آن شخص که از ترس خویشتن را در خانه انداخت | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
آن شخص که از ترس خویشتن را در خانه انداخت | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 2538 تا 2563
نام حکایت : حکایت کسی که توبه کند و پشیمان شود و باز فراموش کند
بخش : 10 از 13 ( آن شخص که از ترس خویشتن را در خانه انداخت )
خلاصه حکایت کسی که توبه کند و پشیمان شود و باز فراموش کند
گازُری خَری نحیف و لاغر داشت که کمرش در زیرِ سنگینی بار زخمی شده بود . و در آن وادی چیزی جز آب پیدا نمی شد که بخورد . و اتفاقاََ در آن حوالی بیشه ای قرار داشت و در آن شیری زندگی می کرد . روزی میان آن شیر و فیلی نیرومند جنگی رُخ داد و شیر در اثنای این جنگ مجروح شد و زآن پس از شکار جانوران فروماند . چون گرسنگی بر او غالب شد به روباهی امر کرد که به حومۀ بیشه برود و در صورتی که خری را دید او را با حیله نزدِ او آورد تا به اصطلاح دلی از عزا درآورد . روباه به شیر گفت : شاها ، خیالت راحتِ راحت باشد که حیله گری کارِ اصلی من است . روباه این را گفت و …
متن کامل ” حکایت کسی که توبه کند و پشیمان شود و باز فراموش کند “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل ابیات آن شخص که از ترس خویشتن را در خانه انداخت
ابیات 2538 الی 2563
2538) آن یکی در خانه یی در می گُریخت / زرد رُو و لب کبود و رنگ ریخت
2539) صاحب خانه بگفتش خیر هست / که همی لرزد تو را چون پیر دست ؟
2540) واقعه چون ست ؟ چون بگریختی ؟ / رنگ رخساره چنین چون ریختی ؟
2541) گفت : بهرِ سُخرۀ شاهِ حَرون / خر همی گیرند امروز از بُرون
2542) گفت می گیرند کو خر ، جانِ عَم ؟ / چون نه یی خر ، رو ، تو را زین چیست غم ؟
2543) گفت : بس جِدّند و گرم اندر گرفت / گر خرم گیرند ، هم نَبوَد شگفت
2544) بهرِ خر گیری برآوردند دست / جِدِّ جِد ، تمییز هم برخاسته ست
2545) چونکه بی تمییزیان مان سَروَرند / صاحبِ خَر را به جایِ خر بَرند
2546) نیست شاهِ شهرِ ما بیهوده گیر / هست تمییزش ، سمیع است و بصیر
2547) آدمی باش و ز خر گیران مترس / خر نه یی ای عیسیِ دوران مترس
2548) چرخِ چارم هم ز نورِ تو پُر است / حاشَ لِلّه که مقامت آخور است
2549) تو ز چرخ و اختران هم برتری / گر چه بهرِ مصلحت در آخوری
2550) میرِ آخور دیگر و خر دیگر است / نه هر آنکه اندر آخور شد ، خر است
2551) چه درافتادیم در دنبالِ خر ؟ / از گُلستان گوی و از گُل هایِ تر
2552) از انار و از تُرَنج و شاخِ سیب / وز شراب و شاهدانِ بی حساب
2553) یا از آن دریا که موجش گوهر است / گوهرش گوینده و بیناور است
2554) یا از آن مرغان که گُل چین می کنند / بیضه ها زرّین و سیمین می کنند
2555) یا از آن بازان که کبکان پرورند / هم نگون اِشکم هم اِستان می پَرَند
2556) نردبان هایی ست پنهان در جهان / پایه پایه تا عَنانِ آسمان
2557) هر گُرُه را نردبانی دیگر است / هر رَوِش را آسمانی دیگر است
2558) هر یکی از حالِ دیگر بی خبر / مُلکِ با پهنا و بی پایان و سر
2559) این در آن حیران ، که او از چیست خَوش / و آن در این خیره که حیرت چیستش ؟
2560) صحنِ اَرضُ الله واسِع آمده / هر درختی از زمینی سر زده
2561) بر درختان شُکر گویان برگ و شاخ / که زِهی مُلک و زِهی عرصۀ فراخ
2562) بلبلان گِردِ شکوفه پُر گِرِه / که از آنچه می خوری ، ما را بده
2563) این سخن پایان ندارد ، کن رجوع / سویِ آن روباه و شیر و سَقم و جوع
شرح و تفسیر آن شخص که از ترس خویشتن را در خانه انداخت
شخصی با هول و هراس و رنگی پریده به خانه ای پناه برد . صاحبخانه گفت : عمو جان چرا هراسانی ؟ آن شخص جواب داد : مأمورانِ سخت گیرِ شاه ، خرانِ مردم را به زور می گیرند و ضبط می کنند . صاحبخانه گفت : خر می گیرند ولی تو که آدمی چرا اینقدر می ترسی ؟ آن شخص گفت : مأموران چنان در امرِ خر گیری جدّیّت دارند که می ترسم مرا نیز به جای خر بگیرند و ببرند .
سعدی نیز در گلستان حکایتی بدین مضمون آورده است . حکایت آن روباه مناسبِ حالِ توست که دیدندش گریزان و بی خویشتن افتان و خیزان . کسی گفتش چه آفت است که موجبِ مخافت است ؟ گفتا : شنیده ام که شتر را به سُخره ( = بیگاری ) می گیرند . گفت : ای سفیه ، شتر را با تو چه مناسبت است و تو را بدو چه مشابهت ؟ گفت : خاموش که اگر حسودان به غَرَض گویند شتر است و گرفتار آیم . که را غمِ تلخیصِ من دارد تا تفتیشِ حالِ من کند ؟ و تا تِریاق از عِراق آورده شود مار گزیده مُرده بُوَد .
منظور از این حکایت احتیاط و عبرت آموزی از حوادث است .
آن یکی در خانه یی در می گُریخت / زرد رُو و لب کبود و رنگ ریخت
شخصی با چهره ای زرد و لبهای کبود و با رنگی پریده شتابان به خانه ای پناه می بَرَد . [ رَنگ ریخت = رنگ پریده ]
صاحب خانه بگفتش خیر هست / که همی لرزد تو را چون پیر دست ؟
صاحبخانه به او گفت : خیر است . چرا دستانت مانندِ سالخوردگان می لرزد .
واقعه چون ست ؟ چون بگریختی ؟ / رنگ رخساره چنین چون ریختی ؟
مگر چه اتفاقی افتاده است ؟ چرا گریزانی ؟ چرا رنگِ چهره ات اینگونه پریده است ؟
گفت : بهرِ سُخرۀ شاهِ حَرون / خر همی گیرند امروز از بُرون
آن شخص جواب داد : امروز در بیرون ، برای شاهِ سرکش و ستمگر ، خرانِ مردم را به زور می گیرند . [ سُخره = بیگار ، کار بی مزد ، در اینجا یعنی مجانی و مفت / حَرون = سرکش ، اسب و استر نافرمان ]
گفت می گیرند کو خر ، جانِ عَم ؟ / چون نه یی خر ، رو ، تو را زین چیست غم ؟
صاحبخانه گفت : عمو جان ، کو خر که بگیرند ؟ تو که خر نیستی چرا از این بابت غمین و پریشانی ؟
گفت : بس جِدّند و گرم اندر گرفت / گر خرم گیرند ، هم نَبوَد شگفت
شخص فراری گفت : خر بگیران در امرِ خر گیری چنان جدّی عمل می کنند که اگر مرا به جای خر بگیرند جای هیچگونه تعجّبی نیست .
بهرِ خر گیری برآوردند دست / جِدِّ جِد ، تمییز هم برخاسته ست
آنان چنان جدّی خر می گیرند که قدرتِ تشخیص را از دست داده اند . یعنی مأموران سلطنتی چنان بی محابا خر می گیرند که آدم را از خر تشخیص نمی دهند . پس می ترسم مرا هم به جای خر بگیرند .
چونکه بی تمییزیان مان سَروَرند / صاحبِ خَر را به جایِ خر بَرند
چون نادانان بر ما ریاست می کنند . تعجبی ندارد که صاحبِ خر را به جای خر بگیرند و ببرند . [ به قول مولی علی (ع) « عقلا همیشه از روبرو شدن با این عوانان بی تمییز به درگاه حضرت حق پناه می جویند » ]
نیست شاهِ شهرِ ما بیهوده گیر / هست تمییزش ، سمیع است و بصیر
اما پادشاه شهر ما کسی را بی جهت نمی گیرد . یعنی گر چه شاهانِ ظاهری بسیاری از بی گناهان را بی هیچ جرم و جریرتی معذّب و مقتول می سازند ولی حضرت حق چون سمیع و بصیر است کسی را بی گناه کیفر نمی دهد . [ در آیه 37 سورۀ انفال آمده است « تا آنکه خداوند ، پلید را از پاک جدا سازد و پلیدان را بر هم نهد و گرد آرد و یکجا به دوزخ افکند . اینان اند زیانکاران » ]
آدمی باش و ز خر گیران مترس / خر نه یی ای عیسیِ دوران مترس
انسان باش و از آنان که خر می گیرند نترس . ای عیسای دوران خود ، حال که خر نیستی ، باکی نداشته باش . [ عیسای دوران = اشاره است به عارفانی که از دامِ شهوت رهیده و پاک و مطهر گشته اند و به اصطلاح صوفیه بر قَدَم عیسی سلوک می کنند / «خر» کنایه از جسم و «عیسی» کنایه از روحِ مجرّد است ( شرح بیت 1850 دفتر دوم ) ]
منظور بیت : هر گاه به مرتبۀ تجرّد از مادّیات و نفسانیات رسیدی از گزند و القای شیطان و شیطان صفتان نترس .
چرخِ چارم هم ز نورِ تو پُر است / حاشَ لِلّه که مقامت آخور است
آسمان چهارم نیز از نورِ تو پُر است . از تو دور باد که جایگاهت آخور باشد . [ ای انسان مسیح صفت نورِ باطنِ تو بر افلاک نیز تابیده . تو منزّه تر از آنی که در آخور دنیا جای بگیری . [ چرخ چارم = شرح بیت 2789 دفتر اوّل . ذکر «چرخ چارم» تنها بدین سبب است که فلک چهارم ، مقام عیسی است ( شرح کبیر انقروی ، ج 13 ، ص 807 ) / حاشَ لِلّه = پناه بر خدا ]
تو ز چرخ و اختران هم برتری / گر چه بهرِ مصلحت در آخوری
ای انسان مسیح صفت تو حتّی از فلک و ستارگان هم بالاتری . هر چند که به خاطر مصالحی در آخور دنیا به سر می بری .
میرِ آخور دیگر و خر دیگر است / نه هر آنکه اندر آخور شد ، خر است
امیر آخور با خر فرق دارد یعنی آن کسی که در طویله و اصطبل به تیمار ستوران می پردازد انسان است و قهراََ با حیوانات فرق دارد و قرار نیست که هر کس به درونِ طویله و اصطبل رفت خر باشد . [ انبیاء و اولیاء و عرفای عظام در این دنیا ، امیرند . و اهل هوی نیز به مثابه خر سیرتان اند . آنان مدتی در آخور دنیا می مانند تا خر سیرتان را کمال بخشند . ]
چه درافتادیم در دنبالِ خر ؟ / از گُلستان گوی و از گُل هایِ تر
مولانا خطاب به خودش می گوید : به چه سبب دنبال خر افتاده ایم ؟ یعنی ما که آدمیم چرا اینقدر از خر صحبت می کنیم ؟ این بحث را رها کن و از گلستان و گُل های پُر طراوت حرف بزن . یعنی از بوستان حقیقت و گلزار معرفت سخن بگو . [ حکیم سبزواری می گوید : مراد از «گُل ها» منازل مختلف سلوک است ( شرح اسرار ، ص 387 ) ]
از انار و از تُرَنج و شاخِ سیب / وز شراب و شاهدانِ بی حساب
از انار و بالنگ و شاخِ سیب و شراب و شاهدان بیشمار ، حرف بزن . ( تُرنج = بالنگ ، میوه ای از نوع مرکبات ) [ ذکر انار و چیزهای دیگر به معنویات قابلِ تأویل است . حکیم سبزواری مراد از «شاهدان» را سالکان دانسته است ( شرح اسرار ، ص 387 ) . در بیت دوم «حساب» را باید «حسیب» خواند تا قافیه جور آید . ]
یا از آن دریا که موجش گوهر است / گوهرش گوینده و بیناور است
یا از دریایی حرف بزن که موجش گوهر است و گوهرِ آن هم ناطق است و هم بینا . [ مراد از «دریا» ، حقیقت وجود است که در هر چیزی جاری و ساری است . و مراد از «موج» ، تجلّیات اسمایی و صفاتی حضرت وجود است . و مراد از «گوهر» ، انسان است که گرانقدرترین موجودِ دریایِ وجود است . ناطق و بصیر بودن این گوهر به واسطۀ عقولِ نوریه و ارواحِ قُدسیه است . ]
یا از آن مرغان که گُل چین می کنند / بیضه ها زرّین و سیمین می کنند
یا از پرندگانی حرف بزن که گُل می چینند و تخم های طلایی و نقره ای می گذارند . [ مراد از «مرغان» ، طالبان حقیقت است که گُلِ معارف می چینند و مراد از «بیضه های زرّین و سیمین» ، افاضاتِ گرانقدر معنوی آنان است از قبیل احوال و اقوال و اعمالِ حَسنه . ]
یا از آن بازان که کبکان پرورند / هم نگون اِشکم هم اِستان می پَرَند
و یا از بازانی حرف بزن که کبک پرورش می دهند . یعنی از عرفا و مشایخی سخن بگو که سالکان را تربیت می کنند . این بازان هم مستقیم پرواز می کنند و هم وارونه . [ بازان = کنایه از مرشدان و مربیان است . اینان با جذبۀ خود طالبان حقیقت را همچون کبک شکار می کنند و تحتِ تعلیم و تربیت معنوی قرار می دهند . مصراعِ دوم استعاره از اینست که اولیاء الله هم بر وجه ظاهر سلوک می کنند و هم بر وجه باطن . یعنی هم حاویِ پوستِ حقیقت اند و هم حاویِ مغزِ حقیقت . ]
نردبان هایی ست پنهان در جهان / پایه پایه تا عَنانِ آسمان
در این دنیا نردبان هایی وجود دارد که پله پله تا پهنۀ آسمان کشیده شده است . ( عَنانِ آسمان = پهنۀ آسمان ، آن قسمت از آسمان که نمایان است ) [ مولانا در بیان تعدّدِ طُرق الهی گوید : اگر راهها مختلف است . اما مقصد یکی است . نمی بینی که راه به کعبه بسیار است . بعضی را از راهِ روم است و بعضی را از شام و بعضی را از عجم و بعضی را از چین و بعضی را از راهِ دریا از طرفِ هند و یمن . پس اگر در راهها نظر کنی اختلاف عظیم و مباینت بی حد است . اما چون به مقصود نظر کنی همه متّفق اند و یگانه ( فیه مافیه ، ص 97 ) ]
منظور بیت : وصال به حضرت حق فقط به یک راه منحصر نمی شود بلکه هر کس با توجه به مرتبه و مقتضای روحی خود طریقه و شریعتِ خاصی را برای سلوک برمی گزیند . پس روا نیست که همگان به یک قالب درآیند . ]
هر گُرُه را نردبانی دیگر است / هر رَوِش را آسمانی دیگر است
برای هر جمعی نردبانی خاص است . و هر طریقه ای آسمانی خاص دارد . [ چون شأن و مرتبۀ معنوی سالکانِ الی الله متفاوت است . لذا هر کدام به مرتبه ای از مراتب قرب حق می رسند . جمعی کوهنورد که به قصدِ فتحِ قلّه ای معیّن از راههای مختلف حرکت می کنند . اما ممکن است از این جمع تنها اندکی به قلّه صعود کنند و باقیان در مرتفعاتِ پایین تر بمانند . اینان گر چه به قلّه نرسیده اند ولی بدان نزدیک شده اند . ]
هر یکی از حالِ دیگر بی خبر / مُلکِ با پهنا و بی پایان و سر
هر گروهی از آنان از حالِ دیگر گروه خبر ندارد . زیرا قلمرو الهی پهناور است و سر و ته آن معلوم نیست . [ هر سالکِ مبتدی و نوپا فقط آیین و طریقۀ خود را مقبول و موجّه می داند و طریقه های دیگر را وافی به مقصود نمی شمرد . در آیه 53 سورۀ مومنون آمده است « هر دسته ای بدانچه دارد شادمان است » ]
این در آن حیران ، که او از چیست خَوش / و آن در این خیره که حیرت چیستش ؟
گروهی در احوالِ گروهی دیگر مات و متحیّر می مانند و پیش خود می گویند : چرا آنان اینقدر شادمان اند ؟ و آن گروه نی به این گروه نگاه می کنند که چرا آنان حیران اند ؟ یعنی از حیرت آنان حیرت می کنند .
صحنِ اَرضُ الله واسِع آمده / هر درختی از زمینی سر زده
عرصۀ زمینِ خدا پهناور است و هر درختی از زمینی سر بر آورده است . [ مراد از ارضُ الله ( = زمین خدا ) ، جهان هستی است که موجودات مانندِ درختان از آن سر بر آورده اند . ]
بر درختان شُکر گویان برگ و شاخ / که زِهی مُلک و زِهی عرصۀ فراخ
برگ ها و شاخه ها رویِ درختان سپاسِ خدا گویند . سپاس آنان اینست : بَه بَه از این مُلک و بَه بَه از این عرصۀ پهناور .
بلبلان گِردِ شکوفه پُر گِرِه / که از آنچه می خوری ، ما را بده
بلبلان در اطرافِ شکوفه های انبوه گِرد آمده اند و می گویند از آنچه می خوری به ما نیز بده . [ شکُوفۀ پُر گِره = کنایه از کثرت و انبوهی شکوفه هاست که گویی بر هم گِره خورده اند و مراد از آن اصحاب معارف و علومِ ربّانی است / بلبلان = مراد طالبان حقیقت است ]
منظور بیت : طالبان حقیقت نزدِ صاحبان علوم یقینی می روند و از آنان طلب فیض می کنند .
این سخن پایان ندارد ، کن رجوع / سویِ آن روباه و شیر و سَقم و جوع
این سخنان یعنی سخنان اسرار آمیز پایان پذیر نیست . پس به نقلِ حکایت آن روباه و شیر و گرسنگی و بیماری او بازگرد . [ سَقم = بیماری ، بیمار شدن ]
دکلمه آن شخص که از ترس خویشتن را در خانه انداخت
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر پنجم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات