شرح و تفسیر پادشاهی که دو غلام ارزان خرید

شرح و تفسیر پادشاهی که دو غلام ارزان خرید در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر پادشاهی که دو غلام ارزان خرید

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 843 تا 863

نام حکایت : امتحان پادشاه به آن دو غلام که نو خریده بود

بخش : 1 از 14

مثنوی معنوی مولوی
داستان و حکایت

پادشاهی دو غلام می خرد . یکی از آن دو ، زیبا رخسار و دلپذیر است و آن دیگری ، زشت روی و کثیف . پادشاه غلامِ زیباروی را راهی گرمابه می کند و با رفیق او به گفتگو می نشیند . برایِ امتحانِ شخصیت و وضعیت روحی او می گوید : این غلام که رخساره ای زیبا و اندامی موزون و کلامی شیوا و شیرین دارد از تو بَدی ها می گوید : تو را خیانتکار و نامرد وصف می کند . بگو ببینم نظرِ تو چیست ؟ غلامِ زشت رو می گوید : رفیقِ من مردی راستگو و درست کردار است و من تا به حال سخنِ یاوه ای از او نشنیده ام . و آنگاه اوصافِ بسیاری از کمالاتِ رفیق خود را برمی شمرد . شاه می گوید : اینقدر از او تعریف مکن و …

متن کامل حکایت امتحان پادشاه به آن دو غلام که نو خریده بود را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل ابیات 843 الی 863

843) پادشاهی دو غلام ارزان خرید / با یکی ز آن دو ، سخن گفت و شنید

844) یافتش زیرک دل و شیرین جواب / از لبِ شِکّر چه زاید ؟ شِکّر آب

845) آدمی ، مخفی است در زیرِ زبان / این زبان پرده است بر درگاهِ جان

846) چون که بادی پرده را در هم کشید / سِرّ صحنِ خانه شد بر ما پدید

847) کاندر آن خانه گُهر یا گندم است ؟ / گنجِ زر ، یا جمله مار و کژدُم است ؟

848) یا در او گنج است ماری بر کِران / ز آنکه نَبوَد گنجِ زر بی پاسبان

849) بی تأمّل او سخن گفتی چنان / کز پسِ پانصد تأمّل دیگران

850) گفتیی در باطنش دریاستی / جمله دریا گوهرِ گویاستی

851) نورِ هر گوهر کزو تابان شدی / حق و باطل را ازو فُرقان شدی

852) نورِ فرقان ، فرق کردی بهرِ ما / ذرّه ذرّه حق و باطل را جُدا

853) نورِ گوهر ، نورِ چشمِ ما شدی / هم سؤال و هم جواب از ما بُدی

854) چشم کژ کردی ، دو دیدی قرصِ ماه / چون سؤال است این نظر در اشتباه

855) راست گردان چشم را در ماهتاب / تا یکی بینی تو مَه را نَک جواب

856) فَکرتَت گو : کژ مبین ، نیکو نگر / هست آن فَکرَت شُعاعِ آن گهر

857) هر جوابی کآن ز گوش آید به دل / چشم گفت : از من شنو ، آن را بِهِل

858) گوش دَلّاله است و ، چشم اهل وصال / چشم ، صاحب حال و ، گوش اصحابِ قال

859) در شنودِ گوش ، تبدیلِ صفات / در عیانِ دیدها تبدیلِ ذات

860) ز آتش ار علمت یقین شد از سخُن / پختگی جو در یقین منزل مکُن

861) تا نسوزی نیست آن را عَین الیقین / این یقین خواهی ، در آتش در نشین

862) گوش چون نافذ بُوَد ، دیده شود / ورنه ، قُل در گوش پیچیده شود

863) این سخن پایان ندارد ، باز گرد / تا که شه با آن غلامانش چه کرد ؟

شرح و تفسیر پادشاهی که دو غلام ارزان خرید

پادشاهی دو غلام ارزان خرید / با یکی ز آن دو ، سخن گفت و شنید


پادشاهی دو غلام به قیمتی کم خرید و پسپس با یکی از آن دو شروع کرد به حرف زدن .

یافتش زیرک دل و شیرین جواب / از لبِ شِکّر چه زاید ؟ شِکّر آب


شاه ، آن غلام را هوشیار و شیرین سخن یافت . مگر از لبِ شیرین مانند شکر چه بیرون می آید ؟ مسلّماََ سخنانی شیرین مانند شربت .

آدمی ، مخفی است در زیرِ زبان / این زبان پرده است بر درگاهِ جان


انسان در زیرِ زبان نهان شده است . این زبان ، مانند پرده ای است بر سرایِ جان و روان آدمی . [ از اینجا تا بیت 848 در بیان کشّاف بودن زبان است . اگر آدمی حرف نزند . حقیقتِ باطنی او آشکار نمی شود . [ مصراع اول حدیثی است که شرح آن در بیت 1270 دفتر اول گذشت ]

چون که بادی پرده را در هم کشید / سِرّ صحنِ خانه شد بر ما پدید


برای مثال ، همینکه باد بوَزد و پرده را واپس زند . درونِ خانه بر ما نمایان می گردد .

کاندر آن خانه گُهر یا گندم است ؟ / گنجِ زر ، یا جمله مار و کژدُم است ؟


در آن وقت معلوم می شود که در آن خانه ، گندم وجود دارد یا جواهر ؟ گنجِ طلا وجود دارد یا مار و عقرب ؟

یا در او گنج است ماری بر کِران / ز آنکه نَبوَد گنجِ زر بی پاسبان


یا اینکه در خانۀ دل ، گنجی نهفته و ماری در کنارش خفته است . زیرا که گنجِ طلا بدون نگهبان نمی تواند باشد .

بی تأمّل او سخن گفتی چنان / کز پسِ پانصد تأمّل دیگران


آن غلام شیرین گفتار ، چنان بی درنگ و بی اندیشه و در عین حال نغز و پُر مغز سخن می گفت که دیگران همان سخن را پس از پانصد بار تأمل و تفکّر بر زبان می راندند .

گفتیی در باطنش دریاستی / جمله دریا گوهرِ گویاستی


گویی که در درونِ او دریایی بود پُر گوهر و هر گوهری ، زبان گویا و کلامِ شیوا داشت .

نورِ هر گوهر کزو تابان شدی / حق و باطل را ازو فُرقان شدی


نورِ هر دانه گوهری که از او می تابید . میان حق و باطل فرق می گذاشت . یعنی هر جملۀ او شنونده را متوجه حق و باطل می کرد . [ فُرقان = جدا کننده ، فرق گذارندۀ میان حق از باطل . از نام های قرآن کریم است ]

نورِ فرقان ، فرق کردی بهرِ ما / ذرّه ذرّه حق و باطل را جُدا


مولانا در اینجا از معنی لفظی فرقان به معنی اصطلاحی آن یعنی قرآن کریم منتقل می شود و می فرماید : نورِ قرآن برای ما حق و باطل را متمایز کرده و آن دو را ذره به ذره نشان می دهد .

نورِ گوهر ، نورِ چشمِ ما شدی / هم سؤال و هم جواب از ما بُدی


اگر نورِ گوهرِ قرآن ، دیدۀ ما را روشن می کرد . هم پرسش از ما بود و هم پاسخ . [ در آن صورت آدمی می توانست شبهاتِ خود را خود پاسخ دهد . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 440 ) ]

چشم کژ کردی ، دو دیدی قرصِ ماه / چون سؤال است این نظر در اشتباه


لیکن تو چشم باطنت را کج کرده ای و به همین دلیل قرصِ ماهِ حقیقت را دو تا می بینی . این دو بینی ، همانند سؤال کردن در حالت شبهه و تردید است . [ زیرا از کج بینی ، شبهه عارض شود و از شبهه سؤال پدید آید . ( مقتبس از شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 100 ) . نیکلسون گوید : وهم و خیالِ ثنویّت به سوالی مانند است حاکی از شبهه . تحققِ وحدت به پاسخی مانند است که هر شبهه ای را رفع می کند . ( شرح مثنوی معنوی مولوی ، دفتر دوم ، ص 684 ) ]

راست گردان چشم را در ماهتاب / تا یکی بینی تو مَه را نَک جواب


چشم را راست کن تا در مهتاب ، ماه را یکی ببینی . این است جواب تو . [ وقتی که نقص از دیدۀ باطن آدمی دور شود ، ماهِ حقیقت را یکی مشاهده می کند ]

فَکرتَت گو : کژ مبین ، نیکو نگر / هست آن فَکرَت شُعاعِ آن گهر


به اندیشه ات بگو : کژ بینی مکن و خوب نگاه کن . آن اندیشۀ راست و درست ، پرتوی است از آن گوهر . [ آن گوهر می تواند اشاره باشد به نورِ قرآن کریم . ( شرح کفافی ، جلد 2 ، ص 440 ) . و می تواند اشاره باشد به گوهرِ وجودِ مطلق ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 100 ) ]

هر جوابی کآن ز گوش آید به دل / چشم گفت : از من شنو ، آن را بِهِل


هر پاسخی که از راهِ گوش به دل می رسد . چشم می گوید : از من بشنو ، آن را رها کن . ( بِهِل = ترک کن ) . [ مصراع اول به علم الیقین اشاره دارد و مصراع دوم به عین الیقین . زیرا علوم نقلی و سمعی وافی به مقصود نیست و باید با چشم دل حقایق را نگریست . از این بیت تا بیت 861 در بیان رجحان بینش بر دانش است ]

گوش دَلّاله است و ، چشم اهل وصال / چشم ، صاحب حال و ، گوش اصحابِ قال


گوش ، واسطه است در حالی که چشم ، اهلِ وصال است . چشم ، از اصحابِ حال است و گوش از اصحابِ قال . ( دَلّاله = زنی که زنان را بد راه کند ، زنی که زنان را به مردان رساند ، واسطه ) . [ در این بیت ، گوش اشاره است به کسانی که طرفدار علوِ رسمی و قیل و قال اند . و چشم ، اشاره است به ارباب مشاهده و اصحابِ مکاشفه . گوش ، واسطه میانِ روحِ آدمی و واقعیّات است . در حالی که چشم با نَفس الامر موجودات ، بدون واسطه و حاجبی سر و کار دارد . همینطور شناخت روحی و مکاشفاتِ شهودی با معارف نقلی و سمعی بسیار متفارق است . از آن یقین و اطمینان پدید آید و از این تردید و خلجان . ]

در شنودِ گوش ، تبدیلِ صفات / در عیانِ دیدها تبدیلِ ذات


شنیدن معارف ، موجبِ دگرگونی صفاتِ شخص می شود . ولی شهودِ معارف و حقایق موجب دگرگونی ذاتِ او می گردد . [ شناخت هایی که از راهِ نقل و استماع حاصل می گردد . حوزۀ تأثیر محدودی دارد ولی شناخت هایی که از راهِ شهود و معاینه حقیقت پدید می آید . دایره تأثیر بس عمیق دارد به نحوی که ذاتِ بشری را دگرگونه می سازد و آن را به تجرید و معنویت محض مبدّل می کند . ( مقتبس از شرح کفافی ، ج 2 ، ص 440 ) ]

ز آتش ار علمت یقین شد از سخُن / پختگی جو در یقین منزل مکُن


ای سالک اگر از طریق شنیدن دانستی که ذاتِ آتش ، سوزان است . در صدد پخته شدن برآ . یعنی معرفت و علم خود را کامل کن و در این مرحله از یقین ( علم الیقین ) درنگ مکن . [ عرفا با الهام از آیه 4 تا 6 سوره تکاثر ، یقیقن را سه قسم می دانند : علم الیقین ، عین الیقین و حق الیقین ]

_ عبدالرحمن جامی در شرح لَمَعات شیخ فخرالدین عراقی این موضوع را بدینگونه شرح داده است : بدانکه چون کسی چشم بپوشاند علمِ وی به وجودِ آتش به دلالت حرارت بر وی علم الیقین است و چون چشم بگشاید و آتش را معاینة ببیند . عین الیقین است و چون در آتش افتد و ناچیز شود و صفات آتش از وی ظاهر شود ( چون اِحراق و اِشراق ) حق الیقین باشد … زیرا که صاحبِ علم الیقین ، طالب آن است که معلومِ وی ، مشهود وی گردد . پس بر آن علم ، اطمینان و قرار ندارد . و صاحبِ عین الیقین ، طالب آن است که در مشهودِ خود فانی شود و تعیّنِ وی مرتفع گردد و خود را عینِ وی داند و ببیند . پس به آن مشاهده ، اطمینان ندارد . اما وقتی که تعیّن وی مرتفع شد و مشهودِ وی بنشست و به حق الیقین متحقّق گشت ، اطمینان حاصل آمد و مرتبۀ دیگر نمانَد در دانش که طالب آن باشد . ( اشعةاللمعات ، لمعۀ 24 ، ص 138 تا 140 ) .

یقین = در لغت به معنی علمی است که در آن شک و گمانی راه نداشته باشد . عرفا و صوفیه ، تعریف بسیاری از یقین کرده اند که همۀ آنها با یکدیگر قابلِ جمع است . زیرا هر یک از آنها جنبه ای از یقین را بیان داشته است . ولی آنچه از این تعاریف به دست می آید اینست : شهود عینی حقیقت ، بی واسطۀ استدلال و برهان . البته این تعریف بر آخرین مرحلۀ یقین منطبق است . علم الیقین از آنِ عام و عین الیقین از آنِ خاص و حق الیقین از آنِ خاص الخاص است .

تا نسوزی نیست آن را عَین الیقین / این یقین خواهی ، در آتش در نشین


تا در آتش نسوزی به مرحلۀ عین الیقین ، واصل نخواهی شد . اگر خواهان این مرحله از یقین هستی باید به آتش وارد شوی . [ در این بیت ، حضرت مولانا ، عین الیقین را به معنای حق الیقین به کار برده . زیرا او به معنا اهمیت می دهد و خود را مقیّد به الفاظ و اصطلاحات نمی کند ]

گوش چون نافذ بُوَد ، دیده شود / ورنه ، قُل در گوش پیچیده شود


اگر گوش ، شنوا باشد به چشم تبدیل می شود . یعنی حقیقت را بطورِ عینی مشاهده می کند . در غیر اینصورت ، سخن در گوش می پیچد و به درون روح نفوذ نمی کند و اثری در آن نمی نهد . [ وقتی سالک به گفتار و کلمات مردانِ حق ، نیک گوش دهد معرفت او از مرحلۀ نقلی به شهودِ عینی می رسد ]

این سخن پایان ندارد ، باز گرد / تا که شه با آن غلامانش چه کرد ؟


بیان معارف الهی نهایتی ندارد . پس ، از ادامۀ گفتار در باب منصرف شو و به دنبالۀ آن حکایت باز گرد تا ببینیم شاه با غلامان خود چه کرد و چه گفت ؟

بخش خالی. برای افزودن محتوا صفحه را ویرایش کنید.

دکلمه پادشاهی که دو غلام ارزان خرید

دکلمه پادشاهی که دو غلام ارزان خرید

زنگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟