محکمه به بیان آشفتگی درونی آدمیان ( بواسطۀ هجوم خیالات و افکار پریشان و نداشتن تمرکز روحی ) منتقل می شود . ]
باقیِ اعضا ز فکر آسوده اند / و آن صدور از صادران فرسوده اند
سایر اعضای بدن از اینگونه افکار آسوده اند . و دل ها بر اثر افکار و خیالاتِ درهم و برهم دچار فرسایش می شوند . [ افکار و خیالات به ساختمان مغز مربوط می شود و سایر اعضا چنین وظیفه ای ندارند و از این نظر از فکر آسوده اند . امّا از آن حیث که نوع افکار نیز بر اعضای بدن تأثیر می گذارد آنها نیز به نوعی درگیر افکار هستند . ]
در خزان و بادِ خوفِ حق گُریز / آن شقایق های پارین را بریز
به برگ ریزان و بادِ بیم حضرت حق پناه ببر و شقایق های پارینه را بتکان . یعنی صفت قهریّه حضرت حق همچون خزان ، افکار و اوهام فاسده را از درختِ روح می تکاند . به عبارت دیگر ابتلائات و ریاضات ، روح را به پالایش از رسوباتِ تشویش آورِ فکری می رساند . [ گُریز = فرار کن ، فعل امر از مصدر گریختن / پارین = پارسال ، پارینه / شقایق های پارین = در اینجا کنایه از افکار کهنه و فرسوده است ]
این شقایق منعِ نو اِشکوفه هاست / که درختِ دل برایِ آن نماست
شقایق های پارینه از شکفتن شکوفه های تازه جلوگیری می کند . همان شکوفه هایی که درختِ دل برای شکوفا کردن آنها پدید آمده است . ( نَما = رشد ، نمو ) [ طراوت و بالندگی درخت دل بستگی دارد به ریزش برگ های کهنۀ افکار و خواطر و محو آنها . بنابراین اندیشه های نو در کسانی موج می زند که دائماََ پالایش روحی دارند . ]
خویش را در خواب کن زین اِفتکار / سر ز زیرِ خواب در یَقظَت بر آر
خود را از این قبیل افکار در خواب کن . یعنی از اندیشه های پوچ و فرسوده فارغ شو و آنگاه از این خواب به بیداری حقیقی وارد شو . ( افتکار = اندیشیدن / یَقظَت = بیداری ) [خود را از این افکار در خواب کن . منظور خواب غفلت نیست بلکه آن خواب است که به بیداری جاودانه می انجامد . مانند اصحاب کهف که دیری خوابیدند . امّا سرانجام به بیداری رسیدند . ]
همچو آن اصحابِ کهف ، ای خواجه زود / رَو به اَیقاظاََ که تَحسَبهُم رُقود
ای خواجه ، تو نیز مانند اصحاب کهف هر چه زودتر به بیداری حقیقی نایل شو . زیرا که دیگران تو را نیز مانند خودشان خواب می پندارند .
گفت قاضی : ای صَنم ، معمول چیست ؟ / گفت : خانۀ این کنیزک بس تهی است
قاضی به زن جوحی گفت : ای زیبا رُخسار ، در اینگونه کارها چه امری رایج است ؟ یعنی من نمی دانم کجا باید خلوت کنیم . هر چه تو بگویی همان کار را می کنیم . زن گفت : خانۀ این کنیزک ، یعنی خانۀ من بسیار خلوت است .
خصم در دِه رفت و ، حارس نیز نیست / بهرِ خلوت بس نیکو مسکنی است
دشمن ، یعنی شوهرم که از او شکایت دارم به روستا رفته . نگهبانی هم وجود ندارد . بنابراین خانۀ من برای خلوت کردن جای بسیار مناسبی است .
امشب اَر امکان بُوَد ، آنجا بیآ / کارِ شب بی سُمعه است و بی ریا
اگر امکان دارد امشب به خانۀ ما بیآ . زیرا کاری که در شب انجام شود نه کسی می شنود و نه کسی می بیند . [ سُمعه = انجام عمل خیر برای اینکه دیگران بشنوند ، به معنی شهرت طلبی و خودنمایی است ]
جمله جاسوسان ز خَمرِ خواب مست / زنگیِ شب جمله را گردن زده ست
همۀ جواسیس ، یعنی همۀ مردمی که اهلِ فضولی و سخن چینی هستند از شرابِ خواب ، مست می شوند . یعنی جملگی به خواب می روند . چرا که غلامِ سیاهِ شب گردن همه را زده است . یعنی مردم همه شب هنگام مانند اموات روی زمین ولو می شوند . [ زنگیِ شب = شب که همچون زنگی ، سیاه است ]
خواند یر قاضی فسونهایِ عجب / آن شِکرلب ، وانگهانی از چه لب
آن زنِ شیرین لب ، افسونهای شگفت انگیزی بر جناب قاضی خواند . آن هم از چه لبی . ( شکرلَب = شیرین لب ، خوش گفتار ]
چند با آدم بِلیس افسانه کرد / چون حَوا گفتش : بخور ، آنگاه خَورد
ابلیس چند بار در خصوص خوردن گندم بر آدم افسون خواند امّا آدم خام نشد . ولی همینکه حوّا بدو گفت : از این شجرۀ ممنوعه بخور . او نیز خورد . [ این نشان می دهد که مکر زن از مکر ابلیس قوی تر است . چنانکه در آیه 76 سورۀ نساء ، کید شیطان را ضعیف می شمرد و در آیه 28 سورۀ یوسف ، کید زنان را عظیم می نامد . ]
اوّلین خون در جهانِ ظلم و داد / از کفِ قابیل بهرِ زن فتاد
نخستین قتلی که در دنیای ظلم و ستم رُخ داد به دست قابیل انجام شد و آن هم به خاطر زن بود . [ بر حسب روایات تاریخی حوّا در هر شکم یک دختر و یک پسر می زایید . و پسر این شکم با دختر شکم دیگر ازدواج می کرد . قابیل کشاورز بود و هابیل گله دار . قابیل که بزرگتر بود خواهر همزادِ او زیباتر از خواهر همزاد هابیل بود . قرار شد هابیل با همزادِ قابیل ازدواج کند ولی قابیل رضا نداد و مدّعی شد که من با ازدواج با او سزاوارترم . قرار شد هر دو برادر برای خدا قربانی آورند و قربانی هر کس مقبول افتاد او با آن دختر ازدواج کند . هابیل برّه ای پروار آورد و قابیل دسته ای خوشه . قربانی هابیل مقبول افتاد و قربانی قابیل مردود . پس کینۀ برادر به دل گرفت و او را کَشت ( تاریخ الطبری ، ج 1 ، ص 72 ) ]
نوح چون بر تابه بریان ساختی / واهِله بر تابه سنگ انداختی
هر گاه نوح در «ماهی تابه» چیزی سرخ می کرد . واهله (همسر او) بدان «ماهی تابه» سنگ پرتاب می کرد . یعنی در کارِ دعوت نوح کارشکنی می کرد .
مکرِ زن بر کارِ او چیره شدی / آبِ صافِ وعظِ او تیره شدی
حیلۀ زن بر کار دعوت نوح (ع) چیره آمد و آبِ صافِ مواعظِ او تیره شد . یعنی سخنانش را مردم گوش نمی کردند .
قوم را پیغام کردی از نهان / که نگه دارید دین زین گمرهان
زن نوح به مردمی که مخاطب تبلیغ نوح (ع) بودند نهانی پیغام داد که دین (آباء و اجدادی) خود را از این قبیل گمراهان یعنی نوح و امثال او حفظ کنند . [ ابیات اخیر همه در بیان کید زنان بود ]
دکلمه جوحی فقیر که زنِ خود را وامی دارد به هوسبازی
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر ششم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات