بیان یا اَیُّهَاالَذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَینَ یَدَیِ اللهِ و رَسُولِه

بیان یا اَیُّهَاالَذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَینَ یَدَیِ اللهِ و رَسُولِه | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

بیان یا اَیُّهَاالَذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَینَ یَدَیِ اللهِ و رَسُولِه | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 3348 تا 3376

نام حکایت : حکایت فرزندان عزیر که از پدر احوال پدر را می پرسیدند

بخش : 4 از 4 ( بیان یا اَیُّهَاالَذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَینَ یَدَیِ اللهِ و رَسُولِه )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت فرزندان عزیر که از پدر احوال پدر را می پرسیدند

پسران عُزیر (ع) به دنبالِ پدرِ خود بودند و سراغِ او را از هر رهگذری می گرفتند . تا اینکه با پدرِ خود مواجه شدند . امّا او را نشناختند . زیرا او به حکمِ مشیّتِ الهی جوان مانده بود . پی به او گفتند : ای رهگذر آیا از عُزیر خبر داری ؟ عُزیر برای امتحان هوش و کیاست فرزندانِ خود ، خود را معرفی نکرد …

متن کامل ” حکایت فرزندان عزیر که از پدر احوال پدر را می پرسیدند ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات بیان یا اَیُّهَاالَذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَینَ یَدَیِ اللهِ و رَسُولِه

ابیات 3348 الی 3376

3348) پس برو خاموش باش از انقیاد / زیرِ ظِلِّ امرِ شیخ و اوستاد

3349) ور نه گر چه مُستعدّ و قابلی / مسخ گردی تو ز لافِ کاملی

3350) هم ز استعداد وامانی اگر / سر کشی ز استادِ راز و با خبر

3351) صبر کن در موزه دوزی تو هنوز / ور بوی بی صبر ، گردی پاره دوز

3352) کهنه دوزان گر بُدیشان صبر و حِلم / جمله نَو دوزان شدندی هم به علم

3353) پس بکوشی و به آخِر از کلال / هم تو گویی خویش کِالعقلُ عِقال

3354) همچو آن مردِ مُفَلسِف روزِ مرگ / عقل را می دید بس بی بال و برگ

3355) بی غرض می کرد آن دم اعتراف / کز ذکاوت راندیم اسب از گزاف

3356) از غروری سَر کشیدیم از رجال / آشنا کردیم در بحرِ خیال

3357) آشنا هیچست اندر بحرِ روح / نیست اینجا چاره جُز کشتیِّ نوح

3358) این چنین فرمود آن شاهِ رُسُل / که مَنَم کشتی در این دریایِ کُل

3359) یا کسی کو در بصیرت های من / شد خلیفۀ راستی بر جایِ من

3360) کشتیِ نوحیم در دریا که تا / رُو بگردانی ز کشتی ای فَتا

3361) همچو کنعان سویِ هر کوهی مَرو / از نُبی لا عاصِمَ الیَومَ شنو

3362) می نماید پست این کشتی ز بند / می نماید کوهِ فکرت بس بلند

3363) پست منگر هان و هان این پست را / بنگر آن فضلِ حقِ پیوست را

3364) در علوِّ کوهِ فکرت کم نگر / که یکی موجش کند زیر و زَبَر

3365) گر تو کنعانی ، نداری باورم / گر دو صد چندین نصیحت پَروَرَم

3366) گوشِ کنعان کی پذیرد این کلام ؟ / که بر او مُهرِ خدای است و خِتام

3367) کی گذارد موعظه بر مُهرِ حق ؟ / کی بگرداند حَدَث حکم سَبَق ؟

3368) لیک می گویم حدیثِ خوش پَی ای / بر امیدِ آنکه تو کنعان نه ای

3369) آخِر این اقرار خواهی کرد هین / هم ز اوّل روز آخِر را ببین

3370) می توانی دید آخِر را ، مکن / چشمِ آخربینت را کورِ کهُن

3371) هر که آخربین بُوَد مسعودوار / نَبوَدش هر دَم ز رَه رفتن عِثار

3372) گر نخواهی هر دَمی این خُفت خیز / کن ز خاکِ پایِ مردی چشم تیز

3373) کُحلِ دیده ساز خاکِ پاش را / تا بیندازی سَرِ اَوباش را

3374) که از این شاگردی و زین اِفتقار / سوزنی باشی ، شوی تو ذوالفقار

3375) سُرمه کن تو خاکِ هر بگزیده را / هم بسوزد ، هم بسازد دیده را

3376) چشم اُشتر ز آن بُوَد بس نوربار / کو خورَد از بهرِ نورِ چشم خار

شرح و تفسیر بیان یا اَیُّهَاالَذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَینَ یَدَیِ اللهِ و رَسُولِه

پس برو خاموش باش از انقیاد / زیرِ ظِلِّ امرِ شیخ و اوستاد


پس ادب اقتضا می کند که در هر حالی زیرِ سایه شیخ و استاد بروی و از وی اطاعت کنی و در برابرِ او ساکت باشی یعنی سخنی از روی گستاخی نگویی . ( شیخ = شرح بیت 1789 دفتر سوم )

این بخش در شرح مطلب بخش قبل است . مولانا می گوید اگر انسان کامل نیستی از کاملان پیروی کن . چنانکه برای تبیینِ این موضوع به آیه اوّل سورۀ حُجُرات استناد جسته است « ای کسانی که ایمان آورده اید . بر خدا و رسولش پیشی مگیرید . و از خدا بترسید که او شنوای داناست »

ور نه گر چه مُستعدّ و قابلی / مسخ گردی تو ز لافِ کاملی


و اِلّا حتّی اگر استعداد و قابلیّت هم داشته باشی بر اثر ادعای کمال ، مسخ می شوی . [ اگر استعدادِ رشد و تعالی روحی داشته باشی . امّا ادعای کامل بودن بکنی شخصیّت و روحِ تو مسخ می شود . ]

هم ز استعداد وامانی اگر / سر کشی ز استادِ راز و با خبر


اگر از اطاعتی استادی رازدان و اگاه رُخ برتابی . حتّی از استعدادی که دارا هستی نیز نمی توانی بهره مند شوی . [ زیرا دعاویِ یاوه و منم منم زدن باعث می شود که آن استعداد و قابلیّت نیز زائل شود و یا بِلا استفاده بماند . ]

صبر کن در موزه دوزی تو هنوز / ور بوی بی صبر ، گردی پاره دوز


تو باید هنوز در فراگیری فنِّ چکمه دوزی صبر کنی . اگر بی صبری کنی به جای چکمه دوز ، پنبه دوز می شوی . ( مُوزه دوزی = چکمه دوزی ) [ هر کس در تحصیلِ کمالات صابر نباشد به جایی نمی رسد . ]

کهنه دوزان گر بُدیشان صبر و حِلم / جمله نَو دوزان شدندی هم به علم


اگر پنبه دوزان در فرا گرفتن فنِّ کفشدوزی صبر و شکیبایی می داشتند . همۀ آنان با مهارت و آگاهی کفش هایِ نو می دوختند . [ نتیجه اینکه هر کس برای رشد و تعالی نیازمند استاد و سرمشق است و اِلّا به جای مطلوبی نمی رسد . ]

پس بکوشی و به آخِر از کلال / هم تو گویی خویش کِالعقلُ عِقال


تو بسیار می کوشی و سرانجام به سببِ خستگی و درماندگی می گویی که عقل به منزلۀ زانوبند است . [ کلال = خستگی ، درماندگی / عِقال = زانوبند شتر ]

منظور بیت : دارندگانِ عقلِ جزیی و سطحی ابتدا خیال می کنند که با داشتن چنین عقلی می توانند به رازِ بزرگِ هستی و خویشتن شناسی واقف شوند . و در همۀ عرصه ها راز بگشایند . امّا پس از عُمری سعی و تکاپو به جایی نمی رسند و خسته و درمانده می شوند و سرانجام به قصورِ عقلِ جزیی خود پی می برند ومی گویند که این عقل به جای آنکه موجب حرکت ما شود . پای ما را بسته است . [ معرف است که امام فخر رازی ( فقیه شافعی مذهب و سرآمدِ بزرگانِ علمِ کلام و معقولات ) در پایان عُمر به قصورِ عقل و استدلال واقف شد و چنین گفت : « سرانجامِ خِرد ورزیدن ، بندی است بر آدمی . و بیشترین تکاپوی جهانیان گمراهی است . جانمان از کالبدمان در وحشت و گریز است . و هودۀ زندگانی دنیوی ما ، آزار و گرفتاری است . در طولِ عُمرِ خویش از این همه بحث و تحرّی بهره ای نیافتیم . جز آنکه قیل و قال گِرد آوردیم » ]

همچو آن مردِ مُفَلسِف روزِ مرگ / عقل را می دید بس بی بال و برگ


مانند آن مردِ فلسفه دان که هنگامِ مرگ ، عقل را بسیار بی مایه و بی توشه می دید . ( مُفَلسِف = فلسفه دان ) [ اشاره است به امام فخر رازی . این رباعی نیز از اوست .

هرگز دلِ من ز علم ، محروم نشد / کم ماند ز اسرار که مفهوم نشد

هفتاد و دو سال عُمر حاصل کردم / معلوم نشد هیچ که معلوم نشد ]

بی غرض می کرد آن دم اعتراف / کز ذکاوت راندیم اسب از گزاف


امام فخر رازی در لحظاتِ واپسینِ زندگی خود بی هیچ غرض و شائبه ای اعتراف کرد که ما با این عقل ، اسبِ اندیشه را در میدانِ قیل و قال راندیم . [ امام فخر رازی با اینکه در دقایق عقلی و کلامی بسی موشکاف و نکنه دان بود و بر بسیاری از اصولِ فکری و فلسفی تشکیک می کرد و بالاخره امامُ المشککین لقب یافت و با این تشکیکات ، سطحِ دانشِ کلامی و فلسفی را ارتقاء بخشید . با این حال خود هرگز به یقین و اطمینانِ قلبی نرسید . از او نقل شده است که « هر که به دین و اعتقادِ عجوزگان ( عوام النّاس ) پای بند باشد رستگار است » ]

از غروری سَر کشیدیم از رجال / آشنا کردیم در بحرِ خیال


ما بر اثرِ غرور و تکبّر از مردانِ الهی سرپیچی کردیم و در دریای خیالبافی به شنا و غوّاصی پرداختیم . [ آشنا = شنا ]

آشنا هیچست اندر بحرِ روح / نیست اینجا چاره جُز کشتیِّ نوح


شنا در دریای روح ، کاری بیهوده است . یعنی غوّاصی و جستجویِ عقلِ جزیی در عوالمِ غیبی و اسرار و حقایقِ الهی کاری بی نتیجه است . زیرا در اینجا چاره ای وجود ندارد جز سوار شدن در کشتی نوح . [ منظور از کشتی نوح در اینجا حضرت نبی اکرم (ص) و جمیعِ انبیاء و هادیان صالح است . ]

این چنین فرمود آن شاهِ رُسُل / که مَنَم کشتی در این دریایِ کُل


آن پادشاهِ رسولانِ الهی ( حضرت ختمی مرتبت (ص) ) چنین فرمود : منم کشتی نجات در دریای کُل ( جهان هستی و یا عوالمِ الهی ) ،

یا کسی کو در بصیرت های من / شد خلیفۀ راستی بر جایِ من


یا کشتی ، آن شخصی است که بینش و معرفتِ باطنی مرا به دست آورد و حقیقتاََ جانشینِ من باشد . [ مولانا می گوید : پس از پیامبر (ص) ، هر که وارثِ علم و بینشِ او شود می تواند طالبانِ حقیقت را در دریای متلاطمِ این جهان به ساحلِ مقصود برساند . ]

کشتیِ نوحیم در دریا که تا / رُو بگردانی ز کشتی ای فَتا


در این دریا ما به منزلۀ کشتی نوحیم . ای جوان مبادا از این کشتی رُخ برتابی .

همچو کنعان سویِ هر کوهی مَرو / از نُبی لا عاصِمَ الیَومَ شنو


مانندِ کنعان ( پسر نوح ) به هر کوهی پناه مبر . از قرآنِ کریم این آیه را بشنو « امروز نگهدارنده ای نیست » . ( نُبی = قرآن / کنعان = شرح بیت 1308 دفتر سوم ) [ اشاره است به آیه 43 سورۀ هود « پسرش گفت : پناه می گیرم به کوه که نگه داردم از آب . نوح گفت : امروز از کیفرِ الهی نگاه دارنده ای نیست . مگر خداوندِ مهربان ، موج همی آمد و میان آن دو حایل شد و او ( کنعان ) از جملۀ غرق شدگان گشت » . در اینجا کنعان کنایه از گمگشتگانی است که به هر تر و خشکی چنگ می زند مگر حقیقت . ]

می نماید پست این کشتی ز بند / می نماید کوهِ فکرت بس بلند


به علّتِ حجابی که بر دیدۀ باطنی ات داری . این کشتی به نظرت حقیر می آید و کوهِ اندیشۀ عقلِ جزیی ، بسیار بلند به نظرت می رسد . [ انبیاء و اولیاء الله که در مَثَل همچون کشتی نوح (ع) ، آدمیان را از غرق شدن در امورِ دنیوی و حیوانی نجات می بخشند . در نظرت حقیر می آیند و در عوض ، افکار و آراء و عقلت ، بسی عظیم می نماید . زیرا حجابِ نفسانی بر دیدۀ دل داری . همانطور که پسرِ نوح داخلِ کشتی نشد و به کوه پناه برد و بر خلافِ پندارش هلاک گشت تو نیز با پناه بردن به خِرد ورزی های جزیی و عدم اعتنا به مردان الهی تباه خواهی شد . ]

پست منگر هان و هان این پست را / بنگر آن فضلِ حقِ پیوست را


بهوش باش ، بهوش باش این کشتیِ بظاهر حقیر ( انبیاء و اولیایِ فروتن ) را با دیدۀ حقارت منگر . بلکه به فضلِ الهی بنگر که به این کشتی پیوسته است . [ اکبرآبادی مصراع دوم را چنین معنی کرده است « فضل کسی را ببین که به خدا پیوسته است » ]

در علوِّ کوهِ فکرت کم نگر / که یکی موجش کند زیر و زَبَر


به بلندی کوهِ اندیشه نگاه نکن . زیرا یک موج ، آنرا زیر و رو می کند . [ نباید به اندیشه های عقولِ جزیی بالید و بدان مفتون شد . زیرا یکی از تجلّیاتِ قهریّۀ خداوند آنرا زیر و رو می کند . ]

گر تو کنعانی ، نداری باورم / گر دو صد چندین نصیحت پَروَرَم


اگر تو کنعان باشی . یعنی صفت و سیرتِ ستیزه گرانۀ کنعان را داشته باشی . صدها برابر این هم تو را نصیحت کنم . حرفم را باور نمی کنی .

گوشِ کنعان کی پذیرد این کلام ؟ / که بر او مُهرِ خدای است و خِتام


گوشِ کنعان چگونه ممکن است این سخن را بشنود ؟ حال آنکه خداوند بر گوشِ او مُهر نهاده است . ( خِتام = پایان کار ، گِلی گه با آن مُهر می کنند . در اینجا معنی دوم مراد است ) [ مصراع دوم اشاره است به آیه 7 سورۀ بقره . « خداوند بر دل و گوش و چشم ایشان مُهر بنهاد و ایشان راست کیفری دردناک »]

کی گذارد موعظه بر مُهرِ حق ؟ / کی بگرداند حَدَث حکمِ سَبَق ؟


نصیحت و اندرز چگونه ممکن است بر مُهرِ حق اثر بگذارد ؟ یعنی وقتی که مُهرِ حق بر گوش زده شود دیگر هیچ نصیحتی نمی تواند از آن بگذرد و به گوش برسد . موجودِ حادث چگونه می تواند حکمِ ازلی را نقض کند ؟

لیک می گویم حدیثِ خوش پَی ای / بر امیدِ آنکه تو کنعان نه ای


امّا با این امید که تو کنعان صفت نیستی ، سخنی فرخنده و نیک به تو می گویم . [ حدیث خوش پَی = سخن نیک و فرخنده ]

آخِر این اقرار خواهی کرد هین / هم ز اوّل روز آخِر را ببین


بهوش باش که تو نیز سرانجام بدان اعتراف خواهی کرد . پس ، از روزِ اوّل ، روزِ آخر را ببین .

می توانی دید آخِر را ، مکن / چشمِ آخربینت را کورِ کهُن


تو می توانی با دیدۀ عقلت فرجامِ کار را ببینی . پس نباید چشمِ فرجام بینِ خود را کورِ دایمی کنی .

هر که آخربین بُوَد مسعودوار / نَبوَدش هر دَم ز رَه رفتن عِثار


هر کس مانندِ انسان های نیک بخت ، فرجام بین باشد . به هنگامِ راه رفتن هر لحظه دچارِ لغزش نمی شود . [ عِثار = لغزش ]

گر نخواهی هر دَمی این خُفت خیز / کن ز خاکِ پایِ مردی چشم تیز


اگر نمی خواهی که لحظه به لحظه افت و خیز داشته باشی . خاکِ پای انسانِ کاملی را سرمۀ چشمانت کن تا تیزبین شوی . [ در برابرِ انسانِ کامل فروتن و منکسر باش تا تحصیلِ کمالات کنی و در زمرۀ دیده وران قرار گیری . ]

کُحلِ دیده ساز خاکِ پاش را / تا بیندازی سَرِ اَوباش را


خاکِ پای او را سُرمۀ چشم کن تا سرِ فرومایگانِ حق ستیز را از تَن جدا کنی . ( کُحل = سُرمه ) [ مراد از «اوباش» نَفسِ امّاره است ( شرح مثنوی ولی محمّد اکبرآبادی ، دفتر چهارم ، ص 153 ) . یعنی در خدمتِ کاملان باشی می توانی نَفسِ امّاره را قمع و سرکوب کنی . نیکلسون می گوید : تا آنکه امیالِ پلید نفسانی را بکُشی ( شرح مثنوی معنوی مولوی ، دفتر چهارم ، ص 165 ) ]

که از این شاگردی و زین اِفتقار / سوزنی باشی ، شوی تو ذوالفقار


زیرا تو اگر فرضاََ در حقارت و ناچیزی مانند سوزن باشی . بر اثرِ فروتنی و شاگردیِ آن انسانِ کامل به شمشیر ذوالفقار مبدّل خواهی شد . ( اِفتقار = فقیر شدن ، تهیدستی و درویشی ) [ وجود ناچیز تو در سایۀ مصاحبت با کاملان ، جلیل القدر می گردد . ]

سُرمه کن تو خاکِ هر بگزیده را / هم بسوزد ، هم بسازد دیده را


خاکِ پای انسان های برگزیده را سُرمۀ چشم خود کن تا حجاب ها را از برابر دیدگانت بسوزاند و بینایی و بصیرتت را بهبود بخشد .

چشم اُشتر ز آن بُوَد بس نوربار / کو خورَد از بهرِ نورِ چشم خار


چشمِ شتر از آنرو پُر نور و تیزبین است که برای تقویتِ چشم خود خار می خورد . [ ای طالبِ حقیقت ، اگر تو نیز می خواهی بصیرت باطنی پیدا کنی باید مدّتی خارِ ریاضت و محنت تناول کنی . ]

شرح و تفسیر بخش قبل                      شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه بیان یا اَیُّهَاالَذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَینَ یَدَیِ اللهِ و رَسُولِه

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر چهارم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟