بیان تفسیر گفتن ساحران به فرعون در وقت سیاست

بیان تفسیر گفتن ساحران به فرعون در وقت سیاست | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

بیان تفسیر گفتن ساحران به فرعون در وقت سیاست | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 4120 تا 4152

نام حکایت : حکایت دادن شاه گوهر را در میان دیوان و مجمع به دست وزیر

بخش : 5 از 6 ( بیان تفسیر گفتن ساحران به فرعون در وقت سیاست )

مثنوی معنوی مولوی

حکایت دادن شاه گوهر را در میان دیوان و مجمع به دست وزیر

روزی سلطان محمود غزنوی به دیوان حکومتی رفت در حالیکه همۀ ارکان دولت در آنجا حضور داشتند . سلطان گوهری گرانبها از جیبِ خود درآورد و به وزیر گفت : قیمت این گوهر چقدر است ؟ وزیر گفت : بیش از صد خروار طلا . در این لحظه سلطان بدو گفت : این گوهر را بشکن . وزیر که شکستن گوهر را حیف می دانست از شکستن آن امتناع کرد . سلطان به آن وزیر آفرین گفت و خلعتی بخشید . سپس به فراشباشی گفت : این گوهر را بشکن . او نیز به دلیل حیف دانستن آن ، از این کار تن زد . و سلطان بدو نیز خلعت بخشید . سلطان بر همین منوال نیز همۀ شخصیت های برجستۀ حکومتی را امتحان کرد . تا آنکه نوبت به ایاز رسید . ایاز گفت قیمت این گوهر را نمی توانم وصف کنم ولی چون سلطان امر به شکستن آن می کند . آنرا می شکنم . در این لحظه دو قطعه سنگ از آستین خود درآورد و …

متن کامل ” حکایت دادن شاه گوهر را در میان دیوان و مجمع به دست وزیر را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات بیان تفسیر گفتن ساحران به فرعون در وقت سیاست

ابیات 4120 الی 4152

4120) نعرۀ لاضَیر بشنید آسمان / چرخ ، گویی شد پیِ آن صُولَجان

4121) ضربتِ فرعون ما را نیست ضَیر / لطفِ حق غالب بُوَد بر قهرِ غیر

4122) گر بدانی سِرِّ ما را ای مُضِلّ / می رهانیمان ز رنج ای کوردل

4123) هین بیا زین سو ببین کین اَرغَنون / می زند با لَیتَ قَومی یَعلَمُون

4124) داد ما را فضلِ حق فرعونیی / نه چو فرعونیت و مُلکت فانیی

4125) سر بر آر و مُلک بین زنده و جلیل / ای شده غِرّه به مصر و رودِ نیل

4126) گر تو تَرکِ این نَجِس خرقه کُنی / نیل را در نیلِ جان غرقه کُنی

4127) هین بدار از مصر ای فرعون دست / در میانِ مصرِ جان صد مصر هست

4128) تو اَنَا رَبُّ همی گویی به عام / غافل از ماهیّتِ این هر دو نام

4129) رَبّ بر مربوب کی لرزان بُوَد ؟ / کی اَنَادان بندِ جسم و جان بّوَد ؟

4130) نَک اَنَا ماییم رَسته از اَنا / از اَنایِ پُر بلایِ پُر عَنا

4131) آن اَنایی بر تو ای سگ شُوم بود / در حقِ ما دولتِ محتوم بود

4132) گر نبودت آن آنایی کینه کش / کی زدی بر ما چنین اِقبالِ خَوش ؟

4133) شکرِ آن کز دارِ فانی می رهیم / بر سرِ این دار پندت می دهیم

4134) دارِ قتلِ ما ، بُراقِ رَحلَت است / دارِ مُلکِ تو غرور و غَفلَت است

4135) این حیاتی ، خُفیه در نقشِ مَمات / و آن مَماتی خُفیه در قشرِ حیات

4136) می نماید نور ، نار و نار ، نور / ورنه دنیا کی بُدی دارالغرور

4137) هین مکن تعجیل ، اوّل نیست شو / چون غروب آری ، بر آ از شرقِ ضَو

4138) از اَنایی اَزل دل تنگ شد / این اَنایی سرد گشت و نَنگ شد

4139) زآن اَنایِ بی اَنَا خوش گشت جان  / شد جَهان او از اَناییِّ جهان

4140) از اَنَا چون رَست ، اکنون شد اَنا / آفرین ها بر اَنایِ بی عَنا

4141) کو گُریزان و ، اَنایی در پی اش / می دود چون دید وی را بی وی اش

4142) طالبِ اویی ، نگردد طالبت / چون بمُردی طالبت شد مَطلبت

4143) زنده یی ، کی مُرده شُو شُوید تو را ؟ / طالبی کی مَطلبت جُوید تو را

4144) اندرین بحث ار خِرَد رَه بین بُدی / فخرِ رازی رازدانِ دین بُدی

4145) لیک چون مَن لَم یَذُق لَم یَدرِه بود / عقل و تخییلات او حیرت فزود

4146) کی شود کشف از تفکّر این اَنا ؟ / آن اَنا مکشوف شد بعد از فنا

4147) می فتد این عقل ها در اِفتقاد / در مَغاکیِّ حُلول و اتّحاد

4148) ای اَیازِ گشته فانی ز اقتراب / همچو اختر در شعاعِ آفتاب

4149) بلکه چون نطفه مُبَدَّل تو به تن / نه از حُلول و اتّحادی مُفتَتَن

4150) عفو کن ، ای عفو در صندوقِ تو / سابقِ لطفی ، همه مسبوقِ تو

4151) من که باشم که بگویم : عفو کن ؟ / ای تو سلطان و خلاصۀ اَمرِ کُن

4152) من که باشم که بُوَم مَن با مَنَت ؟ / ای گرفته جمله من ها دامنت

شرح و تفسیر بیان تفسیر گفتن ساحران به فرعون در وقت سیاست

نعرۀ لاضَیر بشنید آسمان / چرخ ، گویی شد پیِ آن صُولَجان


حتی آسمان نیز فریاد « زیانی نیست » را شنید و فلک در برابر آن چوگان به صورتِ گویی غلطان درآمد . [ صَولَحان = چوگان / لاضیر = اشاره است به قسمتی از آیه 50 سورۀ شعرا « ساحران گفتند: (از این دار و قتل به ما) هیچ زیانی نخواهد رسید چون (بعد از مرگ) به سوی خدای خود باز می‌گردیم » ]

ضربتِ فرعون ما را نیست ضَیر / لطفِ حق غالب بُوَد بر قهرِ غیر


ساحران گفتند : ضربۀ فرعون هیچ زیانی به ما نمی رساند . زیرا لطفِ حضرت حق بر قهرِ غیرِ حق چیره است . [ ضیر = ضرر ، ضرر رساندن ]

گر بدانی سِرِّ ما را ای مُضِلّ / می رهانیمان ز رنج ای کوردل


ای گمراه کننده و ای کوردل ، اگر رازِ درونِ ما را بدانی . ما را از رنج رها خواهی کرد . یعنی کشته شدن ما به دستِ تو نه تنها زیانی به ما وارد نمی سازد بلکه تو ما را از زندانِ دنیا و ماتمکدۀ این جهان نجات می دهی . [ عارفان نیز چون حلاوت عالمِ مجرّدات را چشیده اند . فنای جسم را راهی به سویِ سعادتِ ابدی و نجات سرمدی می بینند . ]

هین بیا زین سو ببین کین اَرغَنون / می زند با لَیتَ قَومی یَعلَمُون


بهوش باش و بیا به این طرف ببین که اَرغنون این نغمه را می نوازد . « کاش قوم من می دانستند » [ در مصراع دوم قسمتی از آیه 26 سوۀ یس تضمین شده است . «  آنگاه که به او (حبیب نجار) گفته شد : به بهشت اندر آی ، گفت : ای کاش قوم من ( سبب آمرزش و نجات مرا ) می دانستند » ]

اَرغنون = آلتی بوده است در موسیقی که مردم یونان و روم بکار می بردند . و آن را در قدیم با سه مَشکِ بزرگ از پوستِ گاو میش می ساختند و روی این مَشک ها نی هایی مسین و یا رویین و یا زرین که در فواصل معین دارای سوراخ هایی بود سوار می کردند ( مفاتیح العلوم ، ص 225 ) .

داد ما را فضلِ حق فرعونیی / نه چو فرعونیت و مُلکت فانیی


دهشِ حضرت حق به ما نیز سلطنتی عطا فرموده است . اما نه از نوعِ آن سلطنت و حکومت تو که زوال پذیرد . [ ساحران می گویند : حق تعالی به ما مُلکِ ابدی و سلطنت سرمدی عطا کرده است که آن را زوالی نیست . ]

سر بر آر و مُلک بین زنده و جلیل / ای شده غِرّه به مصر و رودِ نیل


ای مفتون مصر و رودِ نیل ، یعنی ای فرعونی که به سلطنت مصر و سیطره بر رودِ نیل مغرور شده ای . سَرت را بلند کن تا سلطنتِ زنده و پُر شکوهِ الهی و معنوی را ببینی . یعنی از مُلکِ حقیرِ دنیا که همچون زندان است دل برکن تا جهان لایتناهی را ببینی و آن وقت متوجه شوی که ما به چه سلطنتی دست یازیده ایم .

گر تو تَرکِ این نَجِس خرقه کُنی / نیل را در نیلِ جان غرقه کُنی


اگر تو از خرقۀ آلودۀ جسم و جسمانیّات دست برداری . رودِ نیل را در نیلِ جان غرق خواهی کرد . [ «نیلِ جان» کنایه از سلطنت الهی است . پس اگر آدمی به جلوه های دنیوی توجه نکند به شرافتی مُشَرّف شود که عظمت صدها سلطنت دنیوی در مقابل آن هیچ محسوب گردد . ]

هین بدار از مصر ای فرعون دست / در میانِ مصرِ جان صد مصر هست


ای فرعون ، دست از مُلک و سلطنت مصر بردار که در میانِ مصر جان ، صد مصر وجود دارد .

تو اَنَا رَبُّ همی گویی به عام / غافل از ماهیّتِ این هر دو نام


تو به عوام النّاس می گویی من پروردگارم . اما از حقیقتِ این دو نام ( من و پروردگار ) بی خبری . [ طبق مفاد آیه 24 سورۀ نازعات ، فرعون گفت که من برترین پروردگار شما مردم هستم . در حالیکه نه حقیقت «من» را فهمید و نه حقیقت «رَب» را . زیرا اگر حقیقت «رَب» را درک می کرد هیچگاه از خلق نمی ترسید و اگر حقیقتِ «من» را می فهمید مقیّد به جسم و جانِ حیوانی نمی شد . ]

رَبّ بر مربوب کی لرزان بُوَد ؟ / کی اَنَادان بندِ جسم و جان بّوَد ؟


رَب ( = پروردگار ) چگونه ممکن است که از مربوب ( = پروریده ، آفریده ) بترسد ؟ یعنی تو پروردگار نیستی چرا که از موسی می ترسی . آن کسی که حقیقتِ «من» را می داند چگونه ممکن است که اسیرِ جسم و جانِ حیوانی شود .

نَک اَنَا ماییم رَسته از اَنا / از اَنایِ پُر بلایِ پُر عَنا


اکنون بدان که ما (ساحرانِ مؤمن به خدای موسی) مظهرِ حقیقتِ منِ الهی هستیم . چرا که از قید و بندِ انانیّت مخلوق رهیده ایم . همان انانیّتی که آکنده از بلاهای پُر رنج و تَعَب است . [ مراد از اولین «اَنا» ، منِ الهی و انانیّت حقانی است . ساحران می گویند چون ما از قید و بندِ انانیّت مخلوق رَسته ایم به منِ الهی پیوسته ایم و مظهر حق شده ایم . مولانا دعوی خدایی فرعون و فرعون صفتان را از «اناالحق گفتن» منصور حلّاج و شطحیات بایزید مستثنی می کند چنانکه در مثنوی به کرّات این تمییز صورت گرفته است . دعوی فرعونی بواسطۀ تقیّد به روح حیوانی است و شطحیات عارفانه بواسطۀ رَستن از مرتبۀ نازل بشری . ]

آن اَنایی بر تو ای سگ شُوم بود / در حقِ ما دولتِ محتوم بود


ای سگ سیرت ، آن اِنانیّت برای تو ناخجسته بود . در حالی که همان برای ما دولتی مسلّم بود . یعنی ای فرعون دعوی اناالحقِ تو ناشی از نَفسِ امّاره بود . لیکن در مورد ما سعادتی معنوی بود . زیرا ما کلاََ محوِ ذاتِ الهی شده ایم . این اوست که منِ بشری ما را ربوده و یکسره در خود مستهلک کرده است .

گر نبودت آن آنایی کینه کش / کی زدی بر ما چنین اِقبالِ خَوش ؟


اگر این اِنانیّتِ کینه توز تو نبود . کی ممکن بود که چنین سعادت خوبی به ما روی آورد ؟ یعنی با انتقام گیری تو ، ما از محبسِ دنیا خلاص می شویم و به مُلکِ سرمدی می پیوندیم . پس خودخواهی انتقام گیرانۀ تو ما را به اقبال جاودان می رساند .

شکرِ آن کز دارِ فانی می رهیم / بر سرِ این دار پندت می دهیم


سپاس خدا را که از سرای فانیِ دنیا نجات پیدا می کنیم . و بالایِ چوبۀ دار به تو نصیحت می کنیم .

دارِ قتلِ ما ، بُراقِ رَحلَت است / دارِ مُلکِ تو غرور و غَفلَت است


چوبۀ داری که ابزار قتل ماست در واقع بُراقِ سفر ماست . مرکز استقرار تو ( ای فرعون ) غرور و بی خبری است . یعنی ما با خرقه تهی کردن به سعادت اُخروی می رسیم ولی تو همچنان بندیِ غرور و غفلتی . [ رَحلَت = کوچیدن ، سفر کردن / دارِ مُلک = پایتخت ، در اینجا مرکز استقرار / بُراق = مرکوب خاص حضرت رسول اکرم (ص) در شب معراج بود . طریحی آن را از مادۀ «برق» دانسته و می گوید به خاطر سرعتِ برق آسای آن ، بدین نام موسوم گشته است ( مجمع البحرین ، ج 5 ، ص 138 ) ]

این حیاتی ، خُفیه در نقشِ مَمات / و آن مَماتی خُفیه در قشرِ حیات


این حیات ، یعنی حیاتِ معنوی در قالبِ مرگ پوشیده شده است و آن مرگ ، یعنی زندگانی حیوانی در پوششی از حیات پنهان شده است . [ ظاهربینان حیاتِ ظاهری را حیاتِ حقیقی می پندارند و با تمام قوا به سویِ آن می شتابند . غافل از اینکه به مَهلَک می تازند . ]

می نماید نور ، نار و نار ، نور / ورنه دنیا کی بُدی دارالغرور


در این جهان ، نور به صورت آتش ، و آتش به صورت نور جلوه می کند . و اِلّا دنیا کی به سرای غرور وصف می شد ؟ [ دارالغرور = دنیا ]

هین مکن تعجیل ، اوّل نیست شو / چون غروب آری ، بر آ از شرقِ ضَو


بهوش باش مبادا شتاب کنی . نخست به مقام فناء برس و چون غروب کردی از مشرقِ نورانی طلوع کن .

منظور بیت : در گفتن اناالحق شتاب مکن . زیرا اول لازم است که جنبۀ بشری و فرعونی خود را در حقیقتِ «الله» ذوب کنی و به مقام فناء برسی و چون از همۀ جهات ، نفی خودبینی کردی . آنگاه شمسِ حقیقت از مشرقِ وجودِ تو طالع گردد . پس ظهورِ منِ الهی مستلزم فنای منِ بشری توست .

از اَنایی اَزل دل تنگ شد / این اَنایی سرد گشت و نَنگ شد


دل از انانیّت ازلی حیران شد . یعنی دلِ عارفِ بِالله از حقیقتِ منِ الهی متحیّر شد و انانیّت بشری سرد و رسوا گردید . یعنی موجودیتِ کاذب در برابر وجودِ حقیقی رنگ باخت و به مغاکِ فناء رفت . [ دَنگ = احمق ، ابله ، گیج ]

زآن اَنایِ بی اَنَا خوش گشت جان  / شد جَهان او از اَناییِّ جهان


جانِ آدمی از انانیّتِ عاری از خودبینی های بشری زیبا می گردد و جانِ او به حدّی به صفا و لطافت رسید که از انانیّتِ دنیایی جهید .

از اَنَا چون رَست ، اکنون شد اَنا / آفرین ها بر اَنایِ بی عَنا


آدمی چون از من های کاذب رها شود به منِ حقیقی می رسد . آفرین ها بر این منِ عاری از رنج و تعبی که ناشی از گرفتار شدن به منِ کاذب است .

کو گُریزان و ، اَنایی در پی اش / می دود چون دید وی را بی وی اش


او می گریزد و انانیّت به دنبالش و چون انانیّت ، او را بی خویش بیند به دنبالش می رود . یعنی هرگاه انسان از منِ کاذب خود پاک و مبرّا شود . منِ الهی بدو روی بنماید .

طالبِ اویی ، نگردد طالبت / چون بمُردی طالبت شد مَطلبت


تا وقتی که طالبِ اویی . او طالبِ تو نمی شود . اما همینکه مُردی . مطلوبِ تو طالبت می شود . یعنی شرطِ طلب هویّت الهی ، فانی کردن وجود مجازی است . [ تا وقتی که منِ کاذبِ خود را محو نکرده باشی نمی توانی خود را طالبِ خقیقتِ الهی بدانی هر چند که در لفظ ، دعوی آن را داشته باشی . ]

زنده یی ، کی مُرده شُو شُوید تو را ؟ / طالبی کی مَطلبت جُوید تو را


برای مثال ، تا وقتی که زنده باشی کی ممکن است که مُرده شور تو را بشوید ؟ همینطور تا وقتی که (فقط به زبان) طالبِ وجودِ حق باشی . چگونه ممکن است که حق تو را طلب کند ؟ [ عبدالله تُستَری (عارف قرن سوم) در بیان مقام تَوَکّل گفت : چنان باش که میّت در دست غسّال . یعنی باید در برابر حضرت حق از وجودِ کاذبِ خود کاملاََ فانی شوی . ]

اندرین بحث ار خِرَد رَه بین بُدی / فخرِ رازی رازدانِ دین بُدی


در این بحث اگر عقلِ جزیی می توانست راهِ حق را ببیند . امام فخر رازی بر اسرار دین وقوف پیدا می کرد . [ مولانا در این بیت امام فخر رازی را هم مدح می کند و هم قدح . از یک طرف او را اعقلِ عقلا می داند و از طرف دیگر وی را در فهمِ فنای عارفانه قاصر می شمرد . ]

لیک چون مَن لَم یَذُق لَم یَدرِه بود / عقل و تخییلات او حیرت فزود


اما چون در مَثَل گفته اند که : « حلوای تنتنانی تا نخوری ندانی » عقل و خیالات او ، حیرت و سرگشتگی او را بیشتر کرد . [ لَم یَذُق لَم یَدرِه = ضرب المثلی است در عربی یعنی « هر که نچشد نداند » در فارسی ضرب المثلی با این مضمون است که معنی آن را در شرح مصراع اوّل آوردیم . ]

منظور بیت : درکِ مقامِ فناء و احوالِ عارفانه یافتنی است نه آموختنی . چنانکه مثلاََ طعمِ نمک را کسی درمی یابد که آن را بچشد و اِلّا از طریق توصیف کسی به شوری نمک یا شیرینی عسل پی نمی برد . اگر درکِ احوال عارفانه آموختنی بود امام فخر رازی که در عقلیّات یگانۀ دوران بود آنرا درک می کرد . ولی دیدیم که در مرتبۀ آراء عقلی و اوهام و خیالات نظری توقف کرد . ]

کی شود کشف از تفکّر این اَنا ؟ / آن اَنا مکشوف شد بعد از فنا


کی ممکن است که این «من» با تفکّر درک شود . یعنی ممکن نیست که منِ حقیقی و هویّتِ الهی را با مطالعه و خِردورزهای بوالفضولانه فهم کرد . بلکه باید شخص به سلوک عملی پردازد . آن «من» یعنی منِ حقیقی و هویّت الهی فقط بعد از رسیدن به مقامِ فنای فی الله حاصل می شود .

می فتد این عقل ها در اِفتقاد / در مَغاکیِّ حُلول و اتّحاد


زیرا این عقولی که فقط امور جزیی را می بیند در طول بررسی و جُستارِ خود به گودالِ حلول و اتّحاد می افتد . [ اِفتقاد = جُستن چیز گم شده / حلول و اتّحاد = شرح بیت 1737 دفتر دوم ]

ای اَیازِ گشته فانی ز اقتراب / همچو اختر در شعاعِ آفتاب


ای ایازی که از شدّتِ قرب به حضرت حق به مقام فناء رسیده ای . درست مانند ستاره ای که در پرتوِ آفتاب محو می شود . [ اِقتراب = نزدیکی جُستن ]

بلکه چون نطفه مُبَدَّل تو به تن / نه از حُلول و اتّحادی مُفتَتَن


بلکه توان گفت که فنای تو در حق در این تمثیل بیان می شود . تو همچون نطفه به بدن مبدّل شده ای نه آنکه مفتونِ حلول و اتحاد شوی . ( مُفتَتَن = شیفته ، فریفته ، مفتون ) [ مولانا می گوید فنای فِی الله علّتی خارجی و بروت ذات ندارد . یعنی اینطور نیست که ناگهان امری حادث شود و جسم شخص منعدم گردد . بلکه فناء سیری استکمالی و درون ذات است . چنانکه مثلاََ نطفه با حرکت جوهری و اِنشراحِ قوا و استعدادهای نهفتۀ خود به انسانی کامل مبدّل می گردد . ]

عفو کن ، ای عفو در صندوقِ تو / سابقِ لطفی ، همه مسبوقِ تو


ببخش ای کسی که بخشش در خزانۀ کرَمِ توست . تو در لطف بر همه کس پیشی داری . و همۀ اهلِ لطف در اظهار لطف دنباله رو تو هستند . یعنی صفت لطف را از تو گرفته اند .

من که باشم که بگویم : عفو کن ؟ / ای تو سلطان و خلاصۀ اَمرِ کُن


ای پادشاه و زبدۀ مشیّتِ تکوینی ، من کیستم که به تو بگویم بندگانِ عاصی را عفو کُن . ( اَمرِ کُن = اشاره است به آیه 117 سوره بقره . « و چون آفریدن چیزی را اراده فرماید . به محضِ اینگه گوید : موجود باش ، پس موجود شود . » [ ولیِّ خدا در خصوص شفاعت مُجرمان به حضرت حق عرضه می دارد : در جایی که تو خود مخزنِ لطف و سرچشمۀ صفایی من کیستم که بیایم و به تو بگویم عاصیان را عفو کن . پس مقام شفاعت نیز لطف دیگری است که تو به این بندۀ ناچیز عطا فرموده ای . ]

من که باشم که بُوَم مَن با مَنَت ؟ / ای گرفته جمله من ها دامنت


ای کسی که همۀ «من» ها دست به دامان لطف و عنایت تو شده اند . من کیستم که با منِ تو هستی یابم ؟ یعنی ای خدایی که همۀ هستی از تو پیدا شده و هر موجودی از وجودِ تو کسوتِ هستی یافته است . من کیستم که مدعی شوم که به وجودِ بیکران تو پیوسته ام و به بقای تو باقی شده ام ؟

شرح و تفسیر بخش قبل                      شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه بیان تفسیر گفتن ساحران به فرعون در وقت سیاست

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر پنجم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟