آن روزی خواهِ بدون سعی در خواب هاتفی را دید

آن روزی خواهِ بدون سعی در خواب هاتفی را دید | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

آن روزی خواهِ بدون سعی در خواب هاتفی را دید| شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 1908 تا 1938

نام حکایت : حکایت فقیرِ مفلسِ روزی طلبِ بدون واسطۀ کسب و تلاش

بخش : 2 از 9 ( آن روزی خواهِ بدون سعی در خواب هاتفی را دید )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت فقیرِ مفلسِ روزی طلبِ بدون واسطۀ کسب و تلاش

فقیری مفلس که از فرط فقر و فاقه جانش به لب رسیده بود در نماز و دعا از خداوند رزقی بی سعس و تلاش درخواست کرد تا باشد که از چنبر نکبت برهد . او مدّتی مدید بر این کار بود تا آنکه شبیدر خواب هاتفی بدو گفت : گنجنامه ای در میان کاغذ پاره های فلان ورّاق ( = کاغذ فروش ، کتابفروش ، کاتب ) هست . به مغازۀ او برو و آن گنجنامه را مخفیانه بردار و به خلوت آن را بخوان و طبق دستور عمل کن تا به گنجی عظیم دست یازی …

متن کامل ” حکایت فقیرِ مفلسِ روزی طلبِ بدون واسطۀ کسب و تلاش را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات آن روزی خواهِ بدون سعی در خواب هاتفی را دید

ابیات 1908 الی 1938

1908) دید در خواب او شبی و خواب کو ؟ / واقعۀ بی خواب ، صوفی راست خو

1909) هاتفی گفتش که : ای دیده تَعَب / رُقعه ای در مشقِ ورّاقان طلب

1910) خُفیه ز آن ورّاق کِت همسایه است / سوی کاغذ پاره هاش آور تو دست

1911) رُقعه ای شکلش چنین ، رنگش چنین / پس بخوان آن را به خلوت ، ای حَزین

1912) چون بدزدی آن ز ورّاق ای پسر / پس برون رَو زانبُهیّ و شور و شر

1913) تو بخوان آن را به خود در خلوتی / هین مجو در خواندنِ آن شرکتی

1914) ور شود آن فاش ، هم غمگین مشو / که نیابد غیرِ تو زآن نیم جو

1915) ور کِشد آن دیر ، هان زنهار تو / وِردِ خود کن دَم به دَم لاتَقنَطوا

1916) این بگفت و ، دستِ خود آن مژده ور / بر دلِ او زد که رَو زَحمت ببر

1917) چون به خویش آمد ز غیبت آن جوان / می نگنجید از فرح اندر جهان

1918) زَهرۀ او بر دریدی از قَلقَ / گر نبودی رِفق و حفظ و لطفِ حق

1919) یک فرح آن کز پسِ ششصد حجاب / گوشِ او بشنید از حضرت جواب

1920) از حُجُب چون حسِّ سمعش درگذشت / شد سرافراز و ز گردون برگذشت

1921) که بُوَد کآن حسِّ چشمش زاعتبار / زآن حجابِ غیب هم یابد گذار

1922) چون گُذاره شد حواسش از حجاب / پس پیاپی گرددش دید و خطاب

1923) جانبِ دکّانِ ورّاق آمد او / دست می بُرد او به مشقش سو به سو

1924) پیشِ چشمش آمد آن مکتوب زود / با علاماتی که هاتف گفته بود

1925) در بغل زد ، گفت : خواجه خیرباد / این زمان وا می رسم ای اوستاد

1926) رفت کُنجِ خلوتی ، و آن را بخواند / وز تحیّر والِه و حیران بماند

1927) که بدین سان گنج نامۀ بی بها / چون فتاده ماند اندر مشق ها ؟

1928) باز اندر خاطرش این فکر جَست / کز پیِ هر چیز یزدان حافظ است

1929) کی گذارد حافظ اندر اکتناف / که کسی چیزی رُباید از گِزاف ؟

1930) گر بیابان پُر شود زرّ و نقود / بی رضای حق جَوی نتوان ربود

1931) ور بخوانی صد صُحُف بی سَکته ای / بی قَدَر یادت نماند نکته ای

1932) ور کنی خدمت ، نخوانی یک کتاب / علم های نادره ز جیب

1933) شد ز جَیب ، آن کفِّ موسی ضَوفشان / بر نبی خویان نثارِ مِهر و میغ

1934) کآنکه می جُستی ز چرخِ با نهیب / سر برآورده ستت ای موسی ز جیب

1935) تا بدانی کآسمانهای سَمی / هست عکسِ مُدرَکاتِ آدمی

1936) نی که اوّل دستِ یزدانِ مجید / از دو عالَم پیشتر عقل آفرید ؟

1937) این سخن پیدا و پنهانست بس / که نباشد محرمِ عَنقا مگس

1938) باز سویِ قصّه باز آ ای پسر / قصّۀ گنج و فقیر آور به سر

شرح و تفسیر آن روزی خواهِ بدون سعی در خواب هاتفی را دید

دید در خواب او شبی و خواب کو ؟ / واقعۀ بی خواب ، صوفی راست خو


آن فقیر شبی در خواب دید . البته خواب کجا بود ؟ صوفی بر حسب عادت بدون آنکه بخوابد حقایق عالَم ملکوت بر او منکشف می شود . [ هر گاه سالک با مجاهده و ریاضت نَفس ، دل خود را از نفسانیات پاک کند مطابق با شأن و مرتبه اش حقایقی از عالَم ملکوت بر او آشکار می شود . گاه این انکشاف در خواب بدو دست می دهد و به صورت رویای صادقه بر او معلوم می گردد و گاه میان خواب و بیداری و یا صرفاََ در بیداری حقایقی بر او مکشوف می آید که آن را اصطلاحاََ واقعه گویند . تفاوت عمدۀ واقعه و رویای صادقه بجز در نحوۀ وقوع مکاشفه اینست که در رویا ، حقایق به صورت صور خیالیه نمودار می گردد . امّا در واقعه ، حقایق از حجاب صورت های خیالی بدرآمده و به تجرید محض رسیده اند ( مرصادالعباد ، ص 289 و 290 ) ]

هاتفی گفتش که : ای دیده تَعَب / رُقعه ای در مشقِ ورّاقان طلب


در این حال بود که سروش غیبی بدان فقیر گفت : ای رنج کشیده برو در میان کاغذ پاره های کتابفروشی ها نوشته ای پیدا کن . [ تَعَب = رنج ، سختی ، درماندگی / رُقعه = نامه ، نوشته / ورّاق = کاغذ فروش ، کتاب نویس ]

خُفیه ز آن ورّاق کِت همسایه است / سوی کاغذ پاره هاش آور تو دست


پنهانی بی آنکه کتاب فروشِ همسایه ات متوجّه شود به سراغ کاغذ پاره هایش برو . [ خُفیه = پنهانی ]

رُقعه ای شکلش چنین ، رنگش چنین / پس بخوان آن را به خلوت ، ای حَزین


در میان کاغذ باطله ها کاغذی به این شکل و رنگ پیدا کن و ای اندوهگین آن را در گوشه خلوتی بخوان .

چون بدزدی آن ز ورّاق ای پسر / پس برون رَو زانبُهیّ و شور و شر


پسر جان چون آن نوشته را از بساط کتابفروش پنهانی برداشتی از میان جمعیت ( مشتریان و مراجعان و شاگردان ) بیرون برو و از شرّ و فتنه احتمالی آنان حَذر کن .

تو بخوان آن را به خود در خلوتی / هین مجو در خواندنِ آن شرکتی


تنهایی آن نوشته را در گوشه ای خلوت بخوان . مبادا در خواندن آن نوشته دیگری را دخالت دهی .

ور شود آن فاش ، هم غمگین مشو / که نیابد غیرِ تو زآن نیم جو


البته اگر قضیه لو رفت هم اندوهگین مشو . چون بجز تو از آن نوشته (گنج نامه) ذرّه ای بهره نخواهد بُرد .

ور کِشد آن دیر ، هان زنهار تو / وِردِ خود کن دَم به دَم لاتَقنَطوا


بهوش باش اگر دیر به مقصودت رسیدی هرگز ناامید مشو و آیه « از رحمت الهی نومید نشوید را وِردِ زبانِ خود کُن » ( قسمتی از آیه 53 سورۀ زمر )

این بگفت و ، دستِ خود آن مژده ور / بر دلِ او زد که رَو زَحمت ببر


آن مژده دهندۀ غیبی این سخنان را گفت و جهت اطمینان آن فقیر دست به سینۀ او زد و گفت برو زحمت را کم کن .

چون به خویش آمد ز غیبت آن جوان / می نگنجید از فرح اندر جهان


همینکه آن جوان از اتصال به عالَم غیب جدا شد و به خود آمد از شدّتِ شادی در گیتی نمی گنجید .

زَهرۀ او بر دریدی از قَلقَ / گر نبودی رِفق و حفظ و لطفِ حق


اگر نرمی و حفاظت و لطف الهی نبود از شدّت هیجان و اضطراب زَهره اش پاره می شد . [ قَلَق = پریشانی ، اضطراب / رِفق = نرمی ، مدارا ، لطف ]

یک فرح آن کز پسِ ششصد حجاب / گوشِ او بشنید از حضرت جواب


یکی از شادی های او این بود که از ورای ششصد حجاب از بارگاه الهی جواب شنید . یعنی علیرغم علل و اسباب طبیعی ، دعایش مستجاب شد .

از حُجُب چون حسِّ سمعش درگذشت / شد سرافراز و ز گردون برگذشت


همینکه گوشِ هوشش از حجابِ محسوسات ، جلوتر رفت . به استماع جواب الهی مفتخر شد و حتّی ادراکاتِ باطنی او از فَلک نیز درگذشت . یعنی چون آن جوان خالصانه نیایش کرد روحش به کمال تجرید و تهذیب رسید و در آن حال از کمند محسوسات ارشی و سماوی رهید .

که بُوَد کآن حسِّ چشمش زاعتبار / زآن حجابِ غیب هم یابد گذار


تا شاید حسِّ باصرۀ او نیز به پیروی از حسِّ سامعه اش حتّی از آن حجاب های غیبی نیز درگذرد . یعنی حُجُبِ نورانی را نیز پاره کند و به لقای الهی نایل گردد . [ اِعتبار = سرمشق قرار دادن ، پند گرفتن ]

چون گُذاره شد حواسش از حجاب / پس پیاپی گرددش دید و خطاب


همینکه حواسِّ او از حجاب های غیبی درگذرد . یعنی وقتی که سالک حجاب های نورانی را هم پشتِ سر بگذارد . زآن پس پی در پی به مشاهدۀ جمال الهی و استماعِ سروشِ غیبی توفیق یابد . [ وقتی که سالک بر اثر کثرتِ ریاضات و ضبط مُشتَهَیات ، یکی از حواسش مثلاَ قوۀ سامعه اش از حجاب محسوسات بدرآید . اندک اندک از سایر حواسِ او نیز کشف حجاب گردد . چنین سالکی چیزهایی می شنود که دیگران نمی شنوند . چیزهایی می بیند که دیگران به دیدنش قادر نتوانند بود . حکیم سبزوار در ذیل دو آیه اخیر فرماید : کشف صوری اقسامی دارد . پس چون از سمعش کشف حجاب شد گاه باشد که از چشمش و باقی حواسش رفع حُجُب گردد . به چشم خود صورِ ملکوتی بیند که دیگران نتوانند دید . و به گوشِ خود سروشِ غیبی شنود که دیگران نتوانند شنید و به شَمِّ خود نفحاتی استشمام کند که دیگران نتوانند ( شرح اسرار ، ص 449 ) ]

جانبِ دکّانِ ورّاق آمد او / دست می بُرد او به مشقش سو به سو


آن فقیر به طرف مغازۀ کتابفروش آمد و چون داخل مغازه شد (به بهانه خرید) به هر طرف دست می بُرد و اوراق و دست نوشته ها را زیر و رو می کرد تا نوشته موعود را بیابد .

پیشِ چشمش آمد آن مکتوب زود / با علاماتی که هاتف گفته بود


امّا فوراََ آن نوشته (گنج نامه) مطابق با مشخصاتی که سروش غیبی گفته بود به چشمش خورد .

در بغل زد ، گفت : خواجه خیرباد / این زمان وا می رسم ای اوستاد


نوشته را پنهانی برداشت و زیر بغل زد و به مغازه گفت : آقا ، خدا خیرت دهد . استاد الآن برمی گردم .

رفت کُنجِ خلوتی ، و آن را بخواند / وز تحیّر والِه و حیران بماند


آن فقیر به گوشۀ خلوتی رفت و شروع به خواندن آن گنج نامه کرد و از مطالب عجیب آن مات و مبهوت ماند .

که بدین سان گنج نامۀ بی بها / چون فتاده ماند اندر مشق ها ؟


با خود می گفت : آخر چطور ممکن است که چنین گنج نامۀ ارزشمندی که قیمت بر آن نتوان گذاشت در میان مشتی کاغذ باطله افتاده باشد ؟

باز اندر خاطرش این فکر جَست / کز پیِ هر چیز یزدان حافظ است


امّا بلافاصله یادِ این نکته می افتاد که نگهدارندۀ حقیقی هر چیز حضرت حق است .

کی گذارد حافظ اندر اکتناف / که کسی چیزی رُباید از گِزاف ؟


خداوندی که همه چیز را در کَنَفِ حفاظت خود قرار داده کی می گذارد کسی چیزی را سرِ خود برباید ؟ [ اِکتناف = پناه گرفتن ، پناهگاه ساختن ، احاطه کردن ]

گر بیابان پُر شود زرّ و نقود / بی رضای حق جَوی نتوان ربود


فرضاََ اگر بیابان پُر از زر و سیم شود . بدم رضایت الهی حتّی به اندازه یک دانه جو نیز نمی توان از آن ربود .

ور بخوانی صد صُحُف بی سَکته ای / بی قَدَر یادت نماند نکته ای


مثلاََ اگر صد کتاب را بی وقفه و پی در پی مطالعه کنی اگر تقدیر الهی نخواهد از آن همه کتاب حتّی یک نکته در ذهنت نمی ماند .

ور کنی خدمت ، نخوانی یک کتاب / علم های نادره ز جیب


امّا اگر خالصانه به طاعت و عبادت پردازی ولو یک کتاب هم نخوانی در سینۀ خود علومی شِگرف خواهی یافت . [ مولانا در بیت 159 دفتر دوم می گوید :

دفتر صوفی سواد و حرف نیست / جز دلِ اِسپیدِ همچون برف نیست ]

شد ز جَیب ، آن کفِّ موسی ضَوفشان / بر نبی خویان نثارِ مِهر و میغ


چنانکه مثلاََ دست حضرت موسی (ع) از گریبانش بیرون آمد و نور افشانی کرد که حتّی از ماهِ آسمان نیز درخشان تر بود . [ اشاره است به معجزه ید بیضا که در سوره های اعراف ، آیه 108 و طه ، آیه 22 و شعراء ، آیه 33 و نمل ، آیه 12 و قصص ، آیه 32 ، بدان تصریح شده است . در کتاب تورات نیز آمده است . « و خداوند دیگر بار وی را گفت : دستِ خود را در گریبان خود بگذار . چون دست به گریبان خود برد و آن را بیرون آورد . اینک دستِ او مثلِ برف مبروص شد . ( سِقر خروج ، باب چهارم ، آیه ششم ) ]

کآنکه می جُستی ز چرخِ با نهیب / سر برآورده ستت ای موسی ز جیب


ای موسی چیزی را که از آسمانِ با هیبت می جُستی . اکنون از گریبان تو سر برآورده است . ( نَهیب = ترس ، گزند ، قهر ، در اینجا منظور از «آسمان با نهیب» ، آسمان با شکوه و هیبت است ) [ چند بیت اخیر که بر سبیل مَثَل آمده اِشعار می دارد که راه دریافت علوم باطنی افزایش محفوظات کتابی نیست . بلکه صیقل دادن به قلب است . و این از مبانی بنیادین مکتب مولاناست که البته سایر عرفای نیز همین را گفته اند . ]

تا بدانی کآسمانهای سَمی / هست عکسِ مُدرَکاتِ آدمی


تا این نکته دقیق را دریابی که آسمان های رفیع و با شکوه انعکاسی از دریافت های قلبی انسان است . [ سَمی = بلند مرتبه ، رفیع ، بلندبالا ]

نی که اوّل دستِ یزدانِ مجید / از دو عالَم پیشتر عقل آفرید ؟


مگر نه اینست که دست قدرت خداوند متعال قبل از خلقت دو جهان عقل را آفرید .

این سخن پیدا و پنهانست بس / که نباشد محرمِ عَنقا مگس


این نکته دقیق ، هم معلوم است و هم مجهول . اگر اهلش باشی بر تو آشکار است و اگر اهلش نباشی بر تو پوشیده است . زیرا مگس نمی تواند همنشین و همراز سیمرغ باشد .

باز سویِ قصّه باز آ ای پسر / قصّۀ گنج و فقیر آور به سر


پسرجان دوباره به نقلِ حکایت بازگرد و داستان گنج نامه و فقیر را به پایان رسان .

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه آن روزی خواهِ بدون سعی در خواب هاتفی را دید

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر ششم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟