بیان آنکه مصطفی شنید که عیسی بر روی آب رفت | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
بیان آنکه مصطفی شنید که عیسی بر روی آب رفت| شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 1186 تا 1221
نام حکایت : حکایت هِلال که بندۀ مخلص و صاحب بصیرت و بی تقلید خدا بود
بخش : 4 از 9 ( بیان آنکه مصطفی شنید که عیسی بر روی آب رفت )
خلاصه حکایت هِلال که بندۀ مخلص و صاحب بصیرت و بی تقلید خدا بود
هِلال یکی از یاران پیامبر (ص) ، در بیتِ خواجه ای به کارِ ستوربانی و تیمارداشتِ چهارپایان مشغول بود . امّا خواجه از حقیقتِ حالِ او خبر نداشت . تا اینکه هِلال بیمار می شود و نُه روز در اصطبل ، رنجور و بیمار می افتد و کسی هم از این امر مطلّع نمی شود . حتّی خواجه نیز نمی داند او بیمار شده است . تا اینکه پیامبر (ص) از طریقِ وحی بر این امر وقوف می یابد و برای عیادت او شتابان راهی بیت خواجه می شود . همینکه خواجه می شنود که پیامبر (ص) به سوی خانۀ او می آید …
متن کامل ” حکایت هِلال که بندۀ مخلص و صاحب بصیرت و بی تقلید خدا بود “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل ابیات بیان آنکه مصطفی شنید که عیسی بر روی آب رفت
ابیات 1186 الی 1221
1186) همچو عیسی بر سرش گیرد فُرات / کایمنی از غرقه در آبِ حیات
1187) گوید احمد : گر یقین افزون بُدی / خود هوایَش مَرکب و ، مأمون بُدی
1188) همچو من که بر هوا راکب شدم / در شبِ معراج ، مُستَصحِب شدم
1189) گفت : چون باشد سگی کور پلید / جَست او از خواب ، خود را شیر دید ؟
1190) نه چنان شیری که کس تیرش زند / بل ز بیمش تیغ و پیکان بشکند
1191) کورِ بر اِشکم رَوَنده همچو مار / چشمها بگشاد در باغ و بهار ؟
1192) چون بُوَد آن چون که از چونی رهید ؟ / در حیاتستانِ بی چونی رسید
1193) گشت چونی بخش اندر لامکان / گِردِ خوانش جمله چونها چون سگان
1194) او ز بی چونی دَهَدشان استخوان / در جَنابت ، تن زن ، این سوره مخوان
1195) تا ز چونی غُسل نآری تو تمام / تو بر این مُصحَف مَنِه کف ای غلام
1196) گر پلیدم ، ور نظیفم ، ای شهان / این نخوانم ، پس چه خوانم در جهان ؟
1197) تو مرا گویی که از بهرِ ثواب / غسل ناکرده مرو در حوضِ آب
1198) از برونِ حوض غیرِ خاک نیست / هر که او در حوض نآید پاک نیست
1199) گر نباشد آبها را این کرم / کو پذیرد مر خَبَث را دَم به دَم
1200) وای بر مشتاق و بر اومیدِ او / حَسرتا بر حسرتِ جاویدِ او
1201) آب دارد صد کرم ، صد احتشام / که پلیدان را پذیرد وَالسّلام
1202) ای ضیاء الحق حُسام الدین که نور / پاسبانِ توست از شَرُّالطّیور
1203) پاسبانِ توست نور و ارتقاش / ای تو خورشیدِ مُسَتَّر از خفاش
1204) چیست پرده پیشِ رویِ آفتاب ؟ / جز فزونی شَعشَعه و تیزِّی تاب
1205) پردۀ خورشید هم نورِ رب است / بی نصیب از وی خفاش است و شب است
1206) هر دو چون در بُعد و پرده مانده اند / یا سیه رُو یا فسرده مانده اند
1207) چون نِبشتی بعضی از قصۀ هِلال / داستانِ بَدر آر اندر مَقال
1208) آن هِلال و بَدر دارند اِتّحاد / از دویی دوراَند و از نقص و فَساد
1209) آن هِلال از نقص در باطن بَری ست / آن به ظاهر نقص ، تدریج آوری ست
1210) درس گوید شب به شب ، تدریج را / در تأنّی بر دهد تفریج را
1211) در تأنی گوید : ای عَجّولِ خام / پایه پایه بر توان رفتن به بام
1212) دیگ را تدریج و استادانه جوش / کار نآید قَلیۀ دیوانه جوش
1213) حق ، نه قادر بود بر خلقِ فلک / در یکی لحظه به کُن ، بی هیچ شک
1214) پس چرا شش روز آن را درکشید ؟ / کُلُّ یَومِِ اَلفُ عام ، ای مُستَفید
1215) خلقتِ طفل از چه اندر نُه مَه است ؟ / زآنکه تدریج از شعارِ آن شَه است
1216) خلقتِ آدم چرا چل صبح بود ؟ / اندر آن گِل اندک اندک می فزود
1217) نه چو تو ای خام کاکنون تاختی / طفلی و ، خود را تو شیخی ساختی
1218) بر دویدی چون کدو فوقِ همه / کو تو را پایِ جِهاد و مَلحَمه ؟
1219) تکیه کردی بر درختان و جِدار / بر شدی ای اَقرَعَک هم قَرع وار
1220) اوّل اَر شُد مرکبت سروِ سَهی / لیک آخِر خشک و بی مغزی تهی
1221) رنگِ سَبزت زرد شد ای قَرع زود / زآنکه از گُلگُونه بود ، اصلی نبود
شرح و تفسیر بیان آنکه مصطفی شنید که عیسی بر روی آب رفت
همچو عیسی بر سرش گیرد فُرات / کایمنی از غرقه در آبِ حیات
هلال گفت حال من مانند عیسی (ع) است که سوار بر آب می شد . یعنی روی آب راه می رفت . و آب بدو می گفت : در آبی که مایۀ حیات موجودات است از غرقه شدن درامانی . یعنی آب ژرف دریا تو را غرقه نسازد . ( فرات = در اینگونه موارد به رود خاصی اشاره ندارد و مراد مطلق رود بزرگ و پُر آب است ) [ این بخش ادامه گفتگوی هلال با پیامبر (ص) است . در کتاب مقدس انجیل یکی از خوارق عاداتِ حضرت عیسی (ع) خرامیدن بر آب ذکر شده است . و در پاس چهارم از شب عیسی بر دریا خرامیده و به سوی حواریان روانه گردید . امّا چون شاگردان ، او را بر دریا خرامان دیدند مضطرب شده گفتند : خیالی است و از خوف فریاد برآوردند … ( انجیل متّی ، باب 14 ، آیه 25 تا 32 ) ]
گوید احمد : گر یقین افزون بُدی / خود هوایَش مَرکب و ، مأمون بُدی
حضرت احمد (ص) گفت : اگر یقین عیسی (ع) بیشتر بود . هوا مرکوب او می شد و در امان قرار می گرفت .
همچو من که بر هوا راکب شدم / در شبِ معراج ، مُستَصحِب شدم
درست مانند من که در شب معراج بر هوا سوار شدم و با حضرت حق مصاحب شدم . [ مُستَصحِب = خواهان مصاحبت ]
گفت : چون باشد سگی کور پلید / جَست او از خواب ، خود را شیر دید ؟
هلال گفت مثلاََ اگر سگِ نابینای کثیفی از خواب بپَرَد و ناگهان خود را شیر ببیند . چه حالی پیدا می کند ؟
نه چنان شیری که کس تیرش زند / بل ز بیمش تیغ و پیکان بشکند
امّا نه آن شیری که کسی او را با تیر بزند . بلکه شیری که از هیبتش شمشیر و نیزه شیرشکاران بشکند .
کورِ بر اِشکم رَوَنده همچو مار / چشمها بگشاد در باغ و بهار ؟
یا مثلاََ شخص نابینایی که مانند مار بر روی زمین می خزد . ناگهان چشمانش باز و بینا شود و خود را میان باغ و بهار ببیند چه حالی پیدا می کند .
چون بُوَد آن چون که از چونی رهید ؟ / در حیاتستانِ بی چونی رسید
یا چگونه است حال کسی که اسیر کیفیّات مادّی است . ولی ناگهان به منبع حیاتی رسد که از هر گونه کیفیّت و خصوصیت مادّی منزّه باشد ؟
گشت چونی بخش اندر لامکان / گِردِ خوانش جمله چونها چون سگان
همان کسی که خود در عالم لامکان است و کیفیّت بخش و همۀ کیفیات بر سر سفرۀ عطایش مانند سگان جمع شوند . یعنی انسان کامل عطایای مادی و معنوی خود را نثار کسانی می کند که همچنان اسیر مادیّات و مقتضیات محسوسات اند تا بدین وسیله آنان را به کمال رساند .
او ز بی چونی دَهَدشان استخوان / در جَنابت ، تن زن ، این سوره مخوان
انسان کامل از مرتبۀ «لاکیفیت» به اسیران عالم محسوسات استخوانی می دهد . یعنی برای تربیت آنان عطایی مادی یا معنوی می بخشد . در حالت جنابت خاموش باش و این سوره را مخوان . [ جنابت = به معنی جُنُب شدن و ناپاک گردیدن است . در این حال شخص باید در صورت دسترسی به آب غسل کند . امّا در اینجا مراد از جنابت باطنی و روحی است . یعنی تا وقتی که شخص از لوث خودبینی و شکوک و اوهام پاک نشده همچنان جُنُب و ناپاک است . مراد از «این سوره» کلمات طیبات و حروف عالیات توحید است . ]
منظور بیت : تا وقتی از قید و بند خودبینی و اوصاف بهیمی پاک نشده ای خاموش بنشینی بهتر است از آنکه از توحید دَم زنی . همانطور که جُنُب نمی تواند نماز بخواند تو نیز اگر دچار خودبینی و کِبر و غرور هستی دَم از توحید مزن که روحاََ جُنُبی .
تا ز چونی غُسل نآری تو تمام / تو بر این مُصحَف مَنِه کف ای غلام
ای جوان ، تا وقتی که از کیفیّات (اوصاف ذمیمه و تعلقات نفسانی) کاملاََ پاک نشده ای به این مصحف دست مزن . [ اشاره است به آیه 79 سورۀ واقعه « که جز دست پاکان (و فهم خاصّان) بدان نرسد . » همانطور که بدون طهارت و وضو نباید قرآن را مَسّ کنی . بدون طهارت روحی نباید دَم از حقایق ربّانی بزنی . ]
گر پلیدم ، ور نظیفم ، ای شهان / این نخوانم ، پس چه خوانم در جهان ؟
ای شاهان اگر من ناپاکم یا پاک ، در جهان این را نخوانم پس چه بخوانم . [ ای شاهان طریقت ، من چه از لوث خودبینی و هستی مجازی و اوهام و شکوک زدوده باشم و چه نباشم اگر به اسرار جق تکلم نکنم پس به چه چیزی تکلم کنم . ظاهراََ این بیت زبان حال مریدان و مبتدیان است . ]
تو مرا گویی که از بهرِ ثواب / غسل ناکرده مرو در حوضِ آب
این بدان ماند که مرا بگویی برای کسب ثواب ، غسل نکرده داخلِ حوض آب نشو . [ همانطور که آی حوض برای تطهیر بدن است . آب اسرار و کلمات الهی نیز برای تطهیر پلیدی های روحی و شخصیتی است . درست است که باید در حالت پاکی به حریم اسرار کبریا درآمد . امّا همگان که در مرتبۀ قداست اولیاء نیستند . پس در تربیت مردم باید به تسهیل و تدریج توجّه کرد . چنانکه شیوۀ انبیاء و اولیاء در پرورش نفوس این سان بوده است . ]
از برونِ حوض غیرِ خاک نیست / هر که او در حوض نآید پاک نیست
بیرون حوض فقط خاک است و قهراََ هر کس به درون حوض نیاید ناپاک است . یعنی بیرون از حریم قدس الهی چیزی وجود ندارد که بدان نفوس را تطهیر کرد . پس لاجَرم دعوت هادیان ربّانی خاص و عام را شامل می شود . هر که در هر مرتبه رو به کوی حقیقت نهد از سوی شاهان طریقت رانده نگردد . زیرا درگاه رحمت الهی همواره به سوی خلق الله گشوده است .
گر نباشد آبها را این کرم / کو پذیرد مر خَبَث را دَم به دَم
زیرا اگر آبها خاصیت تطهیر نداشته باشند و نتوانند پلیدی ها را لحظه به لحظه در خود بپذیرند . ( خَبَث = ناپاکی ، پلیدی ، نجاست ) [ ادامه معنا در بیت بعد ]
وای بر مشتاق و بر اومیدِ او / حَسرتا بر حسرتِ جاویدِ او
پس وای به حال شیفتگان و امیدواران به آب و دریغ بر حسرت همیشگی آنان .
آب دارد صد کرم ، صد احتشام / که پلیدان را پذیرد وَالسّلام
آب کرامت و حشمت بسیار دارد که ناپاکان را به درون خود می پذیرد . والسلام . [ همانطور که آبِ صوری پلیدی ها را پاک می کند . آبِ معنوی (مصلحان و مربیان اخلاق) پلیدان را تطهیر می کند . ]
ای ضیاء الحق حُسام الدین که نور / پاسبانِ توست از شَرُّالطّیور
ای ضیاء الحق حسام الدین که نورِ الهی تو را از خفّاش حفاظت می کند . [ شَرُّالطّیور = لفظاََ به معنی بدترین پرندگان است و لذا به خفّاش و شبکور اطلاق شده است . در اینجا مراد از آن حقیقت ستیزانی هستند که رویت شمس حقیقت را برنتابند و در تاریکنای اوهام و شکوک به سر می برند . ]
پاسبانِ توست نور و ارتقاش / ای تو خورشیدِ مُسَتَّر از خفاش
ای شمسِ معنوی که از دیدۀ خفّاشان مستوری ، نور و عُلوّ الهی حافظ توست . [ مُستَّر = مستور شده ، پوشیده شده ]
چیست پرده پیشِ رویِ آفتاب ؟ / جز فزونی شَعشَعه و تیزِّی تاب
حجابِ خورشید چیست ؟ یعنی خورشید با چه چیزی از دیدگان مستور می شود ؟ زیادی اشعّه و تند و تیز بودن تابش خورشید سبب اختفای خودِ او می شود .
پردۀ خورشید هم نورِ رب است / بی نصیب از وی خفاش است و شب است
حجاب خورشید نیز نورِ پروردگار است . یعنی همانطور که شعشعۀ خورشید سبب پوشیدگی او از دیدگان می شود . انوار قاهر الهی نیز باعث اختفای انسان کامل می شود که به منزلۀ خورشید معنوی است . هر کس از نورِ الهی انسان کامل محروم مانَد خفّاش است و قلبش مانند شب ، تاریک است .
هر دو چون در بُعد و پرده مانده اند / یا سیه رُو یا فسرده مانده اند
از آنرو که هر دو ، یعنی خفّاش و شب از خورشید دور مانده و محتجب شده اند . یا سیاه رو گشته اند و یا افسرده و پژمرده .
چون نِبشتی بعضی از قصۀ هِلال / داستانِ بَدر آر اندر مَقال
در اینجا مولانا به حسام الدین خطاب می کند و می گوید : حال که بخشی از حکایت هِلال را نوشتی . اینک در مورد بَدر (= ماه کامل) سخن به میان آور .
آن هِلال و بَدر دارند اِتّحاد / از دویی دوراَند و از نقص و فَساد
آن هِلال و بدر با هم متحدند و از دو گانگی و نقصان و تباهی بدورند .
آن هِلال از نقص در باطن بَری ست / آن به ظاهر نقص ، تدریج آوری ست
آن هلال باطناََ از هر گونه نقص و عیبی منزّه بود . آن نقص ظاهری نیز بدین جهت است که تدریجاََ به ماه کامل مبدّل شود . ( تدریج آوری = اندک اندک کاری را انجام دادن ، در اینجا مراد اینست که سالک قدم به قدم به سوی کمال مطلوب رود ) [ در سه بیت اخیر مراد از «هلال» هر طالب صادق است . و مراد از «بَدر» منتهیان راه یافته و به کمال رسیده . پس سالک مبتدی مانند ماه نو وقتی که از مَحاق غفلت درمی آید در آغاز سلوک همچون هلال ، باریک و کم نور است امّا تحت ارشاد ولیِّ مسیحا دَم تدریجاََ راهِ کمال را می پیماید تا به ماهِ کامل مبدّل شود . ]
درس گوید شب به شب ، تدریج را / در تأنّی بر دهد تفریج را
هلالِ ماه هر شب درس تکامل تدریجی را به آدمیان می آموزد . پس ای انسان سری بالا کن و جریان تکامل را در ماه ببین . هلالِ ماه به آدمیان درس می دهد که با صبر و درنگ می توان ار کمند نقصان رهید و به کمال رسید . [ تفریج = رهایی از اندوه ]
در تأنی گوید : ای عَجّولِ خام / پایه پایه بر توان رفتن به بام
ماه با صبر و وقار خود می گوید : ای شتابندۀ خام ، پلّه پلّه می توان به بام کمال رسید .
دیگ را تدریج و استادانه جوش / کار نآید قَلیۀ دیوانه جوش
برای مثال ، اگر می خواهی غذایی مطبوع و لذیذ طبخ کنی باید دیگ را به تدریج و با مهارت به جوش آوری . و اِلّا دیگی که دیوانه وار می جوشد غذای مناسبی تحویل آدم نمی دهد . [ جُوش = فعل امر از مصدر جوشیدن به معنی بجوشان / قَلیه = پاره گوشت ، تکه گوشت بریان شده ، در اینجا به معنی مطلق غذا ]
حق ، نه قادر بود بر خلقِ فلک / در یکی لحظه به کُن ، بی هیچ شک
مثال دیگر ، آیا خداوندی که بر هر چیز تواناست . نمی توانست آسمان ها و زمین را با ارادۀ تکوینی خود در یک لحظه خلق کند ؟ بدون شک می توانست . [ کُن = مستفاد است از برخی آیات قرآنی که در آن به ارادۀ بی چون الهی تصریح شده است . بدون شک ارادۀ تکوینی حق به هر چه تعلّق گیرد آن را مکوّن سازد . ]
پس چرا شش روز آن را درکشید ؟ / کُلُّ یَومِِ اَلفُ عام ، ای مُستَفید
چرا خداوند زمین و آسمان ها را در شش روز آفرید ؟ شش روزی که هر یک از روزهای آن هزار سال محسوب شود . ( مُستَفید = فایده جوینده ، طالب فایده ) [ در آیات متعدّد قرآن کریم ، خلقت آسمان ها و زمین را شش روز دانسته است . مصراع دوم اشاره است به آیه 4 سورۀ سجده « در روزی که مقدار آن معادل هزار سال (از سال های دنیوی) است که می شمارید » همانطور که خلقت جهان و کمال آن تدریجی و مرحله به مرحله صورت گرفته . کمال سالک نیز تدریجاََ تحقّق می یابد . ]
خلقتِ طفل از چه اندر نُه مَه است ؟ / زآنکه تدریج از شعارِ آن شَه است
مثال دیگر ، چرا نُه ماه طول می کشد تا نوزاد (جَنین) تکوین یابد ؟ زیرا انجام تدریجی کارها از جمله شعارها و سنت های خدایی است که پادشاه جهان هستی است .
خلقتِ آدم چرا چل صبح بود ؟ / اندر آن گِل اندک اندک می فزود
مثال دیگر ، چرا خلقتِ آدم چهل روز طول کشید و تدریجاََ خداوند بر مقدار آن گِل می افزود ؟ [ در حدیث قدسی آمده است « گِل آدم را چهل بامداد به دست خود بسرشتیم » ( احادیث مثنوی ، ص 198 ) ]
نه چو تو ای خام کاکنون تاختی / طفلی و ، خود را تو شیخی ساختی
نه مانند تو ای خام اندیش که اکنون می تازی . و با آنکه هنوز کودکی ، خود را به صورت مشایخ درآورده ای . یعنی تو هنوز مبتدی هستی ، ولی خود را کامل نشان می دهی و در عرصۀ مردان طریقت تاخت و تاز می کنی و مدّعی می شوی .
بر دویدی چون کدو فوقِ همه / کو تو را پایِ جِهاد و مَلحَمه ؟
مانند بوتۀ کدو رفته ای بالاتر از همگان قرار گرفته ای . امّا کو پای تو در عرصۀ جهاد و پیکار ؟ ( مَلحَمه = جنگ خانمان برانداز ) [ تشبیه مدعیان کمال به بوتۀ کدو از آنروست که بوتۀ کدو زود رشد می کند و مدعیان کمال نیز بی آنکه مراحل لازم تکاملی را طی کنند بر مسند بزرگان می نشینند . ]
تکیه کردی بر درختان و جِدار / بر شدی ای اَقرَعَک هم قَرع وار
ای کچل حقیر ، به درختان و دیوار تکیه دادی و مانند بوتۀ کدو بر صدر مسندِ ارشاد بالا رفتی . ( اَقرَعَک = کچلک ، کچل حقیر / قَرع وار = مانند کدو ، کدو وار ) [ «درختان» و «جِدار» کنایه از مریدان ساده لوح و اعوان و انصار و جمیع علل و اسباب ظاهری است . یعنی مدّعیان به امور کاذب تثبّت می جویند و کدو وار رشد می کنند و خود را کسی محسوب می دارند . ]
اوّل اَر شُد مرکبت سروِ سَهی / لیک آخِر خشک و بی مغزی تهی
ای کدو ، اگر چه ابتدا به درخت سروی بلند بالا می چسبی و از آن بالا می روی . امّآ سرانجان خشک و بی مغز و خالی خواهی بود . یعنی ای مدّعی حتّی اگر خود را به اشخاص بزرگ و افراد معتبر منتسب داری و از اعتبار آنان برای خود خرج کنی ولی چون اصالت نداری عاقبت رسوا خواهی شد .
رنگِ سَبزت زرد شد ای قَرع زود / زآنکه از گُلگُونه بود ، اصلی نبود
ای بوتۀ کدو ، سبزینه ات سریعاََ زرد شده . زیرا که رنگِ سبزِ تو عَرَضی است نه جوهری . [ بخش بعدی (حکایت بعدی) در بسط این مطلب است که با آرایه های صوری و نفوس ظاهری نمی توان در زمرۀ اهلِ کمال قرار گرفت . ]
دکلمه بیان آنکه مصطفی شنید که عیسی بر روی آب رفت
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر ششم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات