باقی شکایت اَستر به اُشتر و جواب گفتن شتر

باقی شکایت اَستر به اُشتر و جواب گفتن شتر | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

باقی شکایت اَستر به اُشتر و جواب گفتن شتر | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 3377 تا 3406

نام حکایت : حکایت درویشی که در کوه خلوت کرده بود و بیان حلاوت خلوت

بخش : 11 از 12 ( باقی شکایت اَستر به اُشتر و جواب گفتن شتر )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت درویشی که در کوه خلوت کرده بود و بیان حلاوت خلوت

درویشی در کوهساری به دور از خلق می زیست . در آن کوهسار ، درختان سیب و گلابی و انار ، فراوان یافت می شد و او از آن تغذیه می کرد و در همانجا نیز به مراقبه و ذکر و فکر مشغول بود . روزی آن درویش با خدای خود عهد می کند که هرگز میوه ای از درخت نچیند و تنها به میوه هایی بسنده کند که باد از شاخساران بر زمین می ریزد .درویش مدّتی بر این پیمان ، پایدار ماند تا آنکه قضای الهی ، امتحانی برای او رقم زد . از آن پس دیگر هیچ میوه ای از شاخه ها بر زمین نمی ریخت و …

متن کامل « حکایت درویشی که در کوه خلوت کرده بود و بیان حلاوت خلوت » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل اشعار باقی شکایت اَستر به اُشتر و جواب گفتن شتر

ابیات 3377 الی 3406

3377) اُشتری را دید روزی اَستری / چونکه با او جمع شد در آخُری

3378) گفت من بسیار می افتم به رو / در گریوه و راه و در بازار و کو

3379) خاصه از بالایِ کُه تا زیرِ کوه / در سَر آیم هر زمانی از شِکوه

3380) کم همی افتی تو در رُو بهرِ چیست ؟ / یا مگر خود جانِ پاکت دولتی ست ؟

3381) در سَر آیم هر دَم و زانو زنم / پُوز و زانو ز آن خطا پُر خون کنم

3382) کژ شود پالان و رَختم بر سَرَم / وز مُکاری هر زمان زخمی خورم

3383) همچو کم عقلی که از عقلِ تباه / بشکند توبه به هر دَم در گناه

3384) مسخرۀ ابلیس گردد در زَمَن / از ضعیفی رأی آن توبه شکن

3385) در سَر آید هر زمان چون اسبِ لنگ / که بُوَد بارش گران و راه سنگ

3386) می خورَد از غیب ، بر سَر زخم ، او / از شکستِ توبه آن اِدبارخُو

3387) باز توبه می کند با رأیِ سُست / دیو ، یک تُف کرد و توبه ش را سُکُست

3388) ضعف اندر ضعف و کِبرش آنچنان / که به خواری بنگرد در واصِلان

3389) ای شُتر که تو مثالِ مؤمنی / کم فُتی در رُو و کم بینی زنی ؟

3390) تو چه داری که چنین بی آفتی / بی عِثاری و کم اندر رُو فُتی ؟

3391) گفت گر چه هر سعادت از خداست / در میانِ ما و تو بس فرق هاست

3392) سربلندم من ، دو چشمِ من بلند / بینشِ عالی ، اَمان است از گزند

3393) از سَرِ کُه ، من ببینم پایِ کوه / هر گو و هموار را من تُوه تُوه

3394) همچنان که دید آن صَدرِ اَجَلّ / پیشِ کارِ خویش تا روزِ اجل

3395) آنچه خواهد بود بعدِ بیست سال / دانَد اندر حال ، آن نیکو خِصال

3396) حالِ خود تنها ندید آن متَّقی / بلکه حالِ مَغربیّ و مَشرقی

3397) نور ، در چشم و دلش سازد سَکن / بهرِ چه سازد ؟ پیَ حُبُّ الوَطَن

3398) همچو یوسف کو بِدید اوّل به خواب / که سُجودش کرد ماه و آفتاب

3399) از پسِ ده سال بلکه بیشتر / آنچه یوسف  دیده بُد بر کرد سَر

3400) نیست آن یَنظُر بِنُورِ الله گزاف / نورِ ربّانی بُوَد گَردن شکاف

3401) نیست اندر چشمِ تو آن نور ، رَو / هستی اندر حِسِّ حیوانی گِرو

3402) تو ز ضعفِ چشم بینی پیشِ پا / تو ضعیف و هم ضعیفت پیشوا

3403) پیشوا چشمست دست و پای را / کو ببیند جای را ناجای را

3404) دیگر آنکه چشمِ من روشن تر است / دیگر آنکه خِلقتِ من اَطهَر است

3405) زآنکه هستم من ز اولادِ حلال / نه ز اولادِ زِنا و اهلِ ضَلال

3406) تو ز اولادِ زنایی بی گُمان / تیر ، کژ پَرَّد چو بَد باشد کمان

شرح و تفسیر باقی شکایت اَستر به اُشتر و جواب گفتن شتر

اُشتری را دید روزی اَستری / چونکه با او جمع شد در آخُری


روزی قاطری ، شتری را دید که در آخوری در کنارِ او بود . [ اَستر = قاطر ]

در اینجا اَستر «کنایه» از آدمیانی است که اسیر شهوات و مقتضیّاتِ نفسانی اند و بینش و بصیرتِ باطنی ندارند . و «شتر» کنایه از مؤمنِ عارفی است که از جایگاهی رفیع به دنیا می نگرد . از اینرو از دامگاه های لغزش و خطا مصون می مانَد . در این حکایت عاقبت اَستر به قصورِ خود اعتراف می کند و از «شتر» می خواهد که در خدمتِ او باشد تا او نیز راه را از چاه تمیز دهد . شتر می پذیرد . مولانا در این قسمت از حکایت می گوید : اگر خطا و لغزشی در آدمی به صورتِ مَلکۀ راسخه درنیامده باشد می تواند خود را در پرتوِ عنایت و هدایت هادیِ مُصلح و مُرشدِ کامل از گمراهی نجات دهد .

گفت من بسیار می افتم به رو / در گریوه و راه و در بازار و کو


قاطر گفت : من در گردنه و راه و بازار و محلّه ، بسیار با صورت به زمین می افتم . [ گریوه = گردنه ، زمین سراشیب ، پشتۀ بلند ]

خاصه از بالایِ کُه تا زیرِ کوه / در سَر آیم هر زمانی از شِکوه


بخصوص همیشه وقتی که می خواهم از فرازِ کوه به پایین آیم از ترس و هراس واژگون می شوم . [ شِکُوه = ترس ، بیم ]

کم همی افتی تو در رُو بهرِ چیست ؟ / یا مگر خود جانِ پاکت دولتی ست ؟


امّا تو نمی افتی ، دلیلِ این امر چیست ؟ یا مگر روحِ پاکِ تو فرخنده و بختیار است ؟ [ کم افتی = در اینجا به معنی کمتر می افتی نیست بلکه به معنی اصلاََ نمی افتی است . این تعبیر در مثنوی فراوان است . به هر حال قاطر به شتر می گوید : شاید سببِ واژگون نشدنِ تو این باشد که عنایتِ حق شاملِ حالِ تو شده و تو را دارای اقبالِ حقیقی کرده است . ]

در سَر آیم هر دَم و زانو زنم / پُوز و زانو ز آن خطا پُر خون کنم


من لحظه به لحظه با سَر به زمین سقوط می کنم و مجبورم زانو بر زمین بزنم . و به سببِ این سقوط ، دهان و زانویم را غرقِ در خون می کنم .

کژ شود پالان و رَختم بر سَرَم / وز مُکاری هر زمان زخمی خورم


پالان و بار و بُنه ام روی سَرم کج می شود و دَم به دَم از استربان کتک می خورم . [ مُکاری = کسی که خر و اسب و شتر و نظایر آن را کرایه دهد ]

همچو کم عقلی که از عقلِ تباه / بشکند توبه به هر دَم در گناه


حالِ من شبیه آن آدمِ کم عقلی است که به سببِ تباهی عقل هر لحظه با ارتکابِ گناه ، توبه اش را می شکند .

مسخرۀ ابلیس گردد در زَمَن / از ضعیفی رأی آن توبه شکن


آن شخصِ کم عقل همان دَم به سببِ سُستی اندیشه و ارادۀ خود مسخره و بازیچۀ دستِ ابلیس می شود .

در سَر آید هر زمان چون اسبِ لنگ / که بُوَد بارش گران و راه سنگ


آن سُست اندیشِ ضعیف اراده دَم به دَم مانندِ اسبی لنگ که باری سنگین دارد و در سنگلاخ راه می رود بر زمین سقوط می کند .

می خورَد از غیب ، بر سَر زخم ، او / از شکستِ توبه آن اِدبارخُو


آن بدبخت به دلیل نقضِ توبۀ خود ، از جانبِ عالَمِ غیب ، ضربه می خورد . یعنی آن ناقص عقل به سببِ کجروی طبقِ مشیّتِ الهی در این جهانِ هستی مکافات می شود .

باز توبه می کند با رأیِ سُست / دیو ، یک تُف کرد و توبه ش را سُکُست


دوباره با آن اندیشۀ سُست و ناقصش توبه می کند . امّا شیطان به محضِ اینکه به او تُف می کند . یعنی از توبۀ او اظهارِ ناراحتی می کند . زود توبه اش را می شکند .

ضعف اندر ضعف و کِبرش آنچنان / که به خواری بنگرد در واصِلان


با اینکه عقل و اراده اش کاملاََ سُست است . امّا چنان متکبّر است که به واصلانِ کوی حقیقت با دیدۀ تحقیر می نگرد .

ای شُتر که تو مثالِ مؤمنی / کم فُتی در رُو و کم بینی زنی ؟


ای شتر تو مانندِ انسانِ مؤمنی هستی که هرگز سقوط نمی کنی و تکبّر نمی ورزی . [ کم فُتی = در اینجا به معنی « کمتر افتی » نیست بلکه به معنی اصلاََ نمی افتی است . ]

تو چه داری که چنین بی آفتی / بی عِثاری و کم اندر رُو فُتی ؟


ای شتر تو چه خاصیّت و فضیلتی داری که اینگونه فاقدِ هر گونه عیب و لغزشی و سقوط نمی کنی .

گفت گر چه هر سعادت از خداست / در میانِ ما و تو بس فرق هاست


شتر در جوابِ قاطر گفت : گر چه هر سعادتی از جانبِ خداوند است . امّا میانِ من و تو تفاوتِ بسیاری وجود دارد .

سربلندم من ، دو چشمِ من بلند / بینشِ عالی ، اَمان است از گزند


از جملۀ تفاوتِ من و تو اینست که سَرِ من بلند است و دو چشمِ من در بلندی قرار دارد و بصیرتی که عالی و بلند باشد از هر گونه آفتی مصون می ماند . [ هر کس بینشِ متعالی داشته باشد از گزندِ هوای نَفس محفوظ می گردد . ]

از سَرِ کُه ، من ببینم پایِ کوه / هر گو و هموار را من تُوه تُوه


از فرازِ کوه می توانم پای کوه را ببینم . و هرگودال و راهِ همواری را قدم به قدم می بینم . [ گو = گودال / تُوه تُوه = لایه لایه ]

همچنان که دید آن صَدرِ اَجَلّ / پیشِ کارِ خویش تا روزِ اجل


چنانکه آن انسانِ برتر ( شخصِ متّقی و پرهیزگار ) هر آنچه تا روزِ مرگش می بایست رُخ دهد پیشاپیش دید . [ صدر اَجلّ = صدرِ اعظم ، بزرگترین وزیر ]

آنچه خواهد بود بعدِ بیست سال / دانَد اندر حال ، آن نیکو خِصال


آن انسانِ نیک خُلق هم اکنون چیزهایی را می بیند که بیست سالِ دیگر رُخ خواهد داد .

حالِ خود تنها ندید آن متَّقی / بلکه حالِ مَغربیّ و مَشرقی


آن شخصِ پرهیزگار نه تنها احوالِ خود را می بیند . بلکه احوالِ مغربیان و مشرقیان را نیز می بیند . یعنی از احوالِ جمیعِ آحادِ انسانی در اقطار عالَم با خبر است . [ مغربی و مشرقی = شرح بیت 2018 دفتر چهارم ]

نور ، در چشم و دلش سازد سَکن / بهرِ چه سازد ؟ پیَ حُبُّ الوَطَن


نورِ الهی در چشم و دل شخصِ پرهیزگار جای می گیرد . چرا جای می گیرد ؟ به علّتِ عشقی که شخصِ پرهیزگار به وطنِ اصلی خود دارد . ( حُبُ الوَطَن = شرح بیت 2211 دفتر چهارم ) [ این معنی در صورتی است که «حُب» به متّقی انتساب یابد . و اگر «حُب» را به نور منسوب کنیم . معنی بیت اینست : نورِ الهی در چشم و دل پرهیزگار جای می گیرد . چرا جای می گیرد ؟ به علّتِ آنکه نور به وطنِ خویش علاقه دارد . زیرا چشم و دل پرهیزگار جایگاه و وطنِ اصلی نورِ الهی است ( شرح کبیر انقروی ، ج 11 ، ص 1112 ) . ]

همچو یوسف کو بِدید اوّل به خواب / که سُجودش کرد ماه و آفتاب


مانندِ حضرت یوسف (ع) که ابتدا در عالَمِ رویا دید که ماه و خورشید در برابر او سجده می کنند . [ رجوع شود به آیه 4 سورۀ یوسف ]

از پسِ ده سال بلکه بیشتر / آنچه یوسف  دیده بُد بر کرد سَر


پس از گذشتِ ده سال و یا بیشتر رویای یوسف به واقعیت پیوست .

نیست آن یَنظُر بِنُورِ الله گزاف / نورِ ربّانی بُوَد گَردن شکاف


اینکه مؤمن با نورِ الهی می نگرد . حرفِ یاوه ای نیست . زیرا نورِ ربّانی ، آسمان را می شکافد . یعنی جمیعِ حجاب ها را می دَرَد و اسرار و حقایق را می بیند . [ مصراع اوّل اشاره است به حدیث « بترسید از زیرکی مومن که او با نور خدا می بیند » مولانا این حدیث را که در سایرِ کُتُبِ صوفیه نیز آمده بسیار بکار برده است . ]

نیست اندر چشمِ تو آن نور ، رَو / هستی اندر حِسِّ حیوانی گِرو


ای قاطر صفت برو که در چشمِ تو نورِ الهی نیست زیرا تو اسیرِ حواسِ حیوانی شده ایی . [ هر کس از مرحلۀ حیوانی بیرون نیاید نمی تواند آثار و احوالِ حیوانی را نظاره کند . ]

تو ز ضعفِ چشم بینی پیشِ پا / تو ضعیف و هم ضعیفت پیشوا


تو به سببِ ضعفِ قوۀ بینایی فقط می توانی جلویِ پای خود را ببینی . یعنی بصیرتِ تو فقط به دردِ رفعِ حوایج دنیوی ات می خورد و نه بیشتر . هم تو ناتوانی و هم راهبرت . [ منظور از «پیشوا» همانا چشم است که آدمی به کمکِ او راه می رود . ]

پیشوا چشمست دست و پای را / کو ببیند جای را ناجای را


چشم که می تواند راه و بیراه را ببیند . پیشوایِ دست و پاست .

دیگر آنکه چشمِ من روشن تر است / دیگر آنکه خِلقتِ من اَطهَر است


دلیلِ دیگر آنکه چشمِ من روشن تر است . دیگر آنکه فطرتِ من پاکیزه تر است . [ اَطهَر = پاکیزه تر ]

زآنکه هستم من ز اولادِ حلال / نه ز اولادِ زِنا و اهلِ ضَلال


زیرا من حلال زاده ام نه حرام زاده و در زمرۀ گمراهان . [ من نژاده و اصیل ام . نه همچون قاطر که از جفتگیریِ نرینۀ خر و مادینۀ اسب متولد می شود و ابتر و سترون است . ]

تو ز اولادِ زنایی بی گُمان / تیر ، کژ پَرَّد چو بَد باشد کمان


امّا تو بی شک حرام زاده ایی ، چنانکه مثلاََ وقتی کمان کج باشد . تیر نیز کج می رود . [ اوحدی گوید :

تیر چون از کمانِ سُست آید / از کجا بر هدف درست آید ]

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه باقی شکایت اَستر به اُشتر و جواب گفتن شتر

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر چهارم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟