شرح و تفسیر صحبت پادشاه با یکی از دو غلام در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر صحبت پادشاه با یکی از دو غلام
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 864 تا 904
نام حکایت : امتحان پادشاه به آن دو غلام که نو خریده بود
بخش : 2 از 14
پادشاهی دو غلام می خرد . یکی از آن دو ، زیبا رخسار و دلپذیر است و آن دیگری ، زشت روی و کثیف . پادشاه غلامِ زیباروی را راهی گرمابه می کند و با رفیق او به گفتگو می نشیند . برایِ امتحانِ شخصیت و وضعیت روحی او می گوید : این غلام که رخساره ای زیبا و اندامی موزون و کلامی شیوا و شیرین دارد از تو بَدی ها می گوید : تو را خیانتکار و نامرد وصف می کند . بگو ببینم نظرِ تو چیست ؟ غلامِ زشت رو می گوید : رفیقِ من مردی راستگو و درست کردار است و من تا به حال سخنِ یاوه ای از او نشنیده ام . و آنگاه اوصافِ بسیاری از کمالاتِ رفیق خود را برمی شمرد . شاه می گوید : اینقدر از او تعریف مکن و …
متن کامل حکایت امتحان پادشاه به آن دو غلام که نو خریده بود را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
864) آن غلامک را چو دید اهلِ ذکا / آن دگر را کرد اشارت که بیا
865) کافِ رحمت گفتمش ، تصغیر نیست / جَد گُوَد : فرزندَکم ، تحقیر نیست
866) چون بیامد آن دوم در پیشِ شاه / بود گَنده دهان ، دندان سیاه
867) گرچه شه ناخوش شد از گفتارِ او / جُست و جویی کرد هم ز اسرار او
868) گفت : با این شکل ، وین گَنده دهان / دُور بنشین ، لیک آن سوتر مَران
869) که تو اهلِ نامه و رُقعه بُدی / نه جلیس و یار و هم بُقعه بُدی
870) تا علاجِ آن دهانِ تو کنیم / تو حبیب و ما طبیبِ پُر فَنیم
871) بهرِ کیکی نوگلیمی سوختن / نیست لایق از تو دیده دوختن
872) با همه بنشین دو سه دستان بگو / تا ببینم صورتِ عقلت نکو
873) آن ذکی را پس فرستاد او به کار / سویِ حمّامی که : رَو خود را بِخار
874) وین دگر را گفت : خِه تو زیرکی / صد غلامی در حقیقت نه یکی
875) آن نه ای کآن خواجه تاشِ تو نمود / از تو ما را سرد می کرد آن حسود
876) گفت : او دزد و کژ است و کژ نشین / حیز و نامرد و چنان است و چنین
877) گفت : پیوسته بُدست او راستگو / راست گویی من ندیدستم چو او
878) راست گویی در نهادش خلقتی است / هر چه گوید ، من نگویم آن ، تُهی است
879) کژ ندانم آن نکو اندیش را / مُتهم دارم وجودِ خویش را
880) باشد او در من ببیند عیب ها / من نبینم در وجودِ خود شها
881) هر کسی کو عیبِ خود دیدی ز پیش / کی بُدی فارغ خود از اصلاحِ خویش ؟
882) غافلند این خلق از خود ای پدر / لاجَرَم گویند عیبِ همدگر
883) من نبینم رویِ خود را ای شَمَن / من ببینم رویِ تو ، تو رویِ من
884) آن کسی که او ببیند رویِ خویش / نورِ او از نورِ خلقان است بیش
885) گر بمیرد ، دیدِ او باقی بُوَد / ز آنکه دیدش دیدِ خلّاقی بُوَد
886) نورِ حِسّی نَبوَد آن نوری که او / رویِ خود محسوس بیند پیشِ رُو
887) گفت : اکنون عیب هایِ او بگو / آنچنان که گفت او ، از عیبِ تو
888) تا بدانم که تو غمخوارِ منی / کدخدایِ مُلکت و کارِ منی
889) گفت : ای شه ، من بگویم عیب هاش / گر چه هست او مر مرا خوش خواجه تاش
890) عیبِ او مهر و ، وفا و مردمی / عیبِ او صدق و ذکا و همدمی
891) کمترین عیبش ، جوانمردی و داد / آن جوانمردی که جان را هم بداد
892) صد هزاران جان خدا کرده پدید / چه جوانمردی بود که آن را ندید ؟
893) ور بدیدی ، کی به جان بُخلش بُدی ؟ / بهرِ یک جان ، کی چنین غمگین شدی ؟
894) بر لبِ جو ، بخلِ آب آن را بُوَد / کو ز جویِ آب ، نابینا بود
895) گفت پیغمبر که هر که از یقین / داند او پاداشِ خود در یومِ دین
896) که یکی را دَه عِوَض می آیدش / هر زمان جودِ دگرگون زایدش
897) جُودِ جمله از عوض ها دیدن است / پس عوض دیدن ضدِ ترسیدن است
898) بخل ، نادیدن بُوَد اعواض را / شاد دارد دیدِ دُر خوّاض را
899) پس به عالَم هیچکس نَبوَد بخیل / ز آنکه کس چیزی نبازد بی بدیل
900) پس سَخا از چشم آمد نه ز دست / دید دارد کار ، جز بینا نَرَست
901) عیبِ دیگر اینکه خودبین نیست او / هست او در هستیِ خود عیب جُو
902) عیب گوی و ، عیب جویِ خود بُده ست / با همه نیکو و ، با خود بَد بده ست
903) گفت شه : جُلدی مکن در مدحِ یار / مدحِ خود در ضمنِ مدحِ او میار
904) ز آنکه من در امتحان آرم وَرا / شرمساری آیدت در ماوَرا
آن غلامک را چو دید اهلِ ذکا / آن دگر را کرد اشارت که بیا
شاه چون آن غلامک را دارای هوش و ذکاوت دید . به غلام دیگر گفت بیا جلو . [ ذکا = زیرکی و هوشمندی ]
کافِ رحمت گفتمش ، تصغیر نیست / جَد گُوَد : فرزندَکم ، تحقیر نیست
ظاهراََ از مولانا سؤال شده ، چرا با اینکه آن غلام زیرک و هوشمند بود . نام او را با پسوند تصغیر یاد کردید ؟ مولانا جواب می دهد : این کاف ، کافِ تصغیر و تحقیر نیست بلکه کافِ تحبیب است . چنانکه پدر بزرگِ شخص ، گاهی از روی محبّت به او می گوید : فرزندَکم ، مسلماََ قصدِ او تحقیر نوۀ خود نیست . [ فرزند تصغیر گاه برای تحقیر می آید و گاه برای تحبیب . در عربی نیز صیغۀ مصغّر گاهی برای تحبیب بکار می رود . چنانکه در قرآن کریم ، حضرت یعقوب (ع) به فرزندش یوسف (ع) ، بُنَیّ ( = فرزندَکم ) خطاب می کند . ( سورۀ یوسف ، آیه 5 ) . همینطور حضرت ابراهیم (ع) ، فرزندش اسماعیل (ع) را اینگونه مورد خطاب قرار می دهد . ( سورۀ صافّات ، آیه 102 ) ]
چون بیامد آن دوم در پیشِ شاه / بود گَنده دهان ، دندان سیاه
همینکه غلام دوم نزدِ شاه رسید . شاه دید که دهانِ او بوی بد می دهد و دندانهای سیاهی نیز دارد .
گرچه شه ناخوش شد از گفتارِ او / جُست و جویی کرد هم ز اسرار او
هرچند شاه از گفتگو با آن غلام ناراحت شد ولی در بارۀ احوال و اسرار درون او جستجو نمود .
گفت : با این شکل ، وین گَنده دهان / دُور بنشین ، لیک آن سوتر مَران
شاه به آن غلام گفت : با این قیافه و با این بوی گندِ دهانت ، دورتز بنشین . ولی از آنجا دیگر عقب تر نرو . [ یعنی تا آنجا عقب تر بنشین که بویِ ناخوشایندِ دهانت مرا آزار ندهد . ولی نه آنقدر دور که نتوانم حرفهایت را بشنوم و شاه در این بیت و بسیاری از ابیات دیگر در معنی مجازی بکار رفته و شاهان سلوک و ارشاد بیشتر مطمحِ نظر است ]
که تو اهلِ نامه و رُقعه بُدی / نه جلیس و یار و هم بُقعه بُدی
در برخی از شروح مثنوی این بیت را چنین معنی کرده اند : « با تو باید به وسیلۀ نامه در ارتباط بود نه به وسیلۀ همنشینی و دوستی و هم اتاقی » برخی نیز گفته اند « با تو باید از دور صحبت کرد . پس تو مصاحب و یار و همخانه نیستی » بعضی نیز گفته اند « تو غلامی هستی که باید وظیفه ات بردن نامه ها و رقعه ها باشد . یا دوستی هستی که باید با تو از طریق نامه و رقعه رابطه داشت نه با حضور و دیدار » برخی نیز بکلّی از معنای بیت دور افتاده و گفته اند « تو پیش از این تنها شغلِ نامه رسانی داشته ای » مصراع دوم را نیز معنی نکرده اند .
معنی بیت : از آنجا دورتر منشین زیرا در آن صورت ، اهلِ نامه و مکاتبه می شوی و با من دیگر همنشین و یار و هم حجره و مصاحب نخواهی شد . [ این بیان ، تعریضی است به کسانی که از حضور شاه حقیقت دور و بیگانه اند و با حضرت حق ، بوسیه الفاظ و کتب و علومِ رسمی و محفوظاتِ لفظی ارتباط پیدا می کنند . ( مقتبس از شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو اول ، ص 306 ) . رُقعه = نامه ، مکتوب / بُقعه = خانه ، سرا / هم بقعه = هم اتاقی ، هم حجره ]
تا علاجِ آن دهانِ تو کنیم / تو حبیب و ما طبیبِ پُر فَنیم
تا بوی دهانِ تو را درمان کنیم زیرا تو دوستِ من هستی و من پزشکِ حاذق .
بهرِ کیکی نوگلیمی سوختن / نیست لایق از تو دیده دوختن
همانگونه که شایسته نیست به خاطر از بین بردن حشرۀ کوچکِ کیک ، یک گلیم نو سوخته شود . همینطور سزاوار نیست از تو چشم پوشی کنم . [ کیک = توضیح کیک و شرح ضرب المثل مصراع اول در شرح بیت 2892 دفتر اول آمده است ]
با همه بنشین دو سه دستان بگو / تا ببینم صورتِ عقلت نکو
با وجودِ این همه عیب ونقص ، بنشین و دو سه حکایت برای ما تعریف کن تا میزانِ عقل و شعورت را بطور کامل بشناسیم .
آن ذکی را پس فرستاد او به کار / سویِ حمّامی که : رَو خود را بِخار
شاه آن غلامِ هوشمند را نیز در پی کاری فرستاد . یعنی روانۀ حمام کرد و بدو گفت : برو تنِ خود را بخاران . یعنی تنت را بشوی و از چرک و کثافت پاک کن . [ ذکی = با ذکاوت ، هوشمند ]
وین دگر را گفت : خِه تو زیرکی / صد غلامی در حقیقت نه یکی
شاه به آن غلامِ دیگر خطاب کرد : آفرین ، تو زیرک و با هوشی ، و در واقع تو به تنهایی صد نفر غلامی نه یک نفر . [ خِه = خنده و استهزاء ، اما خِه خِه ، کلمه تحسین یعنی خوشا و مرحبا ، بَه بَه و بارک الله . ( فرهنگِ نفیسی ، ج 2 ، ص 1433 ) ]
آن نه ای کآن خواجه تاشِ تو نمود / از تو ما را سرد می کرد آن حسود
تو آنگونه نیستی که غلامِ همتایت به ما معرفی کرد . آن غلامِ حسود ما را نسبت به تو دلسرد می کرد .
گفت : او دزد و کژ است و کژ نشین / حیز و نامرد و چنان است و چنین
شاه افزود رفیقت در بارۀ تو می گفت : او دزد و نادُرست و بد کردار و نامردِ مرد نما و چنین و چنان است . [ حیز = نامرد و مُخَنّث ، اصل کلمۀ «حیز» به فارسی «هیز» است ]
گفت : پیوسته بُدست او راستگو / راست گویی من ندیدستم چو او
آن غلام به شاه گفت : آن غلامی که این حرف ها را در بارۀ من زده . همیشه آدمی راستگو بوده و من تا کنون فردی را نیافته ام که مانند او راست بگوید .
راست گویی در نهادش خلقتی است / هر چه گوید ، من نگویم آن ، تُهی است
راست گویی با سِرشتِ او درآمیخته ، بطوری که هر چه او بگوید . من سخنِ او را تهی از صداقت نمی دانم .
کژ ندانم آن نکو اندیش را / مُتهم دارم وجودِ خویش را
من آن شخصِ نیک اندیش را نادرست نمی دانم . بلکه خود را متّهم می شمرم .
باشد او در من ببیند عیب ها / من نبینم در وجودِ خود شها
شاها ، ممکن است او در من عیب هایی مشاهده کند که خودم نتوانم آن عیب ها را ببینم .
هر کسی کو عیبِ خود دیدی ز پیش / کی بُدی فارغ خود از اصلاحِ خویش ؟
هر کس عیب خود را پیشاپیش مشاهده کند . کی از اصلاح خود آسوده می شود .
غافلند این خلق از خود ای پدر / لاجَرَم گویند عیبِ همدگر
ای پدر من این مردم از خود غافل اند . از اینرو ناگزیر به عیب جویی یکدیگر می پردازند .
من نبینم رویِ خود را ای شَمَن / من ببینم رویِ تو ، تو رویِ من
ای بت پرست ، من روی خود را نمی بینم . بلکه من روی تو را می بینم و تو روی مرا . [ شَمَن = بت پرست ]
آن کسی که او ببیند رویِ خویش / نورِ او از نورِ خلقان است بیش
هر کس که روی خود را ببیند . یعنی ذاتِ خود را بشناسد و به صفاتِ خویش متوجّه شود . نورِ چنین شخصی از نورِ سایر مردم زیادتر است .
گر بمیرد ، دیدِ او باقی بُوَد / ز آنکه دیدش دیدِ خلّاقی بُوَد
چنین شخصی اگر بمیرد ، دیدۀ دلِ او بلقی خواهد ماند . زیرا دیدۀ دلِ او ، دیدی خلّاق و آفریننده است .
نورِ حِسّی نَبوَد آن نوری که او / رویِ خود محسوس بیند پیشِ رُو
آن نوری که آدمی بتواند با آن ذات و صفات خود را نزدِ خود ، آشکارا مشاهده کند مسلّماََ نورِ محسوس و معمولی نیست .
گفت : اکنون عیب هایِ او بگو / آنچنان که گفت او ، از عیبِ تو
شاه به آن غلام نیکخو گفت : اینک تو نیز عیب های رفیقت را بگو همانطور که او عیب های تو را باز گفت .
تا بدانم که تو غمخوارِ منی / کدخدایِ مُلکت و کارِ منی
تا من بدانم که تو یار و غمخوار من هستی و کارگزارِ مملکت و کارهای من .
گفت : ای شه ، من بگویم عیب هاش / گر چه هست او مر مرا خوش خواجه تاش
غلام گفت : شاها ، من عیب های او را می گویم > اگر چه آن غلام برای من رفیق و همتای خوبی است . [ خواجه تاش = دو غلام که یک صاحب داشته باشند ]
عیبِ او مهر و ، وفا و مردمی / عیبِ او صدق و ذکا و همدمی
عیب آن غلام ، مهربانی و وفاداری و مردم داری و راستگویی و هوشیاری و سازگاری است .
کمترین عیبش ، جوانمردی و داد / آن جوانمردی که جان را هم بداد
کمترین و کوچکترین عیب اش ، جوانمردی و دادگری است . او جوانمردی است که اگر اقتضا کند از جان خود نیز صرف نظر می کند .
صد هزاران جان خدا کرده پدید / چه جوانمردی بود که آن را ندید ؟
حق تعالی ، صدها هزار جان پدید آورده . آن کس که این را نبیند چه جوانمردی است ؟ [ تناسب این بیت با بیت قبلی در اینست که قبلا گفته شد : او حتی جان خود را نیز در جای مناسب می بازد . در این بیت می گوید : خداوند در پاداش آن جانی که او فدا می کند ، صدها هزار جان به او می بخشد ]
ور بدیدی ، کی به جان بُخلش بُدی ؟ / بهرِ یک جان ، کی چنین غمگین شدی ؟
اگر کسی آن صدها هزار جان را می دید . کی برای دادن جانِ خود بُخل و تنگ چشمی نشان می داد ؟ و به خاطر از دست دادن یک جان ، کی اینگونه اندوهگین می شد ؟
بر لبِ جو ، بخلِ آب آن را بُوَد / کو ز جویِ آب ، نابینا بود
برای مثال ، کسی در کنارِ جویِ آب از دادن آب دریغ می کند که آب درون جوی را نبیند .
گفت پیغمبر که هر که از یقین / داند او پاداشِ خود در یومِ دین
حضرت پیامبر (ص) فرمود : هر کس یقین داشته باشد که در روزِ رستاخیز ، پاداش خواهد داشت . [ ادامه معنا در بیت بعد ]
که یکی را دَه عِوَض می آیدش / هر زمان جودِ دگرگون زایدش
که در برابر هر نیکی ، ده برابر پاداش بدست می آورد . هر لحظه سخاوت و جوانمردی تازه ای از او پدید می آید . [ اشاره است به حدیثی که مضمون آیه ای از قرآن کریم را نیز در بر دارد . اما اصلِ حدیث : « هر آن کس که به عوض ، یقین داشته باشد . نیک می بخشد » ( احادیث مثنوی ، ص 51 ) . در سوره انعام آیه 160 آمده است . « هر کس کارِ نیکی کند . ده برابر آن پاداش گیرد » . مولانا در این ابیات می گوید : سبب روانشناسانۀ بخشش از مال خود ، یقین داشتن به پاداش آن است . ]
جُودِ جمله از عوض ها دیدن است / پس عوض دیدن ضدِ ترسیدن است
بخشندگی و سخاوتمندیِ همۀ سخاوتمندان بواسطۀ پاداشی است که در این کار مشاهده می شود . بنابراین دیدن پاداش ، بیمِ زوال و تلف شدن سرمایه را از میان می برد .
بخل ، نادیدن بُوَد اعواض را / شاد دارد دیدِ دُر خوّاض را
تنگ چشمی و بُخل از ندیدن پاداش ها ناشی می شود . چنانکه مثلا دیدن مروارید ، غواص را شادمان می کند . [ خَوّاض = غوطه خورنده ، غوّاص ]
پس به عالَم هیچکس نَبوَد بخیل / ز آنکه کس چیزی نبازد بی بدیل
بنابراین در این جهان هیچکس بخیل و تنگ چشم نیست . زیرا هیچکس دست به کاری نمی زند که در آن پاداشی نباشد . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 102 ) . [ مقصود اینست : آن کس که به صفتِ بُخل متصّف شده . علتش این است که عوض و پاداش را ندیده ، و اِلّا اگر می توانست پاداش بخشندگی را مشاهده کند و یقین می کرد که بخشیدن مال به معنی خسران و زیان نیست بلکه بدست آوردن عوضی بالاتر و بهتر است . در آن صورت هرگز بُخل نمی ورزید . ( مقتبس از شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو اول ، ص 314 و 315 ) ]
پس سَخا از چشم آمد نه ز دست / دید دارد کار ، جز بینا نَرَست
پس نتیجه می گیریم که سخاوتمندی از چشم حاصل می شود نه از دست . دیدن ، سودمند است و کار از چشم ساخته است و هیچکس جز شخص بینا نجات نخواهد یافت .
عیبِ دیگر اینکه خودبین نیست او / هست او در هستیِ خود عیب جُو
غلامِ نیکخواه ادامه داد . عیب دیگر رفیقم این است که دچارِ خودبینی نیست . بلکه او همواره در صدد یافتن عیب خود است .
عیب گوی و ، عیب جویِ خود بُده ست / با همه نیکو و ، با خود بَد بده ست
دیگر اینکه او عیبِ خود را می جوید و بر زبان می آورد . با همۀ مردم به نیکی رفتار می کند ولی با خودش بَد رفتار است .
گفت شه : جُلدی مکن در مدحِ یار / مدحِ خود در ضمنِ مدحِ او میار
شاه به گفت : در ستایش رفیقت اینقدر زیرکی و زرنگی به کار مگیر . و ضمن ستایش از او به ستایش خود مپرداز . [ جَلدی کردن = چالاکی و چابکی نمودن ]
ز آنکه من در امتحان آرم وَرا / شرمساری آیدت در ماوَرا
زیرا من آن غلام را مورد آزمایش قرار خواهم داد و در آن صورت تو نیز از این سخنانت شرمگین خواهی شد .
دکلمه صحبت پادشاه با یکی از دو غلام
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات