بیان آنکه عقل و روح در آب و گِل محبوس اند | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
بیان آنکه عقل و روح در آب و گِل محبوس اند | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 620 تا 640
نام حکایت : حکایت آن اعرابی که سگِ او گرسنه و انبانِ او پُر نان بود
بخش : 9 از 15 ( بیان آنکه عقل و روح در آب و گِل محبوس اند )
خلاصه حکایت آن اعرابی که سگِ او گرسنه و انبانِ او پُر نان بود
سگی در حالِ جان کندن بود . صاحبش که یکی از صحرانشینان عرب بود در کنارش نشسته بود و اشکی سوزان می ریخت . عابری از آنجا می گذشت حالِ زارِ او را دید و از او پرسید : چرا می گریی ؟ از غمِ چه کسی داغ دار شده ای ؟ صاحبِ سگ گفت : از همۀ مالِ دنیا سگی وفادار داشتم که اینک در حالِ مُردن است . هم نگهبانم بود و هم برایم شکار می کرد . عابر پرسید : به چه سبب می میرد ؟ آیا زخم و آسیبی به او رسیده است ؟ صاحبِ سگ …
متن کامل ” حکایت آن اعرابی که سگِ او گرسنه و انبانِ او پُر نان بود “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل ابیات بیان آنکه عقل و روح در آب و گِل محبوس اند
ابیات 620 الی 640
620) همچو هاروت و چو ماروت آن دو پاک / بسته اند اینجا به چاهِ سهمناک
621) عالَمِ سِفلی و شهوانی درند / اندرین چَه گشته اند ، از جُرم ، بند
622) سِحر و ضِدِّ سِحر را بی اختیار / زین دو آموزند نیکان و شِرار
623) لیک اوّل پند بدهندش که هین / سِحر را از ما مَیاموز و مچین
624) ما بیاموزیم این سِحر ای فلان / از برایِ اِبتلا و امتحان
625) کامتحان را شرط باشد اختیار / اختیاری نَبوَدت بی اقتدار
626) میل ها همچون سگانِ خفته اند / اندریشان خیر و شَر بنهفته اند
627) چونکه قدرت نیست ، خفتند این رده / همچو هیزم پاره ها و تن زده
628) تا که مُرداری درآید در میان / نفخِ صورِ حرص کوبد بر سگان
629) چون در آن کوچه خری مُردار شد / صد سگِ خفته بِدان بیدار شد
630) حرص هایِ رفته اندر کتمِ غیب / تاختن آورد ، سر بر زد ز جیب
631) مو به موی هر سگی دندان شده / وز برایِ حیله دُم جُنبان شده
632) نیمِ زیرش حیله ، بالا آن غضب / چون ضعیف آتش ، که یابد او حَطَب
633) شعله شعله می رسد از لامکان / می رود دودِ لَهَب تا آسمان
634) صد چنین سگ اندر این تن خفته اند / چون شکاری نیست شان بنهفته اند
635) یا چو بازان اند دیده دوخته / در حجاب ، از عشقِ صیدی سوخته
636) تا کُلَه بردارد و بیند شکار / آنگهان سازد طوافِ کوهسار
637) شهوتِ رنجور ساکن می بُوَد / خاطرِ او سویِ صحّت می رود
638) چون ببیند نان و سیب و خربزه / در مَصاف آید مزه و خوفِ بَزَه
639) گر بُوَد صبّار ، دیدن سودِ اوست / آن تهیّج طبعِ سُستش را نکوست
640) ور نباشد صبر ، پس نادیده بِه / تیر ، دُور اَولی ز مردِ بی زِرِه
شرح و تفسیر بیان آنکه عقل و روح در آب و گِل محبوس اند
همچو هاروت و چو ماروت آن دو پاک / بسته اند اینجا به چاهِ سهمناک
آن دو لطیفۀ ربّانی ( عقل و روح ) مانندِ هاروت و ماروت در چاهِ هولناک ( دنیا ) گرفتار شده اند . [ عقل و روح که دو لطیفۀ ربّانی هستند در جهان مادّی و کالبد عنصری محبوس شده اند . چنانکه هاروت و ماروت در چاهِ بابِل محبوس گردیدند . همانطور که در شرح بیت 1257 دفتر چهارم آمده موضوع زندانی شدن هاروت و ماروت در چاهِ بابِل از حکایات مختلق است . لیکن حضرت مولانا حتّی افسانه ها را نیز وسیله ای برای بیان معانی و مقاصدّ والا کرده و طالبان را با سخنان معجز نشانِ خود ارشاد می کند . ]
عالَمِ سِفلی و شهوانی درند / اندرین چَه گشته اند ، از جُرم ، بند
آن دو به عالَمِ پست و شهوت آلود افتاده اند و به سببِ ارتکابِ گناه در زندان (دنیا) به بند کشیده شده اند . [ سِفلی = پایین ، پست ، دانشمندان قدیم ، عالَمِ سِفلی ( و یا سُفلی ) را بر زمین اطلاق می کرده اند . مقابلِ آن عالَمِ عِلوی ( و یا عُلوی ) است که به افلاک و اجرامِ سماوی اطلاق می شد ( رسائل اخوان الصفا ، ج 2 ، ص 27 به بعد ) . امّا مراد مولانا از عالم سِفلی در اینجا ، جهان مادّی است اعم از افلاک و زمین . ]
سِحر و ضِدِّ سِحر را بی اختیار / زین دو آموزند نیکان و شِرار
افراد نیک و بَد بی آنکه حقِ آموختن سِحر و ضدِ سِحر را از کسی داشته باشند . باید آن را از این دو فراگیرند . [ شِرار = بَدان ، مردم بَد ، جمع شریر ]
لیک اوّل پند بدهندش که هین / سِحر را از ما مَیاموز و مچین
ولی آن دو ( هاروت و ماروت ) به کسی که می خواهد فن ساحری را بیاموزد پند می دهند که بهوش باش ، مبادا از ما سِحر بیاموزی .
ما بیاموزیم این سِحر ای فلان / از برایِ اِبتلا و امتحان
زیرا ای فلانی ، ما این فن را برای ابتلا و آزمایشِ مردم به آنان می آموزیم .
کامتحان را شرط باشد اختیار / اختیاری نَبوَدت بی اقتدار
زیرا اختیار و اراده شرطِ امتحان است . و قهراََ بدونِ داشتن قدرت انتخاب نمی توانی صاحبِ اختیار باشی .
منظور بیت : اگر انسان اختیار نداشت خداوند هرگز او را به بوتۀ امتحان و ابتلا وارد نمی کرد . پس اینکه در آیاتِ قرآنی تصریح شده است که خداوند شما را مورد ابتلا و امتحان قرار می دهد . بطور ضمنی اختیار و ارادۀ انسان را تأکید کرده است . ]
میل ها همچون سگانِ خفته اند / اندریشان خیر و شَر بنهفته اند
امیالِ آدمی مانندِ سگانی خفته اند که نیکی و بدی را در وجودشان پنهان کرده اند . یعنی خواسته های نفسانی و غریزی انسان وقتی که شرایط ظهور پیدا نکند بطور مکتوم و بالقوه در او قرار دارد . اگر شرایط ظهور یابد یا به صورت ویرانگر آشکار می شود و یا به صورت سازنده .
چونکه قدرت نیست ، خفتند این رده / همچو هیزم پاره ها و تن زده
این گروه یعنی آدمیان تا وقتی که قدرت و امکان برآوردن خواسته ها و امیال خود را نداشته باشند مانندِ قطعاتِ هیزم ، خاموش و بی حرکت به خواب فرو می روند . یعنی هیچ آزاری از سویِ آنان صادر نمی شود . ( رده = صف ، دسته ، گروه ) [ امام علی (ع) مردم را به چهار دسته تقسیم کرده اند و در بارۀ نخستین دستۀ آنان می فرماید : « دسته ای از مردم کسانی هستند که هیچ چیز آنان را از تباهی و فساد بازنمی دارد جز درماندگی و کُندیِ تیغ و کمی امکاناتشان » ( نهج البلاغه فیض الاسلام ، خطبِ 32 ، فقرۀ 3 ) یعنی عدمِ آزارشان از رویِ وارستگی روحی نیست بلکه به خاطرِ ضعف و ناتوانی است . چنانکه هر گاه بر بدی تمکّن یابند گزندشان به همگان می رسد . ]
تا که مُرداری درآید در میان / نفخِ صورِ حرص کوبد بر سگان
امّا همینکه لاشه ای در برابرشان پیدا شود . حرص و طمعِ آن سگان را به شدّت برمی انگیزد . [ نفخ صور = شرح بیت 746 دفتر اوّل . امّا در اینجا تعبیری است مبالغه آمیز از انگیزش و تحرّکِ آن سگان خفته . چنانکه وقتی اسرافیل در شیپورِ خود می دمد همۀ مُردگان از جای خود برمی خیزند . ]
چون در آن کوچه خری مُردار شد / صد سگِ خفته بِدان بیدار شد
چنانکه مثلاََ هر گاه در کوچه ای که سگانِ خفته مقیم اند . لاشۀ خری افتاده باشد . گلّۀ سگانِ خفته به خاطرِ آن بیدار می شوند . [ بسیاری از آدمیان بی آزارند نه به خاطرِ اخلاقِ متعالی و خصایل نیکشان . بلکه به سببِ نداشتن موقعیّت و امکانات . در اینجا مراد از «مُردار خَر» جیفۀ دنیوی و قدرت و امکاناتِ ظاهری . و «سگان خُفته» کنایه از مردمان شریر و پلیدی است که تا وقتی که قدرتی نیافته اند خموش و بی آزارند . امّا همینکه به امکاناتی دست یازند هیچ حد نشناسند . ]
حرص هایِ رفته اندر کتمِ غیب / تاختن آورد ، سر بر زد ز جیب
حرص های نهفته در ضمیرِ آدمی ناگهان سر از گریبان درآورند و بتازند . [ کتم = پنهان کردن و پوشیده شدن / کتمِ غیب = جهان پوشیده و عالمِ غیب ، در اینجا مراد از آن ضمیرِ آدمی است که پوشیده است و به چشم نیاید . ]
مو به موی هر سگی دندان شده / وز برایِ حیله دُم جُنبان شده
هر تارِ موی سگی نیز به دندانی تبدیل می شود . اما برای مکر و حیله دُم تکان می دهد . یعنی به سگِ دیگر نشان می دهد که قصدِ تهاجم دارد .
نیمِ زیرش حیله ، بالا آن غضب / چون ضعیف آتش ، که یابد او حَطَب
نیمۀ زیرینِ آن سگ ، حیله و نیرنگ است و نیمۀ زَبَرینِ او ، خشم و غضب . درست مانندِ آتشی ضعیف که رویِ آن هیزم ریخته باشند . یعنی همینکه هیزم روی آتشِ ضعیف بگذاری زبانه می گردد و تند و خروشان می گردد . نَفسِ انسان نیز همینگونه است . به محضِ آنکه فرصتی یابد نیرومند و مخرّب می گردد . [ حَطَب = هیزم ]
شعله شعله می رسد از لامکان / می رود دودِ لَهَب تا آسمان
از عالَمِ ناپیدای باطنی دَم به دَم شعله هایی بدان آتش می رسد و آن را چنان شعله ور می سازد که دودِ زبانۀ آن نیز حتّی به آسمان سر می کشد . ( لَهَب = شعله ، زبانۀ آتش ) [ هر آتشی که در باطن افروخته شده باشد . منشأ آن عالمِ غیب است . خواه آتش عشق باشد و یا آتش شهوت . ]
صد چنین سگ اندر این تن خفته اند / چون شکاری نیست شان بنهفته اند
سگانِ بسیاری در کالبدِ آدمی خوابیده اند . منتهی چون صیدی پیدا نکرده اند پوشیده و پنهان به نظر می رسند . [ اوصافِ مذمومی چون حِرص ، حِقد ، حَسَد ، بغض و عداوت در ضمیر هر کسی مخفی است . اگر شرایط ظهور پیدا کند به شدّت خود را نشان دهد . این اوصاف به خاطر خصوصیتِ تهاجمی آن به سگ تشبیه شده است . ]
یا چو بازان اند دیده دوخته / در حجاب ، از عشقِ صیدی سوخته
یا اینکه امیالِ نهفته در آدمی مانندِ بازانِ شکاری هستند که چشمانشان را با سرپوشی بسته اند و در زیرِ آن سرپوش در سودای شکار دچارِ تب و تاب اند .
تا کُلَه بردارد و بیند شکار / آنگهان سازد طوافِ کوهسار
همچنان دچارِ تب و تاب اند تا سرپوش را از سرشان بردارند و شکار را ببینند . در آن لحظه است که برای گرفتنِ شکار در دشت و کوهسار چرخ می زنند . [ در دو بیتِ فوق امیالِ نهفته در آدمی به بازانِ شکاری تشبیه شده است . زیرا مربیّانِ باز ، سرپوشی بر سرِ آنها می گذارند تا جایی را نبینند و سپس سرپوش را بر می دارند و شکار به آنها نشان می دهند . ]
شهوتِ رنجور ساکن می بُوَد / خاطرِ او سویِ صحّت می رود
امیال و شهوات بیمار ، فرو خفته است و تمامِ حواسِ او فقط متوجه یافتن صحّت و تندرستی است .
چون ببیند نان و سیب و خربزه / در مَصاف آید مزه و خوفِ بَزَه
اما هر گاه چشمِ بیمار به نان و سیب و خربزه بیفتد . میل به خوردن آنها از یک سو و ترس از زیان آن ها از سویی دیگر با یکدیگر به نزاع برمی خیزند . یعنی بیمار که باید از بسیاری مأکولات پرهیز کند تا وقتی که طعامی جلو او ننهاده اند تمامِ فکر و ذکرش اینست که تندرست شود . و همینکه نگاهش به مأکولاتی چند می افتد میل به خوردن پیدا می کند . اما پیشِ خود می گوید اگر بخورم بیماری ام حادتر می شود . خلاصه این میل و ترس در او کشمکش می کنند و آدمی در کشاکشِ این نزعه ها و ترس هاست که می تواند نَفسِ خود را کمال بخشد . [ مَصاف = میدان جنگ ، محل صف بستن / بَزَه = خطا ، گناه ]
گر بُوَد صبّار ، دیدن سودِ اوست / آن تهیّج طبعِ سُستش را نکوست
اگر آن بیمار بر این میلِ خود صبر کند . دیدنِ آن خوردنی ها به نفعِ اوست . و آن هیجان برایِ مزاجِ ضعیفِ او مفید است . ( صبّار = بسیار صبر کننده / تهیّج = به هیجان آمدن ) [ زیرا موجبِ تقویتِ ارادۀ بیمار می شود و همین امر در سرعتِ سلامتی او مؤثر می افتد . ]
ور نباشد صبر ، پس نادیده بِه / تیر ، دُور اَولی ز مردِ بی زِرِه
اگر آن بیمار بر این میلِ خود صبر نیاورد . ندیدن آن خوردنی ها برای او بهتر است . چنانکه مثلاََ کسی که لباسِ جنگی ندارد . بهتر است از معرضِ تیر بدور باشد . ( اَولی = سزاوارتر ) [ بیماری که نمی تواند رعایت پرهیزهای لازم را بکند بهتر است طعامی در معرضِ دیدش نباشد . زیرا ممکن است از آن بخورد و چون مزاجش هنوز صحّت نیافته بیماری اش حادتر شود . ]
منظور دو بیت فوق : دو نوع سالکِ مبتدی داریم . یکی سالکی که با تکیه بر همّتِ خود در برابرِ تحریکِ نفسانی مقاومت می کند و دیگری سالکی که مقهورِ آن می شود . قهراََ سالکِ اوّلی در مواجه شدن در برابر تحریکِ نفسانی و صبر و مقاومتِ خود به درجۀ بالاتری از کمال می رسد . اما آن دیگری دجارِ تنزّل و تنازل در سلوک می شود . پس یک پدیدۀ نفسانی ، شخصی را رفعت می بخشد و دیگری را ذلّت .
دکلمه بیان آنکه عقل و روح در آب و گِل محبوس اند
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر پنجم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات