جواب گفتن و تشر زدن مرید به آن زن از بیهوده گفتن

جواب گفتن و تشر زدن مرید به آن زن از بیهوده گفتن | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

جواب گفتن و تشر زدن مرید به آن زن از بیهوده گفتن | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 2068 تا 2114

نام حکایت : حکایت رفتن درویشی از مریدان شیخ حسن خرقانی به خرقان

بخش : 3 از 7 ( جواب گفتن و تشر زدن مرید به آن زن از بیهوده گفتن )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت رفتن درویشی از مریدان شیخ حسن خرقانی به خرقان

درویشی از مریدان شیخ حسن خرقانی از ولایت طالقان به قصد زیارت شیخ عازم خَرَقان شد . او پس از پشت سر نهادن کوهها و صحاری به خرقان رسید و یک راست سراغِ شیخ خود را گرفت . وقتی به درِ منزلِ شیخ رسید . دَق الباب کرد و همسر شیخ بیرون آمد و چون دانست او برای دیدار با شیخ آمده سیلاب طعن و قدح را متوجۀ شویِ خود (شیخ) کرد و آن مرید را به بادِ سُخره گرفت . زن از بس در تشنیع شیخ به افراط رفت که مرید با همۀ صبر و حزمی که داشت خشمین شد و با نهیبی او را تهدید کرد که اگر به خاندانِ پیرم (شیخ) وابسته نبودی چنین و چنانت می کردم . و از آنجا دور شد و سراغ شیخ را از اهالی محل گرفت . بدو گفتند شیخ به فلان بیشه رفته است تا هیزم جمع کند . مرید فوراََ بدان سوی شتافت امّا بین راه با خود می اندیشید که چرا شیخ با چنین زنی سر می کند ؟ …

متن کامل ” حکایت رفتن درویشی از مریدان شیخ حسن خرقانی به خرقان را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات جواب گفتن و تشر زدن مرید به آن زن از بیهوده گفتن

ابیات 2068 الی 2114

2068) بانگ زد بر وی جوان و گفت : بس / روزِ روشن از کجا آمد عَسَس ؟

2069) نورِ مردان ، مشرق و مغرب گرفت / آسمانها سجده کردند از شگفت

2070) آفتابِ حق برآمد از حَمَل / زیرِ چادر رفت خورشید از خَجَل

2071) تُرَّهاتِ چون تو ابلیسی مرا / کی بگرداند ز خاکِ این سرا ؟

2072) من به بادی نآمَدَم همچون سَحاب / تا به گَردی بازگردم زین جَناب

2073) عِجل با آن نور ، شد قبلۀ کرَم / قبله بی آن نور ، شد کُفر و صَنم

2074) هست اِباحت کز هوا آمد ، ضَلال / هست اِباحت کز خدا آمد ، کمال

2075) کُفر ، ایمان گشت و دیو ، اسلام یافت / آن طرف کآن نورِ بی اندازه یافت

2076) مظهرِ عِزّست و محبوب به حق / از همه کرّوبیان بُرده سَبَق

2077) سَجده آدم را ، بیانِ سَبقِ اوست / سجده آرد مغز را پیوست ، پوست

2078) شمعِ حق را پُف کنی تو ، ای عجوز / هم تو سوزی هم سَرَت ای گَنده پُوز

2079) کی شود دریا ز پُوزِ سگ ، نَجِس ؟ / کی شود خورشید از پُف ، مُنطَمِس ؟

2080) حکم بر ظاهر اگر هم می کنی / چیست ظاهرتر ، بگو ، زین روشنی ؟

2081) جمله ظاهرها به پیشِ این ظهور / باشد اندر غایتِ نقص و قُصور

2082) هر که بر شمعِ خدا آرد پُفو / شمع کی میرد ؟ بسوزد پوزِ او

2083) چون تو خفّاشان ، بسی بینند خواب / کین جهان مانَد یتیم از آفتاب

2084) موج هایِ تیزِ دریاهایِ روح / هست صد چندان که بُد طوفانِ نوح

2085) لیک اندر چشمِ کنعان موی رُست / نوح و کشتی را بِهِشت و کوه جُست

2086) کوه و کنعان را فرو بُرد آن زمان / نیم موجی تا به قعرِ اِمتِهان

2087) مَه فِشانَد نور و ، سگ وَع وَع کند / سگ ز نورِ ماه کی مَرتَع کند

2088) شبروان و همرهانِ مَه به تَگ / تَرکِ رفتن کی کنند از بانگِ سگ ؟

2089) جزو ، سویِ کُل دوان مانندِ تیر / کی کند وقف از پیِ هر گَنده پیر ؟

2090) جانِ شرع و جانِ تقوا عارف است / معرفت محصولِ زهدِ سالف است

2091) زهد اندر کاشتن کوشیدن است / معرفت ، آن کِشت را روییدن است

2092) پس چو تن باشد جِهاد و اِعتقاد / جانِ این کِشتن نبات است و حِصاد

2093) امرِ معروف او و ، هم معروف اوست / کاشِفِ اسرار و هم مکشوف اوست

2094) شاهِ امروزینه و فردای ماست / پوست ، بندۀ مغزِ نغزش دایماست

2095) چون اَنَاالحق گفت شیخ و پیش بُرد / پس گِلویِ جمله کوران را فِشرد

2096) چون اَنایِ بنده لا شد از وجود / پس چه مانَد ؟ تو بیندیش ای جَحود

2097) گر تو را چشمی است ، بگشا ، درنگر / بعدِ لا آخِر چه می مانَد دِگر ؟

2098) ای بُریده آن لب و حلق و دهان / که کند تُف سویِ مَه یا آسمان

2099) تُف به رویش بازگردد بی شَکی / تُف سویِ گردون نیابد مسلکی

2100) تا قیامت تُف بر او بارَد زِ رَب / همچو تَبَّت بر روانِ بو لَهَب

2101) طبل و رأیت هست مُلکِ شهریار / سگ کسی که خوانَد او را طبل خوار

2102) آسمان ها بندۀ ماهِ وی اند / شرق و مغرب جمله نان خواهِ وی اند

2103) زآنکه لَولاک است بر توقیعِ او / جمله در اِنعام و در توزیعِ او

2104) گر نبودی او ، نیابیدی فلک / گردش و نور و مکانیِّ مَلَک

2105) گر نبودی او ، نیابیدی بِحار / هَیبَت و ماهی و دُرِّ شاهوار

2106) گر نبودی او ، نیابیدی زمین / در درونه گنج و بیرون یاسمین

2107) رزق ها هم رِزق خوارانِ وی اند / میوه ها لب خُشکِ بارانِ وی اند

2108) هین که معکوس است در امر این گِره / صَدقه بخشِ خویش را صَدقه بده

2109) از فقیر استت همه زرّ و حریر / هین غنی را دِه زکاتی ای فقیر

2110) چون تو ننگی ، جفتِ آن مقبول روح / چون عِیالِ کافر اندر عَقدِ نوح

2111) گر نبودی نسبتِ تو زین سرا / پاره پاره کردمی این دَم تو را

2112) دادمی آن نوح را از تو خلاص / تا مُشَرَّف گشتمی من در قِصاص

2113) لیک با خانۀ شَهنشاهِ زَمَن / این چنین گُستاخیی نآید زِ مَن

2114) رَو ، دعا کن که سگِ این موطِنی / ور نه اکنون کردمی من کردنی

شرح و تفسیر جواب گفتن و تشر زدن مرید به آن زن از بیهوده گفتن

بانگ زد بر وی جوان و گفت : بس / روزِ روشن از کجا آمد عَسَس ؟


جوان ، یعنی آن درویشی که مرید شیخ ابوالحسن بود بر سر آن زن فریاد برآورد و گفت : دیگر کافی است . معلوم نیست در روز روشن داروغۀ شبگرد از کجا پیدا شده است ؟ یعنی هنگام روز نیازی به شبگرد نیست . او باید شب هنگام بیاید و از خانه ها و مغازه ها مواظبت کند نه وسط روز . ( عَسَس = شبگرد ) [ همانطور که پیدا شدن شبگرد در میان روز کاری بیهوده است هر گونه تلاشِ تو برای متزلزل کردن ایمانِ اهل عرفان که دلشان به نور حق روشن است کاری بیهوده است . ]

نورِ مردان ، مشرق و مغرب گرفت / آسمانها سجده کردند از شگفت


نور باطنی رِجالِ الهی ، خاور و باختر را فرا گرفته است . و حتّی آسمان و آسمانیان از شگفتی و حیرت در مقابل آنان به سجده درآمده اند .

آفتابِ حق برآمد از حَمَل / زیرِ چادر رفت خورشید از خَجَل


شمسِ حقیقت از بُرجِ بهارِ معنوی طالع شد . و خورشیدِ آسمان از فرطِ شرمساری روی در نقاب اَبر درکشید و پنهان گشت . [ حَمَل = به معنی بره و گوسفند و نام یکی از صورت های فلکی است در منطقة البروج . نخستین روزِ حَمَل با اول فرودین، منطبق است . در اشعار فارسی ، این بُرج نشان دهندۀ تغییر فصل و وصفِ آسمان و بهار است . ( فرهنگ اصطلاحات نجومی ، ص 210 ) ]

منظور بیت : وقتی که نور باطن مُرشد کامل که به منزلۀ آفتاب حضرت حق است از برج هدایت و ولایت بر عالمیان بتابد . خورشیدِ طبیعی از فرطِ نورِ او شرمسار و مختفی می شود .

تُرَّهاتِ چون تو ابلیسی مرا / کی بگرداند ز خاکِ این سرا ؟


یاوه سرایی های شیطانی همچون تو چگونه ممکن است مرا از خاک آستان حضرت شیخ ابوالحسن براند .

من به بادی نآمَدَم همچون سَحاب / تا به گَردی بازگردم زین جَناب


من مانند ابر به وسیلۀ باد به اینجا نیامده ام تا به سبب گرد و غباری از این درگاه بازگردم . [ من به وسیلۀ بادهای نفسانی به آستان آن شیخ عارف نیامده ام که با کمترین درشتی و خشونتی واپس روم . [ جَناب = آستانه ، درگاه ]

عِجل با آن نور ، شد قبلۀ کرَم / قبله بی آن نور ، شد کُفر و صَنم


اگر گوساله با نورِحقیقت منوّر شود . قبله گاه کریمان گردد . و اگر قبله فاقدِ نور حقیقت باشد . مایۀ کُفر و بت پرستی است . ( عِجل =  گوساله ، در اینجا کنایه از بت است و اشاره به واقعه گوساله پرستی بنی اسرائیل = شرح بیت 3331 دفتر چهارم )

هست اِباحت کز هوا آمد ، ضَلال / هست اِباحت کز خدا آمد ، کمال


مباح دانستن برخی از کارها اگر از روی هوای نَفس باشد . عین گمراهی است و اگر به دستور و اذنِ الهی باشد . عین کمال است . [ عارف حقیقی کسی است که محرّمات الهی را حلال نکند . بلکه حرام خدا را حرام داند و حلالش را حلال . حکیم سبزواری می فرماید : هر مباحی را انجام دهی از آن جهت که خداوند اِذن فرموده کمال است ( شرح اسرار ، ص 454 )

کُفر ، ایمان گشت و دیو ، اسلام یافت / آن طرف کآن نورِ بی اندازه یافت


آن نور بیکران به هر طرف که بتابد . کُفر به ایمان مبدّل شود و شیطان مطیع و مِنقاد حق . [ منظور بیت : به هر طرف که نور وحدانیّت بتابد کُفر باقی نمی ماند و ظلمت کفر بکلّی بر طرف می شود . حتّی نَفسِ امّاره با پرتو توحید ، تسلیم سالک می شود . ]

مظهرِ عِزّست و محبوب به حق / از همه کرّوبیان بُرده سَبَق


شیخ حقیقی ، مظهر عزّتِ الهی و محبوب درگاه حضرت حق است . و از جمیع فرشتگان مقرّب گوی سبقت در ربوده است . یعنی مقام او حتّی از فرشتگان مقرّب نیز برتر و بالاتر است .

سَجده آدم را ، بیانِ سَبقِ اوست / سجده آرد مغز را پیوست ، پوست


سجده آوردن فرشتگان بر حضرت آدم (ع) دلیل بر برتری آدم است . زیرا پوست ، پیوسته باید بر مغز سجده آورد . یعنی اصالت با حقیقت است نه با مجاز .

شمعِ حق را پُف کنی تو ، ای عجوز / هم تو سوزی هم سَرَت ای گَنده پُوز


ای پیرزن ، اگر شمع حقیقت را فُوت کنی . بدان ای دارندۀ دهانِ ناپاک ، هم خودت می سوزی و هم سَرَت می سوزد .

کی شود دریا ز پُوزِ سگ ، نَجِس ؟ / کی شود خورشید از پُف ، مُنطَمِس ؟


برای مثال ، مگر امکان دارد که دریا از دهان سگ نجس شود ؟ مگر ممکن است که خورشید با فُوت کردن خاموش گردد ؟ [ مُنطَمِس = محو شده ، خاموش ]

حکم بر ظاهر اگر هم می کنی / چیست ظاهرتر ، بگو ، زین روشنی ؟


اگر تو بر ظاهر هم حکم کنی . بگو ببینم که کدامین نور از این نور ، آشکارتر آمده است ؟ یعنی حتّی ظاهر شیخ ابوالحسن نیز نورانی است . هم اعمال و کردارش سالم است و هم افعال و سِگالش .

جمله ظاهرها به پیشِ این ظهور / باشد اندر غایتِ نقص و قُصور


جمیع ظواهر در برابر این ظهور الهی در نهایتِ نقص و نارسایی است .

هر که بر شمعِ خدا آرد پُفو / شمع کی میرد ؟ بسوزد پوزِ او


هر کس شمع خدا را پُف کند . مگر ممکن است شمع خدا خاموش شود ؟ بلکه دهانِ پُف کننده خواهد سوخت . ( پُفو = پُف )

[ چراغی را که ایزد برفروزد / هر آنکس پُف کند ریشش بسوزد ]

چون تو خفّاشان ، بسی بینند خواب / کین جهان مانَد یتیم از آفتاب


خفاشانی نظیر تو بسیار خواب می بینند که این جهان از آفتابِ عالمتاب محروم مانده است . یعنی ظاهربینان آرزو می دارند که خورشید هدایت و ولایتِ مشایخ فرو خُسبد .

موج هایِ تیزِ دریاهایِ روح / هست صد چندان که بُد طوفانِ نوح


امواج خروشان دریاهای روح صد برابر طوفان نوح (ع) قدرت دارد . یعنی قهر و سِطوتِ انسانِ کامل در وصف نگنجد .

لیک اندر چشمِ کنعان موی رُست / نوح و کشتی را بِهِشت و کوه جُست


امّا در چشمِ کنعان (فرزند نوح) مویی رویید . یعنی جهل و هوی چشم بصیرت او را کور کرد و در نتیجه نوح و کشتی او را رها کرد و به کوه پناه برد . [ موی در چشم رُستن = روییدن مو در پلک چشم است که از بیرون به درون چشم رشد می کند و چشم را می آزارد و در قدیم یکی از بیماریهای چشمی بوده است امّا در اینجا کنایه از حجاب هواهای نفسانی بر چشم باطنی است . /  اشاره است به آیه 43 سورۀ هود « پسرش گفت : پناه می گیرم به کوه که نگه داردم از آب . نوح گفت : امروز از کیفرِ الهی نگاه دارنده ای نیست . مگر خداوندِ مهربان ، موج همی آمد و میان آن دو حایل شد و او ( کنعان ) از جملۀ غرق شدگان گشت » ]

کوه و کنعان را فرو بُرد آن زمان / نیم موجی تا به قعرِ اِمتِهان


در آن لحظه بود که نیمه موجی برخاست و کوه و کنعان را به ژرفای خواری اندر ساخت . [ اِمتهان = بی ارزش کردن ، خوار کردن ، در اینجا خواری و ذلّت ]

مَه فِشانَد نور و ، سگ وَع وَع کند / سگ ز نورِ ماه کی مَرتَع کند


مثال دیگر ، ماه ، نور افشانی می کند و سگ عوعو راه می اندازد . سگ چگونه ممکن است که از نور ماه بهره مند شود ؟ و یا سگ چگونه از نور ماه می چَرَد ؟ [ مَرتَع = چراگاه ، چریدن ]

شبروان و همرهانِ مَه به تَگ / تَرکِ رفتن کی کنند از بانگِ سگ ؟


راهیانِ شب و کسانی که در پرتو نور ماه سفر می کنند . چگونه ممکن است به خاطر عوعوی سگان از حرکت باز ایستند ؟

جزو ، سویِ کُل دوان مانندِ تیر / کی کند وقف از پیِ هر گَنده پیر ؟


جزء ، مانند تیر به سویِ کُل می دَوَد . او چگونه ممکن است که به خاطر یاوه سرایی هر پیرِ گَنده ای از حرکت باز ماند ؟ یعنی سالکان و مریدان که به منزلۀ جزء اند در پی کاملان که به منزلۀ کُلّ اند با سرعت حرکت می کنند و اعتنایی به آنان نمی دارند که ژاژ می خایند و یاوه می سرایند .

جانِ شرع و جانِ تقوا عارف است / معرفت محصولِ زهدِ سالِف است


عارفِ بِالله ، جان شریعت و جان تقوی است . معرفت ، نتیجۀ پارسایی های پیشین است . یعنی شناخت حقیقی و معرفت باطنیِ سالک محصول زهد و تقوایی است که قبلاََ داشته است . ( سالِف = پیشین ، گذشته ، ماضی ) [ هیچ شخصی به محض رسیدن به سن تکلیف ، به معرفت حقیقی دست نیازد بلکه باید قدمِ صِدق در راهِ سلوک گذارد و سالیانِ سال از شهوات و نفسانیّات بپرهیزد تا شعلۀ معرفت در دلش زبانه کشد . ]

زهد اندر کاشتن کوشیدن است / معرفت ، آن کِشت را روییدن است


زهد در مَثَل مانند دانه ای است که در زمین کاشته می شود و معرفت ، به منزلۀ روییدن و جوانه زدن آن دانه است . یعنی معرفت محصول زهد و پارسایی است .

پس چو تن باشد جِهاد و اِعتقاد / جانِ این کِشتن نبات است و حِصاد


پس مجاهده و ایمان به منزلۀ جسم است و روحِ این کاشتن ، روییدن و درویدن است . یعنی مجاهده و ایمان اگر صوری و قشری باشد محصول معرفت به بار نمی آورد . بلکه قالبی بی قلب و کالبدی بی جان است . وقتی علم و عرفان پدید آمد نشان می دهد که آن ایمان و مجاهده بنیادی بوده است . [ حِصاد = درویدنِ محصولِ زراعت ، درو کردن ]

امرِ معروف او و ، هم معروف اوست / کاشِفِ اسرار و هم مکشوف اوست


امرِ به معروف هم اوست . خودِ معروف نیز هموست . آشکار کنندۀ رموز و اسرار نیز اوست و اسرارِ آشکار شده نیز هموست . یعنی انسان کامل حاوی همۀ حقایق است و محیط بر جمیعِ اسرار .

شاهِ امروزینه و فردای ماست / پوست ، بندۀ مغزِ نغزش دایماست


انسان کامل (شیخ ابوالحسن خرقانی) شاه امروز و فردای ماست . یعنی او پیشوای دنیا و آخرت سالکانِ الی الله است . زیرا که پوست ، پیوسته خادم و غلامِ مغز است .

چون اَنَاالحق گفت شیخ و پیش بُرد / پس گِلویِ جمله کوران را فِشرد


وقتی که شیخ ، یعنی منصور حلّاج اَنَالحق گفت . سخن خود را پیش بُرد . یعنی تا آخر بر سرِ حرفِ خود ایستاد و در این راه به مرتبۀ والای شهادت رسید . و با این ایستادگی گِلوی همۀ کوردلان را فشرد . یعنی کوردلان قشری مذهب را شرمین و شکسته حال کرد .

چون اَنایِ بنده لا شد از وجود / پس چه مانَد ؟ تو بیندیش ای جَحود


ای مُنکرِ حقیقت هر گاه اِنانیّت بنده ای محو شود . فکر کن که چه چیزی باقی می ماند ؟ مسلماََ در این مرتبه ، وجودِ مجازی محو می شود و فقط وجودِ حقیقی که همانا حضرت حق است باقی می ماند . [ جَحود = بسیار انکار کننده ]

گر تو را چشمی است ، بگشا ، درنگر / بعدِ لا آخِر چه می مانَد دِگر ؟


اگر تو چشم بصیرت داری آن را باز کن و ببین که بعد از لا دیگر چه چیزی باقی می ماند ؟ مسلماََ وقتی که حقیقت لااِلهَ در وجود بنده ای تابد . وجود مجازی او محو گردد و به مقام فنا رسد و دیگر بعد از لا هیچ موجودی نماند مگر اَلله .

ای بُریده آن لب و حلق و دهان / که کند تُف سویِ مَه یا آسمان


بریده باد آن لب و گلو و دهانی که به سویِ ماه یا آسمان تُف کند . یعنی همانطور که هر کس به طرف آسمان تُف کند آن تُف به صورت خودِ او می نشیند . هر کس به ذَمّ و ایذای اهل الله پردازد در واقع تیشه به ریشۀ خود زده است .

تُف به رویش بازگردد بی شَکی / تُف سویِ گردون نیابد مسلکی


تُف به سوی آسمان راهی ندارد . بلکه حتماََ آن تُف به سوی صاحبش بازگردد .

تا قیامت تُف بر او بارَد زِ رَب / همچو تَبَّت بر روانِ بو لَهَب


تا به روز رستاخیز از جانب حضرت پروردگار بر چنین کسی تُف می بارد . چنانکه لعنتِ تَبَّت ( = نابود باد ، زیانکار باد ، بُریده باد ) بر روح پلید ابولهب تا قیامت می بارد . [ در آیه 1 سورۀ تَبّت آمده است : تَبَّت یَدا اَبی لَهَبِِ و تَب ( = نابود باد دو دست ابی لهب و نابود شد ) ]

طبل و رأیت هست مُلکِ شهریار / سگ کسی که خوانَد او را طبل خوار


طبل و پرچم از آنِ پادشاه است . یعنی حشمت و شوکت معنوی متعلّق به اهل الله است . و آن کسی که ولیِّ خدا را شکمباره می نامد سگی بیش نیست .

آسمان ها بندۀ ماهِ وی اند / شرق و مغرب جمله نان خواهِ وی اند


همۀ آسمان ها بندۀ ماهِ رُخسار او هستند . یعنی حقیقت انسان کامل از جمیع افلاک و کائنات برتر آمده است . خاور و باختر زمین ، روزی خوار اویند . یعنی همۀ خلایق از طریق انسان کامل به فیوضات ربّانی دست می یازند .

زآنکه لَولاک است بر توقیعِ او / جمله در اِنعام و در توزیعِ او


زیرا بر فرمان همایونی او لَولاک نوشته شده است . پس جمیع خلایق نیازمند نعمت بخشی و روزی دهیِّ او هستند . [ لَولاک = شرح بیت 974 دفتر دوم / تَوقیع = امضا کردن نامه و فرمان ، فرمان و دستخط / توزیع = پخش کردن ، پراکندن چیزی در میان مردم ، در اینجا رزق و روزی ]

منظور بیت : عظمت انسان کامل بدان درجه است که حق تعالی افلاک و کائنات را محض وجود او خلق کرده است . حقیقت محمّدی و سِرِّ احمدی تا قیام قیامت باقی است و در هر عصری کسی یا کسانی مظهر آن حقیقت اند .

گر نبودی او ، نیابیدی فلک / گردش و نور و مکانیِّ مَلَک


اگر او نمی بود . یعنی اگر انسان کامل به ظهور نمی آمد . فلک ، چَرخِش و تابش نمی یافت و مکان فرشتگان نمی شد .

گر نبودی او ، نیابیدی بِحار / هَیبَت و ماهی و دُرِّ شاهوار


اگر انسان کامل نبود . دریاها هیبت و شکوه نمی یافتند و ماهی و مرواریدهای گرانقدر در آن یافته نمی آمد . [ دُرِّ شاهوار = مروارید گرانبها ، مرواریدی که در خورِ شاهان است .

گر نبودی او ، نیابیدی زمین / در درونه گنج و بیرون یاسمین


اگر انسان کامل نمی بود . زمین در درون خود گنجینه و در بیرون خود گُل و یاسمن نمی یافت . [ یاسمین = گُلی است خوشبو به رنگ زرو یا کبود و یا سفید ]

رزق ها هم رِزق خوارانِ وی اند / میوه ها لب خُشکِ بارانِ وی اند


حتّی روزی ها هم روزی خوارِ انسان کامل هستند . و میوه ها هم با تمام شادابی سخت تشنۀ باران افاضات انسان کامل اند .

هین که معکوس است در امر این گِره / صَدقه بخشِ خویش را صَدقه بده


بهوش باش که در این امر چنین کاری گِرهی معکوس است . و آن گِره معکوس اینست که به صدقه دهندۀ خود ، صدقه بده . ( گِرِه معکوس = معادل تعبیر نعل وارونه زدن ( شرح بیت 2481 دفتر اوّل ) . صدقه دهندۀ حقیقی و تقاضا کنندۀ اصلی حضرت حق است و اولیاء الله واسطۀ فیض اند . یعنی فیوضات را از حق می گیرند و به خلق می دهند . پس اینکه خداوند یا ولیِّ او از خلق تقاضای صدقه می کند نوعی نعل وارونه زدن است و غرض اینست که مردم به ارتقای روحی و تکامل معنوی برسند . ]

از فقیر استت همه زرّ و حریر / هین غنی را دِه زکاتی ای فقیر


طلا و جامۀ حریر جملگی به فقیر الی الله تعلّق دارد . ای فقیر بهوش باش و به شخص بی نیاز زکات بده . [ مراد از فقیر در اینجا اولیاء الله است . ]

منظور بیت : هر آنچه از رزقِ مادّی و معنوی است . خداوند از سوی اولیاء الله به مردم می بخشد . پس فقیران الی الله در واقع غنی و بی نیازند . لیکن برای آنکه مردم را به تعالی و تکامل معنوی درآورند گاه چیزی از آنان طلب می کنند . امّا آن چیز را صرفِ خود نمی کنند بلکه به مستمندان می دهند .

چون تو ننگی ، جفتِ آن مقبول روح / چون عِیالِ کافر اندر عَقدِ نوح


مرید شیخ حسن به همسر او می گوید : همانطور که زنی کافر به همسری نوح (ع) درآمده بود . زن ننگینی همچون تو نیز همسر عارفی شده که روحش مقبول درگاه الهی است . [ در آیه 10 سورۀ تحریم آمده است : « خداوند برای کسانی که کافر شده اند مَثَلی آورده است و آن همسر نوح و همسر لوط است که در عقدِ نکاح دو تن از بندگان صالح ما بودند و با آن دو خیانت ورزیدند . و آن دو (با وجود دارا بودن مقام نبوّت) نتوانستند همسران خود را از قهر الهی برهانند و (به آن دو زن) گفته آمد که همراه دوزخیان به دوزخ اندر شوید . » ]

گر نبودی نسبتِ تو زین سرا / پاره پاره کردمی این دَم تو را


اگر تو با خانۀ شیخ ابوالحسن نسبت نداشتی همین الآن شرحه شرحه ات می کردم .

دادمی آن نوح را از تو خلاص / تا مُشَرَّف گشتمی من در قِصاص


و آن نوح زمان را از دست تو می رهاندم تا در قصاص شدن در راه مراد و پیرم به شرف شهادت نایل شوم .

لیک با خانۀ شَهنشاهِ زَمَن / این چنین گُستاخیی نآید زِ مَن


لیکن در خانۀ پادشاه روزگار ، یعنی شیخ ابوالحسن خرقانی چنین گُستاخی و جسارتی از من برنمی آید . [ زَمَن = زمان ، روزگار ]

رَو ، دعا کن که سگِ این موطِنی / ور نه اکنون کردمی من کردنی


ای زن برو شُکر کن که سگِ این درگاهی . واِلّا آنچه لازم است با تو رفتار می کردم . یعنی جواب گُستاخی ات را به اَشدِّ وجه می دادم .

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه پرسیدن جواب گفتن و تشر زدن مرید به آن زن از بیهوده گفتن

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر ششم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟