شرح و تفسیر عتاب کردن آتش را ، آن پادشاه جهود

شرح و تفسیر عتاب کردن آتش را ، آن پادشاه جهود در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر عتاب کردن آتش را ، آن پادشاه جهود

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 823 تا 853

نام حکایت : پادشاه جهود دیگر که در هلاک دین عیسی سعی نمود

بخش : 5 از 7

مثنوی معنوی مولوی
داستان و حکایت

یکی دیگر از شاهان جهود در صدد برآمد تا مسیحیت و مسیحیان را بطور کامل نابود کند از اینرو آتشی عظیم فراهم ساخت و در کنار آن ، بتی برنهاد و فرمان داد تا همگان بر آن بت سجده آرند . هر کس که فرمان او را اطاعت می کرد از کام آتش می جست و الا در آتش می خست . ماموران شاه بیدادگر ، زنی عیسوی را همراه طفل خردسالش آوردند . زن از سجده بر آن بت سر باز زد و آنها برای آنکه مادر را به این امر تسلیم سازند طفل را به کام آتش فرستادند . نزدیک بود که آن مادر برای نجات جگرگوشه اش …

متن کامل حکایت پادشاه جهود دیگر که در هلاک دین عیسی سعی نمود را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات 823 الی 853

823) رو به آتش کرد شه ، کای تندخو / آن جهانسوز طبیعی خوت کو ؟

824) چون نمی سوزی ؟ چه شد خاصیتت ؟ / یا ز بخت ما دگر شد نیتت ؟

825) می نبخشایی تو بر آتش پرست / آنکه نپرستد تو را او چون برست ؟

826) هرگز ای آتش ! تو صابر نیستی / چون نسوزی ؟ چیست قادر نیستی ؟

827) چشم بند است این عجب یا هوش بندی / چون نسوزد آتش افروز بلند ؟

828) جادوی کردت کسی یا سیمیاست ؟ / یا خلاف طبع تو از بخت ماست ؟ 

829) گفت آتش : من همانم ، آتشم / اندر آ ، تا تو ببینی تابشم

830) طبع من دیگر نگشت و عنصرم / تیغ حقم ، هم به دستوری برم

831) بر در خرگه ، سگان ترکمان / چاپلوسی کرده پیش میهمان

832) ور به خرگه بگذرد بیگانه رو / حمله بیند از سگان ، شیرانه او

833) من ز سگ کم نیستم در بندگی / کم ز ترکی نیست حق ، در زندگی

834) آتش طبعت اگر غمگین کند / سوزش از امر ملیک دین کند

835) آتش طبعت اگر شادی دهد / اندرو شادی ، ملیک دین نهد

836) چون که غم بینی ، تو استغفار کن / غم به امر خالق ، آمد کارکن

837) چون بخواهد ، عین غم ، شادی شود / عین بند پای ، آزادی شود

838) باد و خاک و آب و آتش بنده اند / با من و تو مرده ، با حق زنده اند

839) پیش حق ، آتش همیشه در قیام / همچو عاشق ، روز و شب ، پیچان مدام

840) سنگ ، بر آهن زنی ، بیرون جهد / هم به امر حق ، قدم بیرون نهد

841) آهن و سنگ ستم بر هم مزن / کین دو می زایند همچون مرد و زن

842) سنگ و آهن خود سبب آمد ، ولیک / تو به بالاتر نگر ، ای مرد نیک

843) کین سبب را آن سبب آورد پیش / بی سبب کی شد سبب هرگز ز خویش ؟

844) و آن سبب ها کانبیا را رهبر است / آن سبب ها ، زین سبب ها برتر است

845) این سبب ها را ، آن سبب عامل کند / باز گاهی بی بر و عاطل کند

846) این سبب را محرم آمد عقل ها / و آن سبب ها راست محرم انبیا

847) این سبب چه بود ؟ به تازی گو رسن / اندرین چه ، این رسن آمد به فن

848) گردش چرخه ، رسن را علت است / چرخه گردان را ندیدن ، زلت است

849) این رسن های سبب ها در جهان / هان و هان ، زین چرخ سرگردان مدان

850) تا نمانی صفر و سرگردان چو چرخ / تا نسوزی تو ز بی مغزی چو مرخ

851) باد ، آتش می شود از امر حق / هر دو سرمست آمدند از خمر حق

852) آب حلم و آتش خشم ، ای پسر / هم ز حق بینی ، چو بگشایی بصر

853) گر نبودی واقف از حق ، جان باد / فرق ، کی کردی میان قوم عاد ؟

شرح و تفسیر عتاب کردن آتش را ، آن پادشاه جهود

رو به آتش کرد شه ، کای تندخو / آن جهان سوز طبیعی خوت کو ؟


آن شاه جهود رو به آتش کرد و گفت : ای آتش تیز و تند ! کو آن خاصیت طبیعی و جهان سوز تو ؟ توئی که جهانی را به آتش می کشی پس کو آن گوهر آتشینت؟

– این بخش مطابق است با مشرب اشاعره ، آنان بر خلاف آنچه تصور می شود به صدور معلول از علت عقیده دارند . منتهی رابطه ضروری علت و معلول را قبول ندارند . از اینرو اشعری می گوید : بین حوادث و پدیده ها رابطه الزامی وجود ندارد لذا تخلف معلول از علت جایز است چرا که همه امور مستقیما متکی است بر قدرت و مشیت الهی . پس امکان دارد که آتش وجود داشته باشد و در عین حال نسوزاند . زیرا طبع سوزاندن را خداوند به آتش داده و هر گاه اقتضا کند می تواند آن طبع را از آتش بگیرد . توضیحات بیشتر در شرح بیت 833 همین بخش آمده است .

چون نمی سوزی ؟ چه شد خاصیتت ؟ / یا ز بخت ما دگر شد نیتت ؟


برای چه دیگر نمی سوزانی ؟ خاصیت تو چه شد ؟ شاید از طالع بد ماست که خاصیت تو عوض شده است ؟

می نبخشایی تو بر آتش پرست / آنکه نپرستد تو را او چون برست ؟


ای آتش ! در جائی که حتی به آتش پرست هم رحم نمی کنی چطور ممکن است کسی که تو را نمی پرستد از قهر تو نجات یابد ؟

هرگز ای آتش ! تو صابر نیستی / چون نسوزی ؟ چیست قادر نیستی ؟


ای آتش ! تو که در سوزاندن صبری نداری پس چرا اینک نمی سوزانی ؟ چه شده که نمی توانی بسوزانی ؟

چشم بند است این عجب یا هوش بند / چون نسوزد آتش افروز بلند ؟


شگفتا ! آیا این حالت عجیب آتش نوعی چشم بندی است یا نمودی است که عقل و هوش مرا از کار انداخته است ! چطور ممکن است که چنین اخگر بلند و نیرومندی نسوزاند .

جادوی کردت کسی یا سیمیاست / یا خلاف طبع تو از بخت ماست ؟


آتشا ! آیا کسی ترا جادو کرده و یا این حالت غریب تو از خوارق عادات ماست ؟ یا آنکه وارونه شدن طبع تو از بخت بد ماست .

گفت آتش : من همانم ، آتشم / اندر آ ، تا تو ببینی تابشم


آتش به زبان حال گفت : من همان آتشم که مرا می شناسی . بیا داخل من شو تا گرما و سوزندگی مرا ببینی .

طبع من دیگر نگشت و عنصرم / تیغ حقم ، هم به دستوری برم


طبع و خوی من دگرگون نشده و عنصرم تبدیل نیافته است من شمشیر حضرت حق تعالی هستم و مغلوب اراده او و تنها به اذن او می برم . [ عنصر ماده ای است بسیط که قابل تجزیه به غیر خودش نباشد . جرجانی گوید : عنصر ، اصلی است که اجسام مختلف الطبایع از آن بوجود آید و آن چهار چیز است . خاک ، آب ، هوا ، آتش . ]

بر در خرگه ، سگان ترکمان / چاپلوسی کرده پیش میهمان


برای مثال ، سگان ترکمن در آستانه خیمه صاحب خود ، در برابر میهمان صاحب خیمه چاپلوسی و مدارا می کنند .

ور به خرگه بگذرد بیگانه رو / حمله بیند از سگان ، شیرانه او


ولی اگر یک فرد ناشناس بخواهد از حوالی خیمه بگذرد . آن وقت است که با حمله شیرآسای آن سگان روبرو می شود .

من ز سگ کم نیستم در بندگی / کم ز ترکی نیست حق ، در زندگی


من (آتش) در بندگی کمتر از سگ نیستم و حضرت حق تعالی در قدرت و حیات کمتر از یک ترکمن نیست .

– مطابق نظر اشعریان و صوفیان ، جمیع ممکنات بدون واسطه ، مستند به حق است و هر چه در وجود می آید تحت تاثیر قدرت اوست و حق تعالی قادر و مختار است و هیچ جیز بر او واجب نمی شود و حوادثی که متعاقب یکدیگر وقوع می پذیرد برای آن است که عادت بر او جاری شده و میانه آنها علاقه ای وجود ندارد و فی المثل سوختن که از آتش به ظهور می رسد و یا رفع عطش که از خوردن آب حاصل می گردد بدان سبب نیست که آتش یا آب به خودی خود می سوزاند و یا تشنگی را بر طرف می کند . بلکه حق تعالی عادت بر این قرار داده است که این نتیجه از آتش و آب به ظهور رسد و هرگاه اراده کند آتش و آب ، این خاصیت را ندارد . مولانا در این ابیات به این عقیده نظر دارد و تمثل آتش به سگ ترکمان برای آن است که سگ میان آشنا و بیگانه فرق می گذارد و از وی دو فعل مخالف صادر می گردد .

آتش طبعت اگر غمگین کند / سوزش از امر ملیک دین کند 


ای انسان ، اگر آتش طبعت تو را به غم دچار سازد بدان که آن سوزش به فرمان آن شاه دین است .

آتش طبعت اگر شادی دهد / اندرو شادی ، ملیک دین نهد


و اگر آتش طبعت تو را به شادمانی می رساند آن شادی را شاه دین یعنی خداوند در تو نهاده است . [ پس دو حالت متضاد غم و شادی هم از طبع تو برنخاسته است بلکه ناشی از مشیت الهی است . در ابیات اخیر ذهن مولانا از آتش مادی به آتش باطنی معطوف شده است . زحمت و عذاب را از بی ایمانی و نافرمانی ، لذت و مسرت را از رحم ، محبت و ایمانی می داند که خداوند در آغاز آفرینش ، روح انسانی را با آن سرشته است . ]

چونکه غم بینی ، تو استغفار کن / غم به امر خالق ، آمد کارکن


وقتی قلبت به اندوه دچار آمد طلب مغفرت کن که طلب مغفرت از فشار غم و اندوه می کاهد . زیرا غم به فرمان آفریدگار فعالیت می کند و خداوند قادر است آنرا از صحیفه دل آدمی بزداید .

چون بخواهد ، عین غم ، شادی شود / عین بند پای ، آزادی شود


اگر خداوند بخواهد ذات غم به شادی تبدیل شود و ذات “پای بند” موجب آزادی شخص گردد . [ غم و شادی نیز تاثیر فعل الهی است . اوست که می تواند شادی را به غم و غم را به شادی تبدیل کند . پس به جای آنکه به اسباب مجازی دل سپاری به مسبب الاسباب روی آور . ]

باد و خاک و آب و آتش بنده اند / با من و تو مرده ، با حق زنده اند


عناصر چهارگانه طبیعت یعنی باد و خاک و آب و آتش ، بندگی خدا را می کنند و مطیع اوامر او هستند . اینها هر چند نسبت به من و تو جان ندارند ولی نسبت به حضرت حق زنده اند . [ مصراع دوم یکی از مسائل مهمی است که مولانا به کرات آن را مطرح کرده است و آن زنده بودن و شعور داشتن جمادات است . حکیم سبزواری در توضیح این مطلب نکته جالبی را بیان داشته است . او می گوید : از مسلمات عقل و نقل این است که خداوند با همه چیز و در همه جا هست که آنرا اصطلاحا معیت گویند . در جایی که معیت روح با جسم ، موجب حیات جسم می شود . چگونه ممکن است که معیت حضرت حق با موجودات جهان موجب حیات آنها نشود . ]

پیش حق ، آتش همیشه در قیام / همچو عاشق ، روز و شب ، پیچان مدام


در محضر حضرت حق تعالی آتش همواره بر پا ایستاده است و این آتش بسان عاشقی است که روز و شب در هوای معشوق در تب و تاب است .

سنگ ، بر آهن زنی ، بیرون جهد / هم به امر حق ، قدم بیرون نهد


اگر سنگ چخماق  را بر آهن بکوبی از آن آتش می جهد اما این پدیده نیز به امر خداوند صورت می گیرد هر چند که در ظاهر از طریق برخورد سنگ و آهن است . [ مولانا اکنون به طریق مثل ، سنگ چخماق و آهن را وسیله ای برای ظهور فعل الهی می شمرد . او می گوید : من هم به تجربه می دانم که از برخورد این دو شی  ، آتش پدید می آید ولی باید بدانی تقدم سببی سنگ و آهن بر آتش ، تنها وسیله ای است برای ظهور قدرت و مشیت الهی . والا سبب حقیقی جهیدن آتش ، برخورد این دو شی نیست . همینطور آب ذاتا رافع تشنگی و یا رویش و سرسبزی گیاهان نیست . بلکه ابزار ظهور قدرت الهی است . ]

آهن و سنگ ستم بر هم مزن / کین دو می زایند همچون مرد و زن


آهن و سنگ ستم را بر هم مکوب که این دو مانند مرد و زن فرزند خود را متولد می کنند . [ هرگاه آهن نفس و سنگ هوی را با هم جفت کنی از ازدواج این دو ، فرزند فسق و فجور زاده شود . پس ستمکاری موجب پیامدهای ناگواری شودکه نه تنها مظلومان را بسوزد بلکه خود ظالم را نیز بسوزاند . ]

– مولانا در اینجا به مناسبت مثال سنگ و آهن ، به موضوع “جزای عمل” منتقل می شود و ظلم و ستم را به سنگ و آهن تشبیه می کند زیرا آن دو موجد آتش می شوند . یعنی اعمال ظالمانه تبعات ویرانگری دارد .

سنگ و آهن ، خود سبب آمد ، ولیک / تو به بالاتر ، نگر ای مرد نیک


اگر چه سنگ و آهن سبب وجود آتش و شراره است ولی ای نیکمرد تو به مرحله بالاتر چشم بدوز که در آن مرحله خداوند تعالی است که علل و اسباب را خلق می کند .

کین ، سبب را آن سبب آورد پیش / بی سبب کی شد سبب هرگز ز خویش ؟


این سبب ظاهری را آن سبب یاطنی به ظهور آورده و موثرش کرده است زیرا بدون سبب حقیقی ، سبب مجازی چگونه می تواند پدید آید . [ در واقع خداوند کلیه علت ها و معلول ها را می آفریند در صورتی که منطقا چنین به نظر می رسد که هر علتی ، معلول عللت دیگر است . ولی باریتعالی این سببیت را در ممکنات نهاده است . چنانکه آهن وسنگ چخماق که وسیله ظهور ، آتش است . این دو تحت تاثیر عوامل دیگر قرار دارند .

و آن سبب ها کانبیا را رهبر است / آن سبب ها ، زین سبب ها برتر است


آن سبب ها که انبیا را رهبری می کند از این سبب های ظاهری برتر و بالاتر است زیرا آن سبب های عالی ، همانا اسماء و صفات الهی هستند . [ این بیت و دو بیت بعدی توجه و التفات است از اسباب ظاهری به اسباب غیبی که اسباب نخستین از را حس و یا عقل ، ادراک می شود و اسباب دومین از طریق کشف و ذوق و این اسباب دومین هانا اسماء و صفات الهی است که سلسله علل و اسباب به آنها منتهی می گردد و در اسباب ظاهری تصرف می کنند . بدان گونه که گاه اثر و نتیجه بر آنها مترتب می شود و گاهی نیز آنها را بی کار می کنند . چنانکه از تاثیر باز می مانند . مثلا اسم شریف رازق که از اسماءالله است . سبب حقیقی مرزوق شدن موجودات است و کار و تلاش آنها سبب مجازی است . یا اسم شافی سبب حقیقی درمان شدن مریض است و طبیب و دارو ، سبب ظاهری و مجازی است برای شفا دادن مریض . ]

این سبب را ، آن سبب عامل کند / باز گاهی بی بر و عاطل کند


این اسباب حقییقی است که اسباب مجازی را موثر می کند یعنی اسباب مجازی و ظاهری در تصرف اسباب حقیقی است از اینرو گاهی به آن اثر می بخشد و گاه آنرا از اثر می اندازد و عاطل می کند .

این سبب را محرم آمد عقل ها / و آن سبب ها راست محرم انبیا


عقول عامه مردم با اسباب ظاهری مانوس اند ، زیرا هر پدیده ای به ظهور رسد ، عقول سطحی نگر آن را از اسباب ظاهری می دانند ولی پیامبران ، انیس و محرم اسباب حقیقی هستند زیرا اینان تنها خدا را موثر در وجود می دانند و لاغیر .

این سبب چه بود ؟ به تازی گو رسن / اندرین چه ، این رسن آمد به فن


این سبب چیست ؟ این سبب همان چیزی است که در عربی می توان بدان رسن گفت . رسن های ظاهری در چاه دنیا بکار می آید .

گردش چرخه ، رسن را علت است / چرخه گردان را ندیدن ، زلت است


گردش چرخ چاه باعث حرکت رسن می شود همانطور که ندیدن کسی که چرخ چاه را می گرداند خطا و اشتباه است . ندیدن گرداننده چرخ افلاک نیز گمراهی است . [ مولانا در این دو بیت اخیر از طریق معنی لغوی رسن استدلال می کند که اسباب به خودی خود موثر نیستند . زیرا ریسمان در چاه به وسیله چرخ فرو می رود و از خود حرکتی ندارد ولی چرخ را هم انسان و یا موجود زنده دیگر از قبیل گاو ، شتر و … به حرکت درمی آورد و بر این قیاس سلسله اسباب هم که مانند ریسمان وسیله ظهور آثار و افعال است به حق تعالی منتهی می شود و آنها مجری فعل حق هستند . ]

این رسن های سبب ها در جهان / هان و هان زین چرخ سرگردان مدان


پس به هوش باش و به هوش باش که مبادا حرکت علل و اسباب ظاهری را معلول حرکت چرخ افلاک بدانی . [ مبادا مثل طبیعیون خیال کنی که جمیع فعل و انفعالات دنیا معلول عناصر اربعه (آب ، خاک ، هوا ، آتش) و آباء سبعه (هفت سیاره ای که در باور منجمان و صابئیان تدبیر امور زمین کنند) بلکه آنان نیز در قبضه قدرت الهی هستند و به اراده او تاثیر می گذارند . ]

تا نمانی صفر و سرگردان چو چرخ / تا نسوزی تو ز بی مغزی چو مرخ


تا مانند چرخ تهی (صفر) سرگردان نمانی و از بی مغزی و تهی بودن مانند چوب درخت مرخ (بید دشتی) در آتش نسوزی . [ هر کس تدبیر امور عالم را ذاتی بداند و نه از تاثیر قدرت و مشیت الهی ، سرگردان و فاقد قوه ادراک و معرفت است . بی مغزی هم فقدان قوه ادراک را می رساند و هم پوک بودن چوب را ، همانطور که چوب مرخ در آتش می سوزد . آدم لاشعور نیز در آتش جهل و غفلت خود می سوزد و تباه می شود . ]

باد ، آتش می شود از امر حق / هر دو سرمست آمدند از خمر حق


برای مثال ، باد به امر حضرت حق مبدل به آتش می شود و هر دو از باده حق سرمست و سرخوش شده اند . [ نیکلسون گوید : آب ، بالقوه هوا و هوا ، بالقوه آتش است . مولانا در اینجا و جاهای دیگر به آراء اصالت ماده در باب تبدل عناصر به یکدیگر و غیره ، نسبت ناصواب بودن می دهد . مراد از خمر حق عشق الهی است که به اعتقاد مولانا و حکمای متالهه ، همه موجودات هر کدام به قدر قابلیت خود از باده کبرای عشق سرمست شده اند . ]

آب حلم و آتش خشم ، ای پسر / هم ز حق بینی ، چو بگشایی بصر


ای پسر معنوی ! اگر دیده حقیقت بین خود را باز کنی خواهی دید که آب گوارای حلم و آتش قهار خشم ، هر دو از حضرت حق است .

– صفات انسانی که به صورت لطف یا قهر به ظهور می رسد و حکم آب و آتش دارد . مانند حلم و خشم ، به حکم تصرف حق ظاهر می شود . نتیجه آنکه احوال درونی و بیرونی انسان و نیز حوادث خارجی و تکوینی تماما در دایره قدرت و مشیت الهی صورت می گیرد . ]

گر نبودی واقف از حق ، جان باد / فرق ، کی کردی میان قوم عاد ؟


مثلا اگر جان باد از حق آگاه نبود چگونه می توانست فرق میان قوم عاد و دیگران را تشخیص دهد ؟ .

– عاد فرزند ارم از احفاد نوح (ع) بوده است . قوم عاد جزو اعراب بائده (منقرض شده) به شمار آیند که بین صحرای حضرموت و عمان (واقع در عربستان جنوبی یا یمن کنونی) زندگی می کردند و چون قوم عاد ، دعوت هود نبی را تکذیب کردند . بادی سخت بر آنان وزیدن گرفت و هفت شب و هشت روز ادامه یافت و سرزمینشان را زیر و رو کرد . افراد این قوم به داشتن اندام درشت و نیرومند معروف بودند .

شرح و تفسیر ابیات ” قصه باد که در عهد هود ، قوم عاد را هلاک کرد ” در بخش بعدی مطالعه نمایید .

دکلمه عتاب کردن آتش را ، آن پادشاه جهود

دکلمه عتاب کردن آتش را ، آن پادشاه جهود

زنگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟