شرح و تفسیر در بیان آنکه حال خود و مستی خود باید پنهان داشت از جاهلان

شرح و تفسیر در بیان آنکه حال خود و مستی خود باید پنهان داشت از جاهلان در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر در بیان آنکه حال خود و مستی خود باید پنهان داشت از جاهلان

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 3426 تا 3466

نام حکایت : مرتد شدن کاتب وحی به سبب آنکه پرتو وحی بر او زد

بخش : 7 از 8

مثنوی معنوی مولوی
داستان و حکایت

پیش از آنکه عثمان کاتبِ وحی شود . عبالله بن سعدبن ابی سرح این منصب را عهده دار بود . او هر وقت که کلمات وحی بر رسول خدا (ص) نازل می گشت و آن جانب آن کلمات مبارک را قرائت می فرمود . او عینِ آن را می نوشت . رفته رفته این کاتب ، دچار غرور و خود بینی شد و گمان بُرد که همه این کلمات عالیه در ضمیر او نیز نقش می بندد . با خود گفت : من با پیامبر (ص) چه فرقی دارم ؟ هم بر او وحی می رسد و هم بر من . سرانجام از درِ عناد و ستیز درآمد . اما از طرفِ رسول خدا (ص) ضربه ای بر روح او…

متن کامل حکایت مرتد شدن کاتب وحی به سبب آنکه پرتو وحی بر او زد را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل ابیات 3426 الی 3466

3426) بشنو اَلفاظ حکیمِ پرده ای / سِر همانجا نِه که باده خورده ای

3427) مست از میخانه ای چون ضال شد / تَسخُر و بازیچۀ اطفال شد

3428) می فُتد این سو آن سو هر رهی / در گِل و ، می خنددش هر اَبلهی

3429) او چنین و کودکان اندر پَی اش / بی خبر از مستی و ذوقِ مَی اش

3430) خلق ، اطفالند ، جُز مستِ خدا / نیست بالغ ، جُز رهیده از هوا

3431) گفت : دنیا لَعب و لهو است و شما / کودکیت و راست فرماید خدا

3432) از لَعِب بیرون نرفتی ، کودکی / بی ذَکاتِ روح کی باشی ذَکیّ ؟

3433) چون جِماعِ طفل دان ، این شهوتی / که همی رانند اینجا ای فَتی

3434) آن جِماعِ طِفل چه بوَد ؟ بازی ای / با جِماعِ رُستمی و غازی ای

3435) جنگِ خلقان ، همچو جنگِ کودکان / جمله بی معنی و بی مغز و مُهان

3436) جُمله با شمشیر چوبین جنگشان / جُمله در لایَنفَعی آهنگشان

3437) جُمله شان گشته سواره بر نی ای / کین بُراقِ ماست یا دُلدُل پی ای

3438) حامل اند و ، خود ز جهل افراشته / راکبِ محمولِ رَه پنداشته

3439) باش تا روزی که محمولانِ حق / اسب تازان بگذرند از نُه طبق

3440) تَعرُجُ الروحُ اِلَیهِ وَالمَلَک / مِن عُروجِ الروحِ یَهتَزّالفَلَک

3441) همچو طِفلان ، جُمله تان دامن سوار / گوشۀ دامن گرفته ، اسب وار

3442) از حق اِنّ الظَنّ لا یُغنی رسید / مَرکبِ ظَن بر فلک ها کی دوید ؟

3443) اَغلَبُ الظَنینِ فی تَرجیحِ ذا /  لاتُمارِی الشّمسَ فی تَوضیحِها

3444) آنگهی بینید مَرکَب های خویش / مَرکَبی سازیده اید از پای خویش

3445) وَهم و حِسّ و ادراکِ شما / همچو نی دان مرکبِ کودک ، هلا

3446) عِلم هایِ اهلِ دل ، حَمّالشان / عِلم های اهلِ تن ، اَحمالشان

3447) علم چون بر دل زَند ، یاری شود / علم جون بر تن زند ، باری شود

3448) گفت ایزد : یَحمِلُ اَسفارَهُ / بار باشد علم ، کآن نَبوَد ز هُو

3449) علم کآن نَبوَد ز هُو بی واسطه / آن نپاید ، همچو رنگِ ماشِطه

3450) لیک چون این بار را نیکو کشی / بار بر گیرند و بخشندت خوشی

3451) هین مَکش بهرِ هوا این بارِ علم / تا شوی راکِب تو ، بر رهوارِ علم

3452) تا که بر رهوارِ علم آیی سوار / بعد از آن اُفتد تو را از دوش ، بار

3453) از هواها کی رهی بی جامِ هُو؟ / ای ز هُو قانع شده با نامِ هُو

3454) از صفت وز نام چه زاید ؟ خیال / و آن خَیالش هست دَلّالِ وصال

3455) دیده ای دَلّالِ بی مدلول هیچ ؟ / تا نباشد جاده ، نَبوَد غُول هیچ

3456) هیچ نامی بی حقیقت دیده ای ؟ / یا ز گاف و لامِ گِل ، گُل چیده ای ؟

3457) اسم خواندی ، رُو مسمّی را بجو / مَه به بالا دان ، نه اندر آبِ جُو

3458) گر ز نام و حرف خواهی بگذری / پاک کن خود را ز خود ، هین یکسری

3459) همچو آهن ز آهنی ، بی رنگ شو / در ریاضت ، آینۀ بی زنگ بی زنگ شو

3460) خویش را صافی کُن از اوصافِ خود / تا ببینی ذاتِ پاکِ صافِ خود

3461) بینی اندر دل ، علومِ انبیا / بی کتاب و بی مُعید و اوستا

3462) گفت پیغمبر که : هست از اُمَتم / کو بُوَد هم گوهر و هم همّتم

3463) مر مرا ز آن نور بیند جانشان / که من ایشان را همی بینم از آن

3464) بی صَحیحَین و اَحادیث و رُواة / بلکه اندر مَشربِ آبِ حیاة

3465) سِرِّ اَمسَینا لَکُردیّاََ بدان / رازِ اَصبَحنا عَرابیاََ بخوان

3466) ور مثالی خواهی از علمِ نهان / قصه گو از رومیان و چینیان

 

 

 

شرح و تفسیر در بیان آنکه حال خود و مستی خود باید پنهان داشت از جاهلان

بشنو اَلفاظ حکیمِ پرده ای / سِر همانجا نِه که باده خورده ای


سخنان حکیمِ پرده ای را گوش کن که می گوید : راز و سِرّت را همانجا قرار بده که باده نوشیده ای . یعنی رازِ معرف و اسرار حقایق را تنها به اهلِ بادۀ حقیقت بگو و هرگز آن را برای اهلِ صورت و ظاهر بینان بازگو مکن . [ حکیمِ پرده ای ، همان حکیمِ سنایی است . زیرا او از دیدگان اِدراک مردمِ ، در پرده و حجاب مستور بود . ( شرح کبیر انقروی ، ج 3 ، ص 1246 ) . اگر پرده را به معنی نغمه بگیریم . در اینجا به معنی نغمه دان اسرار است که باز منظور همان حکیم سنایی است . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 270 ) ]

مست از میخانه ای چون ضال شد / تَسخُر و بازیچۀ اطفال شد


زیرا وقتی که مثلا یک نفر مست از میخانه بیرون می آید و بی هدف به راه می افتد و راهِ خانه را گم می کند . اسباب مسخرۀ کودکان می شود . [ مستان بادۀ حقیقت نیز همواره از سوی عقولِ طفل گونۀ عوام ، مسخره می شوند . ( ضال = گمراه ، در اینجا کسی که راه منزلش را گم کرده باشد ) ]

می فُتد این سو آن سو هر رهی / در گِل و ، می خنددش هر اَبلهی


آدم مست در میان راهها به هر سو می افتد و در میان گِل و لای فرو می رود . بطوریکه هر آدم نادان و کودنی که او را ببیند خنده اش می گیرد و او را مسخره می کند .

او چنین و کودکان اندر پَی اش / بی خبر از مستی و ذوقِ مَی اش


مست با چنین حالی است و کودکان به دنبال او راه افتاده اند . بی آنکه از عالَمِ مستی و خاصیت بادۀ او خبر داشته باشند . [ انبیاء عظام و اولیاءالله کرام نیز در میان مردم ، این گونه بوده اند . یعنی چون حقیقت حالِ آنان بر ایشان مستور بود . آنها را دیوانه و گمراه قلمداد میکردند و به تمسخر آنان می پرداختند . چنانکه در آیه 30 سوره یس آمده است « دریغا بر این بندگان که هیچ رسولی نیامدشان ، مگر که به استهزاء او پرداختند » . در اینجا می به معنی مجازی خود بکار رفته شده و منظور از آن علبۀ عشق ربّانی است . چنانکه مولانا می فرماید .

الله الله چومکه عارف گفت مِی / پیشِ عارف کی بُوَد معذوم شی ؟

فهمِ تو چون بادۀ شیطان بُوَد / کی تو را فهمِ مِی رحمان بَوِد ؟ ]

خلق ، اطفالند ، جُز مستِ خدا / نیست بالغ ، جُز رهیده از هوا


بجز مستانِ بادۀ حق ، همه مردم ، کودک و طفل هستند . زیرا بالغ کسی است که از بند هوی رهیده باشد . [ بلوغ بر دو نوع است . بلوغ جسمانی و بلوغ روحانی . بلوغ جسمانی در دختر و پسر در سنی معین حاصل می شود . و این بلوغ جبری و جنبۀ تکوینی دارد . ولی بلوغ روحانی ، بلوغی است که بر اثر تهذیب نَفس و کمالات اخلاقی حاصل می شود و این به اختیار و جهد و ریاضت صورت بندد . ای بسا سالخوردگانی که تا آخر عمر به این بلوغ نرسند و همچنان در زمرۀ اطفال باشند . ]

گفت : دنیا لَعب و لهو است و شما / کودکیت و راست فرماید خدا


خداوند فرمود : این دنیا بازیچه و سرگرمی است و شما ای آدمیان ، کودکانید و این کلام حقاََ که راست است . [ اشاره است به آیه 20 سوره حدید که می فرماید . « و بدانید که همانا زندگانی دنیا ، سرگرمی و بازیچه و آرایش و مایه فخر فروشی در میان شما و فزون خواهی در دارایی ها و فرزندان است » و در سوره انعام ، آیه 32 و سوره عنکبوت ، آیه 64 و محمد ، آیه 36 نیز به لهو و لعب بودن دنیا تصریح شده است . ( لعب = بازیچه ) ]

از لَعِب بیرون نرفتی ، کودکی / بی ذَکاتِ روح کی باشی ذَکیّ ؟


تا وقتی که تو از بندِ لهو و لعب نرسته باشی همچنان کودکی و تا وقتی که روح حیوانی را نورانی و فانی نسازی ، کی می توانی هشیار و زیرک باشی و حقایق را بشکافی ؟ [ ذکات = آتش زدن یا کشتن و ذبح حیوان . ذکی = هشیار و تیز هوش ]

چون جِماعِ طفل دان ، این شهوتی / که همی رانند اینجا ای فَتی


برای مثال ، ای جوان ، برخی از کودکان نیز به تقلید از بزرگان با یکدیگر شهوت می رانند و نزدیکی می کنند .

آن جِماعِ طِفل چه بوَد ؟ بازی ای / با جِماعِ رُستمی و غازی ای


ولی شهوت رانی و جماع کودک نسبت به شهوت رانی مردی نیرومند چه نمودی دارد ؟ مسلماََ کار آن کودک در قیاس با عمل آن مرد ، بازیچه ای بیش بشمار نمی آید . [ غازی = پیکار کننده و جنگاور ، کنایه از مرد نیرومند و قوی ]

جنگِ خلقان ، همچو جنگِ کودکان / جمله بی معنی و بی مغز و مُهان


با این مقدمه باید بدانی که جنگِ مردم با یکدیگر ، مانند جنگ کردن کودکان است . [ همانطور که کودکان معمولا در خانه ها و محله های خود دو دسته می شوند و به نزاع ساختگی دست می زنند . مردم دنیا نیز بر سر مال دنیا ، بیهوده و بی جهت جنگ راه می اندازند . همه این جنگ ها بیهوده و ذلّت بار است . ( مُهان = خوار کرده شده ) ]

جُمله با شمشیر چوبین جنگشان / جُمله در لایَنفَعی آهنگشان


این کودکان و اطفال ، وقتی که می خواهند به جنگِ یکدیگر روند ، شمشیرهای چوبی و ساختگی به دست می گیرند و قصد یکدیگر می کنند اما بیهوده . [ لاینفعی = بی فایده و بیهوده ]

جُمله شان گشته سواره بر نی ای / کین بُراقِ ماست یا دُلدُل پی ای


همه این کودکان بر روی یک «نی» و یا چوبی نظیر آن سوار می شوند و در عالَم کودکی آن را یک اسبِ نیرومند تصور می کنند و اگر از آنها بپرسی ، این چیست که سوارش شده اید ؟ می گویند : این همان بُراق یا دُلدُل است که پیامبر بر آن سوار می شد . [ بُراق = ستوری که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد و هر چیز تندرو را بُراق گویند . ( فرهنگ نفیسی ، ج 1 ، ص 563 ) . دُلدُل = استر پیامبر که حاکمِ اسکندریه برای ایشان فرستاده بود ]

حامل اند و ، خود ز جهل افراشته / راکبِ محمولِ رَه پنداشته


مردمان دنیا طلب ، در حقیقت حمل کننده بارِ گران هستند . ولی از روی نادانی خودشان را سوار پنداشته اند . [ مانند همان کودکان که خیال می کنند بر آن چوب سوار شده اند و آن چوب را اسب پنداشته اند . در حالیکه چنین نیست . بلکه آن چوب است که بر ایشان سوار شده و این کودکانند که آن چوب را به این سو و آن سو حمل می کنند . اهلِ صورت نیز که از حقیقت و اسرار الهی ، تنها الفاظی حفظ کرده اند . گمان می کنند که آن الفاظ ، مرکوبِ ایشان است و می توانند با آن به کوی دوست برسند . در حالی که چون الفاظِ آنان ، پوستِ بی مغز است . وَبالِ روح و جانِ آنان شده است و سنگِ راه . ]

باش تا روزی که محمولانِ حق / اسب تازان بگذرند از نُه طبق


ای صورت پرست که خویِ کودکانه داری . صبر کن تا روزی که بندگان راستین حضرت حق ، اسبِ همّت بتازند و از فلکِ نُه گانه درگذرند و به قرب حق واصل شوند .

تَعرُجُ الروحُ اِلَیهِ وَالمَلَک / مِن عُروجِ الروحِ یَهتَزّالفَلَک


روحِ انبیاء و صالحان به امر خدا به سوی او عروج می کند و از عروج آنها ، سپهر و فلک می لرزد . [ مقتبس از آیه 4 سوره معارج که می فرماید « و فرشتگان و روح در روزی که به اندازۀ پنجاه هزار سال است به سوی او بالا می روند » ]

همچو طِفلان ، جُمله تان دامن سوار / گوشۀ دامن گرفته ، اسب وار


ای اهلِ صورت و ای دنیازدگان ، همۀ شما مانند آن کودکانی هستید که سوار بر دامن خود شده اند و گوشۀ دامن خود را مانند اسب گرفته اند .

از حق اِنّ الظَنّ لا یُغنی رسید / مَرکبِ ظَن بر فلک ها کی دوید ؟


حق تعالی این پیام را به همگان رسانید . همانا گمان و ظن نمی تواند آدمی را به حقیقت برساند و مرکوبِ گمان کی می تواند بر بلندی افلاک رود . [ مصراع دوم اشاره است به آیۀ 36 سورۀ یونس که می فرماید « بیشترشان جز گمانی را پیروی نکنند و همانا گمان ، بی نیازی از حق نیارد » ]

اَغلَبُ الظَنینِ فی تَرجیحِ ذا /  لاتُمارِی الشّمسَ فی تَوضیحِها


از دو گمان هر کدام غالب تر باشد . آن را ترجیح می دهند . ولی تو هرگز در بارۀ روشنی آفتابِ فروزان ، هیچگونه جدالی نمی توانی بکنی . [ بنابراین ظن و گمان فقط در باره چیزی حادث می شود که مبهم و ابهام آور باشد ولی در اینکه همۀ امور دنیایی ، پوچ و لغو است هیچ گمانی در آن راه ندارد و مانند آفتاب عالمتاب است . ]

آنگهی بینید مَرکَب های خویش / مَرکَبی سازیده اید از پای خویش


در آن وقت است که خواهید دید که شما بر مرکوبی سوار نشده اید بلکه از پای خود مرکوب ساخته اید . یعنی در خواهید یافت که علم بر قلب شما نور نیفکنده که شما سبکبال روید . بلکه علم بر شما بار شده است و توان حرکت را از شما گرفته است .

وَهم و حِسّ و ادراکِ شما / همچو نی دان مرکبِ کودک ، هلا


وَهم و اندیشه و حِس و اِدراک خود را مانند آن چوب نی ای بدانید که کودکان آن را مرکوب و اسبِ خود پنداشته اند . [ همینطور اهلِ گمان وقتی با آفتاب حقیقت روبرو شوند خواهند دانست که وَهم و گمانی که مرکوبِ خود ساخته بودند و می خواستند با آن به کویِ حقیقت برسند . در واقع مانند اسب های چوبین کودکان بوده است . و مسلماََ با اسباب کودکانه نمی توان سفر حقیقی کرد . ]

عِلم هایِ اهلِ دل ، حَمّالشان / عِلم های اهلِ تن ، اَحمالشان


غلم های اهلِ دل ، حمل کننده آنان است . زیرا صاحبدلان بر علمِ خویش سوارند و این علم ها آنان را به منزلِ حق می رساند . ولی علم های اهلِ تن و اسیران بند شهوت و نَفس ، بارِ گرانی است بر دوش انان . زیرا رنجِ تحصیل علم را می برند ولی طرفی از آن علم ها نمی بندند . [ یعنی علم های اهلِ دل که به طریق کشف و ذوق حاصل می شود آنان را به آرامشِ یقین می رساند و صاحبان علوم ظاهری ، همواره در زیرِ بارِ شک و اضطراب هستند . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 271 ) ( اَحمال = جمع حِمل به معنی بار ) ]

علم چون بر دل زَند ، یاری شود / علم جون بر تن زند ، باری شود


هرگاه علم بر دل بزند . آن علم ، رفیق و یاور آن شخص می شود ولی علمی که بر تن بزند . باری است گران . [ علم هایی که از راهِ کشف و شهود حاصل شود همیشه یاور انسان است ولی علم های تقلیدی و رسمی ، بار سنگین تردید و ناآرامی را بر روح می افکند .

گفت ایزد : یَحمِلُ اَسفارَهُ / بار باشد علم ، کآن نَبوَد ز هُو


خداوند متعال فرمود : آن عالمان یهود که تورات را حمل کردند ولی حقیقت آن را درنیافتند و به مُفادِ آن عمل نکردند . به خری مانند که کتابها بر پشت خود حمل میکنند . [ اشاره است به آیه 5 سوره جمعه که می فرماید « مثل کسانی که الفاظ تورات را حفظ کردند ولی به حقیقت آن نرسیدند و به مفادآن عمل نکردند . بسان خرانند که کتابها بر پشتِ خود دارند ]

علم کآن نَبوَد ز هُو بی واسطه / آن نپاید ، همچو رنگِ ماشِطه


علمی که از طرفِ خدا ، بی واسطه بر قلب نرسد . مانند رنگِ آرایشگران که بر صورت می مالند . دوامی نخواهد داشت . [ علمِ کسبی تنها از راهِ بحث و مدارسه و شواهد عقلی و نقلی حاصل می شود . ولی علم لدّنی ، علمی است که اهلِ قرب از جانب حق تعالی به دست می آورند . بی واسطۀ بشر و آن بر سه قسم است : وحی ، الهام و فراست . ( مصباح الهدایة ، ص 76 ) ]

لیک چون این بار را نیکو کشی / بار بر گیرند و بخشندت خوشی


ولیکن هرگاه که این بارِ علم را به نحوِ احسن بکشی . بارِ گران را از تو فرو گیرند و از شراب علمِ لدّنی سرخوشت کنند . یعنی خداوند به تو معرفت حقیقی عطا فرماید . ( مقدمۀ رومی و تفسیر مثنوی معنوی ، ص 250 )

هین مَکش بهرِ هوا این بارِ علم / تا شوی راکِب تو ، بر رهوارِ علم


آگاه باش و این بارِ گران علم را به خاطر هوی و هوس نکش تا تو بر مرکوبِ علم سوار شوی و نه بالعکس . [ مولانا در بیان علم ظاهری و علم باطنی گوید « مفروش خویش ارزان که تو بس گرانبهایی . بهانه می آوری که من خود را به کارهای عالی صرف می کنم . علوم فقه و حکمت و منطق و نجوم و طب و غیره تحصیل می کنم . آخر این همه برای توست . اگر فقه است برای آن است که کسی از دستِ تو نان نرباید و جامه ات را نکنَد و تو را نکُشد . تا تو سلامت باشی و اگر نجوم است احوال فلک و تاثیر آن در زمین از ارزانی و گرانی ، امن و خوف ، همه تعلق به احوال تو دارد و هم برای توست و اگر ستاره است . از سعد و نحس به طالع تو تعلق دارد و هم برای توست . چون تامل کنی اصل ، تو باشی و اینها همه فرعِ تو » ( فیه ما فیه ، ص 15 ) ]

تا که بر رهوارِ علم آیی سوار / بعد از آن اُفتد تو را از دوش ، بار


همینکه بر مرکوبِ علمِ حقیقی سوار شوی و راهِ حق را پیمایی . پس از آن بارِ علم از دوشت می افتد و تو از زحمت و رنجِ آن علم خلاص خواهی شد و به فواید آن دست خواهی یافت .

از هواها کی رهی بی جامِ هُو؟ / ای ز هُو قانع شده با نامِ هُو


ای که از حقیقتِ «هو» فقط به لفظِ آن قناعت کرده ای و به لقلقۀ لسان ، اکتفا نموده ای . بدون اینکه جامِ تجلّی ذاتی (الله) را بنوشی . کی می توانی از کمندِ هوای نَفس برهی ؟ یعنی نمی توانی برهی .

از صفت وز نام چه زاید ؟ خیال / و آن خَیالش هست دَلّالِ وصال


از صفت و نام چه چیز به وجود می آید ؟ مسلماََ خیال به وجود می آید . بنابراین اگر کسی این اسم و صفت را بر زبان آورد و آن را ذکر کند . از این کلمات ، خیالی به وجود می آید و آن خیال ، ما را به مقصود و وعنایی می رساند .

دیده ای دَلّالِ بی مدلول هیچ ؟ / تا نباشد جاده ، نَبوَد غُول هیچ


آیا هیچ دلیلِ بدونِ مدلول دیده ای ؟ مسلماََ ندیده ای . زیرا هر دلیل ، لزوماََ بر مدلولی دلالت دارد . چنانکه مثلا وجود جاده ها و راهها دلالت بر وجودِ غول می کند . [ ملا هادی سبزواری گوید : غول در اینجا مطلق راهزن است . ( شرح اسرار ، ص 83 ) زیرا راهزنان در جاده ها کمین می کنند تا به کاروانها حمله برند و اموالشان را تاراج نمایند و مراد این است که هیچ لازمی بدون ملزوم نیست . ]

هیچ نامی بی حقیقت دیده ای ؟ / یا ز گاف و لامِ گُل ، گُل چیده ای ؟


آیا تا حالا هیچ دیده ای که اسمی فاقد حقیقت باشد ؟ البته که ندیده ای . زیرا هیچ اسمی بدون مسمّی یافت نشود . آیا بطور مثال از دو حرف «گاف» و «لام» می توانی گُل بچینی ؟ البته که نمی توانی زیرا این کلمه «گُل» است و دلالت بر واقعیتی می کند که در خارج از ظرف ذهن ما و در باغچه وجود دارد .

اسم خواندی ، رُو مسمّی را بجو / مَه به بالا دان ، نه اندر آبِ جُو


هرگاه اسمی را می خوانی مثلا نامِ الله را بر زبان می رانی . فوراََ در طلب مسمای آن باش . الفاظ و حروف مانند آبِ جو است و مسمّی مانند ماهِ آسمان که تصویرش در الفاظ منعکس می شود . پس آنچه که در آب می بینی . عکسِ ماه است نه خودِ ماه . اگر خودِ ماه را می خواهی ببینی باید حتماََ سر به سوی آسمان بلند کنی . [ مولانا در این ابیات بطور کُلی ، همه ظاهرگرایان و صورت پرستان را نقد می کند . از آن جمله است اوحدالدین کرمانی که شیخ یکی از خانقاههای بغداد بود . او عشق زیبا چهرگان و ماه رویان را مَسلَکِ خود قرار داده بود و آن را وسیلۀ نیل به جمال و کمال مطلق می شمرد . چنانکه در رباعی زیر این گرایش روشن است .

زان می نگرم به چشم سَر در صورت / زیرا که ز معنی است اثر در صورت

این عالم صورت است و ما در صُوَریم / معنی نتوان دید مگر در صورت 

شمس روزی با او دیدار کرد و از او پرسید : در چیستی ؟ گفت : ماه را در آب طشت می بینم . شمس گفت : اگر در گردن دُمَل نداری چرا در آسمان نمی بینی ؟ ( مناقب العارفین ، ج 1 ، ص 616 و 617 ) ]

گر ز نام و حرف خواهی بگذری / پاک کن خود را ز خود ، هین یکسری


اگر می خواهی از این حروف و نامها بگذری و به عالم معنا برسی . باید وجود خود را از اوصاف و احوال بشری و مادی پاک کنی و به اوصاف الهی متّصف شوی .

همچو آهن ز آهنی ، بی رنگ شو / در ریاضت ، آینۀ بی زنگ بی زنگ شو


درست باید مانند آهن باشی . یعنی باید از آهن بودن دست بکشی و در کورۀ ریاضت ، زنگار نفسانی ات را محو نمایی . تا به مقام آینه برسی . پس باید آنقدر بر آهن وجود خود ، صیقل صفا و وفای الهی بزنی تا آهن وجودت بکلی محو شود و مبدّل به آینه گردد و حقایق و اسرار را نمودار سازد . [ در قدیم آینه را از لوح های فلزی می ساختند . بدین صورت که صفحۀ فلزی را آنقدر می زدودند و صیقل می زدند که صاف و براق می شد . ]

خویش را صافی کُن از اوصافِ خود / تا ببینی ذاتِ پاکِ صافِ خود


درونت را از اوصاف پست و اخلاق زشت صاف کن تا به اخلاق ربّانی و اوصاف الهی آراسته شوی . و آنگاه ذاتِ پاک خود را خواهی دید . واِلّا تا آخر عُمر ، فردی از خود بیگانه خواهی دید .

بینی اندر دل ، علومِ انبیا / بی کتاب و بی مُعید و اوستا


در آن وقت در درون خود ، علوم پیامبران را خواهی دید . آن هم بدون مطالعه کتاب و درس و بحث و استاد و دستیار استاد . [ مُعید = اعاده کننده و بازگو کننده درس استاد برای دیگران ]

گفت پیغمبر که : هست از اُمَتم / کو بُوَد هم گوهر و هم همّتم


حضرت رسول خدا (ص) گفت : از امتِ من کسانی هستند که سِرشت و همّتشان مانند سِرشت و همّتِ من است . [ اشاره بیت به حدیثی است که می گوید « پیامبر (ص) فرمود : دوست داشتم برادرانم را ببینم . اصحاب پیامبر (ص) بدو گفتند : مگر ما برادران تو نیستیم ؟ فرمود : شما اصحاب من هستید . ولی برادرانم کسانی هستند که به من می گروند در حالیکه مرا ندیده اند » ( احادیث مثنوی ، ص 34 ) ]

مر مرا ز آن نور بیند جانشان / که من ایشان را همی بینم از آن


جان آنان ، مرا از آن نور الهی می بیند که من آنان را با همان نور می بینم .

بی صَحیحَین و اَحادیث و رُواة / بلکه اندر مَشربِ آبِ حیاة


بی آنکه دو کتاب صحیح مسلم و صحیح بخاری و اقوال راویان را خوانده باشند از جایگاه اصلی آب حیات حقیقت و معرفت ، سیراب می شوند . [ اهلِ کشف و ذوق نیازی به علمِ صُوری ندارند . بلکه این مرحله را پشت سر نهاده اند و دانسته اند که گوهر حقیقت را باید با غواصی در عالم کشف و شهود به دست آورند نه مجادلات لفظی و قیل و قال . ( رُواة = جمع راوی به معنی روایت کننده . مُشرب = جای آشامیدن . صحیحین = دو کتاب مهم روایی اهل سنت بنام صحیح مسلم ، تالیف ابوالحسن مسلم بن حجاج نیشابوری متوفای 261 هجری و صحیح بخاری ، تالیف محمد بن اسماعیل بخاری متوفای 256 هجری ) ]

 

سِرِّ اَمسَینا لَکُردیّاََ بدان / رازِ اَصبَحنا عَرابیاََ بخوان


راز این مطلب را درک کن . شبانگاه کُردی بیسواد بودیم . ولی بامدادان که برخاستیم خود را دانای به زبان عرب یافتیم . [ اشاره است به سخنی که آن را از سید ابوالوفا می دانند . او ابتدا کُردی بیسواد بود و هیچ سابقۀ علمی نداشت . ولی پس از جذبه ای معنوی و شوری درونی بر خواندن و نوشتن مسلط شد . حسام الدین چلبی را از احفاد و فرزندان او دانسته اند . اما اصل سخن او اینست . « شبانگاه کُردی بی مایه و فاقد علم بودم و بامدادان ، ناگهان بر زبان عربی چیره گشتم » ( امثال و حکم ، ج 1 ، ص 385 ) . این سخن به صورت ضرب المثل درآمده و عرفا ، از آن جمله مولانا ، این مثل را در مورد اصحاب کشف و شهود بکار برده اند که دانش و معرفت خود را از طریق انقلابی درونی و تحولی روحی به دست می آورند نه از راه مجادلات لفظی . ]

ور مثالی خواهی از علمِ نهان / قصه گو از رومیان و چینیان


و اگر می خواهی از علم نهان مثالی داشته باشی . داستانی را از رومیان و چینیان بازگو کن . [ قصه رومیان و چینیان ، تمثیلی است از اصحاب کشف و شهود و ارباب مجادله و استدلال و شرحی است بر مضمون ابیات پیشین ]

بخش خالی. برای افزودن محتوا صفحه را ویرایش کنید.

دکلمه در بیان آنکه حال خود و مستی خود باید پنهان داشت از جاهلان

دکلمه در بیان آنکه حال خود و مستی خود باید پنهان داشت از جاهلان

زنگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
یک دیدگاه 
  1. یعقوب کیانی 2 سال پیش

    خدایا شکرت و ببخش ما را بخاطر نادانی ها و غرورمان .

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟